لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

وبلاگ خصوصی انتشار نوشته ها و اشعار بانو
#لیلا_طیبی (رها)

بایگانی

۱۶ مطلب در مهر ۱۴۰۰ ثبت شده است

۲۸
مهر

آسیه صمیمی

آسیه صمیمی کریانی، شاعر هرمزگانی، در سال ۱۳۶۰ در روستای کریان میناب که به روستای شاعران شهرت دارد؛ پا به عرصه وجود نهاد. از دوران راهنمایی به سرودن شعر پرداخت و حاصل آن غزل‌های پُر احساس و نغز می‌باشد. نخستین سروده‌اش در سال ۱۳۷۷ در مجله جوانان به چاپ رسید.
صمیمی دانشجوی رشته علوم اجتماعی دانشگاه پیام نور بود و شعر در خانواده‌شان ارثی است؛ مرحوم پدرش، دو خواهر و برادرش نیز شعر می‌گوید.
اشعارش در مجموعه شعری به نام "بر بال‌های رویا" در سال ۱۳۸۸ توسط نشر موعود اسلام، چاپ و منتشر شده است.

▪︎نمونه شعر:
(۱)
دل به دریا می‌زنم آری از اینجا می‌روم
خسته از امروز آن سوی فردا می‌روم
بی‌نشان باید شدن در این هیاهوی وجود
موج می‌گردم شبی همراه به دریا می‌روم
اهل اینجا نیستم قلبم گواهی می‌دهد 
عاقبت یک روز پنهانی ز دنیا می‌روم
زندگی در پیش چشمم یکسره خاکستری
کوچ باید کرد با پرهای رویا می‌روم
اشک می‌ریزم به سوگ لحظه‌های بی‌حضور
گفته‌ام صد بار و می‌گویم از اینجا می‌روم.


(۲)
پراید نقره‌ای
ببرد از من قرار و طاقت و هوش    
پرایدی نقره‌ای در جاده‌ای دوش
پرایدی... نه! بگو رخشی سواری       
که حتی برده از رستم دل و هوش
ز تاب آتش سوادی عشقش   
در آوردم طلا از دست و از گوش
و رفتم تا زنم آن‌را به نامم    
شرم از قیمتش ناگاه مدهوش
زبان باز کرد آن زیبای خوفته   
بگفتا ای عزیز من نزن جوش
برو خالی نما جیب حسابت   
و چندین سکه هم جانا بنه روش
مگر نه با چنین پولی عزیزم   
نمی‌گری مرا هرگز در آغوش.


(۳)
بخیه‌های فقر!!!

شنیدم که در خطه ی اصفهان 
به شهری که نام خمینی است بر آن
یکی کودک چار ساله و پاک
قضا صورتش را نمودست چاک
برای مداوا به درمانگهی 
شده با پدر مادر خود رهی 
پدر کارگر بود و مادر، فقیر 
در آمد به حد بخور که نمیر 
 پزشکان حاذق پس از دیدنش 
مهیا شدند بهر دوشیدنش 
پرستار با ناله های بدی 
بخیه بر آن زخم صورت زدی
چو صندوق داد فاکتور شیر گیر 
به زانو در آمد چو آهوی پیر 
چنین مبلغی در توانش نبود 
رمق در تن و بازوانش نبود
 ندارد، نگاهش پر از خواهش است 
خدا را، بر این بنده بخشایش است
چو عاجز شد از مبلغ این عمل 
پزشکش در آمد به دین دغل 
به سیمای خود اخم را می‌کشد 
و خود بخیه‌ی زخم را می‌کشد 
پزشکا به چشم تو ما کیستیم 
به الله ما داعشی نیستیم 
ز شهر توایم با تو یک پیکریم 
بنی آدمیم، عضو یکدیگریم 
از این مردمست هرچه داری، پزشک 
چه کردی؟ چرا نابکاری پزشک؟
یکی مرد تا تو امیری کنی 
نه در معرکه زورگیری کنی 
یکی شد اسیر و یکی شد شهید 
که تو قامتت تا بدین جا رسید 
پزشکا تو که موسم هر اذان 
جلوتر ز منشی بگردی دوان
وضو سازی و پاکسازی کنی 
تنت را دوباره نمازی کنی 
دلیل نمازی که خوانی تو چیست؟  
اگر سعی و منظورتان، بندگی‌ست  
عبادت بجز خدمت خلق نیست 
به تسبیح و سجاده و دلق نیست.

 
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها) 

  • لیلا طیبی
۲۶
مهر

  • لیلا طیبی
۲۳
مهر

  • لیلا طیبی
۲۳
مهر

#هاشور ۵۵


برای "من"وُ،
این همه "تنهایی"!
***
محضِ خدا،
     --چاره‌ای!
 

#لیلا_طیبی (رها)

  • لیلا طیبی
۲۲
مهر

محمود دست‌پیش

استاد محمود دست‌پیش، متخلص به "واله بابا" مجمسه‌ساز، شاعر و چهره پیشکسوت زبان و ادبیات آذری و فارسی ایرانی زاده‌ی ۱۳۱۳ خورشیدی، در باکو جمهوری آذربایجان است. خانواده وی از اهالی اردبیل  بودند که در زمان حکومت استالین برای کار به باکو رفته بودند. با روی کار آمدن بلشویک‌ها در شوروی و فشار مبنی بر اخراج مهاجرین ایرانی مبنی بر اینکه یا شناسنامه شوروی را اخذ کرده و در آنجا بمانند یا به ایران بازگردند و شناسنامه ایرانی در ایران دریافت کنند؛ به ایران بازگشته و در اردبیل ساکن شدند‌.
با بازگشت به اردبیل، در محله حسینیه سر گذر قصبه کلخوران (کهرلان) ساکن شدند. پس از قبولی در آزمون تربیت معلم سال ۱۳۳۴ به شهر گرمی رفت. با تشویق سیدمحی‌الدین ربانی، رئیس فرهنگ گرمی با اجرای نمایش معروف "او اولماسین- بو اولسون" نخستین تئاتر این شهر را روی صحنه برد. در سال ۱۳۳۶ به روستای کلخوران در اردبیل و در سال ۱۳۳۹ به تهران  منتقل شد و تا سال ۱۳۵۹ که بازنشسته شد، در همان شهر ماند.
او از شاعران ترک‌زبان ایران بود. از آثار دست‌پیش  می‌توان به تدوین دایرة‌المعارف، و تالیف آثاری چون «از فضولی تا شهریار»، «ائل سوغاتی»، «داغا دونموشم»، «برگردان نمایشنامه مشدی عباد»، «ترکی سوزلوک» و ... اشاره کرد. 
شعر «سیزه سلام گتیرمیشم» او با آهنگسازی علی سلیمی از مشهورترین سروده‌هایش است که شهرتی جهانی دارد و تاکنون در رسانه‌های ترکیه و آذربایجان بازخوانی شده است.
سرود معروف "خلبانان،ملوانان" نیز از دیگر سروده‌های وی است. در سال ۱۳۸۷ در مراسم دیدار سالانه شاعران با رهبر ایران، به قرائت دو شعر ترکی پرداخت که مورد تشویق وی قرار گرفت.
ایشان در ۱۰ مرداد ۱۴۰۰ در سن ۸۷سالگی در تهران، از دنیا رفت.

▪︎نمونه شعر:
(۱)
آنا 

او گؤندن کی عؤمور قوشو قوندو حیات بوداغیندا،
آسلان کیمی بیر قادینین، سیغیشمیشام قوجاغینا،
دیریلیگه ایشیق ساچان انسانلیغین اوجاغیندا،
اؤ محبت اسیرگه مز اؤز آنامین قوجاغیدیر،
حیاتیما ایشیق ساچان انسانلیغین اوجاغیدیر،
اؤیودونده ن رحمت یاغار، غضبینده مین حکمت وار،
اؤره گی نین ساراییندا، قات- قات یاتان محبت وار،
هیم جیمینده، سؤزلرینده، آنلاشیلان حقیقت وار،
آناکیمدیر؟ آنا وطن، آنا توپراق، آنا آنا!
نه قدرده عزیز اولسا قول وقیچدور ائولادینا!
شیرین دیللی بالاسینین هر سؤزونه جان جان دئیه‌ن،
دوروشونا، باخیشینا، مارال دئیه‌ن جیران دئیه‌ن،
جاوان عمرین یئله وئریب ساچلارینا ده‌ن دؤزولر،
آی اؤزونون قیریشیندان، شیریم شیریم نور سؤزولر،
آنا شرف هیکلیدیر، آنا روحدور، آنا جاندیر،
اورکلرده‌ن پوزولمویان، آنا اؤلمز بیر انساندیر،


(۲)
حمله ور شد ارتش خلق ایران
سوی دشمن از زمین و آسمان
نرود جز راه حق و راه دین 
چو گرفته درس مکتب از قرآن
***
خلبانان، خلبانان، ای امید و فخر ایران
خلبانان، قهرمانان همره‌تان لطف یزدان
پرواز کن، پرواز کن 
فرشته حق یارت باد، االله نگهدارت باد
***
خلبانلار 
ووروشولار ارتشی میز هریاندا گوی اوزونده، دریالاردا، داغلاردا 
حق یولوندان دین یولوندان دونمزلر نه قدر، قدرت لری وار جانلاردا 
خلبانلار، خلبانلار یوردو موزا افتخار سیز 
***
خلبانلار، اوچا اوچا دشمنین قلبین ووراسیز  
قانات آچ، قانات آچ ارتشیمیز واراولسون، الله سیزه یار اولسون.


(۳)
شعر و عرش و شرع از هم خاستند 
تا دو عالم زین سه حرف آراستند 
نور گیرد چون زمین از آسمان 
زین سه حرف یک صفت هر دو جهان. 


 
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)

  • لیلا طیبی
۲۱
مهر

#هاشور ۵۴

پلان شبانه‌هایم،
دور از تو!
--تاریکی،
   --تشویش،،
          --دلتنگی،،،
وَ چشم‌های نمناک!
 
 
#لیلا_طیبی (رها)

  • لیلا طیبی
۱۷
مهر

لیلا باقری


زنده یاد، لیلا باقری قلی‌آباد زاده‌ی چهارم آذرماه سال ۱۳۵۵ خورشیدی در شهر گرگان، دانش‌آموخته مقطع کارشناسی زبان و ادبیات فارسی و کارشناسی‌ارشد روان‌شناسی بالینی، کارمند سابق دانشگاه تربیت مدرس تهران، همچنین کارمند اداره بهزیستی و سرپرست تیم روان‌شناسی شیرخوارگاه آمنه بود.

او سرایش شعر را از سن ۱۶ سالگی و در زمان تحصیل در دبیرستان ملاصدرای گرگان متاثر از فروغ فرخزاد آغاز کرد و پس از آن در زمان زیست در استان، از اعضای فعال در انجمن ادبی تالار فخرالدین اسعد گرگانی بود و عمدتا در دو قالب «نو » و «سپید» شعر می‌سرود.

لیلا باقری به غیر از شعر در حوزه نقاشی و رمان نیز دستی داشت و «طعم مشکوک گناهی شیرین» و «وسوسه چیدن سیب» از او به یادگار مانده است.

این شاعر گلستانی در پی ابتلا به ویروس کرونا، شامگاه  چهارشنبه ۱۰ شهریور ماه ۱۴۰۰ در زادگاهش درگذشت.
زنده‌یاد لیلا باقری پس از ازدواج با "محمد‌علی مفرد"، مولف آثاری چون ظهور و سقوط آل‌بویه و ورود اسلام به طبرستان در سال ۱۳۷۶ به تهران مهاجرت کرد و از او دو دختر به نام‌های فاطمه و یگانه به یادگار مانده است.


گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها) 

  • لیلا طیبی
۱۳
مهر

هاجر مهدی حسینی


هاجر مهدی حسینی در سال ۱۳۵۲ در شهرستان میناب به دنیا آمد. پدرش از مداحان و ذاکران امام حسین(ع) بود و در همین راستا شعرها و نوحه‌هایی مذهبی می‌سرود.  
تحصیلات خود را تا متوسطه در زادگاهش گذراند و برای تحصیل در رشته‌ی علوم اجتماعی وارد تربیت معلم فاطمه‌الزهرا(س) بندرعباس شد و اکنون دبیر ادبیات دبیرستان‌های بندرعباس است.
او یکی از اعضای انجمن غزل هرمزگان و یکی از کسانی است که انجمن "دوشنبه‌ها" را همراه با چند تن از هم‌اندیشانش بنا نهاد. 
آثار او در کتاب ها و مجلات محلی و کشوری به چاپ رسیده است. تاثیرپذیری او از بهمنی در غزل خاصه غزلهای تغزلی و عاشقانه به خوبی مشخص است.
او دارای مقام‌هایی در جشنواره‌ها و کنگره‌های شعر است. از جمله: 
- مقام دوم جشنواره خلیج فارس هندیجان در سال ۱۳۸۹.
- مقام دوم جشنواره‌های حوزه هنری در بندرعباس.
- مقام دوم شعر دفاع مقدس.
- برگزیده شعر فجر استانی. 
- و ...
نخستین مجموعه شعر هاجر مهدی‌حسینی با عنوان «عکسی شبیه من خبر روزنامه‌هاست» از سوی انتشارات فصل پنجم منتشر شد. این کتاب شامل تعدادی از غزل‌ به همراه چند رباعی و دوبیتی است که طی بازه زمانی ۱۰ سال گذشته سروده شده‌اند.

▪︎نمونه شعر:
(۱)
ای حواشی مرا تنها تو راز
ای دو چشم شاعرت مهمان‌نواز
واژه‌ها را می‌کند هم‌بازی‌ات 
چشم‌های مست از خود راضی‌ات
واژه‌هایت حرف حرف آبادی‌اند 
چشم‌هایت شعر مادرزادی‌اند 
ای تلاش سال‌های رنج من 
ای مسیر نقشه‌های گنج من 
دزد دریایی شبی در خواب شد 
نقشه یک عمر او بر آب شد 
ای نفس‌هایت حلال زندگی 
تا تو هستی خوش به حال زندگی 
زندگی من تویی، مرگم تویی 
دفتر عمر چهل برگم تویی 
گونه‌هایم خاک باران خورده‌اند 
شعرهایم روی دستم زده‌اند 
من نمی‌گویم سزایم این نبود
تهمت عشق شما سنگین نبود.


(۲)
کوچت، به درد و داغ نشاند اهل خانه را
سرتا سر مثلث خاورمیانه را
جز محض استقامت و فرماندهی نزاد
مادر، ستون آن بدن چار شانه را
دشمن اگر که از تو، هراسی به دل نداشت 
موشک نمی‌گرفت به سویت نشانه را
از سر گرفت با برکات شهادتت 
ملت دوباره رابطه دوستانه را
وقتش شده که منتقمان زیر و رو کنند 
کاخ سیاه توطئه، آن دیو خانه را
تا رجعتی دوباره به همراه منجی‌ات 
پاهات جا گذاشت زمین و زمانه را
افسانه چیست؟! مادر میهن نزاده جز 
اسطوره‌های واقعی جاودانه را
سردار جبهه‌های مداوم سفر بخیر 
گرچه بنا نبود چنین‌... آشیانه را...

 
(۳)
با خشت‌های مانده به جایت دلم خوش است 
ای سرزمین به آب و هوایت دلم خوش است 
همواره با سراب، مرا جذب کرده‌ای
آری فقط به وسوسه‌هایت دلم خوش است 
ای شادمانه‌ای که به پایان نمی‌رسی 
حتی به روزهای عزایت دلم خوش است 
مگذار تا که لال بمانم صدا بزن
به ناگهان موج صدایت دلم خوش است 
هر بار کشته‌ای و مرا زنده کرده‌ای
پیغمبرم به معجزه‌هایت، دلم خوش است.


گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)

  • لیلا طیبی
۰۸
مهر

عباس آزادی


عباس آزادی فرزند یدالله متخلص به "آزاد میبدی" شاعر و نویسنده‌ی ایرانی زاده‌ی ۸ شهریور ماه ۱۳۴۸ خورشیدی در عباس آباد میبد استان یزد است. او از فعالان سیاسی، فرهنگی، هنری و مذهبی میبد است.
سرودن را از دوره ی راهنمایی شروع نمود. با آشنایی با زنده‌یاد استاد "میرزا حسین زارع ده‌آبادی" متخلص به "شفیق میبدی" دریچه‌های نو در شعر و ادبیات به رویش گشوده شد. تخلص "آزاد میبدی" را استاد شفیق بر او نهاد.
آزاد میبدی چندی به‌عنوان دبیر انجمن شعر و ادب شهرستان میبد فعالیت نمود و در سال ۱۳۸۴ خورشیدی، انجمن شعر و ادب آیت‌الله موسس میبدی را تاسیس کرد.
او در قالب‌های کلاسیک، نیمایی و سپید و..‌ طبع آزمایی نموده و به موففقیت هایی دست یافته است؛ اما بیشتر متمایل به سرودن غزل است.
آزاد میبدی همچنین، فیلم‌های (شعرا و موسیقی دانان میبد) و همچنین (بزم عاشقان) را تهیه‌گنندگی و کارگردانی نموده است.

▪︎کتاب‌شناسی:
- دلم می‌خواست گریه کند. - به همراهی علیرضا زارع میبدی - نشر آرتا کاوا اردکان. ۱۳۹۱.
- تذکره‌ی شعرای میبد. - نشر آرتا کاوا اردکان. ۱۳۹۳.
- قریه‌های عاشقی.
- عشق و عاشقی شعرای ایران.
- گلچین اشعار آزاد میبدی.

▪︎نمونه شعر:
(۱)
آرزوی وصل 

اول طریقِ دلبری آغاز می‌کنی 
آخر برایِ بوسه چنین ناز می‌کنی 
محبوبِ من! ببین که چه با حال و روز من 
با این نگاه خانه برانداز می‌کنی 
پروانه را بپرس که در آتشِ فراق
در آرزویِ وصل که پرواز می‌کنی؟
پیچیده حکمتی است مرا از میانِ خلق 
تشریفِ حُسن بر قدِ ناساز می‌کنی 
"آزادیا" طریقِ محبّت گُزیده‌ای
جان را فدای دلبرِ طناز می‌کنی 
می‌آئی از قبیله‌ی خوبان و خلق را
مفتون آن وجود پر از ناز می‌کنی.


                 (۲)
ای عشق 

مرا حالِ دگر دادی تو ای عشق 
عجب عشقی به سر دادی تو ای عشق 
ز پا افتاده بودم سخت ناکام 
سعادت را ثمر دادی تو ای عشق 
توان و تابِ من کردی مُضاعف 
مرا از غم گذر دادی تو ای عشق 
من و عشق و جنون و راز و مستی 
تو عقلم را هَدر دادی تو ای عشق 
جهان بی عشق مفهومی ندارد
چه جانانه خبر دادی تو ای عشق 
غمین بودم و دل سرد و گرفتار
وجودم را شرر دادی تو ای عشق 
عطا کردی به من طبعِ روان را
به "آزاد" چشمِ تَر دادی تو ای عشق.


                             (۳)
آرزوی وصل 

رفتی و گذشت شادمانی 
بی‌روی تو نیست زندگانی 
ازحور و پری کسی است برتر 
محبوبِ دلم تو آنچنانی 
آن قامتِ دلفریب و رعنا 
زد راهِ من و خلقِ جهانی 
با آن لبِ دلربای جادو
تو فتنه راهِ لا مکانی 
ای غنچه‌ی ناز پرور دهر 
حالِ دلِ عاشقان چه دانی؟
چشمی که تو را ندیده بهتر 
زان دیده که بیندت زمانی 
محصول دعا و اشک و آهم 
در راهِ تو رفت رایگانی 
آتش به وجودِ من فکندی 
زین بیش جفا نمی‌توانی 
شادم که در آرزوی وصلت 
طی شد همه نامه پ‌ی جوانی 
"آزادی" و بوسه بر جمالت 
هیهات، زهی خیالِ فانی.


   (۴)
چشم همگان روشن 

خوش به حالِ انسان
آسمان آرام است 
در زمین همهمه‌ای است 
گویی از مظهر عشق خواهد آمد خورشید 
زندگی منتظر است 
و کسی پشت افق می‌خواند 
زندگی پر شده از احساس 
وقت شادی شده است 
اینک این مژده‌ی وصل، واصل شد 
رسید خاتم 
هفدهم ربیع 
خوش به حال انسان
چشم همگان روشن.
  
  
(۵)
تاریخ خون

وقتی غروب
غم‌زده از راه می‌رسد
دریایی از ملال
در سینه‌ی گرفته‌ی من موج می‌زند 
تنهاتر از خدا
هم سوگ پنجره
روان سرخ حادثه را گریه می‌کنم 
روزان سنگ‌ها و تلاءلو شیشه‌ها 
خورشید، خورشید 
دیری است 
در میان شفق لانه کرده است 
می‌بینم آشکار
چشمان روزگار
منظومه‌ای شناور در خون آفتاب
در عالم خیال
گویی مرا به خلوت تاریخ خوانده‌اند 
اینجا 
میان بستر خون آرمیده‌ست 
آرام و پاک
جان زمان
جان زمین 
جان جهان
حسین.


گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)

  • لیلا طیبی
۰۶
مهر

خدایار آزادی


استادخدایار آزادی نویسنده و شاعر لرستانی زاده‌ی یکم فروردین ماه ۱۳۳۷ در شهرستان دورود که فوق لیسانس زبان و ادبیات فارسی دارد و در داستان و نمایشنامه‌نویسی فعالیتی دیرینه دارد. 
پایان نامه کار شناسی ارشد ایشان با عنوان نقد رمان « بهشت برای گونگادین نیست از منظر ادبیات داستانی » تهیه شده که در قالب کتاب منتشر خواهد شد.

▪︎کتاب‌شناسی:
- مجموعه شعر "برایم کمی از شکفتن بگو" - ۱۳۸۳.
- مجموعه داستان کوتاه "سرباز ها" - ۱۳۸۶.
- پنجره نگاه - ۱۳۸۶.
- جمهوری هراس - ۱۳۹۴.
- مجموعه شعر نو "خواب مترسک‌ها" - ۱۳۹۵.
- "آقا و خانم پرتقالی" مجموعه داستان کوتاه طنز - ۱۳۹۸.
همچنین دو کتاب مشترک به نام های "طوقی" و "یال"، آثار برگزیدگان جشنواره ادبیات داستانی کشوری به اهتمام زنده یاد امیر حسین فردی و مجید قیصری را نیز در کارنامه ادبی خود دارد.
گفتنی است؛ چهارمین اثر این شاعر و نویسنده به نام: "جمهوری هراس" به عنوان دوسالانه کتاب سال لرستان در اردیبهشت ۱۳۹۶ از طریق اداره ارشاد استان لرستان معرفی شد. همچنین این کتاب در جشنواره بین‌المللی ایثار و شهادت تهران با عنوان "سرخ نگاران "سال ۱۳۹۸ حائز مقام گردید.

▪︎نمونه شعر:
(۱)
معلم

فقط بال تو پروازش بلند است 
طلوع سبز آوازش بلند است 
کسی را دوست می‌دارم که در عشق 
سرانجامش چو آغازش بلند است.

(۲)
بلوط‌ها 

بلوط‌ها از کبریت می‌ترسند.
از دست‌های سفالی ما 
از چشمانی پر از رگ و خون!
باران سال‌ها، راهش را گم کرده است.
برگ‌های تشنه 
با ابروانی پر پشت 
با ابرهای خیالی تمنا، مکاشفه می‌کنند 
چشم‌های‌شان را
سال قبل از دست داده‌اند.
بلوط‌ها با عصاهای سوخته از ما دور می‌شوند.
تپه‌های سیاه خاکستر را به کوه می‌بخشیم.
بدون اینکه  
چشمه آبی در کنارشان بگذاریم.
دل روشن ما 
با کدام صبح آشناست؟
با کدام قله‌ی مهربان؟
بلوط‌ها از مقابل ما می‌گریزند.
رودخانه بر خود می‌لرزد.
لُرها بلوط‌ها را دوست ندارند!
زاگرس به آغوش خدا پناه می‌برد...

(۳)
غریب 

نمی‌خواهند 
یک جرعه آب بنوشی 
یک تکه نان برداری 
حتی یک لحظه 
بر سکوی خانه‌ام بنشینی 
ایستاده‌ام به شماتت چشم‌ها و دست‌ها...
دل اما به غربت تو دادم
گفتم شاید خدا
دوباره به ما نگاه کند 
این شهر تو را نمی‌شناسد 
حتی نمی‌گذارند 
غزلی برایت بخوانم!
لحظه‌ها دارند تاریک می‌شوند 
می‌ترسم نیزه‌ها از راه برسند.
چند خوشه از شعرهایم را
در خورجینت می‌گذارم
پروانه‌ها راه را
به تو نشان خواهند داد.

(۴)
در خیابان واژه‌ها 

اتم را که شکافتند 
من به دنیا آمدم.
هیچ پرنده‌ای
از فلاخنم 
در امان نبود.
هیروشیما را که نواختند!
عاشق دختری شدم
که رد پایش هنوز
در شعرهایم سبز می‌شود.
وقتی شعر را آفریدند 
داشتم 
در خیابان واژه‌ها 
قدم می‌زدم.

(۵)
شعر

گرگدن از راه می‌رسد 
می‌غرّد.
مشتی شعر جلویش می‌ریزم
دستم را می‌بوسد.
حالا می‌توانم 
به سادگی او را تقطیع کنم.

(۶)
کارت

تو کارتت را گم می‌کنی 
می‌جنگی 
تا سهمیه‌ات هدر نرود.
من سال‌هاست 
دلم را گم کرده‌ام
منتظرم گرگی مهربان
آن را برایم پس بیاورد!.

(۷)
بهشت 

بهشت از آن پرندگان زخمی است 
به حواصیل‌های پیر بگویید:
در برکه‌های زمین 
دلخوش کنند!.

(۸)
وطن 

قلبی سبز 
دستی سفید 
و پیراهنی سرخ
این است وطنم.


▪︎نمونه داستان:

ماهی‌ها 
ماهی‌های قرمز، مرتب سرشان را به خاطر به دست آوردن اکسیژن بیش‌تر، بالا می‌آوردند و حباب‌ها را با دهان خود می‌ترکاندند. سراسر حیاط از تشت‌ها و دبه‌های ماهی پر شده بود. کاسبی ایام نوروز است و من هر سال ده‌ها هزار ماهی را در دبه‌های مختلف در حیاط می‌چینم تا آن‌ها را بین مغازه‌ها تقسیم کنم.
چند روز دیگر حال و هوای شهر را عوض می‌شود و ماهی‌های قرمز زیبا در آکواریوم‌ها در پیاده‌رو خیابان، آمدن بهار را نوید می‌دهند و توجه مردم را به خود جلب می‌کنند از این طریق ماهی‌های کوچک روانه‌ی خانه‌ها می‌شوند.
هر دبه تقریبا حالت یک شهر را دارد. دبه‌ی دیگر شهر دیگر، آن‌ها به صورت شهر و کشور و حتی قاره‌ها به وسعت یک دبه‌ی بیست لیتری تقسیم شده‌اند.
ماهی‌ها رها شده در آب و بی‌خبر از دبه‌های دیگر، با مرزهایی از جنس دیوارهای پلاستیکی!.
هزاران چشم ریز به من نگاه می‌کنند با دهان‌های کوچک‌شان منتظر غذا هستند. با معصومیتی عجیب به من زل می‌زنند.
هر چند از زیبایی آن‌ها لذت می‌برم اما ته دلم اندوهی تلخ می‌نشیند. به خوبی می‌دانم این موجودات کوچک عمر بسیار کوتاهی دارند. ما آدم‌ها به خاطر جشن نوروز میلیون‌ها ماهی قرمز را از بین می‌بریم. مادر به سختی از میان دبه‌ها می‌گذرد. نزدیک است دبه‌ای را واژگون کند و ماهی‌ها به سرعت برق وارد راه آب فاضلاب شوند. سریع دبه را چسبیدم و گفتم: «حواست کجاست مامو؟»
از بچگی عادت کرده بودم او را مامو صدا کنم.
همان طور که به دایی خالو و به عمو، عامو می‌گفتم.
مادر با دلخوری گفت: «شگون نداره! این همه ماهی زبون بسته را توی این سرما بزاری تو حیاط»
خندیدم و گفتم: «چطوره برا همشون گرمکن بخرم...؟»
اخم مادر حرفم را برید. نزدیک در به او گفتم: «می‌بینی؟
شده‌ام خدای ماهی‌ها!»
مادر دستش را به دندان گرفت و استغفراله گویان از حیاط بیرون رفت. یک دفعه به ذهنم رسیده بود. خدای ماهی‌ها!، بد چیزی نیست. لوله‌ی آب را روی دبه‌ها باز کردم. مقداری غذا برایشان ریختم. شلنگ هوا را به نوبت گذاشتم توی دبه‌ها تا خیال ماهی‌ها از ادامه‌ی زندگی راحت‌تر شود. از شدت خستگی روی صندلی نشستم.
ده دوازده روز باید صبر می‌کردم تا بازار آماده‌ی خرید ماهی‌ها شود. احساس بزرگی و غرور کردم. خدای این همه موجود، اگر به آن‌ها غذا نمی‌رساندم به زودی تلف می‌شدند.
به خدا فکر کردم که با چه نظم و ترتیبی، رزق همه‌ی موجودات را برای آن‌ها فراهم می‌کند.
البته من همین کار را می‌کردم به آن‌ها غذا و هوا می‌رساندم. زندگی آن‌ها دست من بود. لابد از من ممنون هستند و مرا ستایش می‌کنند. منتهی من زبان آن‌ها را بلد نیستم.
چند روز دیگر حیاط به مرور از دبه‌ها خالی می‌شود و ماهی‌ها در ظرف‌های شیشه‌ای سر سفره‌های هفت‌سین قرار می‌گیرند.
و شادی را به خانه‌های مردم می‌برند و خانه‌ها پذیرای ماهی‌ها می‌شوند و نوروز با وجود آنها رنگ شادی به خود می‌گیرد.
می‌دانستم که اکثر ماهی‌ها سرنوشت خوبی ندارند. کمی احساس گناه کردم. خدای ماهی‌ها مجبور است به خاطر منافع شخصی‌اش مخلوقات خود را بفروشد. خدای نیازمندی که محتاج کاسبی بود... اما خالق هستی چنین کاری را با مخلوقات خود انجام نمی‌دهد. البته من هم ماهی‌ها را دوست دارم ولی چه کنم، گرفتارم و محتاج درآمد. وقتی سایه‌ام روی یکی از دبه‌ها افتاد، یکی از ماهی‌ها سرش را از آب بیرون آورد و گفت: «بالاخره می‌خوای با ما چکار کنی؟»
گفتم: «دارم به شما خدمت می‌کنم.»
ماهی گفت: «بزار راحت باشیم از این آب به اون آب، از این ظرف به اون ظرف!. پاک زندگی مارو به هم زدی.»
ماهی را از دبه بیرون آوردم. آن را مقابل صورتم گرفتم
ماهی دهانش را مرتب باز و بسته می‌کرد. به صورتش
فوت کردم. ماهی جیغ بلندی کشید. 
گفتم: « فضولی موقوف! من تصمیم می‌گیرم که چه کار کنم. هر بلایی که بخوام می‌تونم سر شما بیارم. شما بنده‌اید و من خدای شما هستم.»
ماهی بغض کرد و گفت: «قربونت برم چه خدای بدبخت و مهربونی!»
بدبخت و مهربون!. عجب حرفی زد این موجود خونسرد!. با هم جور در نمی‌آیند. حتما ماهی در به کار بردن این جمله اشتباه کرده بود... مادر لیوان چای را گذاشته بود نزدیکم.
نم بارانی فضا را مطبوع کرده بود. فضا روز به روز بهاری می‌شد. سه چهار روزی طول کشید تا ماهی‌ها به فروش رفتند. بعد از آن دبه‌های خالی را در انبار چیدم تا سال دیگر و نوروزی دیگر... به شدت خسته بودم. خدای ماهی‌ها کارش را به خوبی انجام داده بود. می‌رفت به دخل و خرج و حساب و کتابش رسیدگی کند و به فکر کار جدیدی باشد.


گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)

  • لیلا طیبی