لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

وبلاگ خصوصی انتشار نوشته ها و اشعار بانو
#لیلا_طیبی (رها)

بایگانی

۱۴ مطلب در شهریور ۱۴۰۰ ثبت شده است

۰۵
شهریور

فرخنده حاجی‌زاده


فرخنده حاجی‌زاده در بیستم تیرماه سال ۱۳۳۱ خورشیدی در بزنجان شهر بافت استان کرمان، زاده شد. او از کودکی با ادبیات و موسیقی آشنا شد. پس از پایان دوره ابتدایی خانواده‌اش برای امکان ادامه‌ی تحصیلش به شهرستان بافت مهاجرت کردند و پس از ازدواج، فرخنده به دلیل حرفه‌ی نظامی همسرش، به آذربایجان شرقی رفت. در چهارده سالگی پسرش «پژمان» را به دنیا آورد که همواره همکار او در اداره‌ی انتشارات ویستار و مجله بایا بوده‌ است. (بایا در سال ۱۳۸۷ لغو امتیاز شد). بعد از تولد دومین فرزندش «پیمان»، تحصیلی را که به دلیل ازدواج رها کرده بود از سر گرفت و تا پایان دوره‌ی کارشناسی ادامه داد.
فعالیت ادبی حاجی‌زاده در سال‌های ۱۳۵۳–۱۳۵۴ با سرودن غزل و با عضویت در انجمن ادبی خواجوی کرمان آغاز شد. هر چند حاجی‌زاده در سایت شخصی‌اش به تازگی نوشته که آن غزل‌ها، که در تذکره‌های مختلف هم آورده‌ شده، آن‌قدر به وسیله برادرها به ویژه حمید تصحیح‌ شده که او، آن‌ها را از آنِ خود نمی‌داند و می‌گوید که در انجمن خواجو وقتی شعرهای آزادش را می‌خوانده، پیشکسوتان او را به نوشتن نثر تشویق می‌کردند و جوان‌ترها در شعرهایش به دنبال رسالت می‌گشتند تا جایی که او آن شعرها را پاره‌کرد و تا سال‌ها شعر نگفت و به خواندن پرداخت.
حاجی زاده اولین مطلب ادبی خودش را نقدی می‌داند که در اعتراض به یک مصاحبهٔ استخدامی نوشت و در روزنامهٔ آیندگان در سال ۱۳۵۴ به چاپ رسید. از سال ۱۳۵۷ به عنوان کتابدار به استخدام وزارت علوم و فناوری درآمد و در اول اسفندماه ۱۳۸۷ بازنشسته شد. در سال ۱۳۵۹، بنیانگذار و مسئول کتابخانه‌ی دانشکده ادبیات دانشگاه کرمان شد. انگیزه‌ی گردآوری  کتاب‌ شناسی اساطیر و ادیان این دوره در ذهنش شکل گرفت. 
اولین قصه‌اش را به نام وهم سبز در سال ۱۳۶۷ نوشت. در سال ۱۳۶۸ به دانشگاه تهران منتقل شد. از ۱۳۶۹، در کارگاه شعر و قصه‌ی رضا براهنی، ادبیات را به صورت جدی‌تری پیگیری کرد و همزمان از محضر استادان حسن انوری، سیروس شمیسا، هاشم توفیق‌سبحانی و اصغر دادبه بهره برد؛ و وزن شعر را از شاعر سرشناس هوشنگ ابتهاج آموخت.
از چهار برادر او، سه تن در شعر و موسیقی دستی دارند؛ که یکی حمید حاجی‌زاده از قربانیان قتل‌های زنجیره‌ای بود. 
فرخنده حاجی‌زاده علاوه بر مدیریت انتشارات ویستار، مدیر مسئول و سردبیر مجلهٔ ادبی- هنری بایا، از سال ۱۳۷۲ به مدت ده سال تا زمانِ لغو امتیاز بایا، گردآورنده  جُنگ ادبی- هنری گفتمان و عضو هیئت مدیره جمع صنفی فرهنگی زنان ناشر بوده و از سال ۱۳۷۹ به عضویت کانون نویسندگان ایران درآمده و از انتخابات تیر ماه سال ۱۳۸۷ تا کنون، عضو هیئت دبیران آن می‌باشد. او نشریه ادبی، هنری، تحلیلی، آموزشی «قال و مقال» را نیز منتشر می‌کند.
انجمن قلم و اتحادیه ناشران آمریکا اولین جایزه جهانی آزادی انتشار خود را به خاطر «تلاش در زمینه چاپ کتاب‌های عالی، شجاعت و پشتکار» به فرخنده حاجی‌زاده اهدا کرد. در مراسم اهدای این جایزه، نویسنگان سرشناسی مانند آرتور میلر، راسل بنکس،  ادوارد سعید، آرتور شلزینگر و توماس فریدمن حضور داشتند. وی همچنین در کنفرانس‌های ادبی متعددی در خارج از ایران شرکت داشته که از آن جمله می‌توان به شرکت در کنفرانس ادبیات معاصر، دانشگاه نیویورک، اردیبهشت ۱۳۷۹؛ دانشگاه کلمبیا؛  انجمن ادبی نیما  در شیکاگو،  ایلینوی؛ کنفرانس ادبیات و موسیقی،  تأتر ادئون پاریس، آذر ۱۳۷۹؛ سمینار ادبیات معاصر ترکیه، «همسایه در را باز کن» در آنکارا و استانبول، ۱۳۸۳، اشاره کرد.
کتابفروشی انتشارات ویستار محل تجمع اهل قلم و علاقه‌مندان به کتاب نیز بود و جلسه‌های شعرخوانی، قصه‌خوانی و گفت و شنود با اهل قلم در محل کتاب فروشی ویستار برگزار می‌شد. اما این کتابفروشی در سال ۱۳۸۶ که به دستور اداره اماکن با کتابفروشی‌هایی که «کافه کتاب» داشتند برخورد شد، پلمپ گردید.
حاجی‌زاده همراه با فعالیت‌های ادبی، فعالیت‌های اجتماعی- فرهنگی خود را نیز گسترش داد. از آن جمله می‌توان به راه‌اندازی کتابخانه دانشکده ادبیات  دانشگاه شهید باهنر کرمان، عضویت در اتحادیه ناشران،  عضویت در تعاونی توزیع‌کنندگان کتاب تهران، عضویت در شورای کتاب کودک و همکاری با فرهنگنامه کودکان، عضویت و همکاری در پایه‌گذاری جمع صنفی فرهنگی زنان ناشر، همکاری با بنیاد فرهنگی زنان و راه‌اندازی کتابخانهٔ اتحادیهٔ ناشران را می‌توان نام برد.

▪︎آثار:
¤ رمان:
- «خالهٔ سرگردان چشم‌ها» (فارسی و ترکی استانبولی)- مترجم به ترکی استانبولی: هاشم خسروشاهی.
- «از چشم‌های شما می‌ترسم» (فارسی، ترکی استانبولی به ترجمهٔ هاشم خسروشاهی)- انتشارات «دنیا» در ترکیه.
- «من، منصور و آلبرایت «قصه‌ای با مقدمه و مؤخره»» (رمان «من، منصور و آلبرایت» در ایران اجازه انتشار نگرفت و انتشارات خاوران در پاریس آن را منتشر کرد. این رمان روایت قتل حمید حاجی‌زاده و پسرش کارون در کرمان است و به قتل‌های زنجیره‌ای و استخاره‌ای اشاره دارد.)

¤ مجموعه داستان کوتاه:
- «خلاف دموکراسی» - از این مجموعه، داستان «خلاف دموکراسی» به زبان‌های انگلیسی، چکی و ترکی استانبولی ترجمه‌ شده‌ است. مترجم انگلیسی  محمدمهدی خرمی، مترجم ترکی استانبولی  هاشم خسروشاهی و مترجم چکی خانم زوزانا است. داستان «وهم سبز» این مجموعه بوسیله مریوان حلبچه‌ای به زبان کوردی ترجمه‌ شده و داستان «ادامه» نیز بوسیلهٔ هاشم خسروشاهی به زبان ترکی استانبولی ترجمه‌شده‌است.
- «تقدیم به کسی که قاتلم نبود» - از این مجموعه داستان «PIR» به همت محمدمهدی خرمی و شعله وطن، داستان «مانع» بوسیله‌ی علی هداوند و داستان «دست‌های تنهایی» بوسیله‌ی منصوره وحدتی به زبان انگلیسی ترجمه‌ شده‌اند و داستان «تقدیم به کسی که قاتلم نبود» بوسیله‌ی لیلا کرمی به زبان ایتالیایی در دست ترجمه است.
- «نامتعارفه آقای مترجم!» - (این کتاب دو زبانه و همراه با سی‌دی صوتی منتشر شده‌ است) مترجم این مجموعه پریا لطیفی‌خواه است. ترجمهٔ این کتاب زیر نظر محمدمهدی خرمی انجام شده‌است.

همچنین از حاجی‌زاده داستان‌های «تصمیم آنی» بوسیلهٔ پریا لطیفی‌خواه و «ژاندارم» زیر نظر  محمدمهدی خرمی ترجمه‌شده‌است.

¤ گزارش قصه:
نامی است که فرخنده حاجی زاده به بعضی از نوشته‌هایش داده و در این رابطه می‌گوید:
- «وقت و بی‌وقت که قصه ببافی و توی بی‌خوابی‌های شبانه سوار بر شاهپرکِ خیال تا تمام قله‌های کشف ناشدنیِ واقعیت بپری و گاه با رقهٔ کوچکی از واقعیت یا آن چیزی را که می‌توانست واقعیتِ تو باشد و نیست چنان بگسترانی که خودت هم ندانی مرز خیال کجاست و واقعیت کجا و مدام در واقعیت پرآشوب قصه‌های ذهنت (قصه‌هایی که بخشی از آن‌ها تنها در ذهنت نوشته‌شده یا می‌شوند) غلت بزنی. اراده هم که کنی گزارشی از لحظه‌ای، وضعیتی، زندگی کسی یا جریانی بنویسی به سمت روایت کشیده می‌شوی و به نوشته‌ات که برگردی می‌بینی نه قصه است به روال آنچه آموخته‌ای و نه طبق تعریف‌های قراردادی گزارش. پس ناچار برای هویت بخشیدنش نامی خود ساخته بر آن می‌گذاری. نامی که تلفیقی از گزارش و قصه است.» «گزارش قصه»

از فرخنده حاجی‌زاده تاکنون ۲ مجموعه گزارش قصه منتشر شده‌است:
- «گزارش قصه ۱- سینهٔ سهراب» - از این مجموعه گزارش قصهٔ «نکند پاره کنم سینهٔ سهرابم را» بوسیلهٔ  محمدمهدی خرمی ترجمه‌شده‌است.
- «زن عجم خوبه یا تی‌ان‌نی؟»

¤ شعر:
- طلعت منم! (مجموعه شعر)

¤ سایر آثار:
- گفتمان ادبی، هنری صِفر (جُنگ ادبی با همکاری نویسندگان دیگر)
- کتاب‌شناسی اساطیر و ادیان (کتابشناسی تحقیقی)
- باز اندیشی ۱ (مجموعهٔ نقد ادبی)

 

▪︎نمونه شعر:
(۱)
آخر خط
 
اینجا 
     آخر خط است 
و زمین 
با شیهه‌ی کشدار یک اسب بی‌رمق از  
                              حرکت باز می‌ماند 
تابوت‌ها 
          به چشم انتظاری باران
                              دهان می‌گشایند 
و مردی که با شولای ابر 
            بر تمامی کشتزارها گریسته بود 
                    به تلنگر خونین عزراییل از پای می‌نشیند 
**
خدایا 
         اینجا آخر خط است، قبول
اینجا آخر خط است 
                   اما 
                   سهم من این نیست 
                      ببین/ من روح گردبادم
                           افسار گسیخته به شکل جنون
                                 به شکل هر آنچه تو می‌خواهی 
 چهار فصل دوزخ از سرمای تنم گذشته‌اند 
                و حالا من 
                   این قلندر پاپتی 
                                  در خون نشسته‌ام
 و جار می‌زنم 
آی...
        شعر می‌فروشم آقا!
                جنون می‌فروشم  
                                  خون می‌فروشم.
 
(۲)
سر نترسی داشت 
جدا شد 
     بی‌هیچ خصومتی 
                عبرت شیوع پیدا کرد.
   (۳)
همه‌ی اتاق‌ها را به ویرجینیا ببرید 
خودِ خودم را
     به خودم برگردانید.

(۴)
زنی حنجره‌اش را به باد فروخته 
آن‌ وقت من 
نشانی پستی خودم را گم کردم.

(۵)
جهت یادآوری

به طور کلی چشم‌هایت را دوست دارم 
جزئیاتم کنار تو بی‌ربط 
تفاوت می‌پسندی
با طای دسته‌دار 
با تای بی‌دسته؟
کور شود «دریدا» که تفاوت را نمی‌بیند 
وقتی میان پرانتزها کشیده می‌شوم
و می‌شوند کشیده‌تر فاصله‌ها 
جهت یادآوری 
«رای» کنار تفاوت را هم که بر دارم
واو عطفت نمی‌چسبد به کلیتم اما  
به طور کلی بعضی چیزها جزئیاتش قشنگ  
و چشم هایت که دو دو می‌زنند.

(۶)
عمو “باخ”

مُردم
بی‌تو 
به‌ طور اولیه 
با تو 
به‌ طور ثانویه 
با اویِ دیگر 
سلسه به سلسه مرده شدم
من که به‌طور اولیه 
                   ثانویه 
سلسله‌وار مُرده شدم
فرقی نمی‌کند که باشد 
           معشوقِ مادرم
عمو «باخ»
یا 
قلی بیگ.

(۷)
ژست 

برف موها تکان نمی‌خورد
نه این که نباشد باد
یا تکمیل کرده است ژستم را کلاه
غمگین که نیستم!
ریشه‌ها جذب چرک‌ها 
عشق را زیر پوست دفنش کرده‌اند 
دیر نرسیدم
مطلقاً ممنوع است!
تاریخ…..انقضای من.

(۸)
حس ششم 

دخترِ پس از من رفت و به دنیا نیامد 
خواهرکم فریبا یا مثلاّ فتانه 
سرشارِ حس ششم 
جای نیامدنش چه جیغی کشیدند 
اگر می‌دانستم 
اگر می‌دانستم 
من هم خودم را به موش مردگی می‌زدم
تا چالم کنند کُنجِ کَرتِ مرزنجوش
زیرِ درختِ بنه 
کنارِ بازه‌ی باغچه.

(۹)
؟

خلاصه شده‌ام
……………….خیلی
پهلو به پهلوی ایجاز نه
……….ر
……………ی
……….ز
……………ش
……….کرده‌اند 
علائم «سجاوندی»م
شده‌ام شکل این؟
از پهلو 
و پرانتزی که یعنی چه؟

(۱۰)
جا مانده‌ای

از نیم‌کره‌ی چپم می‌ریزی
بطن من از تو فرمان
……………………. شرطی 
…………………………….. منم!
کثرت نمی‌شناسم 
شاعرترم از تو 
که عاشق‌ترم به تو از تو 
مغز باستانی به کنار     جا مانده‌ای
از کلیشه که حرف نزنیم 
نحو و کلام و زبان را که بگذریم 
شاعرترم که عاشق‌ترم به تو از ت.


گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)

 

منابع
- ویکی پدیا فارسی 
- اندیشه‌ی آزاد، فصل‌نامهٔ کانون نویسندگان ایران (داخلی)، دورهٔ سوم، شماره‌ی ۱، بهار ۱۳۹۰.
https://farkhondeh-hajizadeh.com/?p=592
http://ovays.blogfa.com/post/7
@StarbaadMagazine
https://t.me/farkhondehhajizadeh

  • لیلا طیبی
۰۵
شهریور

#هاشور  ۴۷


آغوشت،،،
آخ‌خ‌خ! 
متقاعدم می‌کند،
--بهشت وجود دارد!

 
 #لیلا_طیبی (رها)

  • لیلا طیبی
۰۴
شهریور

#هاشور ۴۸


دلم را شکست...        
                                                         ♡
آه!
تاوان دل‌هایی که--
               شکستم!
 

 #لیلا_طیبی (رها)

  • لیلا طیبی
۰۲
شهریور

ریتوا لووکانن 

خانم ریتوا لووکانن (Ritva Luukkanen) شاعر و نقاش فنلاندی است که در شهر تامپره زندگی می‌کند. در نقاشی و به ویژه نقاشی با سنگ (موزاییک) بیشتر شناخته شده است و کارهایش در اکثر کشورهای اروپایی و آمریکا به نمایش در آمده است. از او چند مجموعه شعر چاپ شده است.
از او در ایران مجموعه شعر "روشنایی" با برگردان کیامرث باغبانی و ویراستاری منصور کوشان توسط نشر آفتاب؛ در پاییز ۱۳۹۵ چاپ و منتشر شده است.
او، معتقد است: «خلاقیت در تنهایی زیست می‌کند». او که انسانی صلح‌دوست و در عین حال سیاسی است و حاضر نیست در برابر آنچه در جهان روی می‌دهد، خاموش بماند مانند بیشتر شاعران، در جستجوی آن جهانی است که باید باشد و نه در پی حفظ آنچه هم اکنون هست. 

▪︎نمونه شعر:
(۱)
من در این جا حامله‌ی زمانم 
مولود من 
جهانی جدید با فلک‌هایش 
رشته‌ای به ابد از آسمان
عمق ذهن گشوده می‌شود
زیبایی در آغوشم 
در من مرزی نیست.

(۲)
گاهِ بدرقه دوست به یادت می‌آید 
گاهی که گمان می‌بری باید سالی بگذرد
تا دیداری دوباره
بوقی بلند 
و قطار راهی شد 
ای سدهای زندگی 
– ترمزهای اضطراری –
کجایید 
کوپه‌های قطار پیاپی هم می‌گذرند 
چون روزهای زندگی 
آخرین کوپه 
تیغ قاطع جدایی‌ست 
که به کنده‌ی ابد می‌نشیند
پر شکسته 
روح بی‌حرکت 
در آغوشت 
دیر زمانی خیره می‌شوی به گذشته‌ات
روزها و ماه‌ها را عوض می‌کنند 
خاطره‌ها برگ به برگ.
امروز به آن می‌رسی 
به آنی که دیگر انتظارت نیست 
دوست بر می‌گردد
این ست پذیرش ذهنت 
او بر خط استواست 
همین فرداست که بترسی 
او بر نمی‌گردد هیچ‌گاه
از پیش چشمانت باز می‌گذرند کوپه‌های پر.

(۳)
پروانه‌ای به شیشه می‌کوبد  
در سرمای پاییز 
از پشت پنجره
به شوق نور
چیزی نهان نیست 
آشکارا می‌بینم 
چشم‌ها 
پا‌ها 
بال‌های مخملی 
و شاخک‌های نازک پروانه را
کنجکاوم
چه قدر زیبا 
چه قدر روحانی‌ست
– پروانه‌ی جان من –
در برابر نور
ساعت‌های عمیق شب 
پروانه‌ی ابریشمین 
قصه می‌گوید 
با پیامی نرم
از جهانی دیگر 
شب بخیر 
پروانه‌ی تابستانی.

(۴)
اگر تو واقعی بودی
ای رویای شاعرانه 
ای نقش خیال
من به مقصد رسیده بودم اکنون
گاهی فکر می‌کنم 
حقیقت‌های گوناگونی وجود دارند 
اما نه 
فقط یک حقیقت وجود دارد
– انسانی دیگر –
آن جا هم زمان حاضرند 
زندگیِ، مرگ و فرمانِ
دوست بدار چون خودت
فهمیدن کافی نیست 
به سفر ادامه می‌دهم 
در این نقطه از راه سخت ست گذر کردن
اما می‌گذرم سر‌انجام
از سر سنگ‌های تیز 
از روی بوته‌های خار
ناگهان در برابرم گلزاری و مردمانی نشسته 
ساکت و آرام
از هر سو قصه‌گو 
به تماشا می‌ایستم 
در خواب می‌بینم خواب می‌بینم 
یا این که فقط صور خیال می‌نگارم
و خوشبختم اگر به زیبایی بپیوندم.

(۵)
چراغ آسمان خاموش
روی آفتاب سیاه
تا مغز استخوان می‌رسد سرما 
سفر به نابودی‌ست 
حس تیره شد در عمق 
در جهان زیرین 
در امارت معهود
به خواب دیدم خود را
در کهنه پلاسی 
در گوشه‌ی گهواره‌ای محصور
دزدانه چشم چرخاندم
بدنی سیاه را دیدم
– که مرا زاییده بود –
جسدی لخت 
از سینه‌هایش شیر سپید می‌ریخت
کوچک‌تر از آن بودم
تا به نوشیدن پیش روم
ترسی سیاه
– از خواب خویش –
در ذهنم نشست 
ناگاه تو را یافتم 
با این نشان:
ترک می‌کنیم وادی مردگان را.

(۶)
بشارت به تولدی دیگرست 
سخن گفتن لال‌ها 
تا کران بشنوند 
زاییده شده بودم، آری
اینک 
با باززایشی به ژرفای درک
زاده شدم
به تمنای دل
پنهان از اندیشه 
در گردش فکرها 
ای چشمه‌ی روشنایی 
از دورترین دورها 
ای صفای دل
زاده شدم دیگر بار
باز در حجمی بیکران از روشنایی 
در وجودی نامریی زمان بیکرانگی.
این زایش با تردید از وجود و دانسته‌ها و آموخته‌ها  ادامه می‌یابد:
من، راهنما؟
راهنمای چه کسی؟
تا به کجا راهنما؟…
و در گوشه و کنار جهان به جستجو می‌پردازد:
چه نیک‌بختم من 
واژه‌ای دارم برای دل‌تنگی 
دستی برای فشردن همبستگی 
و کوچه‌ای برای هدایت انسانی.

(۷)
ای کودکان زمین 
هر بهار
در آغوش جنگل 
گل‌های وحشی می‌رویند 
به گاه گوش دهید 
نسیم ملایم حرکت می‌کند 
می‌گوید تابلوی سمت راست جاده:
«به اینجا خوش آمدی»
چون بیشه‌ی سروهای کوهای را دیدی
از آن بگذر
آنجا در انتظار توست 
روشنایی…

 

* برگردان اشعار توسط کیامرث باغبانی.

 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)

  • لیلا طیبی