لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

وبلاگ خصوصی انتشار نوشته ها و اشعار بانو
#لیلا_طیبی (رها)

بایگانی

۱۹ مطلب در مرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

۳۰
مرداد

سید میرزا رضویان

سید میرزا رضویان زاده‌ی ۱۳۰۶ در همدان و درگذشته‌ی ۲۷ خرداد ۱۳۸۱ به علت ابتلا به سرطان؛ معلم، نویسنده و بازیگر سینما و دانش‌آموخته‌ی رشته‌ی جامعه‌شناسی از دانشگاه تهران بود. «رابعه مدنی» معلم و از بازیگران سینما، تلویزیون و از فعالان فرهنگی همسر وی است و «امیر شهاب رضویان» فیلمنامه‌نویس، کارگردان سینما و بازیگر تئاتر و از فعالان فرهنگی، از فرزندان او است.

سید میرزا تا سال ۱۳۵۶ به عنوان معلم در مدارس راهنمایی و دبیرستان به تدریس مشغول بود و در چند فیلم (سه فیلم امیر شهاب رضویان یعنی مهره‌ریزان - خیال - سفر مردان خاکستری) و همچنین در فیلم پرستو (محمدرضا سرکانیان) نقش‌آفرینی کرد. 

کتاب «داستان‌های زیر بازارچه نظربیگ» ۹ داستان کوتاه از سید میرزا رضویان از خاطرات نوجوانی و جوانی در دوران رضاشاه و جنگ دوم جهانی است که در یکی از محله‌های قدیمی همدان اتفاق افتاده و نویسنده آن را  در ۷۳ سالگی به چاپ رساند. راوی داستان‌ها خود نویسنده است و در عین حالی که به برهه تاریخی خاصی از شهر همدان در محله نظربیگ می‌پردازد، توانسته به خوبی مناسبت‌ها و روابط فرهنگی و اجتماعی، مشاغل مختلف بازارچه و بسیاری از ویژگی‌های مادی و معنوی آن روزگاران را با زبان ادبیات داستانی به زیبایی بیان کند. در داستان کوتاه «اکبر بلند» فضای بازارچه را اینگونه توصیف می‌کند: «بوی سیر،  سبزی و نعناع، پونه و گرمک زیر بازارچه، بوی مطبوع کباب با بوی آب پاشی روی کاهگل جلوی دکان های مخلوط می شد و چه عالمی داشت». 

از سویی چون نویسنده معتقد است آدمی به گذشته تعلق دارد و با آن‌ها زندگی می‌کند، کوشش کرده است با دقت و وسواس و حوصله و آگاهانه، بسیاری از واژگان شیرین همدانی را که متاسفانه هر روز کمتر به کار برده می‌شود به مانند: دستکاسه (کاسه کوچک)، خزی (لومپن)، صنار (یک دهم ریال)، ارسی (پنجره)، دو بمبی (دو دستی بر سر زدن) و القاب افراد، چون: رمضانعلی دلاک، اکبر سه کله، اصول پیس، ابرایم بقال، عبدالله جین جیق (ریزه)، غلام عمه و صدها نمونه دیگر در این زمینه‌ها را در این مجموعه داستان‌ها به کار گیرد. 

او در زمینه‌ی داستان‌نویسی از شاگردان جلال آل احمد بود.

 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)


منابع
- یادی از «سید میرزا رضویان» نویسنده «داستان‌های زیر بازارچه نظر بیگ» - علی پاشا رجبلو.
@hamedannameh97
https://www.salamcinama.ir/profile/b9lafiy5sowh1k0

  • لیلا طیبی
۲۴
مرداد

سهیلا چاووشی


سهیلا چاووشی، شاعر و ترانه‌سرای هرمزگانی زاده‌ی ۱۸ اسفند ماه ۱۳۶۷ خورشیدی در روستای کنارو شهر رویدر شهرستان بندرخمیر در غرب استان هرمزگان است.
او به زبان‌های فارسی، بندری و اچمی شعر می‌سرود.
او سرانجام در صبح روز سه‌شنبه ۳۱ اردیبهشت ماه ۱۳۹۸ در سن ۳۱ سالگی دار فانی را وداع گفت و در روستای زادگاهش به خاک سپرده شد.
او در سال ۱۳۹۶ به عنوان برترین ترانه‌سرای شهر رویدر انتخاب و معرفی شد.

 

▪︎نمونه شعر:
(۱)
جرم

غرقِ رویایِ تو گشتم، زیر بارانِ نگاهت 
مست و لایعقل شدم من، ز آن شرابِ رویِ ماهت 
عقل و هوش از سر برفت و زار و مجنونت شدم 
هر دَم آواره به کوی و رو به سویِ کوره راهت 
سر به سودایی نهادم، بانگ رسوایی بِدادم 
خسته از حیلِ رقیبان، تا رسیدم وعده گاهت 
برقِ شمشیر نگاهت، جنگ و آشوبی به پا کرد 
بندِ زندانِ اِوین بود، عمقِ چشمانِ سیاهت 
جرمم این بار عاشقی شد، ضربِ شلاقش به سینه 
ترسم آخر جان دهم من، اندرونِ قتلگاهت. 


(۲)
دلداده

ﺷَﺮَﺭ ﺍَﻓﮑﻨﺪﻩ‌ﺍﯼ ﺑَﺮ ﺩﻝ، ﺗﻮ ﺑﺎ ﺻَﻬﺒﺎﯼِ ﭼﺸﻤﺎﻧَﺖ 
ﺧﺮﺍﺑﻢ ﮐﺮﺩﻩ‌ﺍﯼ ﺟﺎﻧﺎ، ﺑﯿﺎ ﺟﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﻗﺮﺑﺎﻧَﺖ 
ﻣَﻨَﻢ ﺁﻭﺍﺭﻩ‌ﯼ ﺷﯿﺪﺍ، ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺷَﺖ ﭘﻨﺎﻫﻢ ﺩﻩ 
ﻧﺒﯿﻨﯽ ﻫﻤﭽﻮ ﻣَﻦ ﻫﺮﮔﺰ، ﺯﻟﯿﺨﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺍﻧَﺖ 
ﺑَﺴﯽ ﺑﺎ ﻏﻢ ﺑﻪ ﺳَﺮ ﺑُﺮﺩﻡ، ﮐﻪ ﺭﻭﯼِ ﭼﻮﻥ ﻣَﻪَﺕ ﺑﯿﻨَﻢ 
ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺗﺎﺏِ ﻣﻬﺠﻮﺭﯼ، ﺑﯿﺎ ﺩﺳﺘَﻢ ﺑﻪ ﺩﺍﻣﺎﻧﺖ 
ﺣﺮﺍﻣﻢ ﮔﺸﺘﻪ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻥ، ﺯِ ﺑﻌﺪ ﺗﻮ ﻧَﯿﺎﺳﻮﺩَﻡ 
ﻗَﺮﯾﻦِ ﺁﺗﺶ ﻭ ﺩﺭﺩَﻡ، ﺯِ ﻏَﻢ‌ﻫﺎﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧَﺖ 
ﺑِﺮﻓﺘﻪ ﺍَﺯ ﮐﻔَﻢ ﻃﺎﻗﺖ، ﺩﮔﺮ ﺭﺍﻫﯽ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺟُﺰ 
ﻧَﻬَﻢ ﭘﺎ ﺩﺭ ﺭِﮐﺎﺏِ ﻋﺸﻖ، ﺑِﺘﺎﺯَﻡ ﺳﻮﯼِ ﻣﯿﺪﺍﻧَﺖ 
ﺗﻮﺭﺍ ﮔﯿﺮﻡ ﺑﻪ ﭼﻨﮓِ ﺩﻝ، ﺯِ ﭼﻨﮕﺎﻟَﻢ ﺭﻫﺎﯾﯽ ﻧﯿﺴﺖ 
ﻫَﺮ ﺁﻥ ﮔﻮﯾﯽ ﺑﻪ ﭼَﺸﻢ ﺍﻣّﺎ، ﻧﮕﻮ ﺑِﺸﮑﺴﺘﯽ ﭘﯿﻤﺎﻧﺖ 
ﻧَﺒﺎﺵ ﺍَﺯ ﻣﻦ ﺗﻮ ﺭﻭﮔﺮﺩﺍﻥ، ﺩِﮔﺮ ﺗﺎﺏُ ﻭ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﻧﯿﺴﺖ 
ﺯُﻟﯿﺨﺎﯼِ ﺯَﻣﺎﻧَﻢ ﻣﻦ، ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﻡ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻧَﺖ.


(۳)
هجران

سپید شد در غمِ هجرت، تمامِ تارِ مویِ من 
طنابِ دار می‌آید به پابوسِ گلویِ من 
تو هم انگار زِ یاد بردی، مَنِ آشفته‌ی رسوا
که حتی لحظه‌ی آخر، نیایی پیشِ رویِ من.


(۴)
بلای عشق 

بِدادَم هَستی‌اَم بر باد، چو نازل شد بلایِ عشق 
به خاک و خون نشسته دل، زِ تیرِ آشنایِ عشق 
گرفته آتش این باور، که عشق درمانِ هر دردی‌ست 
ندارد پیشِ چشمانَم، دِگر رنگی حنایِ عشق.


(۵)
سوارِ اسب رویاها 

من از ایل و تبارِ عشق 
سوارِ اسبِ رویاها 
می‌آیم تا به چنگ آرم
تو را تنها، تو را تنها.

نترسم از مترسک‌ها 
که حولِ خانه‌ات پیداست 
برای این منِ عاشق 
مترسک‌ها، چه بی‌معناست.

تویی مقصود و محبوبم 
چه بی‌پروا، تو را جویم 
حدیث عشق و مستی را
به کس جز تو، نمی‌گویم.

تو را می‌خواهم و آخر 
به چنگت آرَم، ای جانم 
مرا تو زندگانی بخش 
دگر هم خود، بمیرانم.

من از ایل و تبارِ عشق 
سوار اسبِ رویاها 
می‌آیم تا به چنگ آرم
تو را تنها، تو را تنها.


(۶)
روزگار تلخ 

پس از اون روزگارِ تلخ 
تو رو می‌بینمت ای یار 
شلوغه دور و اطرافت 
نمی‌بینی منو انگار 

منی که پا به پای تو 
همه راها رو طی کردم 
یه پیچِ مونده به آخر 
یهو گفتی که برگردم

یکی پیدا شد و اومد 
منو درگیر غم‌ها کرد
یه جمع جورِ جور بودیم 
ما رو یکباره منها کرد

شکستی اون همه قول و
قرار و اون همه حرفات
سپردی دل به دستاشو 
منو له کردی زیر پات

پس از تو روزگارِ من 
سیاه و خالی از امید 
زمونه این وسط ای وای 
پَر پروازمو هم چید 

حالا می‌بینمت از دور
لبات از خنده لبریزه
دلت از دیدنِ من هم 
دیگه هُری نمی‌ریزه

پس از اون روزگار تلخ 
تورو می‌بینمت ای یار
شلوغه دور و اطرافت 
انگار منو نمی‌بینی.

 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)


منابع
- پیج اینستاگرام شاعر
@sohila_chavoshi
https://sherenab.com/poet/5931
http://payamekhabar.ir/news/1749
http://shereno.com/profile.php?id=58719
http://www.shaer.ir

  • لیلا طیبی
۲۳
مرداد

  • لیلا طیبی
۲۲
مرداد

#هاشور ۴۵


خاطراتِ‌ تو،
شبیه"عَشقه‌"(۱)
 بر خاطرم پیچیده ست...
                              ♡
خوشبختم!
 

 #لیلا_طیبی (رها)

___________
(۱)عشقه گیاهی است پیچنده، بالارونده، با برگ های کوچک، سبز وبه شکلِ قلب،که در صورت نزدیک بودن به درخت، دیوار، داربست یا صخره،،، از آن بالا می رود؛ در غیر این صورت روی زمین می خزد و به عنوان گیاه پوششی عمل می کند.از اسامی ی رایج و دیگرِ آن پیچک، پاپیتال و داردوست، در زبان فارسی ست.

  • لیلا طیبی
۲۲
مرداد

قرار نیست برای بالا رفتن از هر دیواری، مجدداً خودمان نردبان را اختراع کنیم! پیش از ما اختراع‌اش کرده‌اند


 


عنوان مجموعه اشعار : مجموعه اشعار هاشور در هاشور ۰۹
شاعر : لیلا طیبی


عنوان شعر اول : ۷۵
حالا؛
تمام روز'
موهای سیاه تنهایی را 
--شانه می‌کنم،
و به ناخن‌های کبودش 
--لاک می‌زنم!
تا پلشتی‌هایش را 
فراموش کنم!



عنوان شعر دوم : ۷۶
شعرهایم را،،،
مُثله کردم وُ،
به آتش انداختم...
... 
تو اما؛
ابراهیم بودی که،
از شعله و دود-
به پا خواستی!


#لیلا_طیبی (رها)


عنوان شعر سوم : ۰
۰

نقد این شعر از : یزدان سلحشور

خانم لیلا طیبی سلام.
شعر، تخصص است. حرف عجیبی‌ست؟! شاید! خیلی‌ها در هنر دنبال «الهام» می‌گردند. «الهام» خوب است به شرط آنکه شاعر بتواند از آن استفاده کند. شرط استفاده هم آن است که بتواند اول «الهام» را روشن کند و شرط بعدی آنکه، کاربری آن را بلد باشد. به مجموعه‌ی این‌ها می‌گویند: «تخصص». خطاست اگر فکر کنیم که شاعری از تعمیر موتور اتومبیل ساده‌تر است. «الهام» خوب است موقعی که قرار است در «فرمول یک» رانندگی کنیم اما قبلش باید رانندگی را یاد بگیریم. اگر من نتوانم با پراید خودم بدون اینکه به در و دیوار بزنم، یک کیلومتر رانندگی کنم با اتومبیل مسابقه فلان شرکت معتبر آلمانی چطور می‌توانم در مسابقه شرکت کنم؟ شما از کاربران پرکار پایگاه نقد شعرید؛ درست است که پرکاری می‌تواند در روند پیشرفت شاعر مؤثر باشد اما نه به تنهایی. به نظر می‌رسد که بیشتر می‌نویسید تا بخوانید و این اصلاً خوب نیست البته از حق نباید گذشت که استعدادتان، بعضی مواقع به خلق متونی منجر می‌شود که در خود شهودی دارند مثل این:
سرگیجه‌ای بُهت برانگیزست'
-روایتِ تو..
یعنی:
چه ربطی دارد؛
خشکسالی‌های جهان وُ،
سردرگمی‌های چارفصل؟!
وقتی،،،
نباشی!
بی‌اشکال نیست ولی به رغم ناآشنایی شاعر با شگردها و پیشینه‌ی یک قرنی شعر مدرن ایران، جالب توجه است با این همه همیشه نمی‌توان به باران امید بست برای کشتِ بدون آب! کاملاً مشخص است که نگارنده‌‌ی سطرهای متونی که در مرسوله‌های پیشین و مرسوله‌ی فعلی ارسال شده، حتی با «نقطه‌گذاری در شعر مدرن» آشنا نیست. آیا «نقطه‌گذاری در شعر مدرن» مهم است؟ صد در صد مهم است! با این حال مشکل فقط در نقطه‌گذاری و این ویرگول‌های پشتِ سر هم و الخ... نیست. یک سؤال ساده: چقدر نقدهای پیشین دوستان منتقد را درباره کارهای خودتان خوانده‌اید و به موارد اصلی توجه نشان داده‌اید؟ بگذارید چند نکته مهم را از آن نقدها خلاصه و تکرار کنم: یک. نظریه‌های متفاوتی در باب نوع مواجهه‌ی مخاطب با اثر هنری وجود دارد اما آنچه نمی‌توان تردیدی در آن داشت تأثیر چگونگی تجلی خیال هنرمند در متن است و این چگونگی چینش و ارتباط اجزای متن است که فرمی را پیش روی خواننده‌ی اثر قرار می‌دهد تا خواننده از منظر آن فرم با دنیای متن همراه شود؛ بنابراین چنانچه یک متن صرفاً بازتابی از احساسات سراینده باشد، در محدوده‌ی هنر مکتوب نخواهد گنجید. دو. اگرچه نمی‌توان به‌طور دقیق، تمامیِ ویژگی‌های دلنوشته‌های فضای مجازی را برشمرد، امّا به‌راحتی می‌توان جای خالیِ ویژگی‌های آثار ادبیِ ممتاز را در دلنوشته‌های فضای مجازی، ویژگی بارز و مشترک چنین آثاری دانست: توصیف و تشریح ساده‌ی یک موقعیت معمولی و ساده، بدون کاربرد فراروی‌های زبانی و برجسته‌سازی‌ها و زیبایی‌آفرینی‌های کلامی، و اصرار بر عاطفی کردنِ آن، تنها با کاربرد یک فعل... سه. کوتاه‌سرایی آفت‌هایی دارد که باید بشناسیم: معمولاً اشعار سپید کوتاه به سوی کاریکلماتور سوق داده می‌شوند اگر اساس موجودیتشان بر پایه‌ی یک بازی زبانی یا آرایه‌ی لفظی باشد! برای شناخت این آفت بهترین روش ترجمه‌پذیری است چون کاریکلماتور ترجمه‌پذیر نیست و زندانی زبانی است که در آن به وجود آمده است. آفت دیگر ابهام است و دلیلش هم این است که شاعر برای کوتاه کردن متن حذف‌های نابجا می‌کند حذف‌هایی که متن را مبهم می‌سازد به حدی که ارتباط مخاطب را با متن دچار مشکل می‌کند... به گمانم مرور بدی نبود. خودِ من که چیزهایی یاد گرفتم. فکر می‌کنید دارم شوخی می‌کنم؟ ابداً! همه‌ی ما تا پایانِ عمرمان محتاج آموختن‌ایم. ممکن است که من 52 ساله با سابقه‌ی حضور چندین دهه‌ای در ادبیات، بیشتر از شمای 31 ساله با سابقه‌ی حدود 2 سال، از توصیه‌های دیگران بیاموزم چون پیچش مو را می‌بینم! فرقش فقط در همین است! شعر منثور، فقط حس نیست اگر فقط حس بود تمام گله‌گذاری‌های اجتماعی در صف‌های اتوبوس، خرید مرغ با قیمت مصوب بازار یا سرسره بادی در پارک‌های تفریحی بچه‌ها، باید شعر می‌شدند! خدای من! چقدر شعر می‌شدند آن وقت؟! شعر منثور، در مقایسه با قالب‌های دیگر –اعم از کلاسیک و نو- فقط وزن عروضی ندارد و اغلب، قافیه! باقیِ عناصرِ شعر را باید داشته باشد و وقتی که پشتِ سر هم نوشته می‌شود باید مخاطب را قانع کند که شعر است نه نثر! به این شعر بیژن نجدی توجه کنید که پشتِ سر هم می‌نویسمش عمداً: «اتوبوسی آمده از تهران یکی از صندلی‌هایش خالی است قطاری می‌رود از تبریز یکی از کوپه‌هایش خالی است سینماهای شیراز پر از تماشاچی است که حتما ردیفی از آن خالی است انگار یک نفر هست که اصلا نیست انگار عده‌ای هستند که نمی‌آیند شاید، کسی در چشم من است که رفته از چشمم نمی‌دانم !» حالا متن شما را هم پشتِ سر هم می‌نویسم: «حالا؛ تمام روز' موهای سیاه تنهایی را شانه می‌کنم، و به ناخن‌های کبودش لاک می‌زنم! تا پلشتی‌هایش را فراموش کنم!» پیشنهاد می‌کنم با مراجعه به نزدیک‌ترین کتابخانه عمومی نهاد کتابخانه‌های کشور، کتاب‌های «شعر نو از آغاز تا امروز» محمد حقوقی و «تاریخ تحلیلی شعر نو» شمس لنگرودی را به امانت بگیرید و بسیار بخوانید. چرا؟ چون ما قرار نیست برای بالا رفتن از هر دیواری، مجدداً خودمان نردبان را اختراع کنیم! پیش از ما اختراع‌اش کرده‌اند. فقط باید در خانه‌ی ادبیات خودمان، بگردیم و نردبان را پیدا کنیم! پیروز باشید.

 

منتقد : یزدان سلحشور

 

یزدان سلحشور متولد 13 آذر 47 در رشت. شاعر، نویسنده، منتقد[ادبی-سینمایی]،مدرس، ویراستار،روزنامه‌نگار داور دو دوره جایزه جلال آل‌احمد و دو دوره جشنواره شعر فجر و جوایز ادبی دیگر از جمله جایزه نیاوران

  • لیلا طیبی
۲۱
مرداد

#هاشور ۴۴


اُسطوره‌ی تمام شهر شده‌ست،
 -- (از زن و مرد!)
"شمعی" که در جنگ "تاریکی"
                          --آب شد!

 

 #لیلا_طیبی (رها)

  • لیلا طیبی
۲۰
مرداد

#هاشور ۴۳

 
قرصِ رویِ ماهت،
مسکنی‌ست؛
بر تمام شب‌های پر دردم.
                             ♡
            --به دیدارم بیا!

 
 
 #لیلا_طیبی (رها)

  • لیلا طیبی
۱۸
مرداد

کلاس اندرسون


کلاس یوهان رودولف اَندرسون (Claes-Johan Rudolf Andersson) شاعر، نویسنده، موسیقیدانِ جاز، روان‌پزشک و سیاستمدار در سال ۱۹۳۷ در هلسینکی، پایتخت فنلاند، به دنیا آمد. او که ساکن همین شهر است، در دو دوره، نمایندۀ مجلسِ فنلاند و نیز چند سال وزیرِ فرهنگِ این کشور بوده است. در سالِ ۱۹۹۴، نامزدِ ریاستِ جمهوریِ فنلاند بود.
کلاس اَندرسون که از بنیانگذاران «اتحادیۀ چپِ فنلاند» است. از سالِ ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۸ ریاست آن را به عهده داشته است.
او از اقلیّت سوئدی‌زبان کشور فنلاند است.
کارنامۀ ادبی اَندرسون شامل ده‌ها عنوان کتاب رُمان، نمایشنامه، فیلمنامه و شعر است. او همچنین آثاری غیرِ ادبی در زمینه‌هایِ سیاست، روان‌پزشکی و موسیقی دارد.
شعرهایش در بیش از پانزده مجموعه چاپ شده است و آثارش ده‌ها جایزۀ مهم نصیبش کرده است.

▪︎نمونه شعر:
(۱)
می‌خواستم سیمایِ مادر را
در شعری بنشانَم 
از پُشتِ غُبارِ چهل و شش سال
پس از نخستین دیدار…
امّا نمی‌شود دور شوم
و به چشم‌انداز آرَم
غُبارِ نشسته بر چهره‌ی خود را…
در قَلَمروِ خاموشی 
«شرم‌آور است… هیچ حسرتی شما را نیست.»
و نیازمندانِ محنت‌کش همه ساکت‌اند 
خاموش‌شان کرده‌اند 
با آن صَدَقات
می‌بایست دشنه می‌خریدند 
نه که فراموش کنند 
امّا به‌جایِ آن، زبانِ خود را به دندان جویدند 
درست مثلِ بردگانِ «دوزخِ» دانته 
افتادند در حُفره‌ی گور
درونِ دَخمه‌ی نوشگاه‌ها، در سایه‌ی پارچ‌هایِ آبجو 
این ستم شرم می‌آفرینَد 
و قُربانیانِ خودکشی…


(۲)
بهترین شعرم گُم شد 
هیچ‌گاه دیگر شعری مانندِ آن ننوشتم.
موضوعِ شعر یادم نیست 
گریه کرده بودم
از خواندنش امّا…
دگرگون می‌شود آن‌کس که شعرِ مرا بخوانَد 
می‌شود گفت شعرِ من اثری می‌کند آن‌سان که هر چیزِ  دیگر از یادشان می‌رود.
یکی حتی چشمِ خود را کور می‌کند 
تا شعرِ دیگری نخوانَد.
آنان که شعرِ مرا از بَر کردند 
برایِ زیستن با شعرم، به کویر کوچیدند.
آن‌کس که در اندیشه‌ی دیدارِ دیگری بود
دوستی شد تا شعرِ مرا بخوانَد.
مدیرانِ صنایعِ جنگ‌افزار با شعرِ من جادو می‌کنند 
تا کارخانه تنها رایانه بسازد.
آنان که شعرم را دَرک نکرده‌اند 
بدسگالانه و شَرورانه اَراجیف می‌بافند 
و ادعا می‌کنند چنین شعری هرگز سُروده نشده
یا این‌که من خودم شعرم را سوزانده‌ام.
این‌ها را تنها کسانی ادعا می‌کنند 
که شعرِ مرا نخوانده‌اند هنوز.


(۳)
برف می‌بارد
مرد گام می‌زند، فُرو شده تا زانو 
برف می‌بارد
مرد گام می‌زند، فُرو‌ شده تا سینه 
برف می‌بارد
باز گام می‌زند، تا شانه در برف
برف می‌بارد
تا سیبِ گلویش، تا دهانش 
همچنان گام می‌زند 
سوراخ بینی‌اش، لاله‌ی گوشش پُر از برف
امّا به رفتن ادامه می‌دهد 
برف می‌بارد
دیگر چیزی نمی‌بیند 
همچنان ادامه می‌دهد 
برف می‌بارد
پیش می‌رود
برف می‌بارد، برف می‌بارد
مرد در راهِ خویش، باز پیش می‌رود.
خیال کن تو آن مردی
به راهت ادامه بده!


(۴) 
خون فریاد شد 
قربانی بر زمین افتاد
و شوربخت مزه خاک را چشید 

پیش از آن که نخستین گل بهاری در گورستان چتر بگشاید 
دست کشنده از پیروزی کوتاه شد 

هر دو قربانی به خاک فرو شدند 
و چمنزار –دیگر بار– نفس کشید 

 
(۵)
مرد گام می‌زند فروشده تا سینه 
برف می‌بارد
باز گام می‌زند تا شانه در برف
برف می‌آرد
تا سیب گلویش تا دهانش 
همچنان گام می‌زند 
سوراخ بینی‌اش لاله گوشش پر از برف
اما به راه رفتن ادامه می‌دهد 
برف می‌بارد
دیگر چیزی نمی‌بیند 
همچنان ادامه می‌دهد 
برف می‌بارد
پیش می‌رود
برف می‌بارد
برف می‌بارد
مرد در راه خویش باز پیش می‌رود
خیال کن تو آن مردی
به راهت ادامه بده!.

 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)

  • لیلا طیبی
۱۴
مرداد

#هاشور ۴۲


عشق،،، 
حدیثی‌ست همیشه حادث...
                     ♡
      --در روح،،،
            نه بر زبان!
 

 #لیلا_طیبی (رها)

  • لیلا طیبی
۱۴
مرداد

کیانا وحدتی


کیانا وحدتی در ۲۸ مرداد ماه ۱۳۶۷ در خانواده‌ای فرهنگی و هنرمند در شهر بروجرد دیده به دنیا گشود. پدرش "ماشاالله وحدتی" یکی از اساتید برجسته و باسابقه موسیقی در این شهر است.
پس از پایان تحصیلات دور‌ه‌ی متوسطه در مجتمع استعدادهای درخشان با نمرات عالی، در کنکور سال ۱۳۸۷ در رشته‌ی مهندسی معماری دانشگاه هنر اصفهان قبول شد.
سرانجام در دوم آذر ماه ۱۳۸۶ این هنرمند جوان، هنگام عزیمت به دانشگاه در حادثه واژگون شدن اتوبوس در مسیر اصفهان در اثر ضربۀ مغزی جان به جان آفرین تسلیم کرد.
"بلوغ کال" مجموعه سروده‌های کیاناست که در سال ۱۳۸۷ به چاپ رسیده است.


▪︎نمونه شعر:
(۱)  
امروز
میان این همه گریه...
فقط برای تو... به شوق تو می‌نویسم.
اگر که حال من این‌ست:
- اینجا دور و ناصبور و بی‌طاقت -
برای تو مانده‌ام؛ اگرچه بی‌تو چنینم‌...!
ز من مخواه که آرام شوم، دل به لحظه بسپارم
تو خوب می‌دانی...
دلم که بی‌نگاه تو ماند، حال و روز لحظه همین است...
مرا ببخش... 
         

(۲)
 به باغ پنجره‌ها سوگند
میان عهد و سرشاری
میان فکر و بیداری
دریچه خواهم شد
و من به پاس عروج پرواز آرزوهایم
دوباره خیس از ترنّم دوست
دوباره لبریز از 》جوانه‌ی شور《
- به شرق رؤیاها – طلوع خواهم شد...
حلول خواهم کرد!.


              (۳)
نمی‌دانم
اکنون که حادثه معنای تقدیر به خود گرفته
دیگر به اتهام زمان ایمان آورده‌ای
یا هنوز زمانه را به گسستن تمامیت قلب‌ها محکوم می‌کنی؟
یادت باشد؛
اگر از حصار نامرئی این روزها
به حماسه‌ی دیروز رسیدی
به دنبال قلبت بگرد
و نشانی آن را
از طنین نیاز دستانت بپرس!
نمی‌دانم...
آیا هنوز هم آن اعتماد سبز در رگ‌هایت جاری‌ست؟


(۴)
هیچ تجربه‌ای
برای یک آفتابگردان 
تلخ‌تر از هرزگی آفتاب نیست 
خسته‌ام از روزهایی 
که به دنبال خورشیدی که نبود
در سر به هوایی گذشت.
  
    
(۵)
به انگشت نخی 
           خواهم بست 
یاد من باشد 
          که فردا دم صبح 
به نسیم از سر مهر 
سلامی بدهم 
و به انگشت نخی خواهم بست 
که فراموش نگردد فردا
با همه تلخی و ناکامی‌ها 
زندگی شیرین است!
و به شکرانه دیدار نسیم 
هر صبح 
زندگی باید کرد.


         (۶) 
اگر تو بیایی 
به کوچه‌ی خزان زده‌ی انتظار خسته‌ی من 
شکوه کهکشان‌ها 
بستر گام‌های تو خواهد بود
و ماه عریان، فانوس راه تو خواهد شد...
اگر تو بیایی،
 اگر تو بخواهی.
می‌توانی هوهوی التهاب قلب مرا
از عمق این سکوت مه گرفته 
دریابی؛
که خوشه‌های شهاب را
روی شاخه‌های هلال
به رقص می‌خوانند.

              
(۷)  
اکنون که رفته‌ای
من مانده‌ام و فریادهایی چند... 
از حرف‌هایی که باید بودن تو بود 
حکم صریح و مطلق ماندن تو بود
از حرف‌هایی که تنها 
آینه بود که آن را شنیده بود!
اکنون که رفته‌ای
این حرف‌ها و رازهای نگفته، میان ما 
بر تار و پود سینه‌ام چنگ می‌زند 
دریغ.


(۸)
باور نمی‌کنم 
   که از میانتان
       رفتنی شدم 
موجی به سوی
          نور بودم
به ساحل شب
       ماندنی  
            شدم.


(۹)
و من
در پهنه‌ی این انتظار آشنا
رفتنت را می‌بینم
بی‌آنکه هرگز آمدنت را...
اما هر بازگشت
برهان بودنی است
هر رفتنی
گواه بر شوق آمدنی است.

 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)

 

منابع
- وبلاگ کیانا وحدتی.
- وبلاگ تخصصی فرهنگی، هنری و ادبی علی‌حسین عزیزی.
http://www.kianavahdati.com/kiana.aspx
http://www.mashahireborujerd66.blogfa.com/post/8

  • لیلا طیبی