- بُتِ من:
از تو،،،
بتی ساختهام بزرگ و مقدس!
محال است بگذارم،
ابراهیمی در من،
مبعوث شود!
#لیلا_طیبی (رهـا)
#هاشور
- بُتِ من:
از تو،،،
بتی ساختهام بزرگ و مقدس!
محال است بگذارم،
ابراهیمی در من،
مبعوث شود!
#لیلا_طیبی (رهـا)
#هاشور
ماک دیزدار
قله ی بلند شعر بوسنی
ماک (محمد علی) دیزدار متولد ۱۹۱۷ – وفات ۱۹۷۱ استولاتس شهری در جنوب کشور بوسنی و هرزگوین از قلههای ادبی معاصر این سرزمین و به باور عدهای بزرگترین شاعر بوسنیایی، است. شعر ماک دیزدار را به خاطر صلابت و اصالت با هیچ شاعر بوسنیایی نمیتوان قیاس کرد.
اولین مجموعهٔ شعرش، «شبهای ووپولیسکا» را در نوزده سالگی به چاپ سپرد، اما این کتاب در سانسور پلیسی یوگسلاوی (سابق) گرفتار شد و بههمین دلیل تا بیست سال بعد اثری از شعر او نبود. در ۱۹۵۴ سرانجام دومین کتاب شعرش را منتشر کرد و از آن به بعد نزدیک به ۱۰ کتاب شعر به خوانندگانش هدیه کرده، که مشهورترینش «خواب سنگی»، منتشر شده در ۱۹۶۶، است. عدالت، عشق و انسانیت جانبخش واژههای دیزدار است.
سبک شعری ماک دیزدار که در مجموعه اشعار او بویژه در کتاب سنگ خفته؛ بر منحصر به فرد بودن این شاعر، در نوع بیان و استفاده از ترکیبات و واژه ها و صور خیال حکایت دارد. شعر ماک دیزدار در فضای سانسور ادبی سوسیالیستی کمونیستی به پیچیدگی توانست راه خود را برای بیان تجربه و الهامات شاعرانه باز کند.
دیزدار شاعری آزاده بود. در جوانی و در جنگ جهانی دوم او و برادرش به جنبش پارتیزانی می پیوندند و حکومت فاشیستی کرواتها (اوستاشا) مادرش را به اردوگاه مرگ یسنوواتس میفرستد. دیزدار در زندگی خود رویهای مستقلی داشت. او بخاطر همین از کارهای دولتی یکی پس از دیگری اخراج میشود. در اواخر دهه ۵۰ در بحث بر سر اعطای جایزه به یک نویسنده مسلمان، شغل خود را از دست میدهد.
ماک دیزدار در سنگ خفته، مهمترین مجموعه شعریش به اوج بیان هنری خویش میرسد. او شعرش درباره بوسنی و هرزگوین و ساکنانش است. زیرکارانه درباره هویت بوسنی و رنجها و مرارتهایی که بر بوشنیاکها رفته، سخن میگوید. او الهام گرفته از سنگ قبرهای (استچی) که در بوسنی و هرزگوین، کرواسی، صربستان و مونتهنگرو است به عنوان سمبل بوسنی در شعرش بکار میبرد. این سنگ قبرهای حجیم با نوشته های حکاکی شده، روایتی از ساکنان کهن بوسنی است.
ماک دیزدار در زمان خود بخاطر شجاعت در بیان ادبی، درباره روایت شاعرانه تلخ از سرنوشت بوسنی مورد تعقیب دستگاه فرهنگی حزبی بود. او همچنین مورد حسادت سایر ادبای حکومتی بود. او در شانزدهم جولای ۱۹۷۱ به سن ۵۴ سالگی در اثر انزوا و فشارهای اجتماعی دیگر درگذشت.
نام ماک دیزدار در ایران با یدالله رؤیایی گره خورده است. نخستین بار، رؤیایی از دیدار با دیزدار در یکی از جشنوارههای شعری نوشت و شعرش را معرفی کرد. بار دیگر اما، انتشار کتاب «هفتاد سنگ قبر» رؤیایی بود که نام ماک دیزدار را به فضای شعری ما آورد. ماجرا تکرار اتفاقی بود که پس از انتشار مجموعهٔ «دریاییها»ی رؤیایی رخ داد. رضا براهنی در نقد این کتاب – که در «طلا در مس» تجدید چاپ شد – شعرهای دریاییِ آقای رؤیایی را چیزی شبیه به سرقت ادبی از شعرهای شاعر فرانسوی، سن ژون پرس دانسته بود. پس از انتشار «هفتاد سنگ قبر» نیز نقدی در مجلهٔ «جهان کتاب» به چاپ رسید که با مقابلهٔ شعرهای این کتاب با شعرهای ماک دیزدار، بار دیگر، رؤیایی در مکان متهم نشانده شد.
- نمونه اشعار:
(۱)
رودخانه کبود
کسی نمیداند او کجاست
کمی دربارهاش میدانیم و میدانیم
بالای بلندیها، بعد درهها
بعد هفت و بعد هشت
و کمی دورتر و بالاتر
بعد سروها و بعد دریاها
بعد صحرا بعد گیاهان
بعد صخرهها و بعد سنگها
بعد شک و بعد گمان
بعد نه بعد ده
آنجا زیر زمین
و اینجا زیر آسمان
و بازهم عمیقتر و بازهم قویتر
بعد سکوت و بعد تاریکی
جایی که خروسی نمیخواند
جایی که صدای شیپوری نمیآید
و دوباره بیچارهگی و دوباره دیوانگی
بعد ذهن و بعد فکر به خدا
یک رودخانه کبود هست
عریض و عمیق
به پهنای صد سال
و هزاران سال عمیق
درباره درازای آن فکر نکن
تاریکی و ظلمت آن بی پایان
یک رودخانه کبود هست
یک رودخانه کبود هست
و همه باید از آن بگذریم.
(۲)
یادداشتی برای سرزمین
روزی روزگاری مرد دانشمندی پرسید
آن چیست
کجا است
از کجا هست
به کجا است
بوسنی
بگو
مرد بی درنگ به سوال خردمند پاسخ داد
مرا ببخش زمانی سرزمینی نامش بوسنی بود
نحیف و لخت
سرد و گرسنه
و همچنین
مرا ببخش
مغرور
از
خواب طولانی
(۳)
راهها
ولی این همه نیست
تو عزم کردی من نباشم و به هر قیمتی
به سمت من میآیی با یورش
خندان و گریان
در مقابل ات
همه را پاکسازی
و نابود میکنی
تو عزم کردی من نباشم و به هر قیمتی
ولی نمیتوانی بیابی
راه واقعی را
تا من
...
چون
تو فقط راههای رفته را میشناسی
و هیچ راه دیگری را نه
و این راهها کوچک و بیراههاند
هر چند که برای تو
مغرور و قوی
سخت
و دراز
مینماید
...
تو تنها آن راههایی را میشناسی
که از چشمها
و
قلب عبور میکند
ولی این همه نیست
راههایی است مقابل ما گسترده
بدون ردی از کامیون
بدون صف قطار
بدون زمان
و بدون تاریخ مصرف
...
تو فکر میکنی راه تو به درون من
مطمئن و
آزموده
که از چپ
و راست تو
عبور میکند
...
خود را همواره برای آمدن به سویم فریب میدهی
با مسیری مشخص
از شمال یا جنوب
...
ولی این همه نیست
...
طاعون
چشمانت همواره
مرا را میجویند
زیر شاخهها باد زوزه میکشد
از ریشههای زمین جایی که تاریکی آن را فرا گرفته
...
و از بلندی بینهایت
ازونجا
فشار
بر سینه
میآورد
هر چه بیشتر
و هر چه ممکنتر
...
ولی این همه نیست
...
تو قانون تقاطع را نمیدانی
بین روشنایی
و
تاریکی
...
ولی این همه نیست
...
تو نمیدانی در زندگی تو
سختترین حقیقت
و جنگهای واقعی
در درون
تو جریان دارد
...
و تو نمیدانی که تو کمترین شر من هستی
در بین انبوهی
از بزرگترین
شرهای من
...
تو نمیدانی با چه کسی
طرفی
...
تو هیچ درباره نقشه راههای من نمیدانی
تو نمیدانی راه تو به من
همان راه من به تو نیست
...
تو چیزی درباره غنای من نمیدانی
از چشمان قوی تو پنهان است
تو نمیدانی
و نمیتوانی فکر کنی
که سرنوشت بیش از آن که
تو فکر کنی
برایم مقدر کرده
و داده
...
تو خواستی مرا به هر قیمتی نابود کنی
ولی هیچ جوری راه حقیقی
را تا من نمییابی
...
میفهمت
انسانی هستی در یک مکان و زمان
که در اکنون و اینجا زندگی میکند
و نمیداند ابدیت را
و فضای زمانی
که در آن هستم
...
من اینجا هستم
از دیروز دور
تا فردای دور
در فکر کردن به تو
...
ولی این همه نیست.
جمعآوری: لیلا طیبی (رها)
سلیمان لایق
شاعر سیاستمدار
سلیمان لایق، شاعر، نویسنده و یکی از بنیانگذاران حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود.
او در ۹ میزان/مهر ۱۳۰۹ خورشیدی در روستایی در ولایت پکتیا در جنوبشرق پادشاهی افغانستان زاده شد. او پسر «عبدالغنی» ملای قبیله خروتی (زیرمجموعه قبیلههای پشتون) بود. پدر لایق از خلیفههای عرفان صوفیگری نقشبندیه بود. در آن زمان رهبری این عرفان به دست خاندان مجددیها بود که در هند و افغانستان جایگاه بالای مذهبی داشت. بنابراین پدر سلیمان با این امید که روزی پسرش مرید و پیرو این خاندان شود (که هرگز نشد)، نام او را «غلاممجدد» نامید.
او در ۱۰ مرداد ۱۳۹۹ در سن ۹۰ سالگی در گذشت.
غرزی لایق، پسر سلیمان لایق در صفحه فیسبوکش نوشته است که پدرش در اثر جراحاتی که در حمله انتحاری سال گذشته برداشته بود، امروز جمعه اول عید قربان، ۱۰ اسد/مرداد فوت کرده است.
آقای لایق در سالهای حکومت حزب دمکراتیک در مقامهای کلیدی از جمله عضو هیات موسسان و دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان و پسان یکی از چهار معاون نجیب الله در حزب وطن نیز بوده است. او مدتی به عنوان وزیر اقوام و قبایل، ریاست اکادمی علوم افغانستان کار کرده بود. در سالهای اخیر زندگی در افغانستان بود و فعالیت سیاسی نداشت.
دست کم هفت دهه بود که سلیمان لایق شعر گفت و نوشت. شعر و شاعری او را می توان به سه دورۀ مشخص دسته بندی کرد:
- سلیمان لایق از آغاز شاعری تا کودتای ثور ۱۳۵۷ خورشیدی.
- سلیمان لایق از ۱۳۵۷ تا سقوط حکومت حزب دموکراتیک خلق( هشت ثور ۱۳۷۱)
- سلیمان لایق از سقوط حکومت حزب دموکراتیک خلق تا مرگ!
در یک بررسی زمانی در مییابیم که شعر سلیمان لایق از نخستین دوره تا مرگ بیشتر و بیشتر سیاسی و ایدیولوژیک شده است. چنان که در دهۀ شصت خورشیدی او نه تنها یک سیاسی سرای تمام عیار بود؛ بلکه سایۀ ایدیولوژی نیز بر سرزمین عواطف و تخیل شاعرانۀ او سایه می اندازد.
- نمونه شعر:
(۱)
عیدِ قربان شد و من لایق قربان نشدم
چه کنم درخور تقدیم دل و جان نشدم
نرسیدم به شفا خانهى آغوشِ کسى
رنجها بردم و مستوجب درمان نشدم
به موازات جنون رفتم و در وادی عشق
نالهپرداز شدم ، ناى نیستان نشدم
درخیال وهوسِ بوسۀ جانبخش کسى
آستانبوس شدم، محرم جانان نشدم
نشدم کشته و قربانىِ یک تیر نگاه
وین غمم کشت که درتیررسِ آن نشدم
گرچه صدمرتبه رفتم به مصاف ددودیو
چون سلیمانِ نبى حاکمِ دیوان نشدم
بارها کشتى من در طلبِ ساحلِ عشق
غرق دریا شد و در ساحل امکان نشدم
بال و پر هرچه گشودم نرسیدم به مراد
کِرمِ شبتاب شدم، مهرِ زرافشان نشدم
لایقا در یَمِ توفانی دنیای عجاب
بَردهى تن شدم و روحِ غزلخوان نشدم.
(۲)
بیا بیا که فضاگرد کاینات شویم
که آرزوی بزرگ است و این جهان تنگ است
سرم زمشت حوادث فرو نمیآید
سرمبارزه سرنیست، صخرۀ سنگ است
(۳)
صدای ناخدا پیچید در شب
که هان ای رهروان بیدار باشید
من از وضع فلک دانم که امشب
نبردی می رسد هشیار باشید
سرو دل در کف توفان گذارید
تن وجان قدرت پیکار باشید
که این امواج توفان زای آبی
سرودی می نوازد انقلابی
(۴)
دوست دارم این وطن را
دوست دارم سنگ او را کوه او را
دوست دارم قلب خود را، خانۀ اندوه او را
دوست دارم این وطن را
خاک او را
ابرهای مست و هیبت ناک او
رودهای یاغی و بی باک او را
بر فراز کوهساران آسمان پاک او را
دوست دارم این وطن را
(۵)
در نیمه شب ها، از کوهساری
آید صدایی
فریاد نایی
چون موج دریا
شاید جوانی، عاشق شبانی
از مهر رویی
وزبرق مویی
نالد شبانگاه
(۶)
ای شعلۀ حزین
ای عشق آتشین
ای درد واپسین
این شور تست یا که جنون سرشک ها
یا شعر من که می دهدم سوز جاودان
(۷)
همیدون، همین مرز مرز من است
همین طرز اندیشه طرز من است
اگر بند و زنجیر استمگران
بریزد مرا بارۀ استخوان
نگردم ز راهی که بگزیده ام
که بگزیده ام آن چه بگزیده ام
(۸)
ما نسل انقلاب، بی ترس و بی حجاب
راهی کشیده ایم، روشن تر از شهاب
راهی به آفتاب
راهی به انقلاب
آینده گان به پیش، بالنده گان به پیش
در راه افتخار، با کاروان به پیش
تا پای جان به پیش
تا جاودان به پیش
(۹)
افتاده بود وسلی جلاد خورده گی
در کنج نامرادی « اکسا» خویده گی
لب ها ززخم مشت ستمگرشگفته تر
چشمان کبود و بیره و دندان شکسته گی
زیر فشار و ضربت اشکنجه وعذاب
آنگشت خون چکان و سرانگشت خورده گی
بینی شکسته، ناصیه خندان ز زخم چوب
رخسارها شکسته وناخن کشیده گی
نالان ز درد گردن و غلتان میان خون
کالا دریده، موی سر و رو رسیده گی
زیر عذاب برق، ز آدم کشان پست
دشنام گونه گونه و نفرین شنیده گی
وان سوی تر شکنجه کشان وطن پرست
بعد از هزار سانحه و جور مرده گی
(۱۰)
برما گواه باش که سرباز صادقیم
از بیم مرگ و هیبت اعدام رسته گی
بر ما گواه باش که پیش «امینیان»
سرخم نکرده ایم به عنوان بنده گی
دادیم زندهگی و خریدیم آب رو
پاکیزه داشتیم ره و رسم زندهگی
جمعآوری:
لیلا طیبی (رهـا)
مخدومقلی فراغی
شاعر ملی ترکمنها
مخدومقلی فراغی (مختومقلی هم نوشتهاند) (زادهٔ ۱۱۰۲ خورشیدی - درگذشتهٔ ۱۱۶۹ یا ۱۱۷۶ خورشیدی) شاعر ترکمن است که از بزرگترین شاعران زبان ترکمنی و یکی از مهمترین شخصیتهای مردم ترکمن به شمار میآید. وی در اشعار خود بیشتر به مسائل اجتماعی و سیاسی میپرداخت. تخلص وی "فراغی" است اما غالبأ در پایان بند آخر اشعارش نام خود «مختومقلی» را می آورد. وی از شعرای صوفی و در عین حال رئالیست بود. در شعر ترکمنی قوشغی، دوبیتی را وارد نمود.
مخدومقلی در سال ۱۱۰۲ هجری شمسی(۱۸ مهٔ ۱۷۲۴) در روستای "حاجیقوشان" در شمال شرق گنبدکاووس و به قولی در "گینگجای" غرب مراوهتپه، به دنیا آمد. واژه مخدوم به معنی «خدمتکردهشده»، فرد دارای خدمتکار، و سرور است و قلی به معنای غلام؛ و مخدومقلی به معنای «غلام سرور».
سیدعلی میرنیا در کتاب ایلات و طوایف درگز تولد و ماوای او را درگز می داند و به قول خود شاعر که می گوید: "یوردیم اتک آدیم مختومقلی" استفاده می کند.
پدرش نام وی را به دلیل پیمان برادری که با شخصی به نام «سلیم مختوم» بسته بود «مختومقلی» به معنای «غلام مختوم» گذاشت. پدرش "دولتمحمد آزادی" از شاعران سرشناس قرن دوازدهم ترکمن و گوگلان و مادرش "اوراز گل" از طایفه گوکلان، تیره گرکز بودند. وی سومین از شش فرزند آنها بود.
تحصیلات ابتدایی و زبانهای فارسی و عربی را نزد پدر خود آموخت، سپس برای تحصیل به مدرسه شیرغازی در خیوه رفت و پس از آن سفرهای دیگری نیز داشت؛ از جمله به بخارا و افغانستان و هندوستان.
او در جوانی عاشق دخترخالهٔ خود منگلی شده بود که نتوانست به او برسد، پس از کشته شدن برادر بزرگتر خود عبدالله در افغانستان که به درخواست احمد شاه درانی (بنیانگذار افغانستان فعلی) به آنجا رفته بود با بیوهٔ برادر خود به نام آققیز ازدواج کرد و از او دو فرزند به نامهای بابک و ابراهیم داشت که هر دو در کودکی از دنیا رفتند.
با اینکه بعضی از صاحب نظران و عالمان ما از ازدواج بیوه عبدالله با مختومقلی را تایید می نمودند اما عدهای دیگر آنرا اشتباه و سهلانگاری دانستهاند. عبدالله در راه افغانستان مفقودالاثر می شود. پس از ۹ سال از این واقعه یعنی در سال ۶۵-۱۷۶۴ در سنین ۳۲-۳۱ سالگی مختومقلی شاعر به یاد برادر مرثیه زیر را می سراید :
نه سال است که رفتهای ، کجا مأوی گزیدهای برادر عبدالله ، آیا انسان رفته بازنخواهد گشت ، کجا مأوی گزیدهای برادر عبدالله ، رو به کوه ، خبر از تو گرفتم ، گنگ گشته است و رنج تو را نمیگوید، چه تحملی در توست دور از پدر و مادر ، کجا مأوی گزیدهای برادر عبدالله و …
شعر فوق گم شدن برادر بزرگتر مختومقلی (عبدالله) و چشم به راه بودن وی را بیان میکند. پس عبدالله مفقودالاثر شده بود و طبق شریعت اسلام هیچ کس حق ندارد با زنانی که شوهرشان مفقودالاثر شده است ازدواج نمایند. کتاب فقهی مختصر الوقایه در این باره چنین بیان می دارد : «همسر شخص مفقودالاثر نمیتواند به نکاح دیگری درآید و اموال وی ماترک محسوب نمیشود تا ۹۰ سال حکم برآنست که شخص مفقود شده زنده است و پس از آن میتوان وی را مرده انگاشت و اموالش را بین وراث تقسیم کرد.»
بر پایهٔ برخی منابع مختومقلی در سال ۱۱۶۹ ه.ش در کنار چشمهٔ اباساری در دامنهٔ کوه سونگی داغ درگذشت. او را در کنار روستای آق تقه در ۴۰ کیلومتری غرب مراوهتپه (شمال شرق استان گلستان) و در جوار آرامگاه پدرش به خاک سپردند. اگرچه در برخی منابع به جا مانده تاریخ وفاتش ۱۷۹۰ ذکر شدهاست، اما به تازگی دستنوشتهای یافت شده که از مناظرهٔ شاعرانهٔ مخدومقلی با ذنوبی (شاعر معروف) در سال ۱۷۹۷ میلادی (۱۱۷۶۶ خورشیدی) خبر دادهاست. در صورت درستی این دستنوشته تاریخ درگذشت او را باید حداقل هفت سال بعدتر یا پس از آن در نظر بگیریم.
در دهه ۱۳۷۰ آرامگاهی برای مختومقلی فراقی ساخته شد. ساخت این آرامگاه در سال ۱۳۷۸ پایان یافت و در ۲۸ اردیبهشت همزمان با سالگرد تولد او با حضور و سخنرانی صفر مراد نیازوف رئیسجمهور وقت ترکمنستان و عطاالله مهاجرانی وزیر وقت فرهنگ و ارشاد ایران افتتاح شد. در زادروز فراقی همواره جمعیت زیادی از مردم منطقه و مقامات دولت ایران و ترکمنستان برای برگزاری مراسم به این آرامگاه میآیند.
مخدومقلی در شعر خود مسائل اجتماعی و سیاسی را مورد توجه قرار داده و به اتحاد ترکمنها و تقبیح جنگهای آن دوران بخصوص حملهٔ نادرشاه افشار میپردازد. او در مورد حمله نادر به ترکمنها با وجود کمکهای قبلی ترکمنها در اوایل حکومت او شعری گفته که در آن نادر را فتاح و محکوم به فنا مینامد و از عواقب کشتار آگاه میکند:
بوگون شاه سن ارتیر گدای بولارسن
ایلدن گوندن جدا بولارسن
قازانارسن چوخ گناه نی سن فتاح
بیرگون جانین چیقیپ فدا بولارسن
ترجمه:
امروز شاهی، فردا گدایی
از ایل و زمان جدایی
خیلی گناهکاری ای فتاح
عاقبت روزی کشته و فدایی
پیشبینی او بزودی با ترور نادر شاه توسط یکی از اقوام خود به واقعیت پیوست.
او همچنین مسائل اجتماعی همچون چند همسری، سوادآموزی و نقش زنان در جامعه، فقر و اختلاف طبقاتی و معضل مواد مخدر را مورد توجه قرار میدهد. او به دلیل اعتراض به ریاکاری دینی عالمان دو رو و کنایاتش به روحانیان و صوفیان مورد تحریم قرار گرفته و محاکمه شده و بهطور کلی مورد غضب اغلب خانها و قدرتمندان زمان خود بود.
بیشتر اشعار او در جنگهای آن دوران (جنگهای ترکمنها با حکومت قاجار ایران، خاننشین خیوه و خاننشین بخارا و نیز جنگهای بین قبایل ترکمن) نابود شده، اشعار باقیمانده او در دههٔ ۱۸۷۰ توسط آرمینیوس وامبری، جهانگرد و خاورشناس مجار گردآوری شده و در کتابخانه بریتانیا نگهداری میشود. سه دهه پیش از وامبری هم مختومقلی توسط دو پژوهشگر لهستانی به نامهای بوریهو و آلکساندر شودزکو به دنیا معرفی شدهبود.
محمدعلی جمالزاده، مخدومقلی را فردوسی ترکمانان نامیدهاست.
♦ نمونه اشعار:
♥ بولارسن
بییک داغلار، بییکلیگنگه بویسانما
گدازدا سوو بولان زر دک بولار سن
ترینگ دریا، هیبتینگا قووانما
وقتینگ یتسه، قوریپ، یر دک بولار سن
داغلارینگ آرسلانی، ببر - پلنگی
بیر گون دنگ بولار فیل، پشه جنگی
مجمع البحرینینگ، نیلینگ نهنگی
قولاغینا اورلان خر دک بولار سن
قیامتدان بیر سوز دییدیم بایاقدا
قاراو باردیر یرسیز اورلان تایاقدا
ظالملار خوار بولار، قالار آیاقدا
غریب، سن ییغلاما، شیر دک بولار سن
یاغشی بدو مونن، خوب محبوب قوچان
بیله التیپ میدیر، باقیه گوچن
حقیقت نامرد دیر ایمانسیز گچن
ایمان بیله بارسانگ، نر دک بولار سن
یاغشیلار یانیندا یورگول سن اوزونگ
در بولسون دائما سوزلهگن سوزونگ
عالملارا اویسانگ، آچیلار گوزونگ
جاهللارا اویسانگ، کور دک بولار سن
لقمان کیبی دردلر درمانین قیلسانگ
سلیمان دک دیونی فرمانه آلسانگ
اسکندر دک یرینگ یوزونی آلسانگ
یره یکسان بولوپ، یر دک بولار سن
مختومقلی، قاراپ گوزله داشینگنی
جایین بیلیپ صرف ات نان و آشینگنی
کامل تاپسانگ، قوی یولوندا باشینگنی
ار ایزیندا یورسنگ، ار دک بولار سن
ترجمه:
فردا
ای کوههای بلند!به عظمت خود نبالید
روزی میان گدازه ها،چون زر آب خواهید شد
ای دریای ژرف! به هیبت خود مغرور مشو
روزی چون بیابانی خشک خواهی شد
و آن روز شیر و ببر و پلنگ کوهستان و فیل و پشه
هیچ یک زورمندتر از هم نخواهد بود
و نهنگ نیل دریاها
چون الاغی خواهد شد که بر گوشش سیلی زده اند
من از قیامت سخن می گویم
اگاه باشید
چوب زدن به ناحق،کیفری در پی دارد
و روزی تمام ستمگران زیر پا له خواهند شد
ای تهی دست زاری مکن
که فردا بسان شیری خواهد شد
آیا کسی که براسبی تیزپا سوار است
و محبوبی زیبا در کنار دارد
خواهد توانست آنها را به همراه خود
به دنیای جاودان ببرد
کسی که بی ایمان بگذرد نامرد حقیقی است
پس باایمان همراه شو تا بزرگمردی شوی
ای دوست!
همواره با خوبان همراه شو
و با سخنهایت دُر افشانی کن
بیا از دانایان پیروی کن تا چشمت باز شود
از نادانها بپرهیز که کورت خواهند کرد
اگر چون لقمان راه علاج دردها را بیابی
و چون سلیمان دیوها را به فرمان خودکشی
و چون اسکندر تمان زمین را زیر سلطه ی خود
عاقبت باخاک یکسان خواهی شد
مختومقلی!
بااحتیاط سخن بگو
و به خوردن و آشامیدن کمتر بپرداز
مردی کامل را بیاب و قدم در پی او بگذار
زیرا اگر بابزرگمردان همراه شوی
مردی بزرگ خواهی شد.
♥ گوزلهمهینبولارمی؟
بیر کاکیلیک آلدیرسه ذریه بالهسین
سایرای - سایرای، گوزلهمهیین بولار می؟
بیر بلبل ییتیرسه قیزیل لالهسین
حسرتیندان سوزلهمهیین بولار می؟
کرهسی الیندن گیتسه اشهگینگ
تلموریپ دورت یانا، گوزلار اوشاغین
آق مایه آلدیرسه الدن کوشهگین
باغرین بوزیپ، بوزلاماین بولار می؟
بیر جرن آلدیرسه الدن آولاغین
باله سسین دینگلاپ، سالار قولاغین
دوکه - دوکه گوزیاشینینگ بولاغین
مالای - مالای ایزلامایین بولار می؟
آغساغینگ الیندن آلسانگ آغاجین
یامان درده دوشر، تاپماز علاجین
بیر گویچلی دوشمانه دوشسه مکهجین
جوجوغینی گیزلهمهیین بولار می؟
آیرالیغا آدم اوغلی نیلهسین
کیم قالار گورمهین اجل حیلهسین
مختومقلی، حیوان بیلسه بالهسین
انسان باغرین دوزلامایین بولار می؟
ترجمه:
خون جگر نخورد؟
وقتی جوجه دلفریب کبکی را می ربایند
با فغان و زاری در پیش نمی نگرد؟
بلبلی که گل سرخش را گم کرده
در حسرتش نغمه ها نمی خواند؟
اسبی که کره اش را از دست داده
جستجوکنان به چهارسو شیهه نمی کشد
اشتری مادر که نوزادش را برده اند
با دلی صد پاره فریاد نمی کند؟
آهویی که هو بره اس را گرفته اند
گ شهایش به انتظار صدایش نمی ماند؟
با چشمان اشکبار
ماغ ماغ کنان در پیش نمی گردد؟
اگر عصای مفلوجی را بگیری
غرق در درد بی علاج نمی ماند
آیا گراز با دیدن دشمنی بزرگ
بچه اش را پنهان نمی کند؟
در برابر جدایی از دست انسان چه بر می آید
کیست که حیله مرگ را نبیند؟
مختومقلی!
وقتی که حیوانها برای کودکانشان می نالند
مگر انسان می تواند خون جگر نخورد؟
♦ سخنان برخی از بزرگان دربارهٔ مختومقلی:
- سیدمحمد خاتمی(رئیس جمهور سابق ایران): مختومقلی متعلق به تمام بشریت است.
- صفرمراد نیازوف (رئیس جمهور سابق ترکمنستان): مختومقلی فراغی تاج مرصع و پر تلاءلوی ستون روحی مردم ترکمن است. طبع بلند و بزرگمنشی مردم ترکمن، شرم و حیای آنها و معیار عدل و انصاف آنها در اشعار این سخنور بزرگ نمایان است.
- چنگیز آیتماتف (نویسنده جهانی و معاصر قرقیز) در مورد او لب به اعتراف میگشاید و اورا از بزرگان شعر جهان میداند: قرن ۱۸ در ترکستان، قرن اشعار مختومقلی است. این شخصیت بزرگ سخنور که بخشی از خزائن شعری جهان است که توانسته با شعر سخن بگوید.
- و...
جمعآوری و نگارش: لیلا طیبی (رها)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع:
- برگذیده اشعار مختومقلی فراغی - عبدالرحمن دیهجی.
- «زندگینامه مختومقلی فراقی». پایگاه اطلاعرسانی دانشجویان و دانشآموختگان ترکمن ایران. دریافتشده در ۱ خرداد ۱۳۸۹.
- در قلمرو مازندران، صمدی، معرفی شعرای ترکمن
- لغتنامه دهخدا: مدخلهای مخدوم، و قلی.
- امین گلی، تاریخ سیاسی و اجتماعی ترکمنها، اول، نشر علم، ۱۳۶۶، ص ۲۵۱–۲۴۹.
- دانشناماه آزاد ویکیپدیا.
سلیمان لایق
شاعر سیاستمدار
سلیمان لایق، شاعر، نویسنده و یکی از بنیانگذاران حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود.
او در ۹ میزان/مهر ۱۳۰۹ خورشیدی در روستایی در ولایت پکتیا در جنوبشرق پادشاهی افغانستان زاده شد. او پسر «عبدالغنی» ملای قبیله خروتی (زیرمجموعه قبیلههای پشتون) بود. پدر لایق از خلیفههای عرفان صوفیگری نقشبندیه بود. در آن زمان رهبری این عرفان به دست خاندان مجددیها بود که در هند و افغانستان جایگاه بالای مذهبی داشت. بنابراین پدر سلیمان با این امید که روزی پسرش مرید و پیرو این خاندان شود (که هرگز نشد)، نام او را «غلاممجدد» نامید.
او در ۱۰ مرداد ۱۳۹۹ در سن ۹۰ سالگی در گذشت.
غرزی لایق، پسر سلیمان لایق در صفحه فیسبوکش نوشته است که پدرش در اثر جراحاتی که در حمله انتحاری سال گذشته برداشته بود، امروز جمعه اول عید قربان، ۱۰ اسد/مرداد فوت کرده است.
آقای لایق در سالهای حکومت حزب دمکراتیک در مقامهای کلیدی از جمله عضو هیات موسسان و دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان و پسان یکی از چهار معاون نجیب الله در حزب وطن نیز بوده است. او مدتی به عنوان وزیر اقوام و قبایل، ریاست اکادمی علوم افغانستان کار کرده بود. در سالهای اخیر زندگی در افغانستان بود و فعالیت سیاسی نداشت.
دست کم هفت دهه بود که سلیمان لایق شعر گفت و نوشت. شعر و شاعری او را می توان به سه دورۀ مشخص دسته بندی کرد:
- سلیمان لایق از آغاز شاعری تا کودتای ثور ۱۳۵۷ خورشیدی.
- سلیمان لایق از ۱۳۵۷ تا سقوط حکومت حزب دموکراتیک خلق( هشت ثور ۱۳۷۱)
- سلیمان لایق از سقوط حکومت حزب دموکراتیک خلق تا مرگ!
در یک بررسی زمانی در مییابیم که شعر سلیمان لایق از نخستین دوره تا مرگ بیشتر و بیشتر سیاسی و ایدیولوژیک شده است. چنان که در دهۀ شصت خورشیدی او نه تنها یک سیاسی سرای تمام عیار بود؛ بلکه سایۀ ایدیولوژی نیز بر سرزمین عواطف و تخیل شاعرانۀ او سایه می اندازد.
- نمونه شعر:
(۱)
عیدِ قربان شد و من لایق قربان نشدم
چه کنم درخور تقدیم دل و جان نشدم
نرسیدم به شفا خانهى آغوشِ کسى
رنجها بردم و مستوجب درمان نشدم
به موازات جنون رفتم و در وادی عشق
نالهپرداز شدم ، ناى نیستان نشدم
درخیال وهوسِ بوسۀ جانبخش کسى
آستانبوس شدم، محرم جانان نشدم
نشدم کشته و قربانىِ یک تیر نگاه
وین غمم کشت که درتیررسِ آن نشدم
گرچه صدمرتبه رفتم به مصاف ددودیو
چون سلیمانِ نبى حاکمِ دیوان نشدم
بارها کشتى من در طلبِ ساحلِ عشق
غرق دریا شد و در ساحل امکان نشدم
بال و پر هرچه گشودم نرسیدم به مراد
کِرمِ شبتاب شدم، مهرِ زرافشان نشدم
لایقا در یَمِ توفانی دنیای عجاب
بَردهى تن شدم و روحِ غزلخوان نشدم.
(۲)
بیا بیا که فضاگرد کاینات شویم
که آرزوی بزرگ است و این جهان تنگ است
سرم زمشت حوادث فرو نمیآید
سرمبارزه سرنیست، صخرۀ سنگ است
(۳)
صدای ناخدا پیچید در شب
که هان ای رهروان بیدار باشید
من از وضع فلک دانم که امشب
نبردی می رسد هشیار باشید
سرو دل در کف توفان گذارید
تن وجان قدرت پیکار باشید
که این امواج توفان زای آبی
سرودی می نوازد انقلابی
(۴)
دوست دارم این وطن را
دوست دارم سنگ او را کوه او را
دوست دارم قلب خود را، خانۀ اندوه او را
دوست دارم این وطن را
خاک او را
ابرهای مست و هیبت ناک او
رودهای یاغی و بی باک او را
بر فراز کوهساران آسمان پاک او را
دوست دارم این وطن را
(۵)
در نیمه شب ها، از کوهساری
آید صدایی
فریاد نایی
چون موج دریا
شاید جوانی، عاشق شبانی
از مهر رویی
وزبرق مویی
نالد شبانگاه
(۶)
ای شعلۀ حزین
ای عشق آتشین
ای درد واپسین
این شور تست یا که جنون سرشک ها
یا شعر من که می دهدم سوز جاودان
(۷)
همیدون، همین مرز مرز من است
همین طرز اندیشه طرز من است
اگر بند و زنجیر استمگران
بریزد مرا بارۀ استخوان
نگردم ز راهی که بگزیده ام
که بگزیده ام آن چه بگزیده ام
(۸)
ما نسل انقلاب، بی ترس و بی حجاب
راهی کشیده ایم، روشن تر از شهاب
راهی به آفتاب
راهی به انقلاب
آینده گان به پیش، بالنده گان به پیش
در راه افتخار، با کاروان به پیش
تا پای جان به پیش
تا جاودان به پیش
(۹)
افتاده بود وسلی جلاد خورده گی
در کنج نامرادی « اکسا» خویده گی
لب ها ززخم مشت ستمگرشگفته تر
چشمان کبود و بیره و دندان شکسته گی
زیر فشار و ضربت اشکنجه وعذاب
آنگشت خون چکان و سرانگشت خورده گی
بینی شکسته، ناصیه خندان ز زخم چوب
رخسارها شکسته وناخن کشیده گی
نالان ز درد گردن و غلتان میان خون
کالا دریده، موی سر و رو رسیده گی
زیر عذاب برق، ز آدم کشان پست
دشنام گونه گونه و نفرین شنیده گی
وان سوی تر شکنجه کشان وطن پرست
بعد از هزار سانحه و جور مرده گی
(۱۰)
برما گواه باش که سرباز صادقیم
از بیم مرگ و هیبت اعدام رسته گی
بر ما گواه باش که پیش «امینیان»
سرخم نکرده ایم به عنوان بنده گی
دادیم زندهگی و خریدیم آب رو
پاکیزه داشتیم ره و رسم زندهگی
جمعآوری:
لیلا طیبی (رهـا)
- بازوان تو:
روانشناساند بازوان تو!
وقتی به آغوشم میگیری...
♡
آه!
چه زیبا رام میشود
اسبِ سرکشِ خیالم!
#لیلا_طیبی (رهـا)
#کتاب_عشق_پایکوبی_میکند
#هاشور_در_هاشور
هوهانس تومانیان
شاعر ملی ارامنستان
هوهانس تومانیان شاعر غزلسرا قصیده گو و حماسهسرای ارمنی است که بجز شعر در سایر رشتههای ادبی نیز از جمله داستاننویسی - قصیده پردازی، نقد ادبی و نیز قصیدههای کودکان تبحر کافی داشته است تا آنجا که در زمینه داستانسرائی و حکایت نویسی فقط قازاروس آقایان و از لحاظ تمثیل پردازی و لطیفه گوئی تنها اتابیگ خنکویان به پای او میرسند.
وی هفتم فوریه (تقویم قدیم ۱۹ فوریه) ۱۸۶۹ در روستای دسق (dsegh) (که امروزه به افتخار او تومانیان نام گرفتهاست) از ناحیه لوری چشم به جهان گشود.
پدرش آسلان (۱۸۹۸–۱۸۳۹) معروف به تر-تادئوس کشیش روستا بود. وی از اولاد خانواده سلطنتی ارمنی تومانیان، شاخهای از دودمان سلطنتی سرشناس مامیکونیان بود که اصالتالشان از فئودال تارون بود و در سدههای دهم و یازدهم میلادی در لوری اسکان گزیده بودند. مادر وی سونا (۱۹۳۶۶–۱۸۴۲)، یک قصهگوی مشتاق بود و علاقه خاصی به حکایتها داشت. تومانیان جوان، بزرگترین در میان هشت فرزند خانواده بود. برادران و خواهرانش عبارتبودند از: رُستُم (۱۸۷۱–۱۹۱۵), اُسان (۱۸۷۴–۱۹۲۶), ایسکوهی (۱۸۷۸–۱۹۴۳), واهان (۱۸۸۱–۱۹۳۷), آستغیک (۱۸۸۵–۱۹۵۳), آرشاویر (۱۸۸۸–۱۹۲۱), آرتاشس (۱۸۹۲–۱۹۱۶).
تومانیان همراه با هوانسیان، ایساهاکیان و دریان یکی از چهار رکن اساسی شعر ارمنستان شرقی محسوب میشود. نام تومانیان به عنوان شاعر قصیده گو و حماسه سرا جاودانه بر پیشانی تاریخ ادبیات ارمنی باقی خواهد ماند. آهنگ کلامش همچون آهنگ ملی «کومیتاس» موسیقیدان و آهنگساز شهیر ارمنی دلنشین و روح پرور است.
تومانیان در بین شعرا و نویسندگان ارمنی از همه بیشتر به مرز و بوم خود و محیط گرداگردش پای بند بوده و در حقیقت میتوان گفت که وی برجستهترین نماینده ملت ارمنی و آب و خاک همان ملت بودهاست. به پیروی از همین عواطف میهنپرستی و انسان دوستی و آزادیخواهی خویش است که اوضاع روستاها و روستانشینان کوهستانی ارمنی را با زبانی ساده و آشنا و بیانی گرم و بیریا شرح دادهاست. زیرا تومانیان حقیقه از میان اصیلترین قشر اجتماع ارامنه برخاسته و پیوسته مظهر عشق و پیمان، عشق به آزادی انسانها، عشق به پاکی و پاکیزگی نهاد آدمی، عشق بر آب و خاک و زادگاه خود و معرف وضع اجتماعی عصر خویش بوده است و به همین لحاظ است که اشعار تومانیان در قلب فرد فرد ارامنه جای دارد و ملت ارمنی همواره او را شاعر ملی خود دانسته است.
تومانیان در سن یازده سالگی نخستین شعرش را در این مدرسه نوشت. در سال ۱۸۸۳۳ چون مدرسه مزبور بسته شد ناچار به دهکده موطنش بازگشت و پس از اندک توقف در آنجا با پدرش بجانب تفلیس رهسپار گردید و وارد مدرسه نرسسیان شد و مدت سه سال نیز در آنجا به تحصیل اشتغال یافت (۱۸۸۶–۱۸۸۳) و آنجا را نیز نیمه تمام ترک گفت. هفده ساله بود که منشی خلیفه گری ارمنیان در تفلیس شد و پنج سال این شغل را تحمل کرد، ولی سرانجام بگناه سرودن شعری در هجو یکی از روحانیان از آنجا رانده شد و دیگر تا پایان عمر به هیچ خدمت دولتی و غیردولتی تن در نداد.
نخستین مجموعه وی در سال ۱۸۹۰ در مسکو بچاپ رسید و دو سال بعد دومین مجموعهاش که در آن منظومه «آنوش» نیز دیده میشد بطبع رسید. انتشار این دو مجموعه نام و شهرت بحق برای تومانیان بوجود آورد.
در سال ۱۸۸۸ در سن ۱۹ سالگی هوهانس تومانیان با اولگا ماچکالیان ۱۷ ساله ازدواج نمود این زوج صاحب ده فرزند شدند. اسامی فرزندانش: موشق (۱۹۳۸–۱۸۸۹)، آشخن (۱۹۶۸–۱۸۹۱)، نوارت (۱۹۵۷–۱۸۹۲)، آرتاوازد (۱۹۱۸–۱۸۹۴)، هاسمیک (۱۹۳۷–۱۸۹۶)، آنوش (۱۹۲۷۷–۱۸۹۸)، آرپیک(۱۹۸۱–۱۸۹۹)، آرگ (۱۹۳۹–۱۹۰۰)، سدا (۱۹۸۸–۱۹۰۵۵)، تامار (۱۹۸۹––۱۹۰۷)
او در سال ۱۸۹۹ گروه ادبی «بالاخانه» را تأسیس کرد، که قازاروس آقایان، آوتیک ایساهاکیان، لئون شانت، درنیک دمیرچیان و دیگران عضو آن بودند.
در سال ۱۹۱۲ به ریاست انجمن تازه تأسیس نویسندگان ارمنی برگزیده شد (تا سال ۱۹۲۱). او همچنین ریاست انجمن امداد ارمنی (۲۲۲–۱۹۲۱) و خانه فرهنگ ارمنی (تفلیس) را بعهده داشت.
والری برسف نویسنده روس با تومانیان روابط بسیار نزدیک داشت و در سال ۱۹۱۶ کتابی بنام «شعر ارمنستان» به رشته تحریر درآورد. وی دربارهٔ تومانیان مینویسد: «قدرت هنرنمائی تومانیان را در آثار منظومش باید دید. او در اشعارش از زندگی اجتماعی و زوایای بیشمار اجتماع و روحیه مردم قشرهای مختلف آن سخن میگوید: «با مطالعه آثار منظوم تومانیان نظیر «آنوش» بهتر میتوان به زندگی اجتماعی و سنتهای باستانی ملت کهنسال ارمنی پی برد تا با مطالعه و بررسی کتب تاریخی و اجتماعی دیگر شاعر با قدرت خلاقهای بینظیر و پروازهای آتشیت و قلمی شیدا و بیانی فصیح به زندگی طبقات مختلف مردم روح و جان تازه میدهد.
تومانیان آثار بیشماری از نویسندگان برجسته روسی منجمله پوشکین را به ارمنی ترجمه کرده است که با متن اصلی آن اصالت و هنر نویسنده روس کاملاً محفوظ مانده است.
از آثار ماندگاری که وی به ادبیات ارمنی افزوده میتوان آثار زیر را نام برد: خمره طلا، ساکوی لر، برادر گارنیک.
پس از فوت او آثارش در بین سالهای (۱۹۴۰–۱۹۵۹) بشرح زیر در شش جلد بچاپ رسید. جلد اول - مجموعه اشعار تومانیان، دوم منظومهها، سوم قصیدهها و داستانها، چهارم انتقادات ادبی نطق خطابهها، پنجم نامهها و ششم بقیه آثار تومانیان.
شاهکارهای جاویدانی که از تومانیان همواره بر تارک آثار ارزنده ادبیات ارمنی خواهد درخشید عبارتند از: آنوش، داوید ساسونی، تسخیر قلعه طبل، بسوی لایتناهی، پروانه، آختامار، دیر کبوتر، مارو، یک قطره عسل، بقوس پطروس، ترانه من، هزاردستان، گیکور، شاع، و الهام و دیگر قصیدهها و منظومهها و دهها آثار نظم و نثر دیگر که هر یک بنوبه خود در شمار پرازرزشترین سخنان منظوم و منثور ادبیات جهان محسوب وی شوند: بطور کلی آثار تومانیان دارای سه جنبه اختصاصی است جنبه ادبی، جنبه واقع گرایی (رئالیتیک)، و جنبه سادگی آن.
آثار تومانیان به دهها زبان ترجمه شدهاست و نمونه ای از این ترجمهها و نیز کلیه نشرهای آثار او در موزه تومانیان در ایروان نگهداری میگردد.
از آثار مهم و مشهور او عبارتند از: منظومههای آنوش، مارو، داویت ساسونی، آخ تامار، بسوی لایتناهی، تسخیر قلعه طبل، دیر کبوتر، یک قطره عسل، بغوس پتروس، هزار دستان، ترانه من، پروانه، گیکور، دوست من نسو، بازار دلاوران و.... کلیات نظم و نثر تومانیان چندین بار در چند مجلد یا بصورت جلدهای جداگانه به چاپ رسیدهاند که از همه معروفتر مجموعه شش جلدی است که آکادمی ارمنستان بچاپ رساندهاست.
آثار تومانیان به فارسی نیز برگردانیده شدهاند که اهم آنها بشرح زیر است:
یادنامه تومانیان _ نادر نادر پور، ه. سایه، تهران: ۱۳۴۸.
هوانس تومانیان، پروانه، آخ تامار، آنوش، ترجمه، آلک تهران: ۱۳۴۸.
آنوش، به مناسبت صدمین سال تولد هوانس تومانیان، دکتر هراند قوکاسیان، تهران :ص. ۱۳۰–۹۶.
آی وطن، آی وطن - ترجمه احمد نوری زاده، تهران: ۱۳۵۷.
دوست من نسو، ترجمه محمد باقری
گیکور، ترجمه آرا هوانسیان ۷ - ترجمههای مختلف دیگر
آخ تامار.
تومانیان در جنگ جهانی دوم در آن هنگام که فراریان و آوارگان ارامنه ترکیه پس از قتلعام به سوی ارمنستان شرقی مهاجرت میکردند نسبت به آنها و کودکان یتیمی که والدین خود را در آن کشتارها از دست داده بودند کمال همراهی و مساعدت را داشت و در نگاهداری و تأمین غذای آنان فداکاری بسیار کرد. از این کودکان که به کمک تومانیان به نان و نوائی رسیدند و بعداً شاعری معروف به نام «واغارشاک نورنتز» بوجود آمد.
تومانیان در سال ۱۹۰۸م به سبب فعالیتهای گسترده آزادیخواهانه ملی به زندان افکنده شد.
در سال ۱۹۱۵م پس از نسلکشی ارمنیان تومانیان از سازمان دهندگان اصلی پذیرش و اسکان مهاجرین و فراریان ارمنی بود، در این سالها به تومانیان (پدر یتیمان)، لقب داده بودند. در سال ۱۹۲۰م از انقلاب ارمنستان و ایجاد اولین جمهوری ارمنستان به گرمی استقبال کرد و در سال ۱۹۲۱م به سمت دبیر اول (کمیته امداد ارمنستان) انتخاب گردید. در همین سال تومانیان (خانه هنر ارمنی) را پایهگذاری و رهبری کرد که نقش بزرگی در متحد کردن نویسندگان و هنرمندان ارمنی قفقاز ایفاء نمود.
تومانیان در سراسر عمر خود تنها یک بار به خارج از ارمنستان یعنی به کنستانتینوپل مسافرت کرد؛ و اغلب به سیر و سیاحت مناطق مختلف ارمنستان میپرداخت و در تمام این مسافرتها سعی میکرد که روابط هنری و ادبی بین این مناطق برقرار و محفوظ ماند. در اوایل سال ۱۹۲۳۳ تومانیان به بیماری سرطان مبتلا و برای معالجه به مسکو انتقال یافت و پس از چندی چشم از جهان فرو بست. جسدش به تفلیس منتقل و در آنجا بخاک سپرده شد و به این ترتیب چراغ زندگی شاعر ملی ارامنه برای ابد خاموش شد در حالی که آثار ارزنده وی برای همیشه در ادبیات جهان باقی خواهد ماند.
در ارمنستان برای تجلیل و بزرگداشت شاعر بلند قدر نام دهکده زادگاه وی را به طومانیان نامیدند؛ و در ایروان خانهای بنام موزه تومانیان بنا نهادند. همچنین کتابخانهها، قرائت خانهها و مدراسی هم به نام تومانیان نامگذاری کردند.
وی بعداً لقب «شاعر تمام ارامنه» را دریافت کرد. وی یکی از چهرههای برجسته ادبیات ارمنی در قرن ۱۹ و ۲۰۰ میلادی بودهاست.
دولتهای ارمنستان و گرجستان به خاطر فعالیتهای پیگیر و خستگی ناپذیر تومانیان، لقب (شاعر مردمی) را به او اعطاء کردهاند.
این شاعر با اکثر نویسندگان و شعرای هم عصر خود رشته الفت و روابط هنری و ادبی برقرار کرده بود ولی رابطه وی با «قازاروس آقایان» رابطه پدر و فرزندی بود میگویند علاقه «قازاروس» به تومانیان به قدری بود که شبی دیرهنگام نویسنده نامی در خانه شاعر جوان را میکوبد وی را از خواب بیدار میکند و سراسیمه میپرسد آمدهام احوالت را بپرسم چون خواب بدی را برای تو دیده بودم. نویسنده اخیر هنر شاعری و نویسندگی تومانیان را پیوسته میستود و خشنود بود که چراغ وادی علم و هنر بوسیله تومانیان و امثال او روشن و فروزان خواهد ماند.
نمونههایی از نوشتهها:
(۱)
♦ آختامار:
هر شب جوانی از دهکده ساحل (وان) پنهانی راه امواج رقصان را میسپرد. بدون زورق با بازوانی ستبر دل امواج را میشکافد و بسوی جزیره مقابل پیش میرود. نوری شفاف، که از دورترک همچون پرتو فانوس است. جوان را در تاریکی بخود میخواند. تا راهش را گم نکند. تامار زیبا هر شب در جزیره آتشی برمیافروزد؛ و در مخفی گاه نزدیک، بیقرار و بی تاب ، انتظار میکشد. دریای مواج میخروشد و با التهاب فریاد میکشد جوان دلش در حالیکه در سینه میتپد، شجاعانه با دریا میجنگد و تاب میآورد.
تامار ملتهب از نزدیک صدای شکافتن امواج را میشنود، و وجودش میسوزد، از آتش عشقی که اندامش را دربرگرفته.
در شب ساکت: اما شکاک صدایی در کرانه دریا خاموش شد و شبح سیاه رنگی ایستاد وآنان همدیگر را یافتند. موجهای لغزان دریاچه (وان) آرام، آرام بر کرانه بوسه میزدند. وآن گاه بازمزمه ای دلنشین کف آلود بازمیگشتند. گویی امواج در گوش یکدیگر نجوا میکردند وستارگان آسمان نیز همچنین از تامار بی شرم و سبکسر غیبت و بد گویی مینمودند.
ساعت موعود فرا رسیدهاست التهابی در دل دختر باکره چنگ میزند. یکی از دل امواج راه میسپارد وآن دگر در کرانه جزیره دعا میکند.
"آن جوان بیباک کیست که مست از عشق، هراس از دل بدور انداخته وهر شب دل امواج را شکافته به جزیره میآید. او راه امواج را میسپارد و تامار ما را میبوسد حیثیت و تعصب ما را به چه گرفتهاست که توانسته دختری را از دست ما برباید "
جوانان دهکده جزیره، که دلشان جریحه دار شده بود چنین گفتند، و شبی مشعل افروخته به دست تامار را خاموش کردند.
اکنون که مشعل خاموش شده دلباخته شناگر در دریای تاریک سرگردان است وتنها نسیم زمزمه گر است که آوای آههایش را میپراکند (آخ تامار)
در تاریکی قیرگون از کناره صخرههای تیز آن جا که دریای بیکران میخروشد آوایی که گاه ضعیف و گاه قوی است بگوش میرسد (آخ تامار)
بامدادان دریای کف بر لب جسدی را بر کرانه انداخت جسدی که گویی بر لبانش دو واژه یخ زدهاست (آخ تامار).
(۲)
♦ ستاره:
ای ستاره ها! ستارهها…
چشمان آسمان! اینگونه سوسو زن درخشان میخندید
آن زمانها که چست و چالاک
کودکی بودم من
بی خیال و چون شما بشکوه
از سر بی دردی جست و خیز میکردم
شما میخندیدید
اینک نیز میخندید
اینک که ناتوان و زِ پا افتاده
جانسوزش امیدهای به باد دادهام را میگریم
فردا نیز همچنان میخندید
بر فراز گور من.
(۳)
آه، رفتند…
روزهایم پریدند و رفتند…
با غم و درد، با بیم و وحشت
سینه ام را دریدند و رفتند…
(۴)
سرآمد…
عمر پایان گرفت و سر آمد،
هرچه را دل سپردم تهی بود،
هرچه شادی به غم منتهی بود.
(۵)
خیام گفت: «آهسته پا بر خاک نه، ای گلعذار،
شاید که ناگه پا نهی بر مردم چشمی خمار».
ای جان، تو هم محتاط تر بگذر، مبادا پا نهی
بر آن زبان سرخ خیام و به چشم آن نگار.
کاش همراه تو می بودم همیشه، هر زمان،
می بُدم تنها به دشتی زیر سقف آسمان،
لیک خواهم لذت از خود گذشتن، حل شدن،
با همه همراه بودن، با همه هم داستان.
(۶)
ای راه ها،
ای راه ها،
بی بازگشت و انتها،
اکنون کجا هستند،
آه…
آنان که رفتند از شما؟
جمعآوری و نگارش:
لیلا طیبی (رهـا)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
♦منابعی برای مطالعه ی بیشتر:
- نامه فرهنگ ارمن: گزیده مقالههای ادیک باغداساریان جلد ۱ شابک ۹۷۸-۱-۹۲۷۸۶۰-۱۹-۹ تورنتو ۱۳۹۳ هوانس تومانیان / به مناسبت ۱۴۵- مین سالگرد تولد شاعر / نوشته ا. . گرمانیک.
- خاچیکیان، لیا (۱۳۸۱). «آشنایی با بنیاد پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان ایران». فصلنامه فرهنگی پیمان. سال ششم (۲۱).
- قوکاسیان، دکتر هراند. «هوانس تومانیان شاعر ملی، قصیده سرا و حماسه گوی توانای ارمنی» (PDF). ارمغان. سی و هفتم (۷): -۳۴۷.
- نوریزاده، احمد )۱۳۷۶). تاریخ و فرهنگ ارمنستان. نشر چشمه. ص. ۶۲۹–۶۲۸. شابک ۹۶۴-۶۱۹۴-۵۵-۹.