لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

وبلاگ خصوصی انتشار نوشته ها و اشعار بانو
#لیلا_طیبی (رها)

بایگانی
۱۴
آذر

بانو "بهاره نوروزی سده"، شاعر ایرانی، دارای چند اثر مکتوب است.

 

بهاره نوروزی

بانو "بهاره نوروزی سده"، شاعر ایرانی، دارای چند اثر مکتوب است.

کتاب‌های منتشر شده‌ی وی به قرار زیر است:
◇ کتاب‌های مستقل:
- این زن بی‌عبور سایه‌ها مردنی‌ست، انتشارات بوتیمار مشهد، ۱۳۹۱
- چشم‌هایم در ماهی‌تابه سوخت. انتشارات ماهتاب غرب کرمانشاه، ۱۳۹۵
- هوای خانه را عطر می‌زند، انتشارات هشت اهواز. ۱۳۹۶ (منتخب جایزه ادبی شاملو)
- رویای خیس زاینده رود. انتشارات گیومه البرز. ۱۳۹۷
- زنی ان سو موهایش را می‌بافد. انتشارات هرمز. ۱۳۹۸ (چاپ دوم ۱۴۰۲)
- با دو حفره‌ی خالی از چشم (برگزیده جشنواره داروگ)، انتشارات هرمز
- یک آبادی متروک (برگزیده‌ی کتاب سال نشر نامه‌ی مهر)
- رویای موشک کاغذی، انتشارات هرمز، ۱۴۰۴
- زنی در افغانستان مرا تکثیر می‌کند
و...

◇ کتاب‌های مشترک:
- و من زنی که
- در جریان چشم‌های تو بودم
- آواز غمگین نقاره‌ها
- نقطه سر خط
- سپیدار (مجموعه شعر زنان)
- عاشقانه‌های معاصر
- ماه و مهر (مجموعه شعر زنان)
- مجموعه شعر داروگ
- مجموعه شعر مارون
- مجموعه شعر بر کرانه های هرمز
- مجموعه ترنم یاس
- عطر شالیزار
- صدای لیراوا
- مجموعه صد سال شعر زنان ایران
- شاعران فرامن
- بانوان موفق
- مجموعه چامه
- رویای نیمه شب در کافه پیانو
و...

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
عینکم را عوض می‌کنم
دنیا با رنگ‌های تازه‌تری روبه‌رویم می‌ایستد
پدرم حواسش را از میان شب‌بوها بر می‌دارد
به عقب بر می‌گردد
من به عقب بر می‌گردم
آژیری کشدار مرز کودکی‌ام را می‌شکند
جنگ
پوتین به پای سربازها می‌کند
تفنگ روی دوششان می‌گذارد
و چند، گلوله در جیب‌هایشان
مشق‌هامان میان دفترها اشک می‌ریزند
تند تند راه می‌روم
می‌دوم
فرار می‌کنم 
فرار می‌کنم از نخل‌های سر بریده

از قبرهای بی‌نام و نشان
از هامون و جنازه‌ی مردی تیر خورده
از من سبقت می‌گیرد
می‌دوم
می‌دوم
هامون میان رگ‌هایم تزریق می‌شود
میدان‌های مین برای پاهایم خط و نشان می‌کشند
مادرم گل‌های سرخ را قلمه می‌زند
مادرم که با صدای قناری‌ها اشک می‌ریزد
و شب‌بوها را نفس می‌کشد
عینکم را
عینکم را
می‌خواهم فرم‌های دبستان رنگی شوند
بچه‌ها برای مرگ پدرانشان شیون نکنند
موهایمان میان پارچه‌هایی سیاه زندانی نباشد
من کودکم
دوم ابتدایی صد دانه یاقوت دسته به دسته
دسته به دسته اتوبوس‌ها
مردهایی با پیراهن‌های خاکی می‌برند
و بعد پیراهن خونی پس می‌دهند
می‌خواهم پشت نیمکت چوبی مشق جنگ نکنم
می‌خواهم کودکی‌ام رودخانه باشد
شالی‌زار باشد و پروانه‌ها دور تا دور سرم برقصند
باید
باید زنگ بزنم
از صدام بخواهم پا از گلیم دراز نکند
مرگ بر صدام
مرگ بر موشک
مرگ بر خمپاره
خمپاره که دختران همسایه را درید
خانم معلم: دخترا ساکت موضوع انشا: جنگ
اجازه خانم اجازه؟
من شماره خدا را می‌خواهم
دیروز به خانه‌ی‌مان زنگ زد
پدرم را برد،
شب‌بوها پژمردند و آسمان رعد و برقی ناگهانی زد
مادرم روی دار قالی کودکی تازه به دنیا اورد
می‌دوم
از خیابان‌ها
از درخت‌ها
و از تمام آدم‌هایی که بی‌اختیار خودشان اشک می‌ریزند
مادرم موهایم شانه می‌زند،
شب‌بوها سردردهایم را زیاد می‌کنند
چشم‌هایم را می‌بندم
می‌توانم از دیوار‌های بلند رد شوم
خیابان‌ها را پابرهنه بدوم
بدوم
بدوم آنقدر که نفس‌هایم گریبانم را بگیرد،
جنون از کلماتم می‌پاشد
کفش‌هایم از تمام پاهایم شکایت دارد،
و ویار مرگ وجودم را عق می‌زند
فقط، چند، گلوله کافی‌ست
چند، گلوله ناقابل که دیروز سربازی به غنیمت آورده است.

(۲)
باید کنار این قطار می‌ماندم
و خیره می‌شدم
به دست‌های رنگی مادرم
- مادرم که قالی می‌بافت، حامله هم بود-
تا من
احساسم را در جنین نیامده تکرار کنم
و برای
گنجشک‌های روی درخت
_درخت زبان گنجشک_
زبان در آورم
و من
-من کودک بودم؛ قالی‌باف هم بودم_
و دست‌های من که رنگی می‌شد
و سوتی که با عجله از کنارم رد
-و مادرم تکرار می‌شد-
قالی می‌بافت
حامله هم بود
...
حامله بود
قالی هم می‌بافت
...
و من
دست‌هایم رنگی شد
و خواب‌هایم بی‌قطار رد!

(۳)
لیلا
کودکی‌هایمان را
کوچه‌های خاکی بلعیدند
و ما 
همچنان گم شده‌ایم
وقتی 
آرزوهای‌مان را
پشت میزهای چوبی 
دیکته می‌کردند.
بابا نان داد
بابا با اسب آمد
آن مرد
آن مرد
چقدر رویا از ما فاصله گرفت و
شادی، خاطره شد.

(۴)
زمین گرد بودنش را به  رخ می‌کشد
این جا کسی نیست
جلوی طغیان این رودها، عاشقانه برقصد؟
می‌دانم
زمین گرد نیست
و گرنه تمام دختران
اندوه‌هایشان روزی تمام می‌شد
می‌دانم
ابرها به اجبار معاشقه می‌کنند و می‌بارند
وگرنه گنجشکک اشی‌مشی
کجا از لب حوض می‌افتاد؟
باید چرخید
باید چرخید و
رقصید
باید گریه کرد
ابرها ظالمانه می‌بارند
خانه‌ها در آب
رودها در آب
آب
آب
و چقدر دلم
برای بوته‌های خشک گندم می‌سوزد
برای آهوان پا به ماه
دیگر
خواندن لالایی
خواب‌هایمان را رویایی نمی‌کند.

(۵)
شاعر با شعرهایش می‌جنگد
سرباز با تفنگش
سیاستمدار
با سیاستش
ما زنده نیستیم
و جمجمه‌های خالی
اطراف گورستان
شعرهای عاشقانه می‌خوانند
رقاصه‌ها
با پستان‌های نیمه سوخته‌شان
کودکان بیمار را شیر می‌دهند
زنده نیستیم
فقط شناسنامه‌هایمان را
از زیر خروارها خاک،
بیرون کشیده‌اند
ما
زنده نیستیم
شاید آن وقت می‌توانستیم
رودخانه‌ای باشیم
که از بهت دریا شدن
به مرداب پناه می‌برد
شاعر شعرهایت را بنویس
قول می‌دهم با
کشف هزاران جسد در افکارم
هزاران سنگ در غزه
هزاران ملخ در شادگان
آب از آب تکان نمی‌خورد
شاعر
شعرهایت را تکرار کن
کرم‌ها می‌لولند
و دست‌هایم
پیراهنم را از گل‌های دشت پر می‌کند
می‌دوم
می‌دوم
زنی به دنبال من
با پاهای بریده
شهادت می‌دهد به جنون فکرهایم
و شهادت می‌دهد به ریزش موهایم
من
در خودم شناورم
و از باران‌های موسمی
عجیب می‌ترسم
کاش
کاش بهار نیاید
آن وقت تمام گل‌های حساسیت‌زا
از پناه خانه‌ام
به ریشم می‌خندند
آن وقت
تمام کودکان شهر
از کودکستان‌های، نرفته
فرار می‌کنند
آن وقت
اتوبوس‌ها
قصه‌ی تکراری تنهایی  را جابه‌جا می‌کنند
سرباز تفنگت را به من بده
سیاست را از سیاست مدار بگیر
و از شعرهای خفه شده‌ی هر شاعر
دنیایی پر از سکوت بساز.

(۶)
تنها
قهوه‌ای تلخ می‌تواند
پایان این خواب‌آلودگی‌هایمان باشد
اواخر همین قرن
دیوانگی‌هایی را سر بریدیم
و کبک‌هایی سر به راه
در زمین غوطه‌ور شدیم
مادرم که اواسط همین قرن
رقص‌های دیوانه کننده‌اش را
چادر پوشانید
و پدرم که
اواسط همین قرن سیگار بهمنش را
با افتخار دود می‌کرد
به مرگی زودرس دچار شد
فرقی هم نداشت
موهای مادرم
رنگ باخته میان دشت باشند
یا زیر چادری سیاه پنهان
فرقی هم نداشت
اندام موزونش گل‌های دشت را نوازش کنند
یا دست‌هایش لای خفت‌های خالی
گل بدهند
و پدرم از زیاده‌روی در آزادی‌هایش
ریه‌هایش نابود شده باشند

آقایان
آقایان، فرصت دهید
از خودم دفاع کنم
از من که
نه بال پریدن دارم
نه دل بریدن
شبیه میلیون‌ها زنم
در سرزمینم
وطنم
و تنم که حال و هوای پریدن دیوانه‌اش کرده
پریدن
که  فقط اجازه می‌دهد چند پله بالاتر باشی
آقایان
هیات بی‌منصفه دادگاه
باید شهادت دهم
به چشم‌هایم
که نمی‌دانم تورمشان از کوری دل است
یا حساسیت به گلی نوشکفته
کنج خانه‌ام
اصلن
قهوه را دور می‌ریزم
و خودم را به خوابی خرگوشی می‌زنم.

(۷)
گفته بود 
با دامن چین‌دار بر می‌گردد
برگشت
چین‌ها دامنش را گرفته بودند.

(۸)
این زن بی‌عبور سایه‌ها مردنی‌ست
چشم‌هایم در ماهی‌تابه سوخت
هوای خانه را عطر می‌زند.

(۹)
در جنگ 
مردان کشته می‌شوند
پاهایشان 
روی مین‌ها جا می‌ماند
زنان 
موهایشان را می‌بافند 
تا شانه‌ی هیچ مردی را نخواهند
رژگونه‌هایشان را دور می‌ریزند 
پیراهن‌های سفیدشان را
به باد می‌دهند 
و النگوهایشان 
جقجقه‌های کودکانشان می‌شود 
در جنگ 
زن می‌میرد 
ضجه می‌زند 
و گاهی 
اندامشان 
به تاراج می‌رود.

(۱۰)
گفته بود
برایم
با دامن چین‌دار بر می‌گردد
برگشت
چین‌ها
دامنش را گرفته بودند.

 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.mirzacarpet.blog.ir
www.sherenab.com
www.shooshan.ir
www.iranketab.ir
@bahareh.norozi57
@avaye_parav
و...
 

  • لیلا طیبی
۱۳
آذر

آقای "محمدسعید شاد"، شاعر ایرانی، زاده‌ی سال ۱۳۶۱ خورشیدی، در همدان، و اکنون سال‌هاست ساکن مشهد است.

 

محمد سعید شاد

آقای "محمدسعید شاد"، شاعر ایرانی، زاده‌ی سال ۱۳۶۱ خورشیدی، در همدان، و اکنون سال‌هاست ساکن مشهد است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ کتاب‌شناسی:
- در استکان آخر، ۱۳۸۰
- سپس بی‌قراری، نشر قو، ۱۳۹۰
- شاعری به این تنهایی، نشر سپیده باوران، ۱۳۹۱
- گزیده‌ی اشعار محمدباقر کلاهی اهری
و...
 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
خدا آن‌قدر برق انداخت شمشیر نگاهت را
که حتا راهزن‌ها هم نمی‌بندند راهت را
دو چندان می‌شود زیبایی‌ات وقتی که می‌گیرد
هلال ابر گیسوی سیاهی روی ماهت را
به آسانی جهانم را تصرف می‌کنی وقتی
مجهز می‌کنی با عشوه‌ای حتا سپاهت را
دهانش از تعجب باز می‌ماند اگر دریا
فقط یک لحظه در چشمت ببیند این شباهت را
خدا هم مثل من زیباییت را دوست می‌دارد
و لذت می‌برد وقتی که می‌بیند گناهت را
نه تنها من فقط گاهی تو را گم می‌کنم در خود
که هر شب شمس گم می‌کرد راه خانقاهت را.

(۲)
تویی که شهره‌ی شهری به شعر و خوش سخنی
خودت به مدعیانت بگو که مال منی
من از اهالی دریایم اهل آبی عشق
که غیر چشم تو هرگز نداشتم وطنی
به بیستون غرورم قسم که می‌خوردم
از ابتدای تولد به درد کوه کنی
فقط برای تو دریاست موج موج تنم
چه می‌شود که بیایی شبی به آب تنی
تنت به رقص درآید به وزن این غزلم
به تن تتن تنتن تن تتن تتن تتنی
هزار بار به من قول می‌دهی نروی
ولی چه سود که هر بار عهد می‌شکنی
تو حبس می‌شوی آخر شبی در آغوشم
به جرم دزدی قلبم به جرم راهزنی
منم که مرد نبردم ولی تو در عوضش
به راستی که لطیفی به راستی که زنی.

(۳)
دلتنگ خاطرات توام دم به دم رفیق
حمدی بخوان و در دل تنگم بدم رفیق
یارانِ بی‌مضایقه تبدیل می‌شوند
هنگام دشمنی‌ست، نیُفت از قلم رفیق
چشمان بی‌تفاوتم از ناگهان تهی‌ست
دیگر نه شانه مانده برایم نه غم رفیق
رامشگران سکوت جهان را نواختند
در پنجگاه دلهره با زیر و بم رفیق
حرفی نمانده‌ست و گلویی که تر کنیم
یعنی رسیده‌ایم به پایان هم رفیق
بازی تمام شد، همه سرگم رفتن‌اند
در بهت چشم‌های تو من باختم رفیق.

(۴)
اگر چه دست تو تقسیم نان و ریحان است
رفیق دست من این روزها گریبان است
بگو چه کار کنم با شبی چنین یکدست
شبی که با تو پریشان و بی‌تو زندان است
شده است خسته بیایی، شکسته برگردی؟
امیدوار به روزی که روز پایان است؟
شبی نگاه کنی در شمار یارانت
ببینی آن چه نمی‌خواستی فراوان است
ببینی ای دل غافل چقدر دیر شده
دلت قناری مغموم فالگیران است
نه لحن بخرد سازی، نه سوز تحریری
صدا، صدای سفیهان شاد و خندان است
کلام دوستی از هیچ کس نمی‌شنوی
که آن چه می‌شود آسان شنید بهتان است.

(۵)
به تاخت می‌برم این روزها سوارم را
چرا مهار کنم روح بی‌قرارم را
برادران من ای اسب‌های وحشی دشت
سپرده‌اند به دیوانه‌ها مهارم را
نشسته‌ام که به گیسوی دوست فکر کنم
که عاشقانه ببافم طناب دارم را
گناه عقل جهان با تو شسته خواهد شد
اگر سه بار زیارت کنی مزارم را
سلام، خسته نباشید، از دلم چه خبر؟
چگونه می‌گذرانید روزگارم را؟
سلام، خسته نباشید، من دلم تنگ است
منی که داده‌ام از دست اختیارم را.

(۶)
پلکی بزن که میکده‌ها را عیان کنی
داروغه‌های معرکه را مهربان کنی
هنگام آن رسیده که بی‌پرده بگذری
تا سالخوردگان جهان را جوان کنی
روزی به رسم گوشه‌نشینان اشاره کن
تا مرگ را دو کودک شیرین زبان کنی
من با صدای پای تو پروانه می‌شوم
باور نکن! بیا که شبی امتحان کنی
میخانه‌های خلوت شب را شلوغ کن
چرخی بزن که درد مرا زعفران کنی
آتش بپوش تا به زبانی که خاص توست
احوال سینه سوختگان را بیان کنی
ای ناگهان قاطع تکرارهای تلخ
بنشین که ناگزیر مرا، ناگهان کنی.
 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.khodavandegan.blogfa.com
www.m-bibak.blogfa.com
www.khorasannews.com
www.ornam.blogfa.com
www.qudsonline.ir
www.iranketab.ir
@mohammad_saeed_shad
و...

  • لیلا طیبی
۱۳
آذر

بانو "پروین سلاجقه"، نویسنده، شاعر، منتقد و پژوهشگر و استاد دانشگاه ایرانی، در سال ۱۳۴۰ خورشیدی، در شهر بافت استان کرمان به دنیا آمد.

 

پروین سلاجقه

بانو "پروین سلاجقه"، نویسنده، شاعر، منتقد و پژوهشگر و استاد دانشگاه ایرانی، در سال ۱۳۴۰ خورشیدی، در شهر بافت استان کرمان به دنیا آمد.

تحصیلات او در کارشناسی زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تربیت معلم، کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه آزاد، دکترای زبان و ادبیات فارسی از واحد علوم تحقیقات دانشگاه آزاد است و همچنین وی استاد دانشگاه بوده و در رشته‌ی زبان و ادبیات فارسی تدریس می‌کند.

خانم سلاجقه با تأملی ژرف در دنیای ادبیات، آثار خود را در زمینه‌ی داستان، شعر و نقد ادبی خلق کرده است و تاکنون یازده کتاب در حوزه‌های نقد، پژوهش، داستان و شعر منتشر کرده و بیش از چهل مقاله علمی-تخصصی در نظریه و نقد ادبی ارائه کرده است.

از جمله کتاب‌های شاخص او می‌توان به «از این باغ شرقی»_«صداى خط خوردن مشق» _«بنفشه کوچولو» و «دنیاى قشنگ پوپو» و «قصه‌ی تالاب» اشاره کرد. تحصیلات او در مقطع دکتراى زبان و ادبیات فارسی، زمینه‌ای مستحکم برای فعالیت‌های علمی و پژوهشی او فراهم کرده است.

آثار خانم سلاجقه نه تنها در فضای دانشگاهی بلکه در عرصه‌ی عمومی ادبیات نیز مورد توجه بوده‌اند و برخی کتاب‌های او به عنوان منابع درسی و مرجع در دانشگاه‌ها و مدارس مورد استفاده قرار می‌گیرند.

افتخارات او شامل جایزه‌ی منتقد برتر ایران در شعر معاصر برای کتاب «امیرزاده‌ی کاشی‌ها»، جایزه‌ی کتاب سال برای «از این باغ شرقی»، جایزه‌ی کتاب سال ادبی سازمان حفاظت محیط زیست برای «قصه‌ی تالاب» و چندین جایزه‌ی ملی دیگر است. وی با نگاهی پژوهش‌محور و تعهد به ادبیات، سهمی ماندگار در گسترش نقد و پژوهش ادبی ایران داشته است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ کتاب‌شناسی:
- نقد نوین در حوزه‌ی شعر
- زنی دور، از خاورمیانه‌ای نزدیک
- امیرزاده‌ی کاشی‌ها (نقد آثار شاملو)
- به مردن عادت نمی‌کنم (مجموعه شعر)
- از این باغ شرقی
- در ارتفاع شانه‌هایت برف می‌بارد
- برفابه‌ها
- صدای خط خوردن مشق
و...

 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://www.iranketab.ir
@Parvinsalajeghe
@Morvaridpub
https://bidar.school/people/parvin-salajegheh/
و...

  • لیلا طیبی
۱۲
آذر

خانم "مهرنوش معینی"، شاعر ایرانی، زاده‌ی سال ۱۳۴۹ خورشیدی، در خمین است.

 

مهرنوش معینی

خانم "مهرنوش معینی"، شاعر ایرانی، زاده‌ی سال ۱۳۴۹ خورشیدی، در خمین است.
وی از نوجوانی علاقه بسیاری به شعر، نقاشی، داستان و کارهای هنری داشت و در دوران تحصیل فیلم‌نامه می‌نوشت و در کارگردانی و بازیگری در تئاتر را انجام می‌داد.
وی با مدرک کارشناسی ارشد، ۱۴ سال در دانشگاه و سه سال در مقاطع راهنمایی و دبیرستان تدریس کرده است.
مدیریت مجموعه‌های ورزشی و همکاری با وزارت علوم برای برگزاری مسابقات سراسری دانشجویان در شهرهای مختلف از اقدامات فرهنگی اوست.
او مدت ۱۲ سال است که به کانادا مهاجرت کرده و طراحی و همکاری با روزنامه‌های ورزشی در این کشور از فعالیت‌های این شاعر است.
از او تاکنون چند مجموعه شعر، از جمله "غزل‌های شکسته" و "کاغذهای مچاله شده"، چاپ و روانه‌ی بازار نشر ایران و کانادا شده است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
از ستاره خبری نیست مگر پنهان شد
که شب تیره به بام دل ما بنیان شد
نفس باد بهاری به تن گل ندمید
جای گل لشکر غم روی چمن رقصان شد
ابر و باران همگی جای دگر می‌بارند
حیف این باغ که بر پای خزان ویران شد
قطره‌ای بر جگر سوخته‌ای پیدا نیست
یا میان دل ما شعله‌ی غم سلطان شد
زندگی را قفس مرگ مگر ساخته‌اند
که تن ما همه جا بر سر ما تاوان شد
نه چنان نیست که هر روز قیامت باشد
نفس باغ اگر همنفس باران شد.

(۲)
شکسته شاخه و افکار مانده
درخت تب کرده و بیمار مانده
بروی شاخه‌هایش سیب مرده
تمام برگ و بارش نار مانده
ز دست باغبان هم کار رفته
و در چرخش چنان پرگار مانده
هزاران کرده دق واندر گلویش
و تنها ناله‌های زار مانده
چراغ خانه را توفان شکسته
حیاط تاریک و ایوان تار مانده
به پای ما هزاران خار مانده
ستاره مرده و بیدار مانده.

(۳)
من خرابت کرده‌ام، من باز می‌سازم تو را
من به خشتی می‌کنم آغاز، می‌سازم تو را
قطعه قطعه سنگ‌هایت را به روی شانه‌ام
می‌کشم بر دوش و با اعجاز می‌سازم تو را
من تو را ای سرزمین مادری با خون دل
واژه واژه، خط به خط، آواز می‌سازم تو را
در پی خاشاک تو ای لانه‌ی ویران من
صد بیابان می‌روم با ناز، می‌سازم تو را
می‌برم بالا تو را ای آشیانه تا فلک
با خوشی با عشق خود دمساز می‌سازم تو را
با تبرهایی که یک روزی تو را بشکسته‌ام
اینک ای تندیس من، تن ناز می‌سازم تو را
بهر برگشت عزیزان از فراسوی جهان
با در و دروازه‌های باز می‌سازم تو را

(۴)
حیرتی درچشم‌هایم جا گرفت
تک درخت حاصلم معنا گرفت
باغ‌های پرتغزل شد سرم
شد طلوع چشم‌هایش خاورم
کهکشان گل به اطرافم دمید
خیل سهره و قناری‌ها رسید
رقص آتش از نهادم سر کشید
مرغ احساس حواسم پر کشید
سرزمین خشک لب‌ها، دیمه زد
یک تبسم بر صدف‌ها، خیمه زد
واژه و گفتارم اینک در جهان
شعر نغز مولوی در من نهان
نغمه‌ی احساس، امیدم نواخت
آتشی بودم که جنگل را گداخت
آسمانی در نفس دارم، رها
قلب سرخی بی‌نهایت پر بها
رود مهرم از سحر آرام‌تر
شور جانم از صبا خوش نام‌تر
گوش کن آواز روحم خوش نواست
نوش کن مهری که گویای وفاست.

(۵)
مگر باد بهاری گََرد خیز است
که گل در اوجِ شادی برگ‌ریز است
سرشت زندگی این است ای دوست
که نفرت با محبت در ستیز است.

(۶)
زندگی چیزی نبود غیر از سراب،
اشک سردی از درون همچون شراب،
می‌کنم با مستی‌اش دل را خراب،
تا بیاسایم از این رنج و عذاب...
 

(۷)
تعصب در جهالت ریشه دارد
به‌دست خود، ستمگر تیشه دارد
همیشه آدمی از روی غفلت
ز افکار پلید اندیشه دارد.

(۸)
چرا رسوا پی هم گشته عاشق
چرا رنجور و پر غم گشته عاشق
به هر جا و مکانی، تا به باور
چرا مضمون عالم گشته عاشق
به‌ هر سو ابلهان، شاد و سرحال
چرا خر گشته، آدم گشته عاشق!؟
 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.javidanehaisabz.blogfa.com
www.irna.ir
@tarannomshear565765
@seyed_ebrahim_miri
@nasim_sahar1400
@Mehrnoushmoiny
@Perperookpub
و...

  • لیلا طیبی
۱۲
آذر

آقای "حامد اینانلو" شاعر ایرانی است. 

 

 

حامد اینانلو

آقای "حامد اینانلو" شاعر ایرانی است. 
شعرهای او نیاز به تأمل و خوانش چند باره دارند. او با زبانی پرشور و تصاویری عمیق، خواننده را به دنیای درونی خود می‌برد و از او می‌خواهد که درگیر مفاهیمی مانند عشق، جنون، انقلاب و درد شود. او از شاعرانی‌ست که به راستی حرفی برای گفتن دارد. 
کتاب "خونریزی داخلی"، مجموعه‌ای از اشعار اوست، که چاپ و منتشر شده است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
رگ باز کرده‌ای حالا
و از پاهای خسته‌ام به بالا‌تر سرک می‌کشی
به چپ‌تر به مغزتر به جنون‌تر
مجنون‌ترم می‌خواستی؟
غوطه‌ور در خون‌ترم؟

قلبم را چون کتاب‌های کم‌فروش یک شاعرِ متروک
ورق زده‌باشی و رفته باشی و غرقِ یک رمانِ پر فروش
بفروشم یک بار به قیمت جنونم
خونم را سر بکش
تو که چون الکل حالا
تلخ می‌رقصانی‌ام
می‌هراسانی‌ام به سکوت
می‌کشانی‌ام به سقوط
و چون دود سیگارم می‌پاشانی‌ام به هواخوری
طوری که قمار می‌کنم در محراب‌و
نماز می‌کنم در کشاکشِ کشاله‌ها و سستیِ بیضه‌ها
به عبارت دیگر بخوانم
حالا که رعایتِ جهان‌های دیگر را نخواهم کرد
به عبارت دیگر از دست رفته‌ام
از پاهایم استفاده‌ کن‌و پرواز کن

به یادآوریِ معادله برگردیم؟
به مکاشفه‌ی خونِ رفته از میان ران‌هات
که در تراکم هورمون‌های وحشی‌ات
چون گله‌ی گرگ‌های گرسنه پهلو می‌گیرندو
قلب می‌درندو
رها می‌کنندش که گویی؛
زکاتی‌ست به کفتارها

و چون که ماه درآمد، از مسافتِ بی‌حد عشق
با سوز و آه، زوزه می‌کشند

همین دیروز که داشتی سر و سینه‌ام را می‌گذاشتی کنار هم
برای معامله‌ای پر سود
همین دیروز که نمره‌ی شیشه‌های عینکم افزون شد
آبادان را سر برید
خدایی که در تهران هم‌زمان داشت
با هلهله برای بچه‌های ما نقشه می‌کشید
بگو حالا که رسیده‌ای به قنوت
تو، خدایی‌ات را از کجا شده‌ای
که این‌گونه پیراهنِ سرخت
بوی دود می‌دهد و گرمای آتش؟

دشتی را می‌چرخاندم سرِ انگشت
که تو پیدات شد
و بیچاره بچه‌های ما
و بیچاره‌ آبادان و تهران و رشت
و بیچاره رگ‌هام در این بلبشو
حالا که باید آماده شد
برای انقلاب‌های مکدر و زایشِ خداهای گوناگون

این شعر نهایتِ خاکسترِ من است
ادامه پیدا کند اگر
باد می‌آید و انقلاب می‌کند باز
و می‌دانی که بعدِ هر انقلابی
همه چیز فراموش خواهد شد
حالا که خدا شده‌ای
حالا که نرخِ تیز شدنِ چاقوهایت را
چند برابر محاسبه می‌کنی با ما

کلمه‌هایم را بگیر و نقطه را سرِ لب‌هام بگذار

به عبارت دیگر؛
از وخامتِ چشم‌هایم در جراحت‌های تکراری
از دست رفته‌ام
از پاهای خسته‌ام استفاده کن و پرواز کن.

(۲)
ما پاک شده‌ایم
و تو از آن بالا
با آن گلوله‌ی شرمسار در سرت
هنوز پیدایی

تو را اشتباهی برده‌اند
تو باید می‌ماندی
که ما به خودمان
و خونِ رفته
به رگ‌های خیابان برگردد

ببخش؛
اگر چند شعارِ کوتاه بودیم
روی دیوار

(۳)
به نامِ آن دو حرفِ منتهی به باده‌ها
بگو از آن جهانِ مدعی
که مبتنی به نورِ مردمانِ توست

تو‌ای غزل‌واره‌ی متعلق به چشم‌های ما
تمیزدهنده‌ی نگاه‌های مرتکب به گناه
صافی کننده‌ی اشتباه در اشتباه در اشتباه
زلف بر باد بده

بگو که ابر نبوده‌و تو بوده‌ای
بالاتر حتا، خورشید
بگو که "تو" جا داده‌ای به ماه
در آمدن‌ات برای تکاملِ زمین
و حتا بالاتر از او
که نشسته‌و می‌آفریندت
میانِ جراحت‌و تازیانه هنوز
ظلم بر با بده

دهان باز کن‌و چشم‌هایت را
که در تقابل با ابرهای سیاه
تعادلِ جهانی را به‌هم زده بازگو کن
اگرچه زن، نبایدِ این جهانِ منتفی‌ست.

(۴)
شب بود
تاریکی از جنونِ رگ‌هام آب می‌خورد
در جریانِ وسوسه‌ و خیال
و هوس که طولانی‌تر از سه حرف است‌ و
هوای دم‌ام

مه بودی اما به کسره
تاب می‌خوردی که شاید از ران‌هام بالا بروی
از خراش‌های پوست‌ام شراب شوی
و به گردن‌ام خالِ سیاه بزنی
و به لب‌هام
رنگِ خون‌مردگی

نام‌ات را دو نیم کردم
چون تن‌ام که می‌خواهد
نیمِِ دیگر را پس بزند
نفس اما می‌ترسد از افتادن
قفس را شاید
پرندگان اختراع کرده‌اند

شب است هنوز
می‌دانم اما
ابرها که کنار بروند
میشی زخمی از پنجه‌های گرگ
به خانه برمی‌گردد
و من نام‌ات را می‌گذارم؛ نور.

(۵)
چشمانش را
ابر بی‌باران بسته بود و
لبانش کویر
دلش اما دریا بود
پر از ماهیانی
که زبانشان را کسی نمی‌فهمید!.
 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://t.me/Adabiyat_Moaser_IRAN
www.m-bibak.blogfa.com
www.radiozamaneh.com
و...

  • لیلا طیبی
۱۱
آذر

خانم "شبنم میرزایی‌وند"، شاعر و داستان‌نویس ایرانی، زاده‌ی سال ۱۳۷۲ خورشیدی، در شیراز و اکنون ساکن کرج است.

 

شبنم میرزایی وند

خانم "شبنم میرزایی‌وند"، شاعر و داستان‌نویس ایرانی، زاده‌ی سال ۱۳۷۲ خورشیدی، در شیراز و اکنون ساکن کرج است.
ایشان لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی، و روانشناسی عمومی، ارشد روانشناسی بالینی و دکترای هیپنوتراپی از دانشگاه واشنگتن (بورسیه بیش از ۷ دانشگاه خارج از کشور) هستند و عضو ‌هیأت علمی دانشگاه پیام نور کرج و چهره برگزیده‌ی ادبی سال البرز (فخر بانو) نیز هستند.
وی مسئول انجمن ادبی شبنم صبح و صاحب امتیاز موسسه‌ی چند منظوره‌ی دیبای هنر هستند.
ایشان مؤلف چندین جلد کتاب در زمینه‌ی روانشناسی، شعر و کتاب سال شعر و عکس سال هستند.
همچنین خانم میرزایی‌وند، عضو خانه‌س مطبوعات ایران و برگزیده‌ی جشنواره‌ی عکس ایتالیا؛ و بیش از ۳۰ مقاله در زمینه‌ی روانشناسی دارند و ۶ اختراع به ثبت رسانده است.
عضویت در کانون ملی نخبگان و حافظ کل قرآن کریم، برنده‌ی جایزه سال دکتر حسابی و علامه مجلسی، و بازیکن راگبی تیم داتیس البرز از دیگر نکات برجساه‌ی زندگی ایشان است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
حسرت دیوارها،
شهوتی بزرگ‌تر از پنجره‌هاست!
که خراش تا عمق وجود
بی‌آنکه اعجازی باشد.
حماسه‌ای در راه است!
از صندلی‌های محکوم،
از پرونده‌های سیاه بختی که
خطا بود.
ما حیوان‌های ناطقی بودیم
که بعد از چَرا،
به ترتیب گرفته شدیم،
تن دیوارها لباسی از جنس زندان،
هر روز مرز جدیدی را اعدام می‌کنند
آه از پنجره‌ها، از دیوارها!
که خیانت را
به وسعت یک رسالت
وارونه می‌خواهد.

(۲)
درخت‌های پاورچین...
ماه سینه‌خیز،
در کدام خیابان
کودتا خواهد کرد
نه از گلوله می‌ترسد
نه از مرگ!
تصمیم‌های عریان درخت!
باکرگی ماه را به خطر می‌اندازد،
تا خاطره‌ها
انتظار پیرمرد بازنشسته را
بر روی نیمکت عاشق کند.
قافیه‌ها را باخته‌ایم؛
جنازه‌ها متهم ردیف اول
بی‌هیچ مراعات و یا نظیری
به سپیدی این شب می‌زنیم،
گلوله را در مغز کتابی یافتم
که تفنگ را
در جلد دوم کتاب پیدا کرده‌اند.

(۳)
او رفت
فریادی به ضرب گلوله شهید شد
فقط اشک‌هایش را برای کافه‌ی خاطره عریان کرده بود
او رفت
عشقی حلق آویز شد
آن‌روز ساعت ۷ صبح اذان را گفتند…

(۴)
خواب‌هایم را 
در تو جستجو می‌کنم
می‌گردم
می‌چرخم
خوابگرد دیوانه‌ای
هر شب تو را سماع می‌کند…!

(۵)
[دانشگاه]
دانشگاه فقط گردباد اوهام بود
صندلی‌های محکوم دانستن
و تخته‌ی سیاه بختی که خط خطی خطا بود
و ما حیوان‌های ناطقی بودیم
که هر روز بعد از چرا
به تربیت گرفته شدیم.

(۶)
پستان‌هایم را که بریدند
شیرهایم از چشمانم دوید
شوهرم  
شب‌ها  
با زنی خواب می‌دید  
که من نبودم
اما  
در کابوسم  
هنوز او را  
با دستِ چپم نان می‌دادم.

(۷)
[بلوغ نارس]
از سرو کولم بالا می‌رود
بلوغی نارس
سوال‌هایی از جنس تکرار
که تابو‌ها تابوتشان بود
ایستاده بر سکوی سقوط
پشت سر دیواری از هیچ
من خودم را نمی‌شناسم!
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

◇ نمونه‌ی داستان:
(۱)
[حسرت]
عصبی و کلافه به شیشه مترو تکیه داده بود و با خودش رجز می‌خواند: «می‌دونم چطوری جوابشو بدم، خجالت نکشید اینطوری برخورد کرد؟ حق من بود که وام به اسم من در بیاد، حالیش می‌کنم!»
تقریبا چند سالی می‌شد که هم دیگر را می‌شناختند و تا به حال از منصور خان هیچ بدی ندیده بود.
تلفنش زنگ خورد، همکارش بود: «چطوری؟»
«حالا که نخواستی پیشنهاد ازدواجم را قبول کنی باید فکر این جاهاش را هم می‌کردی، تو می‌دونی که بابام همه جا نفوذ داره، برام افت داشت یه خلبان تازه کار مثل تو دست رد بهم بزنه، با پرواز خداحافظی کن!»
بعد از برشکستگی پدرش مجبور شده بود چند میلیونی را از یکی از روسای شرکتشان قرض بگیرد و حالا با یک توطئه زنانه دستش توی حنا مانده بود. همه چیز جلوی چشمش زنده شد: «محبت منصور خان، رفاقتشان، حرمتشان و...»
با خودش گفت: «عیب نداره! شنبه عیده! میرم از دلش درمیارم و همه چیز را بهش میگم.»
توی همین فکرها بود که تلفنش زنگ خورد: «سلام داداش، پرهامم، خبرو شنیدی منصورخان و زنشو تو خونه کشتن.»
دیگه چیزی نمی‌شنید، دنیا دور سرش می‌چرخید. شنبه، روز عید زیر تابوت منصور خان می‌گفت منو ببخش مرد بزرگ.
 

گردآوری و نگارش: 
#لیلا_طیبی

 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
http://www.chouk.ir/anjoman-dastan/dastanake-hafteh/16336-2020-07-02-07-37-39.html
https://www.shereiran.ir/site/page/56?userid=2581&poetryid=30060
http://nowrahan.com/mores.aspx?s=42&mm=1066&id=1
https://vaznedonya.ir/Poem/3894
http://khatooneshargh.ir
https://piadero.ir/post
و...

  • لیلا طیبی
۱۱
آذر

بانو “عفت نظری”، شاعر لرستانی، زاده‌ی نهمین روز از فروردین ماه، سال ۱۳۶۵ خورشیدی، در الیگودرز است.

 

عفت نظری

بانو “عفت نظری”، شاعر لرستانی، زاده‌ی نهمین روز از فروردین ماه، سال ۱۳۶۵ خورشیدی، در الیگودرز است.
کتاب "انارتر" مجموعه‌ای از رباعی‌های ایشان است، که توسط انتشارات امتیاز، چاپ و منتشر شده است.
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
من همانم که شبی گم کرد راه چاره را
روشنم کن تا نبینم نفس آتش پاره را
دل سیاهی کار دستم داده اما دلخوشم
لطف تو وقتی طلا کرده‌ست سنگ خاره را
در مدارت مشتری‌ها رفت و آمد می‌کنند
پرتو لطفت گرفته دست هر سیاره را
بی‌برات کربلا غرق است کشتی‌های من
اشک‌ها را دیده‌ای یا موج تخته‌پاره را
زیر ایوان طلایت سال‌ها مستأجرم
گرچه صاحبخانه می‌خواهی من آواره را
می‌زند هر چهارشنبه نبض من پر پر ولی
صبح رستاخیز من روزی‌ست که نقاره را…

(۲)
کاش با این نوکر بد ذره‌ای هم تا کنی
اشک‌ها را هم بگیری قلب را دریا کنی
من به شوقت پا برهنه رفته‌ام هر روز را
پیش گمنامان شهرم تا مگر امضا کنی
آن براتی را که جزو عمر من محسوب نیست
آن براتی را که زهرا داده را احیا کنی
قول دادم زیر قولم هم زدم باشد قبول
روحم آرامش ندارد می‌شود نجوا کنی
تا بسوزم در میان شعله‌های خیمه‌ها
چادری خاکی شود یا محشری بر پا کنی
من نمی‌خواهم که در این شهر بازیچه شوم
در نجف یک شب برایم آستین بالا کنی
خسته‌ام از عالم و آدم به غیر از تو حسین
چشم‌ها را روی خود بستم مگر تو وا کنی
تا بیفتم پای شش گوشه بمیرم دست کم
زیر پای زائرانت قبر دست و پا کنی.

(۳)
دنبال رفیق و هم‌زبان افتاده
گنجشک دلم از آشیان افتاده 
پر می‌زند آهسته به من می‌گوید
سرماست به جان استخوان افتاده؟!

(۴)
نم نم زد و شعر را رقم زد باران
در کوچه‌ی ما کمی قدم زد باران
او پا قدمش همیشه خیر است ولی
این بار قرار را به هم زد باران

(۵)
از چهره‌ی خورشید یقین می‌ریزد
از باد صدای دلنـشین می‌ریزد
جمع‌آوری حروف دست ابر است
باران کلمه روی زمین می‌ریزد.

(۶)
ای تیر! چه شد جهان بهم ریخته است؟
خورشید چه ناگهان  بهم ریخته است
حرفی بزن ای سه شعبه  تا جان داری
از خونِ که آسمان به هم ریخته است؟

(۷)
خوب است که بی‌قرارتر برگردد
دل‌خون برود انارتر برگردد
پاییز که اندیشه‌ی رویش دارد
باید برود بهارتر برگردد

(۸)
در چشم شراب تازه می‌ریزد عشق
در گوش بتون و سازه می‌ریزد عشق
روشن‌دلم و گوش کرم نعره کشید
در کوره‌ی دل گدازه می‌ریزد عشق

(۹)
کفر است کنار مذهبم می‌سوزد
روزی که نبینمت شبم می‌سوزد
از بس که تنور عشق تو سوزان است
لبخند رسیده بر لبم می‌سوزد

(۱۰)
از پچ پچ این زنان بدم می‌آید
لرزه به تمام بدنم می‌آید
پشت سر من حرف زدند و رفتند
از هر چه بترسم به سرم می‌آید

(۱۱)
از گوشه و این کنارها می‌آمد
در کوچه صدای تارها می‌آمد
یک‌باره درخت از خواب پرید
سمفونی کوچ سارها می‌آمد

(۱۲)
بارید و تار و پود را با خود برد
یک غنچه‌ی رو کبود را با خود برد
قربانی فقر تنگدستی بودیم
سیل آمد و هر چه بود را با خود برد
 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://telegram.me/FerdoosiAlg
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.hadithashk.com
www.sherepaak.com
www.poempersian.ir
Mahshidnazariii@
و...

 

  • لیلا طیبی
۲۷
آبان

خانم "راضیه صابریان بروجنی"، شاعر اهل استان چهارمحال و بختیاری، زاده‌ی ۱۰ اسفند ماه ۱۳۶۱ خورشیدی، در بروجن است.

 

راضیه صابریان بروجنی

خانم "راضیه صابریان بروجنی"، شاعر اهل استان چهارمحال و بختیاری، زاده‌ی ۱۰ اسفند ماه ۱۳۶۱ خورشیدی، در بروجن است.
وی فارغ‌التحصیل رشته‌ی حقوق، و از اعضای انجمن ادبی فرخی و انجمن شعر جوان شهرستان بروجن است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
بیرون کشیدم از دلت، دیروز پایم را
امروز از تقویم‌ها، دیروزهایم را
در تو هزاران قوم کافر سرزمین دارد
گم کرده‌ام در این هیاهوها، خدایم را
در من زنی با عشق تو پیغمبری می‌کرد
پس می‌زد اما، در تو مردی ادعایم را
از خانه بیرون می‌زنم، این شهر وامانده
انگار بدتر می‌کند حال و هوایم را
این روزها سنگین‌تر از قبل است بغضی که
بیخ گلویم مانده و دارد صدایم را…

(۲)
مثل متروک‌ترین کافه‌ی این آبادی
چه اسف بار به هر رهگذری تن دادی
سعی کردم که به هم بر نخوریم، اما تو
اتفاقی که نبایست… ولی افتادی
دیگر از این همه دیوار دلم می‌گیرد
هی قفس در قفسم کرده‌ای و آزادی
عاشقی تلخ‌ترین حادثه‌ی عمرم بود
تو غم‌انگیزترین قسمت این رخدادی
پنجره، برف، زنی خسته، دو تا قهوه‌ی تلخ
"آنقدر سرد شدی کز دهنم افتادی"*
--------
* الهام از بیت علیرضا آذر
(آنقدر سرد شدم کز دهنت افتادم)

(۳)
ﮔﺎﻩ ﮔﺎﻫﯽ ﺷﻠﯿﺘﻪ ﻣﯽﭘﻮﺷﯽ ﺑﺎ ﻟﭽﮏﻫﺎﯼ ﺳﺎﺗﻦ ﮔﻠﺪﺍﺭ
ﭘﯽ ﺭﻭﺑﻨﺪ ﻫﺎﯼ ﻣﺸﮑﯽﺗﺮ ﺩﺭ ﻣِﺰﻭﻥﻫﺎﯼ ﮐﻬﻨﻪﯼ ﻗﺎﺟﺎﺭ
ﻫﯽ ﺧﻮﺩﺕ ﺯﯾﺮ ﻭ ﺭﻭ ﮐﻨﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﻥ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﻧﻤﯽﺍﺭﺯﯼ
ﺭﯾﺸﻪﺍﺕ ﮐﻨﺪﻩ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺯیرِ، ﭘﺎﯼِ ﺍﯾﻦ ﻧﻮﭼﻪﻫﺎﯼ ﻏﯿﺮﺕ ﺩﺍﺭ
ﻣﺮﺩ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﯿﺮ ﺷﺪ ﺍﻣﺎ، ﻗﺪِ ﻗﺪّﺍﺭﻩﺍﺵ ﺑﺮﺵ ﺩﺍﺭﺩ
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﯽﻟﺮﺯﺍﻧﺪ، ﺍﺧﻢﻫﺎﯾﺶ ﺗﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ
ﺁﯾﻨﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮊﺳﺖ ﺧﺎﺗﻮﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺷﻬﺮ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯾﺶ ﺑﻮﺩ
ﺯﺭﻕ ﻭ ﺑﺮﻕ ﺩﺭﺷﮑﻪﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﯽﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺧﻮﺩ ﺩﺭﺑﺎﺭ
ﻟﻤﺲ ﺩﻧﯿﺎ ﺩﺭﻭﻥ ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺖ ﻧﻤﯽﺭﺳﺪ ﻫﺮﮔﺰ
ﺣﺴﺮﺕ ﯾﮏ ﻧﻔﺲ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻄﺒﺦ ﻭ ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ
ﮔﻨﺠﻪ ﻭ ﻗﻔﻞﻫﺎﯼ ﺻﺪ ﻣﻨﯽﺍﺵ ﻗﺪ ﺑﻐﺾ ﺗﻮ ﺁﻩ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺍﺳﺖ
ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻧﮕﺬﺍﺷﺖ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺍﺭﺙ ﺑﻬﺘﺮﯼ ﺍﻧﮕﺎﺭ.

(۴)
سرگیجه‌های ممتدِ بدمستی، آشفته حالی منِ دیوانه 
آیینه را شکستم و بیرون زد، از تکه‌هاش یک زنِ دیوانه
از پنجره به سمت جهان پل زد آهسته رفت و دور زمین چرخید 
گیرایی عجیب و غریبی داشت آن چشم‌های روشن دیوانه
شب با هزار دغدغه می‌خوابید صبحانه غم به خورد خودش می داد  
هم خانه بوده است سی‌و‌شش سال با سایه‌های اَلکن دیوانه
دلشوره‌های ریز و درشتش را در تابه‌های حوصله می‌سوزاند
لبخند و بغض و دلهره را می‌ریخت توی دهان همزن دیوانه
تنهایی بزرگ و غم‌انگیزش جغرافیای پر خم و پیچی داشت 
سر کرده است روز و شبش را با همسایه‌های لُمپن دیوانه
بر دوش می‌کشید خودش را و با هر چه بود یک‌تنه می‌جنگید 
با دوستان فرضیِ بی‌منطق با یک سپاه دشمن دیوانه
می‌گفت شاعری بلد است اما سوزانده‌اند دفتر شعرش را 
عمری‌ست می‌شناسمش انگاری  شکل من است این زن دیوانه.

(۵)
پسر شدی که به تو ایلی افتخار کند
ادامه‌ی همه‌ی مردهای ده باشی
تفنگ دست گرفتی و کبک و قوچ زدی
که بلکه بعدِ پدر کدخدای ده باشی

جهان یخ‌زده‌ی من دو متر مطبخ بود
تو اسب داشتی و دشت زیر پاهایت
بزرگ می‌شدم و هیچ‌کس نمی‌فهمید
تو کل طایفه قربان قد و بالایت

زمان گذشته و با من گذشته‌ای تلخ است
همان تکیده‌تر از شاخه‌های شاتوتم
مترسکی که دلش را کلاغ‌ها خوردند
طویله‌ای پر از گاوهای فرتوتم

زنی تلف شده بر دارهای بی‌قالی
صدای تِپ تِپِ دَفتینم از ته پستو
مرا به بند کشید این قبیله اما تو
عقاب تیز پرِ دشت‌های دالاهو

سیاه چادر جا مانده از شب کوچم
ستون بریده‌ی صدپاره‌ای که برپا نیست
زنی شدم که از آیینه‌ها گریزان است
زنی که با همه زیبایی‌اش پسر‌زا نیست.

(۶)
یک نفر دزدیده از هفت آسمان مهتاب را
برده از چشمانمان اندوه هر شب خواب را
سال‌ها پیش از جهان خویش بیرون کرده‌ایم
عشق این هم خانه‌ی ناباب اما ناب را
رنج بر ما دام بسته‌ست و تماشا می‌کند 
همچو صیادی کبوترهای در مضراب را
یک نفر ای کاش جرئت داشت بیرون می‌کشید 
پیکر نیلوفران مرده در مرداب را
خون فروکش می‌کند از سینه‌ی دریا اگر
وا کند از حلق ماهی‌ها کسی قلاب را
صبر و طاقت از من آشفته می‌خواهی ولی
انتظار از پا در آورده دل بی‌تاب را.

(۷)
از خِرت و خِرت خسته‌ی خرمن کوب 
از قیژ و قیژ گاری و گاوآهن 
سر رفته است حوصله‌ام دیگر 
از کرت و باغ و بوم و بر و برزن  

شعله کشیده در دلم انگاری 
صدها جریب مزرعه‌ی گندم 
یک ناشناس از تهِ رؤیاهام 
آتش کشیده است بر این خرمن

این روزها عجوزه‌ی غمگینی 
تسخیر کرده است وجودم را
از مأورای آینه می‌سازد 
تصویرهای خسته‌تری از من 

یک کوه یخ‌زده وسط دنیا 
یک چهره‌ی مچاله‌ی خط خورده
من قهرمان زندگی‌ام بودم
حالا کجا شبیه من ‌است این زن؟ 

کارم شده‌ست فلسفه بافیدن
تا بوق سگ دویدن و جان کندن 
دنیا جدال خوب و بد است اما
من خسته‌ام از این‌همه جنگیدن.

(۸)
انگار چشمان تو را حال تماشا نیست
تاریخ پشت پلک‌هایت بود و حالا نیست
بانو به عهد دردهای کهنه برگشتی
این چهره ی در هم کشیده از تو آیا نیست؟
موسیقی خش دار تیغ و دار قالی‌ها
باور کن این تنها صدای خوب دنیا نیست
نم می‌کشد چشمان تو هر شب در این پستو
چشمان بی‌رنگی که رویایی در آن‌ها نیست
از بغض‌های خورده و از خنده‌های تلخ
بدبختی هر روزه‌ی یک زن که پیدا نیست
بیرون از این خانه، از این پس کوچه، از این شهر
دنیا شبیه دردهای مضحک ما نیست
غم تکه تکه چشم‌هایت را به یغما برد
تاریخ پشت پلک‌هایت بود و حالا نیست.

(۹)
زانو زدن در غم، غمی بی‌وقفه تکراری
چشم من و چشم تو در این حس بیزاری
فردا همین ابری‌ترین امروز خواهد بود 
وقتی که در تقویم من پاییز می‌کاری
دارم در این دلتنگی هر روزه می‌پوسم 
این روزها آیا تو هم حال مرا داری؟
پرپر زدن در این قفس یعنی جنون محض
وقتی که پشت هم فقط دیوار بشماری
من با وجود دردهایم باز می‌خندم
دارد مرا له می‌کند این خویشتن داری
سنگین شده این شانه‌ها بر دوش من دیگر
قد خودم؟ نه! بیشتر غم دارم انگاری
تقدیر یعنی چیزهایی که نمی‌خواهی
یعنی بجنگی تا زمانی که نفس داری.

(۱۰)
من به این گردن آویخته عادت دارم
پرسه در پرسه
به این باد
به باران
به هوایی که تر است
من به این عشق فرو ریخته عادت دارم
من به اندازه ی یک زخم دهن واکرده
من به اندازه‌ی اندوه
تو را کم دارم
ماندن و پنجه به دیوار کشیدن کافی‌ست
هی به این درد
به این سرگیجه
و به این نقطه‌ی آغاز رسیدن
کافی‌ست
بکش از زیر پرم دنیا را
آسمان را بکَن از روی سرم
دور کن سایه‌ی سنگین نگاهت را "مرد"!
که دلم ویران است
و هوایی که پس پنجره با من جاری‌ست
بیشتر از تو مرا می‌فهمد
می‌روم گریه کنم
بهترین راه گریز
گریه در باران است.
 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://anjomanefarrokhi.blogfa.com
https://vaznedonya.ir
https://shaer.ir
و...

  • لیلا طیبی
۲۶
آبان

خانم "آیدا عمیدی"، شاعر ایرانی، زاده‌ی ۲۴ دی ماه ۱۳۶۰ خورشیدی، در تهران است.

 

آیدا عمیدی

خانم "آیدا عمیدی"، شاعر ایرانی، زاده‌ی ۲۴ دی ماه ۱۳۶۰ خورشیدی، در تهران است.
او دارای مدرک کارشناس ارشد شیمی‌فیزیک است، و عضو هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران و به‌عنوان برگزیده‌ی نخست جشنواره‌ی جایزه‌ی ادبی شعر شاملو دست یافته است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ کتاب‌شناسی:
- زیبایی‌ام را پشت در می‌گذارم، موسسه انتشاراتی آهنگ دیگر، چاپ اول ۱۳۸۴
- لشگر شکست‌ خورده‌ی کلمات، انتشارات مروارید، چاپ اول ۱۳۹۴ 
- مکاشفات سلیمانیه
و...
 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[از آن دو چشم هراسان]
ای نخل بی‌ثمر!  
از پنجره می‌بینمت هنوز
می‌بینمت که در آسمان فرو می‌روی
و نمی‌گذاری رعشه  از تنم برخیزد
ما زندهـایم
و شادیم که خانه‌های یکسان شده با خاک در کوچه‌ی دیگری بودند
مردم به هر سو می‌دویدند
و باقیمانده‌ی قلب‌شان
قطره قطره
بر زمین می‌چکید
به یاد می‌آوری خانه‌های مجاور نیزار را؟
سینما تعطیل بود
چلپاسه‌ها در قفسه‌های خالی دکان می‌لولید
و پیشانی سوخته‌ی حنان زبانش را لال کرده بود
زمین ترک خورده بود
فاضلاب می‌جوشید و راه خود را به سوی خانه‌ی ما باز می‌کرد
زن شکم برآمده‌اش را به یک دست نگه داشته بود
و با دست دیگر دخترش را از میان فاضلاب بیرون می‌کشید
مردن زیر آوار یا غرق شدن در فاضلاب؟ مسئله این بود
دریا را می‌زدند
و صدای ضجه‌ی آب هر شب به شیشه می‌کوبید
خون از پاهای زن می‌چکید
و عفونت زایشگاه را تصرف کرده بود
به یاد داری آن پیکر کوچک را که سخت می‌گریست؟
میان دو ویرانی می‌گریستم که فرود آمد
که دود از سرت برخاست
و آن غبار غریب بر تنت نشست
می‌بینم آن دو چشم هراسانم را که کور می‌شدند
ای نخل بی‌ثمر که شانه‌ات جهان مرا وسیع کرده بود!
هرگز نخواهی دید که زیر پیراهنم چاقویی پنهان کرده‌ام
که دستم پی پاره‌سنگ می‌گردد
و در حافظه‌ام‌
بوی خون و گوشت سوخته پیچیده
بوی تلخ دود
ای نخل بی‌ثمر که در چشم کودکی‌ام فرو رفته‌ای!
ترکم کن!
دیگر از سر بریده نمی‌ترسم...

(۲)
[بعد از جنگ ۱]
با قلبی پر از استخوان و خون به خانه برگشتم
گرگ درونم کسی را کشته است
کسی را که جانوران درونش درنده نبودند
هر روز غارت می‌شوم
و آدم‌های درونم با سرهای بریده این سو و آن سو می‌دوند
نیمی از من در آتش می‌سوزد
و نیم دیگرم در آتش می‌سوزد
و موج صدایش   موج صدایش   موج صدایش.... ترکم نمی‌کند:
«برگرد
به من نگاه کن
به زنی با جمجمه‌ای سوراخ
که چیزی را تمام روز می‌بافد
و تمام شب می‌شکافد».

(۳)
از این نخل سر به فلک کشیده بالا بیا
گلویم را ببوس
تا دیگر از این شاخه به آن شاخه نپرم
روی زمین تو راه بروم
سفره را روی ایوان پهن کن
زیر نورهای رنگارنگ
میان صدای تاریک انفجار
من زیر آسمان تکه تکه ایستاده بودم
و چیزی در تنم فرو می­ریخت
او در میان خون و همهمه از درونم گریخته بود
پیش از انکه سفره را در ایوان پهن کنی قصه­‌ای برایم بگو
خواب بودم
صدای آژیر را نشنیدم

من از این نخل سر به فلک کشیده بالا رفته­‌ام
زیر آفتاب
با دست­‌های خون‌آلود
صدایت گوشم را کر کرده است
« به جهنم که پایین نمی‌آیی
به جهنم که خونت روی زمین من می‌چکد
به جهنم که زیر آوار مرده‌ام»
از این بالا همه چیز کوچک است
خم می‌شوم
برای سایه­‌ام که روی زمین افتاده دست تکان می­‌دهم.

 
(۴)
[مرا از آب گرفتی]
زبان مادریت را به من دادی
و کاری کردی که به پاهایم عادت کنم
به دویدن
به جان کندن پشت خط پایان
به انفجار مین در زمین­‌های صلح­ زده
و به خزیدن مرگ بین پاهایم عادت کنم
نه! من دیگر آن ساحره­‌ی بلوند دو متری نیستم
که سلسله‌های هزار ساله را به غبار بدل می­‌کرد
دگردیسی من در رفت ­و آمد دردناک پاهایم اتفاق افتاد
در روییدن انگشت­‌های معیوبم
و تولد هولناک چشم‌های سیاهم در جنوب
نه! از سرِ سوخته‌ام نمی­‌ترسم
از دستی که ریشه­ کنم می‌کند نمی­‌ترسم
و به سنگ بدل خواهم شد
تا دوباره در دریا فرو روم
این سیل ویرانگر همه چیز را برده است
زبان مادریت را برده است
و من لال به گل نشسته‌ام جانا
الوداع زبان مادریم که مثل پرسه­‌ی بی­امان ماهی­‌ها گنگی
الوداع نخلی که خواب سر بریده­‌ات را می‌بینی هنوز
الوداع صدای داغ فرو رفتن پاها در ماسه‌ها
الوداع مرد من که شلال موهایم هنوز فریبت می­‌دهد
تا شام غریبانی که سرت را بر خاک بیایم راه درازی نمانده است

(۵)
زیرا خون وقتی بر خاک می‌ریزد
به چیز دیگری بدل می‌شود
«چرا نگفتی او جوان افتاد؟»

جسم کشته سنگین و فرّار است
جوان بودم
نمی‌دانستم تَن چگونه دریده می‌شود در خواب و بیداری
نمی‌دانستم تَن باری است بر دوش خودش
سنگین بودم
از ایستادنم صدای برخورد موج و صخره می‌آمد
و پاهایم وقت راه رفتن
تا زانو در ماسه فرو می‌رفت
همچنان که به سختی گام بر می‌داشتم
از حافظه‌ها می‌پریدم
«چرا نگفتی او جوان افتاد؟»

ما به ناچار بر بلندی‌ها ایستاده بودیم
به ناچار گفتیم خدا بزرگتر از آن است که وصف شود
گفتیم و کلمات در هم فرو رفتند
گفتیم و همهمه چون نیزه‌ای ما را به هم دوخت
اکنون
ساکنان ذرات غباریم
مالکان خیابان‌ها…
به یاد بیاور آن دست‌های فرزانه را
که از لمس اصواتِ خون‌ریز برگشته بودند
و بگو
بگو از رودخانه‌ها چه می‌دانی؟
از پل‌هایی که بر دوش می‌کشند؟
و از آنچه در حافظه‌ی گل‌آلودشان دفن کرده‌اند؟

رودخانه می‌گذرد و انکار می‌کند خودش را
نباید دست در رودخانه می‌شستم
نمی‌دانستم رودخانه کلمات را از زیر پوست انگشت‌هایم بیرون می‌کشد
نمی‌دانستم فراموش می‌شوی جانا
و روح وحشیت
در دره‌های عقیم آواره خواهد شد

بنویس علیه فراموشی
علیه رفتن بوی باروت از جان پیراهن
علیه دل کندن کفش‌های دونده‌مان از خیابان‌ها
علیه تردید…
«چرا نگفتی او جوان افتاد؟»

دست در خون خودم شسته بودم
بر پاهای فراموشکار خودم ایستاده بودم
می‌لرزیدم و چنگ بر حافظه‌ی تهی می‌زدم
می‌لرزیدم و اخبار وطن تکه تکه‌ام می‌کرد
می‌لرزیدم و میخ صلح در استخوانم فرو می‌رفت

«چرا نگفتی او جوان افتاد؟»

طوفان آتش است اینکه از شش جهت می‌وزد
گندم است اینکه در دشت بریان می‌کنند
آیا رودخانه روزی از بوی خون تهی خواهد شد؟

چیزی به حافظه‌ام اضافه کن جانا
چیزی شبیه شعور نور
وقتی که بر نقش‌های پیچیده می‌تابد.
 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.radiozamaneh.com
www.leilasadeghi.com
www.iran-emrooz.net
www.asre-nou.net
www.iranketab.ir
www.iranketab.ir
www.chouk.ir
و...

  • لیلا طیبی
۲۶
آبان

خانم "مرضیه (مریم) برمال"، شاعر هرمزگانی، زاده‌ی سال ۱۳۵۷ خورشیدی، در بندرعباس است.

 

مرضیه برمال

خانم "مرضیه (مریم) برمال"، شاعر هرمزگانی، زاده‌ی سال ۱۳۵۷ خورشیدی، در بندرعباس است.
کتاب «شانه‌هایم آلزایمر ندارند»، مجموعه‌ای از اشعار ایشان است که چاپ و منتشر شده است. همچنین تعدادی از اشعار ایشان در مجموعه شعر «پنجره‌های بی‌لبخند» منتشر شده است.
 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[صبح در رکود نگاهت]
قوس تازه‌ای می‌دهد به معماری اندامم
در پس حدقه‌ی خواب آلودت
که روایت بوسه دارند لب‌ها
بیا قدم بزنیم از شنبه به دوشنبه
روزها حرف مرا بهتر می‌فهمند
تو حرفم را بهتر می‌خوانی
وقتی سر به زیرترین لهجه را با بی‌زبانی
گریه می‌کنم هر شب
که نامم را به صلیب می‌کشد
از ماه جلجتا بالا می‌آیم
تا کنار شما تثلیث جاودانگی باشم
وقتی در رکود نگاهت رها می‌شوم
و مریم به صلیب می‌رود بر ماه جلجتا
هر صبح در رخوت چشمانت...

(۲)
درست در همین خواب‌ها
که بوته‌های تمشک
تپه را پنهان می‌کنند
که بوسه در دهان چه بگویم
در دهان داریم حرف می‌زنیم، گم می‌شود
گم می‌شود اصابت دلم به گلوله
زمستان می‌شود
در لوله‌های ملول و زنگ‌زده 
از شرجی شورانگیز بندر
وقتی زاگرس
دامن تکانده از بوته‌های وحشی 
در سماع تو
میان جمجمه‌ی شبانه‌ام
درست در همین زمستان 
میان ترنم بوسه‌ها
پرم از تو
در هوای گل چیدن از خنکای ابر در زاگرس
بیا و حلول کن
در هوشیاری علف
در خواب لیلی
در چرت نیمروز مجنون در قرنی تازه
لب‌های مجنون را بردار
بریز در سگرمه‌های هندی پیشانی ات
لب‌های مجنون را بردار
در خواب لیلی بریز
بیا
بیا با بوسه در دهان، چه بگویم؟!
بیا با سینه‌ای پر از: می‌خواهی‌ام آرام؟!
بیا 
و حال ساده‌ی مرا بپرس.

(۳)
[پنهان نمی‌کنم]
رخنه می‌کنند این پاها در نگاه درخت
هنگام ایستادنت
که بی‌قرار چمدان بی‌سفر است
بی‌قرار شاخه‌ی بی‌گنجشک
راستی تو بی‌سفر چه می‌کنی؟!
سفری که با تو برنگشته‌ام
اصلا هنوووووز نرفته‌ام
با لحظه‌های بداخلاق
که ناآرام است چمدان
و بلیط
به مقصدی دووووووور خیره نگاه می‌کند
بی‌موج
بی‌مد
بی‌رادیو
به ناخدا بگو از جزیره برگردد
خیره شود به ایستادن
به پاهات
این دو کودک بازیگوش
به ناخدا بگو سکان بیاورد
و یک جزیره‌ی بی‌بازگشت
وقتی که گس می‌شوی از اشاره‌ی نارنج در پیراهن
کسری از نبودنت در هجومی غول پیکر
مخرج تمام سایه‌های مهیب است
بیا
بیا و بگو: مریم
و بگذار
نامم بسامد شعر تازه‌ی تو باشد…

(۴)
مستندی بی‌آغاز بود، باران رستگاری
و مردن در بزنگاه آفتاب
وقتی
تابستان دهانت را
به گریه باز کردی
و با شرجی نگاه
شیرین نوشتی و تلخ پاک کردی
از راه آبی سفر
ابریشم نیاوردی
تا چشم بیاندازم به برگ‌ها
و کرم‌های خزیده در خاطرات
که می‌لولند میان پسینی پر گریه
وقتی به صرف چای
تنها باد
به پیشوازم می‌آید
در پهنای پر کرشمه‌ی سکوی سیمانی
کات کن
کات
تا باران
بی‌امان ببارد
و رستگارمان کند
در های‌های مستندی بی‌آغاز..‌.

(۵)
خانه خرابم
به حکم تازه‌ی چشم‌هات
که آجر به آجر بند نمی‌شود در نگاه تو
صدا جار می‌زند
و تجربه‌ی تازه‌ی حواست
ریختن خون از خاطره‌ی آدم
از هبوط
از خواب زخمی
از بلند بلند بیدار شدن
از آرام آرام خوابیدن
بگو کی‌ام؟!
وقتی دانه‌ی مرو
میان سرفه‌های تاک و پراکم
لعاب می‌اندازد
وقتی بوسه‌ی پنهان بر واژه‌های سرگردان هوا
گیج می‌رود
وقتی دارم از لعاب مرو
خانه‌ای می‌سازم
خراااب
در سرفه‌های باد
که تنها یک آجر از من مانده
بر پی محزون این نگاه

(۶)
هر پسین فرو می‌روم در لاک خودم 
سرخ 
و این خیابان بدون دست‌هات کالم می‌کند 
مثل گردویی تلخ 
بیا و مرد من باش 
تا از این شب‌ها 
فرزندانی بزایم از حروف الفبا 
چشم‌هاشان به رنگ کلمات 
دست‌هاشان مثل دوستت‌دارم 
و موهاشان 
مثل همان بید 
که از نبود تو مجنون است 
مرد من!
فرزندانم را ببین 

برای بندر‌، ساحل آورده‌اند
و برای ساحل، رد پای من و تو 
وقتی لای انگشتانت 
روی سُلی که نبود 
رد مهتاب ماند
تا صدای موج‌ها 
روشن‌ترین ترانه‌ای باشند 
که به شعرهای ما می‌آیند.

(۷)
از این ساده‌تر نیست
پرچم از میله بالا می‌رود 
و گربه از درخت 
وقتی در آینه‌ی جیبی 
زنی را خواب می‌بینی 
در کف‌های شامپو رؤیا می بینی 
زیر دوش شکسته‌ی من 
و دوش خسته‌ی حمام 
حالا خورشید 
غروب کرده نکرده 
روی طناب رخت پرنده‌ای خشک‌شده 
پرچم 
از بالای میله دست تکان می‌دهد 
پرنده 
مبهوت در چشم‌های من 
بر شانه‌ی شکسته‌ام می‌نشیند 
ملالی نیست‌...
نامه را ساده‌تر بنویس 
بنویس در شناسای این نامه خوابم گرفته شدید
و دوستت دارم را 
از آن چشم‌هایی که در آینه‌ی جیبی دیده ام 
سنجاق کن به همه‌ی گذر ها 
به همه‌ی نامه‌ها 
به همه‌ی گذرنامه‌ها 
بگو گذرنامه گرفتم برای عبور 
چمدانم را می‌بندم 
اهل پاییزم 
وقتی بهار 
در انحنای شاخه‌های درخت 
و بال‌های پرنده 
خانه ندارد. 

(۸)
گیجم
از وخامت اشک
از آغشتگی کفن به عطر کافور
از پاشیدگی جگرم
روی نمک
که زخم می‌کند
کلمه‌های مبهوت را
به طلوع بینایی از عینکت
من کفم مانده بر دهان ساحل
و توی کف
حوصله‌ی مصروعم سر می‌رود
از قیقاج راه راه قابلمه
از قلب قرمز قوری
از قشنگ‌ترین سرریزی
که فنجان می‌شود روی میز
از قهوه‌ی ننوشیده با تو
که من با توام
با تو
با تو که جای خالی انگشتانت لای دستم شناور است
حرف تازه‌ای بگو
از گشنیز...
از نیز...
که می‌پیچد عطرش در مشام آشپزخانه
و تو
تاکی پیچان
به نواحی دور اندامم
که انگور می‌ریزی در خمره‌ها
از گور بر می‌خیزم
پس از هزار سال
از گوشه‌ی جگرم
میان قبله و دل
رو به دل سوگند می‌خورم:
من با توام
با تو
بنوشانم از خمره
پس از هبوط این لحظه‌های مصروع
کف کرده بر دهان ساحل.
 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.m-bibak.blogfa.com
www.shahrgon.com
www.vaznedonya.ir
و...

  • لیلا طیبی