لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

وبلاگ خصوصی انتشار نوشته ها و اشعار بانو
#لیلا_طیبی (رها)

بایگانی
آخرین مطالب
۲۷
آبان

خانم "راضیه صابریان بروجنی"، شاعر اهل استان چهارمحال و بختیاری، زاده‌ی ۱۰ اسفند ماه ۱۳۶۱ خورشیدی، در بروجن است.

 

راضیه صابریان بروجنی

خانم "راضیه صابریان بروجنی"، شاعر اهل استان چهارمحال و بختیاری، زاده‌ی ۱۰ اسفند ماه ۱۳۶۱ خورشیدی، در بروجن است.
وی فارغ‌التحصیل رشته‌ی حقوق، و از اعضای انجمن ادبی فرخی و انجمن شعر جوان شهرستان بروجن است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
بیرون کشیدم از دلت، دیروز پایم را
امروز از تقویم‌ها، دیروزهایم را
در تو هزاران قوم کافر سرزمین دارد
گم کرده‌ام در این هیاهوها، خدایم را
در من زنی با عشق تو پیغمبری می‌کرد
پس می‌زد اما، در تو مردی ادعایم را
از خانه بیرون می‌زنم، این شهر وامانده
انگار بدتر می‌کند حال و هوایم را
این روزها سنگین‌تر از قبل است بغضی که
بیخ گلویم مانده و دارد صدایم را…

(۲)
مثل متروک‌ترین کافه‌ی این آبادی
چه اسف بار به هر رهگذری تن دادی
سعی کردم که به هم بر نخوریم، اما تو
اتفاقی که نبایست… ولی افتادی
دیگر از این همه دیوار دلم می‌گیرد
هی قفس در قفسم کرده‌ای و آزادی
عاشقی تلخ‌ترین حادثه‌ی عمرم بود
تو غم‌انگیزترین قسمت این رخدادی
پنجره، برف، زنی خسته، دو تا قهوه‌ی تلخ
"آنقدر سرد شدی کز دهنم افتادی"*
--------
* الهام از بیت علیرضا آذر
(آنقدر سرد شدم کز دهنت افتادم)

(۳)
ﮔﺎﻩ ﮔﺎﻫﯽ ﺷﻠﯿﺘﻪ ﻣﯽﭘﻮﺷﯽ ﺑﺎ ﻟﭽﮏﻫﺎﯼ ﺳﺎﺗﻦ ﮔﻠﺪﺍﺭ
ﭘﯽ ﺭﻭﺑﻨﺪ ﻫﺎﯼ ﻣﺸﮑﯽﺗﺮ ﺩﺭ ﻣِﺰﻭﻥﻫﺎﯼ ﮐﻬﻨﻪﯼ ﻗﺎﺟﺎﺭ
ﻫﯽ ﺧﻮﺩﺕ ﺯﯾﺮ ﻭ ﺭﻭ ﮐﻨﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﻥ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﻧﻤﯽﺍﺭﺯﯼ
ﺭﯾﺸﻪﺍﺕ ﮐﻨﺪﻩ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺯیرِ، ﭘﺎﯼِ ﺍﯾﻦ ﻧﻮﭼﻪﻫﺎﯼ ﻏﯿﺮﺕ ﺩﺍﺭ
ﻣﺮﺩ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﭘﯿﺮ ﺷﺪ ﺍﻣﺎ، ﻗﺪِ ﻗﺪّﺍﺭﻩﺍﺵ ﺑﺮﺵ ﺩﺍﺭﺩ
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﯽﻟﺮﺯﺍﻧﺪ، ﺍﺧﻢﻫﺎﯾﺶ ﺗﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ
ﺁﯾﻨﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮊﺳﺖ ﺧﺎﺗﻮﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺷﻬﺮ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯾﺶ ﺑﻮﺩ
ﺯﺭﻕ ﻭ ﺑﺮﻕ ﺩﺭﺷﮑﻪﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﯽﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺧﻮﺩ ﺩﺭﺑﺎﺭ
ﻟﻤﺲ ﺩﻧﯿﺎ ﺩﺭﻭﻥ ﺭﻭﯾﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺖ ﻧﻤﯽﺭﺳﺪ ﻫﺮﮔﺰ
ﺣﺴﺮﺕ ﯾﮏ ﻧﻔﺲ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﻮﺩﻥ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻄﺒﺦ ﻭ ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ
ﮔﻨﺠﻪ ﻭ ﻗﻔﻞﻫﺎﯼ ﺻﺪ ﻣﻨﯽﺍﺵ ﻗﺪ ﺑﻐﺾ ﺗﻮ ﺁﻩ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺍﺳﺖ
ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻧﮕﺬﺍﺷﺖ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﺍﺭﺙ ﺑﻬﺘﺮﯼ ﺍﻧﮕﺎﺭ.

(۴)
سرگیجه‌های ممتدِ بدمستی، آشفته حالی منِ دیوانه 
آیینه را شکستم و بیرون زد، از تکه‌هاش یک زنِ دیوانه
از پنجره به سمت جهان پل زد آهسته رفت و دور زمین چرخید 
گیرایی عجیب و غریبی داشت آن چشم‌های روشن دیوانه
شب با هزار دغدغه می‌خوابید صبحانه غم به خورد خودش می داد  
هم خانه بوده است سی‌و‌شش سال با سایه‌های اَلکن دیوانه
دلشوره‌های ریز و درشتش را در تابه‌های حوصله می‌سوزاند
لبخند و بغض و دلهره را می‌ریخت توی دهان همزن دیوانه
تنهایی بزرگ و غم‌انگیزش جغرافیای پر خم و پیچی داشت 
سر کرده است روز و شبش را با همسایه‌های لُمپن دیوانه
بر دوش می‌کشید خودش را و با هر چه بود یک‌تنه می‌جنگید 
با دوستان فرضیِ بی‌منطق با یک سپاه دشمن دیوانه
می‌گفت شاعری بلد است اما سوزانده‌اند دفتر شعرش را 
عمری‌ست می‌شناسمش انگاری  شکل من است این زن دیوانه.

(۵)
پسر شدی که به تو ایلی افتخار کند
ادامه‌ی همه‌ی مردهای ده باشی
تفنگ دست گرفتی و کبک و قوچ زدی
که بلکه بعدِ پدر کدخدای ده باشی

جهان یخ‌زده‌ی من دو متر مطبخ بود
تو اسب داشتی و دشت زیر پاهایت
بزرگ می‌شدم و هیچ‌کس نمی‌فهمید
تو کل طایفه قربان قد و بالایت

زمان گذشته و با من گذشته‌ای تلخ است
همان تکیده‌تر از شاخه‌های شاتوتم
مترسکی که دلش را کلاغ‌ها خوردند
طویله‌ای پر از گاوهای فرتوتم

زنی تلف شده بر دارهای بی‌قالی
صدای تِپ تِپِ دَفتینم از ته پستو
مرا به بند کشید این قبیله اما تو
عقاب تیز پرِ دشت‌های دالاهو

سیاه چادر جا مانده از شب کوچم
ستون بریده‌ی صدپاره‌ای که برپا نیست
زنی شدم که از آیینه‌ها گریزان است
زنی که با همه زیبایی‌اش پسر‌زا نیست.

(۶)
یک نفر دزدیده از هفت آسمان مهتاب را
برده از چشمانمان اندوه هر شب خواب را
سال‌ها پیش از جهان خویش بیرون کرده‌ایم
عشق این هم خانه‌ی ناباب اما ناب را
رنج بر ما دام بسته‌ست و تماشا می‌کند 
همچو صیادی کبوترهای در مضراب را
یک نفر ای کاش جرئت داشت بیرون می‌کشید 
پیکر نیلوفران مرده در مرداب را
خون فروکش می‌کند از سینه‌ی دریا اگر
وا کند از حلق ماهی‌ها کسی قلاب را
صبر و طاقت از من آشفته می‌خواهی ولی
انتظار از پا در آورده دل بی‌تاب را.

(۷)
از خِرت و خِرت خسته‌ی خرمن کوب 
از قیژ و قیژ گاری و گاوآهن 
سر رفته است حوصله‌ام دیگر 
از کرت و باغ و بوم و بر و برزن  

شعله کشیده در دلم انگاری 
صدها جریب مزرعه‌ی گندم 
یک ناشناس از تهِ رؤیاهام 
آتش کشیده است بر این خرمن

این روزها عجوزه‌ی غمگینی 
تسخیر کرده است وجودم را
از مأورای آینه می‌سازد 
تصویرهای خسته‌تری از من 

یک کوه یخ‌زده وسط دنیا 
یک چهره‌ی مچاله‌ی خط خورده
من قهرمان زندگی‌ام بودم
حالا کجا شبیه من ‌است این زن؟ 

کارم شده‌ست فلسفه بافیدن
تا بوق سگ دویدن و جان کندن 
دنیا جدال خوب و بد است اما
من خسته‌ام از این‌همه جنگیدن.

(۸)
انگار چشمان تو را حال تماشا نیست
تاریخ پشت پلک‌هایت بود و حالا نیست
بانو به عهد دردهای کهنه برگشتی
این چهره ی در هم کشیده از تو آیا نیست؟
موسیقی خش دار تیغ و دار قالی‌ها
باور کن این تنها صدای خوب دنیا نیست
نم می‌کشد چشمان تو هر شب در این پستو
چشمان بی‌رنگی که رویایی در آن‌ها نیست
از بغض‌های خورده و از خنده‌های تلخ
بدبختی هر روزه‌ی یک زن که پیدا نیست
بیرون از این خانه، از این پس کوچه، از این شهر
دنیا شبیه دردهای مضحک ما نیست
غم تکه تکه چشم‌هایت را به یغما برد
تاریخ پشت پلک‌هایت بود و حالا نیست.

(۹)
زانو زدن در غم، غمی بی‌وقفه تکراری
چشم من و چشم تو در این حس بیزاری
فردا همین ابری‌ترین امروز خواهد بود 
وقتی که در تقویم من پاییز می‌کاری
دارم در این دلتنگی هر روزه می‌پوسم 
این روزها آیا تو هم حال مرا داری؟
پرپر زدن در این قفس یعنی جنون محض
وقتی که پشت هم فقط دیوار بشماری
من با وجود دردهایم باز می‌خندم
دارد مرا له می‌کند این خویشتن داری
سنگین شده این شانه‌ها بر دوش من دیگر
قد خودم؟ نه! بیشتر غم دارم انگاری
تقدیر یعنی چیزهایی که نمی‌خواهی
یعنی بجنگی تا زمانی که نفس داری.

(۱۰)
من به این گردن آویخته عادت دارم
پرسه در پرسه
به این باد
به باران
به هوایی که تر است
من به این عشق فرو ریخته عادت دارم
من به اندازه ی یک زخم دهن واکرده
من به اندازه‌ی اندوه
تو را کم دارم
ماندن و پنجه به دیوار کشیدن کافی‌ست
هی به این درد
به این سرگیجه
و به این نقطه‌ی آغاز رسیدن
کافی‌ست
بکش از زیر پرم دنیا را
آسمان را بکَن از روی سرم
دور کن سایه‌ی سنگین نگاهت را "مرد"!
که دلم ویران است
و هوایی که پس پنجره با من جاری‌ست
بیشتر از تو مرا می‌فهمد
می‌روم گریه کنم
بهترین راه گریز
گریه در باران است.
 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://anjomanefarrokhi.blogfa.com
https://vaznedonya.ir
https://shaer.ir
و...

  • لیلا طیبی
۲۶
آبان

خانم "آیدا عمیدی"، شاعر ایرانی، زاده‌ی ۲۴ دی ماه ۱۳۶۰ خورشیدی، در تهران است.

 

آیدا عمیدی

خانم "آیدا عمیدی"، شاعر ایرانی، زاده‌ی ۲۴ دی ماه ۱۳۶۰ خورشیدی، در تهران است.
او دارای مدرک کارشناس ارشد شیمی‌فیزیک است، و عضو هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران و به‌عنوان برگزیده‌ی نخست جشنواره‌ی جایزه‌ی ادبی شعر شاملو دست یافته است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ کتاب‌شناسی:
- زیبایی‌ام را پشت در می‌گذارم، موسسه انتشاراتی آهنگ دیگر، چاپ اول ۱۳۸۴
- لشگر شکست‌ خورده‌ی کلمات، انتشارات مروارید، چاپ اول ۱۳۹۴ 
- مکاشفات سلیمانیه
و...
 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[از آن دو چشم هراسان]
ای نخل بی‌ثمر!  
از پنجره می‌بینمت هنوز
می‌بینمت که در آسمان فرو می‌روی
و نمی‌گذاری رعشه  از تنم برخیزد
ما زندهـایم
و شادیم که خانه‌های یکسان شده با خاک در کوچه‌ی دیگری بودند
مردم به هر سو می‌دویدند
و باقیمانده‌ی قلب‌شان
قطره قطره
بر زمین می‌چکید
به یاد می‌آوری خانه‌های مجاور نیزار را؟
سینما تعطیل بود
چلپاسه‌ها در قفسه‌های خالی دکان می‌لولید
و پیشانی سوخته‌ی حنان زبانش را لال کرده بود
زمین ترک خورده بود
فاضلاب می‌جوشید و راه خود را به سوی خانه‌ی ما باز می‌کرد
زن شکم برآمده‌اش را به یک دست نگه داشته بود
و با دست دیگر دخترش را از میان فاضلاب بیرون می‌کشید
مردن زیر آوار یا غرق شدن در فاضلاب؟ مسئله این بود
دریا را می‌زدند
و صدای ضجه‌ی آب هر شب به شیشه می‌کوبید
خون از پاهای زن می‌چکید
و عفونت زایشگاه را تصرف کرده بود
به یاد داری آن پیکر کوچک را که سخت می‌گریست؟
میان دو ویرانی می‌گریستم که فرود آمد
که دود از سرت برخاست
و آن غبار غریب بر تنت نشست
می‌بینم آن دو چشم هراسانم را که کور می‌شدند
ای نخل بی‌ثمر که شانه‌ات جهان مرا وسیع کرده بود!
هرگز نخواهی دید که زیر پیراهنم چاقویی پنهان کرده‌ام
که دستم پی پاره‌سنگ می‌گردد
و در حافظه‌ام‌
بوی خون و گوشت سوخته پیچیده
بوی تلخ دود
ای نخل بی‌ثمر که در چشم کودکی‌ام فرو رفته‌ای!
ترکم کن!
دیگر از سر بریده نمی‌ترسم...

(۲)
[بعد از جنگ ۱]
با قلبی پر از استخوان و خون به خانه برگشتم
گرگ درونم کسی را کشته است
کسی را که جانوران درونش درنده نبودند
هر روز غارت می‌شوم
و آدم‌های درونم با سرهای بریده این سو و آن سو می‌دوند
نیمی از من در آتش می‌سوزد
و نیم دیگرم در آتش می‌سوزد
و موج صدایش   موج صدایش   موج صدایش.... ترکم نمی‌کند:
«برگرد
به من نگاه کن
به زنی با جمجمه‌ای سوراخ
که چیزی را تمام روز می‌بافد
و تمام شب می‌شکافد».

(۳)
از این نخل سر به فلک کشیده بالا بیا
گلویم را ببوس
تا دیگر از این شاخه به آن شاخه نپرم
روی زمین تو راه بروم
سفره را روی ایوان پهن کن
زیر نورهای رنگارنگ
میان صدای تاریک انفجار
من زیر آسمان تکه تکه ایستاده بودم
و چیزی در تنم فرو می­ریخت
او در میان خون و همهمه از درونم گریخته بود
پیش از انکه سفره را در ایوان پهن کنی قصه­‌ای برایم بگو
خواب بودم
صدای آژیر را نشنیدم

من از این نخل سر به فلک کشیده بالا رفته­‌ام
زیر آفتاب
با دست­‌های خون‌آلود
صدایت گوشم را کر کرده است
« به جهنم که پایین نمی‌آیی
به جهنم که خونت روی زمین من می‌چکد
به جهنم که زیر آوار مرده‌ام»
از این بالا همه چیز کوچک است
خم می‌شوم
برای سایه­‌ام که روی زمین افتاده دست تکان می­‌دهم.

 
(۴)
[مرا از آب گرفتی]
زبان مادریت را به من دادی
و کاری کردی که به پاهایم عادت کنم
به دویدن
به جان کندن پشت خط پایان
به انفجار مین در زمین­‌های صلح­ زده
و به خزیدن مرگ بین پاهایم عادت کنم
نه! من دیگر آن ساحره­‌ی بلوند دو متری نیستم
که سلسله‌های هزار ساله را به غبار بدل می­‌کرد
دگردیسی من در رفت ­و آمد دردناک پاهایم اتفاق افتاد
در روییدن انگشت­‌های معیوبم
و تولد هولناک چشم‌های سیاهم در جنوب
نه! از سرِ سوخته‌ام نمی­‌ترسم
از دستی که ریشه­ کنم می‌کند نمی­‌ترسم
و به سنگ بدل خواهم شد
تا دوباره در دریا فرو روم
این سیل ویرانگر همه چیز را برده است
زبان مادریت را برده است
و من لال به گل نشسته‌ام جانا
الوداع زبان مادریم که مثل پرسه­‌ی بی­امان ماهی­‌ها گنگی
الوداع نخلی که خواب سر بریده­‌ات را می‌بینی هنوز
الوداع صدای داغ فرو رفتن پاها در ماسه‌ها
الوداع مرد من که شلال موهایم هنوز فریبت می­‌دهد
تا شام غریبانی که سرت را بر خاک بیایم راه درازی نمانده است

(۵)
زیرا خون وقتی بر خاک می‌ریزد
به چیز دیگری بدل می‌شود
«چرا نگفتی او جوان افتاد؟»

جسم کشته سنگین و فرّار است
جوان بودم
نمی‌دانستم تَن چگونه دریده می‌شود در خواب و بیداری
نمی‌دانستم تَن باری است بر دوش خودش
سنگین بودم
از ایستادنم صدای برخورد موج و صخره می‌آمد
و پاهایم وقت راه رفتن
تا زانو در ماسه فرو می‌رفت
همچنان که به سختی گام بر می‌داشتم
از حافظه‌ها می‌پریدم
«چرا نگفتی او جوان افتاد؟»

ما به ناچار بر بلندی‌ها ایستاده بودیم
به ناچار گفتیم خدا بزرگتر از آن است که وصف شود
گفتیم و کلمات در هم فرو رفتند
گفتیم و همهمه چون نیزه‌ای ما را به هم دوخت
اکنون
ساکنان ذرات غباریم
مالکان خیابان‌ها…
به یاد بیاور آن دست‌های فرزانه را
که از لمس اصواتِ خون‌ریز برگشته بودند
و بگو
بگو از رودخانه‌ها چه می‌دانی؟
از پل‌هایی که بر دوش می‌کشند؟
و از آنچه در حافظه‌ی گل‌آلودشان دفن کرده‌اند؟

رودخانه می‌گذرد و انکار می‌کند خودش را
نباید دست در رودخانه می‌شستم
نمی‌دانستم رودخانه کلمات را از زیر پوست انگشت‌هایم بیرون می‌کشد
نمی‌دانستم فراموش می‌شوی جانا
و روح وحشیت
در دره‌های عقیم آواره خواهد شد

بنویس علیه فراموشی
علیه رفتن بوی باروت از جان پیراهن
علیه دل کندن کفش‌های دونده‌مان از خیابان‌ها
علیه تردید…
«چرا نگفتی او جوان افتاد؟»

دست در خون خودم شسته بودم
بر پاهای فراموشکار خودم ایستاده بودم
می‌لرزیدم و چنگ بر حافظه‌ی تهی می‌زدم
می‌لرزیدم و اخبار وطن تکه تکه‌ام می‌کرد
می‌لرزیدم و میخ صلح در استخوانم فرو می‌رفت

«چرا نگفتی او جوان افتاد؟»

طوفان آتش است اینکه از شش جهت می‌وزد
گندم است اینکه در دشت بریان می‌کنند
آیا رودخانه روزی از بوی خون تهی خواهد شد؟

چیزی به حافظه‌ام اضافه کن جانا
چیزی شبیه شعور نور
وقتی که بر نقش‌های پیچیده می‌تابد.
 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.radiozamaneh.com
www.leilasadeghi.com
www.iran-emrooz.net
www.asre-nou.net
www.iranketab.ir
www.iranketab.ir
www.chouk.ir
و...

  • لیلا طیبی
۲۶
آبان

خانم "مرضیه (مریم) برمال"، شاعر هرمزگانی، زاده‌ی سال ۱۳۵۷ خورشیدی، در بندرعباس است.

 

مرضیه برمال

خانم "مرضیه (مریم) برمال"، شاعر هرمزگانی، زاده‌ی سال ۱۳۵۷ خورشیدی، در بندرعباس است.
کتاب «شانه‌هایم آلزایمر ندارند»، مجموعه‌ای از اشعار ایشان است که چاپ و منتشر شده است. همچنین تعدادی از اشعار ایشان در مجموعه شعر «پنجره‌های بی‌لبخند» منتشر شده است.
 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[صبح در رکود نگاهت]
قوس تازه‌ای می‌دهد به معماری اندامم
در پس حدقه‌ی خواب آلودت
که روایت بوسه دارند لب‌ها
بیا قدم بزنیم از شنبه به دوشنبه
روزها حرف مرا بهتر می‌فهمند
تو حرفم را بهتر می‌خوانی
وقتی سر به زیرترین لهجه را با بی‌زبانی
گریه می‌کنم هر شب
که نامم را به صلیب می‌کشد
از ماه جلجتا بالا می‌آیم
تا کنار شما تثلیث جاودانگی باشم
وقتی در رکود نگاهت رها می‌شوم
و مریم به صلیب می‌رود بر ماه جلجتا
هر صبح در رخوت چشمانت...

(۲)
درست در همین خواب‌ها
که بوته‌های تمشک
تپه را پنهان می‌کنند
که بوسه در دهان چه بگویم
در دهان داریم حرف می‌زنیم، گم می‌شود
گم می‌شود اصابت دلم به گلوله
زمستان می‌شود
در لوله‌های ملول و زنگ‌زده 
از شرجی شورانگیز بندر
وقتی زاگرس
دامن تکانده از بوته‌های وحشی 
در سماع تو
میان جمجمه‌ی شبانه‌ام
درست در همین زمستان 
میان ترنم بوسه‌ها
پرم از تو
در هوای گل چیدن از خنکای ابر در زاگرس
بیا و حلول کن
در هوشیاری علف
در خواب لیلی
در چرت نیمروز مجنون در قرنی تازه
لب‌های مجنون را بردار
بریز در سگرمه‌های هندی پیشانی ات
لب‌های مجنون را بردار
در خواب لیلی بریز
بیا
بیا با بوسه در دهان، چه بگویم؟!
بیا با سینه‌ای پر از: می‌خواهی‌ام آرام؟!
بیا 
و حال ساده‌ی مرا بپرس.

(۳)
[پنهان نمی‌کنم]
رخنه می‌کنند این پاها در نگاه درخت
هنگام ایستادنت
که بی‌قرار چمدان بی‌سفر است
بی‌قرار شاخه‌ی بی‌گنجشک
راستی تو بی‌سفر چه می‌کنی؟!
سفری که با تو برنگشته‌ام
اصلا هنوووووز نرفته‌ام
با لحظه‌های بداخلاق
که ناآرام است چمدان
و بلیط
به مقصدی دووووووور خیره نگاه می‌کند
بی‌موج
بی‌مد
بی‌رادیو
به ناخدا بگو از جزیره برگردد
خیره شود به ایستادن
به پاهات
این دو کودک بازیگوش
به ناخدا بگو سکان بیاورد
و یک جزیره‌ی بی‌بازگشت
وقتی که گس می‌شوی از اشاره‌ی نارنج در پیراهن
کسری از نبودنت در هجومی غول پیکر
مخرج تمام سایه‌های مهیب است
بیا
بیا و بگو: مریم
و بگذار
نامم بسامد شعر تازه‌ی تو باشد…

(۴)
مستندی بی‌آغاز بود، باران رستگاری
و مردن در بزنگاه آفتاب
وقتی
تابستان دهانت را
به گریه باز کردی
و با شرجی نگاه
شیرین نوشتی و تلخ پاک کردی
از راه آبی سفر
ابریشم نیاوردی
تا چشم بیاندازم به برگ‌ها
و کرم‌های خزیده در خاطرات
که می‌لولند میان پسینی پر گریه
وقتی به صرف چای
تنها باد
به پیشوازم می‌آید
در پهنای پر کرشمه‌ی سکوی سیمانی
کات کن
کات
تا باران
بی‌امان ببارد
و رستگارمان کند
در های‌های مستندی بی‌آغاز..‌.

(۵)
خانه خرابم
به حکم تازه‌ی چشم‌هات
که آجر به آجر بند نمی‌شود در نگاه تو
صدا جار می‌زند
و تجربه‌ی تازه‌ی حواست
ریختن خون از خاطره‌ی آدم
از هبوط
از خواب زخمی
از بلند بلند بیدار شدن
از آرام آرام خوابیدن
بگو کی‌ام؟!
وقتی دانه‌ی مرو
میان سرفه‌های تاک و پراکم
لعاب می‌اندازد
وقتی بوسه‌ی پنهان بر واژه‌های سرگردان هوا
گیج می‌رود
وقتی دارم از لعاب مرو
خانه‌ای می‌سازم
خراااب
در سرفه‌های باد
که تنها یک آجر از من مانده
بر پی محزون این نگاه

(۶)
هر پسین فرو می‌روم در لاک خودم 
سرخ 
و این خیابان بدون دست‌هات کالم می‌کند 
مثل گردویی تلخ 
بیا و مرد من باش 
تا از این شب‌ها 
فرزندانی بزایم از حروف الفبا 
چشم‌هاشان به رنگ کلمات 
دست‌هاشان مثل دوستت‌دارم 
و موهاشان 
مثل همان بید 
که از نبود تو مجنون است 
مرد من!
فرزندانم را ببین 

برای بندر‌، ساحل آورده‌اند
و برای ساحل، رد پای من و تو 
وقتی لای انگشتانت 
روی سُلی که نبود 
رد مهتاب ماند
تا صدای موج‌ها 
روشن‌ترین ترانه‌ای باشند 
که به شعرهای ما می‌آیند.

(۷)
از این ساده‌تر نیست
پرچم از میله بالا می‌رود 
و گربه از درخت 
وقتی در آینه‌ی جیبی 
زنی را خواب می‌بینی 
در کف‌های شامپو رؤیا می بینی 
زیر دوش شکسته‌ی من 
و دوش خسته‌ی حمام 
حالا خورشید 
غروب کرده نکرده 
روی طناب رخت پرنده‌ای خشک‌شده 
پرچم 
از بالای میله دست تکان می‌دهد 
پرنده 
مبهوت در چشم‌های من 
بر شانه‌ی شکسته‌ام می‌نشیند 
ملالی نیست‌...
نامه را ساده‌تر بنویس 
بنویس در شناسای این نامه خوابم گرفته شدید
و دوستت دارم را 
از آن چشم‌هایی که در آینه‌ی جیبی دیده ام 
سنجاق کن به همه‌ی گذر ها 
به همه‌ی نامه‌ها 
به همه‌ی گذرنامه‌ها 
بگو گذرنامه گرفتم برای عبور 
چمدانم را می‌بندم 
اهل پاییزم 
وقتی بهار 
در انحنای شاخه‌های درخت 
و بال‌های پرنده 
خانه ندارد. 

(۸)
گیجم
از وخامت اشک
از آغشتگی کفن به عطر کافور
از پاشیدگی جگرم
روی نمک
که زخم می‌کند
کلمه‌های مبهوت را
به طلوع بینایی از عینکت
من کفم مانده بر دهان ساحل
و توی کف
حوصله‌ی مصروعم سر می‌رود
از قیقاج راه راه قابلمه
از قلب قرمز قوری
از قشنگ‌ترین سرریزی
که فنجان می‌شود روی میز
از قهوه‌ی ننوشیده با تو
که من با توام
با تو
با تو که جای خالی انگشتانت لای دستم شناور است
حرف تازه‌ای بگو
از گشنیز...
از نیز...
که می‌پیچد عطرش در مشام آشپزخانه
و تو
تاکی پیچان
به نواحی دور اندامم
که انگور می‌ریزی در خمره‌ها
از گور بر می‌خیزم
پس از هزار سال
از گوشه‌ی جگرم
میان قبله و دل
رو به دل سوگند می‌خورم:
من با توام
با تو
بنوشانم از خمره
پس از هبوط این لحظه‌های مصروع
کف کرده بر دهان ساحل.
 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.m-bibak.blogfa.com
www.shahrgon.com
www.vaznedonya.ir
و...

  • لیلا طیبی
۲۵
آبان

سرکار خانم "مریم یوسفی نصیری‌نژاد"، شاعر، نویسنده، مدرس و ترانه‌سرای گیلانی، زاده‌ی اردی‌بهشت ماه ۱۳۵۵ خورشیدی،در شهر لاهیجان و اکنون ساکن رشت است.

 

مریم یوسفی نصیری‌نژاد

سرکار خانم "مریم یوسفی نصیری‌نژاد"، شاعر، نویسنده، مدرس و ترانه‌سرای گیلانی، زاده‌ی اردی‌بهشت ماه ۱۳۵۵ خورشیدی،در شهر لاهیجان و اکنون ساکن رشت است.
ایشان در خانواده‌ای فرهنگی و اهل هنر و ادب رشد کرد و تربیت یافت، و از چهارده سالگی طبع شعر عیان شد.
مقاله‌نویسی و کاریکلماتور نیز جزء فعالیت‌های هنری ایشان محسوب می‌شود.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ کتاب‌شناسی:
- بانوی غزل
- گلشن غزل
- لعل غزل
- هنگامه غزل
- مسیحای غزل
- ترنم زلال عشق
- ای کاش که این بغض به باران برسد
- حورا
- من و تو حق داریم 
- ماهی لبخند من
- کوچولوی نقاش باشی
- دنیای رنگی رنگی
و...

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
السلام ای زنده چون تندیس عشق!
با تو حوا شانه کرده گیس عشق!
باز باران می‌زند از یاد تو
دیدگان از خاطراتت خیس عشق
عاشقان را عاشقی آموختی
ای بلندآوازه از تدریس عشق
عقل سرگردان و حیران عاقلان!
جمله خواهان تو با تقدیس عشق!
جانِ جان! هنگامه‌ای، ای شعر تر
چون نگاری خفته در پردیس عشق!
قاصرم از وصف اوصافت، ببخش
ای حسین، ای ناموَر قدیس عشق!

(۲)
محبّت، به راهش مُردَّد نشد
زِ افسار دنیا مقیّد نشد!
به مستی چو پیمانه، اغراق نیست
دَمی، دلرباینده‌ی بد نشد!
اسیرش کمندِ جهانی، ولی
دل افتاده، در دل مجدّد نشد
محبّت زِ ایمانِ احساس خود
بگو لحظه‌ای در قفا، بد نشد!
چو شادی و غم، از محبّت به عشق
دو خطِّ موازی و مُمتد نشد!
به میمش، چنان حلقه مستانه زد
که افتاده در حلقه‌اش، رد نشد
خدا را! چنین قائله زنده کن
کسی از محبت که مُرتد نشد
زبان از مقامش گشودم ولی
حدیثی که دفتر بگنجد، نشد
عطایش، دل و نوشداروی جان
بدان پایه، افسانه هم قد نشد!
از این عشقِ افسونگرِ دلربا
کمی لایقش، شکر ایزد نشد.

(۳)
باران اگر آید ولو آهسته، خرسندم!
از اینکه هستی فکر من پیوسته، خرسندم
از اینکه در دل دوستت دارم، تو هم من را…
مجنون و لیلایی چنین دلبسته! خرسندم
مستحکم ایمان دارم ایمان! بی‌خیال… آرام؛
حتا اگر باشد دری هم بسته، خرسندم!
دریا تویی! جذاب تا خود می‌کِشی من را
مانند رودم_ باد پا_ وارسته، خرسندم
حیران و بی‌مقصود بود آدم ولی حالا
تکلیف خود را کاملاً دانسته، خرسندم!
گفتی که باید بگذری از غیر اگر هستی
هستم… گذشتم… از جهان بگسسته خرسندم
قانع نبودم چون نمی‌دانستم از اول؛
با چون تویی _ تو ای خدا _ کَت بسته خرسندم!
دیوانه می‌خواهی و من دیوانه، از اینکه…
عقل از سَرَم با عشق پاک‌ات جَسته خرسندم!.

(۴)
برایم دین و دنیایی، تو را دلباب می‌بینم
تمام لحظه‌هایم را به شوق‌ات ناب می‌بینم
نسیمی خوب و دلسوزی که می‌فهمد شقایق را
نفس تنگ‌ است تا بر من، تو را بی‌تاب می‌بینم‌!
اگر آغوش مهرت را به رویم بسته بگذاری
خودم را مثل ماهی گیج در گرداب می‌بینم!
نمی‌آید به چشمم ماه و خورشید، آسمان یا کوه
که دریایی و من رودم، تو را جذاب می‌بینم
امید انگار می‌بیند به جایم، با تو این دنیا
همه نور است و حتا ابر را مهتاب می‌بینم‌!
دوباره می‌شوم زنده، نفس تا می‌کشم از تو
چنین عطری که جانبخش است را نایاب می‌بینم!
اگر یادت نباشد روح سرگردان و جسمم را
نه با دریا فقط وابسته با مرداب می‌بینم
شناگر می‌شوم در بحر رویاهای خود با تو
بیابان هم اگر باشد، مداوم آب می‌بینم!

(۵)
با چشم خودم دیده‌ام اعجاز شده
افتاده هم آماده‌ی پرواز شده!
هر روز خجسته است و نحسی رفته
با تو گره‌های کور من، باز شده!

(۶)
در لاک سکوت خود، نهفتن سخت است
بیداری و می‌زنی به خفتن، سخت است
اغلب، من و واژه‌ها گلاویز شدیم.‌‌..
با قصد تو شعر ناب گفتن سخت است!

(۷)
شادابیِ بی‌مثال نابی در من
چون باغِ پُر از عطرِ گلابی در من
نام‌ات که امید است ولی از نظرم
گرما و فروغ آفتابی در من!

(۸)
دزدی به تمام گنج قارون زده است…
انگار که دشمنی شبیخون زده است..‌.
از بس که کتاب بی‌طرفدار شده…
یک غده به نام جهل‌، بیرون زده است!
 

گرداوری و نگارش:
#لیلا_طیبی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.paytakhtesher.ir
www.daryaaknar.ir
www.ketabrah.ir
و...

  • لیلا طیبی
۲۵
آبان

سرکار خانم "مریم یوسفی"، شاعر ایرانی، زاده‌ی روز شنبه، ۲ اسفند ماه ۱۳۵۹ خورشیدی، در اردبیل است.

 

 


مریم یوسفی

سرکار خانم "مریم یوسفی"، شاعر ایرانی، زاده‌ی روز شنبه، ۲ اسفند ماه ۱۳۵۹ خورشیدی، در اردبیل است.
کتاب «قاب‌های ساکت»، مجموعه‌ای از اشعار ایشان است، که چاپ و منتشر شده است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
دیوار می‌تواند مست کند
برهنه برقصد بر سر هر چهارراه
و آبرو بریزد از معماری شهر
که انگورهایش در زیرزمین‌ها می‌رسد
حالا هی بگو:
قلبت پاره‌آجر است
حالا هی بگو:
دیوارهای درونت قد کشیده‌اند
ببین‌!
دیوارهای من هم
به خوبی شما می‌تواند دیوانه شود
آجرهای قرمزش را بکند
بریزد بر سر هر رهگذر
بریزد روی سطح همه تعقل
تا توبمانی
با انبوهی نخاله روی دست‌هایت
که هیچ کارگر شهرداری 
جمع نکرده بود.

(۲)
زنی که استخوان‌هایش را پُک می‌زند
و نیمه‌شب
خاکستر خود را از روی پُل
به رودخانه پرت می‌کند
«پری کوچک غمگینی است»*
که صبح به روی آب می‌آید
خزه‌ی موهایش را در قوری دَم می‌کند
فلس‌های ریخته روی فرش را می‌روبد
و برای تندیسِ گچیِ ونوس
باله می‌رقصد
آذری می‌خواند
چنگ می‌زند
به پیراهن مردی
که روزی
از تابلوی روی دیوار
رفت
زنی که هر صبح
فراموش می‌کند
باله‌هایش را
در کدام لباس جا گذاشته است
و هر شب
با کبریتی در مُشت
به سمت پل می‌رود...
-----------
* از فروغ فرخزاد

(۳)
من شبیه نیستم
به دهانی از خون
به کودکی مچاله در کابوسی دهشتناک
و آتشی که گشوده می‌شود هر آن
به صورت من نیست.
من شبیه نیستم
به ضجه‌های زنی در کابل
به زخم‌هایی با دهان باز
بزرگ
که بوی مرگ می‌دهد
من که پرت نشده‌ام از آسمانِ ساختمانی کور
و نیمه‌ام را
پشت دیوارهای خانه
جا نگذاشته‌ام.
من شبیه نیستم
شبیه نیستم
من نیستم
نیستم
و نبودنم ازحفره‌های خاموش تنم
فوران می‌کند
نبودنم تا خانه همسایه پیش می‌رود
و با همه‌ی آب‌های جهان در چمدانش
سفر قندهار می‌رود
به هیچ جنگی شبیه نیستم
میان این‌همه برف در چله‌ی تابستان
بال‌بسته
دست‌بسته
یخ‌بسته
نشسته‌ام.

(۴)
هر سنگ می‌تواند
بتی باشد
که سرت را نشانه گرفته
دلت شور می‌زند
مبادا ابراهیم نباشی.

(۵)
به رهگذری فکر می‌کنم
که فوجی پرنده
درچشم‌هایش بود
و سراسیمه
دنبال آسمان می‌گشت.
 

گردآودی و نگارش:
#لیلا_طیبی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi 
https://t.me/Adabiyat_Moaser_IRAN
www.m-bibak.blogfa.com
www.shahrgon.com
www.vaznedonya.ir
www.shereno.com
و...

  • لیلا طیبی
۲۴
آبان

استاد بانو "ناهید کبیری"، شاعر، نوبسنده و مترجم کُرد ایرانی، زاده‌ی سال ۱۳۲۷ خورشیدی، در کرمانشاه است.

 

ناهید کبیری

استاد بانو "ناهید کبیری"، شاعر، نوبسنده و مترجم کُرد ایرانی، زاده‌ی سال ۱۳۲۷ خورشیدی، در کرمانشاه است.
او در رشته‌ی علوم اجتماعی در مقطع لیسانس از دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شده است، و دوره‌های بازیگری تئاتر و گریم را در ایالت جورجیای آمریکا گذرانده و در ایران دوره‌ی مربی‌گری یوگا را کامل کرد.
او علاوه بر شعر، چند رمان و داستان کوتاه نیز نگاشته است. داستان‌هایش غالباً به زبان ساده است و در بعضی قسمت‌ها شاعرانه می‌شود. هدف اصلی شخصیت‌های کتاب رسیدن به عشق و آزادی است، که معمولاً آن‌ها را به بن‌بست می‌کشاند.
آثار این شاعر از تنوع زبانی و تصویری چشم‌گیری برخوردارند و در عین پیوند با سنت‌های ادبی، نگاهی نوگرا و انسانی را دنبال می‌کنند.
وی به نوع روایت و زاویه‌ی دید و تنوع در آن‌ها توجهی ویژه دارد. بیشتر داستان‌های او با زاویه‌ی دید اول شخص و به صورت تک‌گویی درونی است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ کتاب‌شناسی:
● شعر:
- لحظه‌ها در باد، ۱۳۶۳
- آرزوه‍ای‌ پ‍ای‍ی‍زی‌، ت‍ه‍ران‌: اس‍پ‍رک‌، ۱۳۶۸
- غروبی‌ها، ۱۳۷۲
- در ستایش خورشید، ۱۳۷۵
- دلخوشی‌های پراکنده، ۱۳۷۸
- طرحی بر سنگ، شرحی بر سار، ۱۳۸۱
- پنجره‌ای کافی است تا آفتاب شود، ۱۳۸۶
- کلمه کلمه به سوی تو، ناشر: اچ اند اس مدیا، لندن، ۱۳۹۴
- بی‌سرزمین
- در خواب راه می‌رود انگار پاهایم
- دامنم را می‌تکانم از ابر
- ضیافت شیشه و باران (گزینه اشعار)
- بعدازظهرهای عطر و شانه و چتر
و...

● داستان:
- جمعه‌های بارانی
- رؤیای شیرین
- پیراهن آبی
- مرا به بغداد نبرید
- شبی که ستاره‌اش را گم کرده بود
- شب و ستاره‌ها و سارا 
- پرسه در خیابان‌های سرد
- کشتی ماه عسل
- دمپایی‌های لنگه به لنگه
- تیراندازی در باک هد (Shooting In Bu‌ckhead)
و...

● ترجمه:
- شب‌های ردانته (ترجمه‌ی رمان نیکلاس اسپارکس)
- آرامش با ساده‌ترین روش (نوشته‌ی استیون اش)
- زندگی خود را متحول کنید (نوشته‌ی استیو چندلر)
- دفتر خاطرات (نوشته‌ی نیکلاس اسپارکس)
- انتخاب (نوشته‌ی نیکلاس اسپارکس)
- شب‌های رودانته (نوشته‌ی نیکلاس اسپارکس)
- به خلوت کوهسار بیا با من (شعر) 
و...

از خانم کبیری، علاوه بر آثار مکتوب، دو آلبوم شعر شنیداری نیز با عنوان مشترک "با تو گفتن‌ها"، منتشر شده است.
در سال ۲۰۱۵ میلادی، مجموعه‌ای از اشعار او با عنوان "کلمه به کلمه تا تو"، با ترجمه‌ی دکتر "سعید سعیدپور" در لندن منتشر شد و مورد توجه مخاطبان انگلیسی‌زبان قرار گرفت.
همچنین کتاب "انار و شکوفه و زیتون"، مجموعه شعرهای از ایشان است، که توسط "کورت شارف"، به زبان آلمانی ترجمه شده است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
از پشت شانه‌های شبی تاریک
آسمان را دیدیم
لب‌های باد
سرد بود
لرزیدیم
و به آینه خندیدیم
در آسمان مگر چه بود
چه بود
چه بود در آسمان پر راز
در آن فراز
که زیر انبوه خاک پنهان شدیم

از هراس…؟

(۲)
روزی که عشق را قسمت می‌کردند
پرواز را
به تو دادند
قفس را
به من
از پشت میله
آسمان پیدا نیست
تا جای پای آبی‌ات را
تماشا کنم…

(۳)
در فرصت چای و کلمه و کلاغ
فنجان‌ها خالی شدند
چای را نوشیدیم کلمه‌ها با تفاله‌های سیاه
در دایره‌ی چینی فنجان خشکیدند
قار و قار کلاغی از پشت شاخه‌‌های دل‌‌تنگی
لختی سخوت را شکافت.
از پنجره به آسمان جمعه نگاه کردم
غروب سنگین بود صدای باز و بسته‌ شدن در
و صندلی خالی‌ات روبه‌روی من.

(۴)
باران هنوز می‏‌بارید
گوشه‏‌های چتر شکسته بود
اریب تند آب
از حجم تنهایی‌ام
به سوی جاذبه‏‌های خیس لایه‏‌های زمین
فرو می‏‌رفت
و ماه
در ذهن پریشان آسمان
تصویر مات و منجمدی داشت
مثل سنجاقک بی‌جان لاغری که آن روز صبح
به حلقه‏‌های پرده‏‌ حمام گیر کرده بود.
گفتم
تو نگران آفتاب نباش
رویاها را در جیب‌هایم پنهان کرده‌ام.

(۵)
یک شاخه قصه
نیمه‌ی راست‌ام را آبستن کرده
یک شاخه شعر نیمه‌ی چپ‌ام
به چپ و راست برای همین هی کشیده می‌شوم
و منطقِ راهِ راست را خط‌خطی می‌کنم.

(۶)
[دامن‌ام را می‌تکانم از ابر]
به کجای جهان کوچ کرده‌ای در روزهای آخر اسفند؟
که عشق بعد از این همه زمستان هنوز پیدا نیست
و من کنار تنهائی خودم نشسته‌ام میان دو دیوار
هنوزِ هنوز…
از شمال به قیامت سیمان می‌رسم از جنوب
به ارتفاع دودی ابر.
گفتم زمان به کجا می‌رسد اکنون که از حجم سخت سنگ
نمی‌گذرد رفتارش.
و ماهی‌های سرخ پیراهن‌ام تشنۀ آب…
نه چکاوک و نه گنجشک؛
آفتاب
به عطر سنبل و نرگس در تپه‌های مه‌آلود روزهای آخر اسفند
اعتراف کرده است.
که خواب چکاوک و گنجشک
از انجماد ناخوش آبگیرهای بهمن است
در مسیر شاخه‌های شکسته‌ی صنوبر و یاس.

حالا دامن‌ام را می‌تکانم از ابر
مشت مشت ستاره بر سرم
تو
بریز!
با کیف و کتاب و عینک و کلمه
از زمان بگذر!
نه با دست‌های بسته
با دست‌های باز…
 

(۷)
[با واهمه‌ای خفیف]
انبوهی از تو بر بند بندِ شب
بر چراغ کورسوی سقف
بر سنجاقکی گمشده که به شیشه می‌خورد
بر ملافه‌های به هم ریخته
بر چین‌چینِ توری پرده هی چنگ می‌زند چنگ می‌زند چنگ
انبوهی از تو بر دلم…
و من از عبور دوباره‌ی فردا
در غربت بی‌حادثه‌ی خیابان‌های بی‌باران
خسته می‌شوم از رهگذرانِ آهنی؛
از سکوت بی‌همهمه از پچ پچ بی‌فریاد
که به چراغ‌های قرمز این همه طولانی
این‌همه عادت کرده‌اند
و با واهمه‌ای خفیف
از تیک و تاک قدم‌های سنگینی که پرهیب سیاه‌اش را
در پیچ‌وخم کوچه‌های خلوت و خون
به تعقیب عاشقان می‌کشد
در ضیافت‌های الکل و غیبت و سیگار
هی حرف می‌زنند هی حرف می‌زنند حرف…
و مریم نام گلی بود که پشت شیشه‌های پنجره‌اش
در انتظار باران مُرد.

حوصله‌ای نیست دیگر، نه حوصله‌ای نیست
که پیش از احتمال آفتاب
به ایستگاه قطار بیایم
و با گریه‌ای گره خورده در گلویی چاک چاک
دستمال توری عطرآگین‌ام را برایت تکان بدهم
و با چشم‌های خمار سرمه کشیده بگویم سفر بخیر
محبوب گریزپای نامهربان من
سفر بخیر!

سایه روشن که دیگر نه!
تاریک تاریک به خانه می‌آیم
و انبوهی از تو را
زیر ستاره‌های سرد پهن می‌کنم
انبوهی از تو را

(۸)
[زندگی ۱]
با صدای گریه‌ی نوزادی
در یک صبح روشن تابستان
متولد می‌شد زندگی.
بوی توت و آفتاب می‌داد
با کفش‌های کوچک کوچه
راه می‌افتاد.
دفتر حساب و کتاب و جریمه‌اش را
به دست می‌گرفت
و در صدای زنگ مدرسه
گم می‌شد
خانه‌ای بود
که کلوچه و عشق و آشتی می‌پخت.
بزرگ که می‌شد
بیش‌تر ابری بود تا آفتابی.
روزی که
پائیز بود و باد و تنهائی
زندگی
قهر کرد و از هرچه جاده بود گذشت.
چنان دور رفته بود
که دیگر باز نمی‌گشت…

(۹)
[زندگی ۲]
زندگی را دوست می‌دارم
وقتی از پشت شکوفه‌های سیب
صدایم می‌کند
وقتی با آینه و انار
به خانه می‌آید
و کنار رؤیاهای نارنجی من
در ایوان بهار می‌نشیند.
وقتی بوی باران را
در کوچه‌های سعادت
پخش می‌کند
و عصرهای مرا
به سینمای «شکوه علفزار»
و «وداع با اسلحه» می‌برد…
زندگی را
مثل یک روز فاتح آفتابی
وقتی که با شب می‌ستیزد
دوست می‌دارم.

 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.poempersian.ir
@Morvaridpub
و...

  • لیلا طیبی
۱۴
آبان

بانو "فرزانه صیاد"، شاعر ایرانی‌ست.

 

 

فرزانه صیاد

بانو "فرزانه صیاد"، شاعر ایرانی‌ست.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
این سکوت هر جایی را جمع کن
به صدای گنجشکانی گوش بسپار
که از باران‌های بسیار
سیراب‌اند
با چینه دانی پر از حرف
بر تن تاکی خسته...

حتا از شکاف همین دیوار
که روز با چشمان میشی
نظاره‌گر است

این سکوت را بشکن!
جان گیاهی سبز شود
ابرها ببارند
روی دست زمین
از گلوی خشکیده سطر سطر این کلمه‌ها
در ریه‌های شعر...

آه انگار نه انگار
که در پیراهن باغچه
عطر گلی کمیاب می‌شود.

(۲)
شبیه تو،
که مرا زابراه باران کرد،
مثلِ پنجره‌ای در چگالی ابرها
جرم انتظار را
توهم هر آه،
آبستن کرد
من و این پرده‌ها
به پای تو هر شب کنار می‌رویم
کجای فاصله
قدم رنجه می‌کنی!

ماه این قصه‌ها
پشت دست‌هایم، خواب رفت!.

(۳)
زخمی که روی پای خودش ایستاده،
عمقش را فریاد نمی‌زند
پا به پای دردهایش بزرگ می‌شود!.

(۴)
من و تو در دلِ خود دردِ چون پَرک داریم
میان سینهِ خود آهِ پر تَرک داریم
اگرچه معجزه دست ما قلم شده است
ولی به صفحه دل عشق را بی‌کلک داریم
به سمت فاصله‌ها در حوالیِ هر عصر
نگاه، روی تنِ دشتِ قاصدک داریم
اگر چه زخمِ دلِ ناشکیبمان باز است
میان دکهِ دل سنک ‌چون نمک داریم
چگونه دل بکنم از خیالِ بودن تو
که بار دوش شدیم و غمی یدک داریم.

(۵)
دستانت
ادامه راه،
پلی که مرا
به تو می‌رساند؛
کمی نزدیک‌تر بیا
می‌خواهم در عطر پیراهنت
گم شوم!.

(۶)
خالق این شعری،
شعری که شروعش از من؛
و پایانش در دستان توست!!

(۷)
سراغت را از کدام واژه بگیرم
که هیچ واژه سراغ تو را نگیرد؟!
کدام استعاره،
کدام تشبیه؛

دست تمام سطرها بسته است
و انگار در گلوی شعر
نام تو آرام
     پژواک می‌شود
آوازی تا دور دست‌های جان
هیاهویی که
کبریت و کاغذ نمی‌شناسند
با پنبه سر می‌برد...

(۸)
مرا نسپار
به هق‌هق‌هایِ بی‌پدر
به خواب‌هایی
که از آستین‌شان
عطر کافور می‌چکد

از چاله‌هایی که در چشمانم
گور خود را کنده‌اند

بگذار واژه‌های خیس من
تا حوالی انتظار تو
پر کشند!.

(۹)
کسی یادش هست؟
شاخه‌ای بودم
شکسته
در سیلی باد...

حالا درختم
ایستاده
در دل جنگلی دور!!!

(۱۰)
دلم خون است
ننگ جنگ
با بمب و تفنگ
پاک نمى‌شود!

(۱۱)
بیایی
و عطر تو
خانه را بر دارد

آب به آب شود فواره
گنجشک ها چینه‌دان ِ تنهایی را
رها کنند و
در هوای تو دانه بر چینند 

باد برگ‌های ریخته را دُور خود بچرخاند
و پنجره
در کوچه باغ ِنگاه تو نفس بکشد

آه تو بیایی
تا در آغوشت
بوسه‌های گمشده
پیدا شوند!.

(۱۲)
زخمی که روی پای خودش ایستاده،
عمقش را فریاد نمی‌زند
پا به پای دردهایش  بزرگ می‌شود!

(۱۳)
دلخوشم به عطر گلی
و آفتابی
که یخ سیب‌ها را می‌شکند،

به نسیمی
که گوشواره‌های گیلاس را می‌تکاند

هنوز در رگ و ریشه خاک
عطر خیس باران
سوغاتی ِ آسمان است
نفسی که در اندیشه برگـها جاری‌ست
در ذره‌های اتاقی تاریک
که آزادی
به موازات میله‌های قفس نفس می‌زند

شبیه ذوق ذوق ِ قناری کوچک
در کلّه ِ سحر!

(۱۴)
به اشاره‌ای
می‌نشیند
پای عود،
دود،
دود،
دود غلیظ عریانی
در شب سکوت

عطر گیسوانِ کیست
که شانه می‌شود!؟
 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://t.me/honare_adabiyate_moaser
@Adabiyat_Moaser_IRAN
@http_shear_parsi
@Harirsherrr99
و...

  • لیلا طیبی
۱۳
آبان

خانم "فرزانه متولی"، شاعر لرستانی، زاده‌ی سال ۱۳۴۹ خورشیدی در شهرستان الیگودرز و اکنون ساکن اراک است.

 

فرزانه متولی

خانم "فرزانه متولی"، شاعر لرستانی، زاده‌ی سال ۱۳۴۹ خورشیدی در شهرستان الیگودرز و اکنون ساکن اراک است.
وی دبیر آموزش و پرورش و دارای مدرک کارشناسی فیزیک از دانشگاه اراک بوده که در سال ۱۳۷۶ خورشیدی، موفق به اخذ این مدرک شده است.
خانم متولی فعالیت در عرصه‌ی شعر و همکاری خود را با انجمن ادبی فردوسی الیگودرز را از کلاس اول دبیرستان در سال ۱۳۶۴ (سه سال پس از تأسیس انجمن ادبی) آغاز کرد و تا سال هفتاد که ساکن الیگودرز بوده، این همکاری ادامه داشته و در دوره‌ی دانش‌آموزی عناوین مختلفی را در شعر کسب کرده است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
مادر! تو گلبانگ هزاران افتخاری
در فصل‌های غربتم، فصل بهاری
موی سپیدت قصه‌ی تلخ جوانی‌ست
دستان تو غم‌نامه‌های زندگانی‌ست
در خلوت دنیای تو صدها خزان بود
در خنده‌های تلخ تو، رنجی نهان بود
نیلوفر تنهای باغ انتظاری
برگ خزانی و همیشه بی‌قراری
چین و چروک چهره‌ات صد قصه دارد
هر قصه‌ای صدها هزاران غصه دارد
در غربت دنیای تو صد آرزو مُرد
بر پای من گل‌های امید تو پژمرد
از انحنای قامتت، دیروز پیداست
فردای من از رنج چشمانت هویداست
یکتا تپش‌های دل شهر شبی تو
تنها انیس لحظه‌ی درد و تبی تو
با من بمان در سال‌های بی‌قراری
مادر تو آغاز دل‌انگیز بهاری!
 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://telegram.me/FerdoosiAlg
و...
 

  • لیلا طیبی
۱۲
آبان

خانم "آرزو مختاریان"، شاعر، مترجم، نویسنده‌ و پژوهشگر ادبیات و فرهنگ عامه معاصر ایرانی، زاده‌ی سال ۱۳۵۶ خورشیدی، در اصفهان است.

 

 

آرزو مختاریان

خانم "آرزو مختاریان"، شاعر، مترجم، نویسنده‌ و پژوهشگر ادبیات و فرهنگ عامه معاصر ایرانی، زاده‌ی سال ۱۳۵۶ خورشیدی، در اصفهان است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ کتاب‌شناسی:
- سو نداری ای چشم سیاه
- کج نشسته‌ای
- هزار سال دعای خیر / مجموعه داستان یی یون لی
- روز می‌افتد زیر سرو
- مانه و ابژه نقاشی / میشل فوکو
- سامسای عاشق / هاروکی موراکامی
- گاو بازی / رادی دویل
و...
 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
چشمه‌ای در مه
زیر چراغی روشن و خاموش
با شکوفه‌های گلرنگی به دیوارهای اتاق
و بونه‌های پُر از هنداونه‌های سرخ آبدار
به زمین

چشم‌ها در چشم‌خانه‌ها می‌گردند
گرد گردان
پرده‌های شفاف آویخته
چون لایه‌های پیاز
وقتی آب به چشم می‌آورند

مرغان آسمان
لابد خورشیدی نو دیده‌اند
ما چشم گردانده‌ایم و ندیده‌ایم
جز بر خاک‌های نرم میان‌تهی راه نرفته‌ایم

پس این پَر من است
بماند به یادگار
و این رنگین‌کمان دَمِ بلند زاغچه‌ای‌ست
روی چشمه‌ای از مه
و این آتش من است
و این چراغ من است
از پنبه‌های نسوز

(۲)
هنوز در پرّ عقاب است
خاکستری نه
رگی نو
نوری افتاده بر آب.

باد خبر داشت
که سکان چرخاند.
چندان که نشنیدم صدای در بر لولا
و ندیدم قند به دهان برده باشد
برق زد و پیدا شد
رُخی
زیر ابر؛
صنوبری شکافته‌ی زنده.

هنوزش در آب است
برگ‌های نیلوفر.

(۳)
بر تاریک‌ترین مژه
برفی‌ست
فرشی
چکیده از قندیل‌های بهاره
نه بلم پارو داشت
نه آب‌ها روان بود
بر سرِ هر خاربن
ما نشسته بودیم
کتف‌ها سوراخ
چشم‌ها به راه
فلفل‌های قرمزِ خشکیده
بر نخ
لکه‌های درشتِ چربیِ کاغذ
ریخته از دهانِ روز
بیرون

(۴)
نه بَر کوهی ما را می‌گذاری
نه روز نو می‌شود

روز
تا عصر
تا سرِ شب
روز تمام می‌شود
و زیرِ آفتاب
گُل به نیلوفرِ پیچیده‌ی دورِ نرده‌ها نخواهد ماند

شب همه چیز را به یاد می‌آوریم
از آن تیزیِ مُهره‌های گردن‌
که از گوشتِ ساییده،
و از پوست
بیرون جهیده ناگهان و
کسی با دهانِ بازِ خونی خبر داده که نخوابیده‌ای
از این دنده
به آن دنده
از کوه
پایین غلتیده‌ای و
سپیده‌ای دمیده
که زیر آفتابَ‌ش
هیچ‌چیز تازه نیست.

(۵)
نکند اناری که این‌همه وقت به درخت رسیده
ناگهان بیفتد و تاریک و گندیده باشد
خم نشده بودم و دیدم
تَرَک‌هاش سرخ نیستند و سیاهند
خم‌ شدم و
دانه‌هاش به هم تپیدند

پس آنهمه شب تا صبح
آن‌همه تلنبارِ لباس‌های روی جالباسیِ پشتِ در
آن‌همه آب که پای شمشادهای برگ‌دهنده رفت
برگ‌های روشن
برگ‌های تیره

(۶)
آب‌های زاینده‌رود
تا ساحلِ سبزی که برای نشستن بود
بالا آمده بودند و
آن‌جا
هنوز ننشسته بودم
که ناگهان این رگبار
این ابرهای بالای پلِ فلزی
هنوز ننشسته بودم و ناگهان این رگبار

(۷)
نور از نشیبِ موهات
ای ماه
که بر سرِ ما
روزها و شب‌ها می‌درخشی
ای ماهِ رخشنده‌ی کامل
بر راه‌پله‌ و
نردبانِ محلِ گذر
ای رفته بر بام و
نیفتاده
با استخوان‌های سفیدِ آفتاب‌ندیده
افشاندی

(۸)
ایستاده‌ای و
چشم‌هات درشتند
زیبایی و
پاییز زرد و سرخ است
ریسه‌ای از چراغ‌های ریزِ رنگی ریخته تا گردنت
برق می‌زنی
در شب
درختی و چه برگ‌هایی
کفتری هستی در زمهریر
با قلبی تپنده و‌ پرخون
از جلدت برون
از بال‌های بلندِ سفیدِ صدفی‌ات
افتاده کنارِ رود
من خواب رفته‌ام
مرا بلند کنید
و بر شاخه بگذارید

(۹)
گفتم مگر زمینِ زبر را
پا بر سرش گذاری
من آنم که ظهرها
از روی تراشه‌های معطرِ چوب می‌گذرم
از آب‌های مات بر بخارهای کیمیا

ای ظهرِ آفتابی و ای ظهرِ ابری
دیوارهایت بلند است
طاق‌هایت بلند است
طاق‌هایت بلند و چرک است
گرمایت گِرد
سرمایت دانه‌های منفرد و سّرد
انگار موشی بی‌دندان و شیری بی‌یال در دام
منجوق‌های ریزِ رختت پریده به آسمان
نامِ کوچکِ من
و نام خانوادگی‌ام
در دفتری بلند با جلدی از زرورق

کفِ حوض سُرید پات و نیفتادی

برگشتم از روی رنده‌های چوب و دو چشمِ سرخ نگاهم کرد
شش چشمِ سرخ
از انار و سیب و بِه
همه شکفته بر سینی
خام و
پخته
نارس و رسیده و آبدار
آنگه گندیده و افتاده از درخت و دهان
به زبریِ زمین

خواستی بتازی به پشتِ گاو
پات سُرید بر کفِ حوض
ای شیرِ بیشه
و ای نهنگِ سهمگین که به آب اندری
چگونه بیرون جهم از دهانت
چگونه شمع را در باد
در بی‌باد روشن کنم.

(۱۰)
در خیابان‌های پهنِ شهر
راه که می‌روید
ببینید
تکه ابری سفید و نرم
بالای ساختمانی اداری
با شکم روی برق‌گیر افتاده و مُرده
و ببینید هیچ‌کس در پیاده‌رو نایستاده
و همه راه می‌روند
حتا بُزی بالای کوه
می‌ایستد و نگاه‌مان می‌کند
که راه می‌رویم
و نگاه‌مان به تکه ابرِ سفیدی‌ست
که می‌جهد و بالاتر می‌رود و
نمی‌افتد
بر آن برف‌های آب شده‌ی بی‌سرانجام
 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://www.iranketab.ir
https://baangnews.net
@Astrakancafe
و...

  • لیلا طیبی
۱۱
آبان

خانم "ماندانا مبکی"، شاعر و نویسنده‌ی ایرانی، زاده‌ی سال ۱۳۵۲ خورشیدی، می‌باشد.

 

ماندانا مبکی

خانم "ماندانا مبکی"، شاعر و نویسنده‌ی ایرانی، زاده‌ی سال ۱۳۵۲ خورشیدی، می‌باشد.
کتاب‌های "صدای آب شدن برف" و "دو شاپرک بر خارهای شکوفان"، از آثار مکتوب ایشان است، که چاپ و منتشر شده است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
تو ای بادِ شمال  
حالا که گل‌های پرده را می‌لرزانی
بیا  داخل و بمان
کمی از رها بودن بگو
و از عطرِ شکوفه‌ی سنجد
بگو چند سال از آن غروب گذشت که یه یاد ندارم،
راه همیشه آنقدر طولانی بود؟
یا روزها همیشه غایب؟  
شب‌ها تا این حد سرد و بی‌ستاره بودند؟
بگو چرا ماه دیگر کامل نمی‌شود؟
بیا و راز آسمان را فاش کن
تا دیگر هیچ شاپرکی خود را به آینه نکوبد
بیا و غبار از این خانه بردار
می‌دانم بعد از آن نسیمی خواهی شد
هم مسیر با قاصدک

(۲)
سنگی انداخت،
رویاهایم همراهِ دوایری بر آب
دور و محو شدند
آه، چه صدف‌هایی در قعرِ دریا
که هرگز به ساحل نخواهند رسید

(۳)
چه بیهوده می‌خواستم
تمام فصل‌ها عاشق بماند،
از خرمالو‌های گَس
هر کدام آفتابِ زمستان دید،
شیرین‌ترین

(۴)
وقتی غروب
سایه‌ها رنگ می‌بازد
در این فکرم 
چگونه عطرِ محبوبه را
به رویای تو بفرستم

(۵)
حالا که مرداد است
بیاویز پچ‌پچی از دهانت
بر آن لاله
که دیده نخواهد شد
سرخ چون داغی
بر بال این پروانه در بند زنجیری سرد

(۶)
هو هوی باد،
کیست به سازش نرقصد
در این راه؟

(۷)
ماهِ نو
مَپرس نامَش چه بود
قبل از "پیروز"

(۸)
روزِ جهانی‌ هایکو،
فلفلِ سُرخ در هاوَن می‌کوبم
فقط همین

(۹)
پونه‌ی باران زده،
پیچیده در آگهی روزنامه
"زنی گمشده با آلزایمر"

(۱۰)
تاکِ خانه ی پدری،
پیچیده اینجا و آنجا سبز
واریسِ ساقِ پاهایم

(۱۱)
سارها می‌روند،
یک به یک جدا می‌کنم
آویشن از خاشاک

(۱۲)
زنی مجنون،
یک چیز کم دارد
پاییز این شهر

(۱۳)
بن‌بست،
بر جسدِ گربه‌ای
یک شاپرک

(۱۴)
نخستین دیدار،
پشت هر چراغ قرمز
عطرِ تُندِ کاج

(۱۵)
در انتظار کَسی،
قاصدک از تار عنکبوت
می‌دهم به نسیم

(۱۶)
سنگی غلطید،
در صدای جویبار
نُتی دیگر

(۱۷)
گلی بی‌نام
رنگِ واریسِ پاهایم،
شکفته بی‌عطر

(۱۸)
ترافیک سنگین،
آینه را تنظیم می‌کنم
روی ماهِ کامل

(۱۹)
میانِ دو آبی،
در صدایِ مرغانِ مهاجر
هر آنچه که ندارم

(۲۰)
میانِ رویا و حقیقت
بعد از پنجاه گردنه
جایی رسیده‌ام که مَپُرس،
یک سو سیب های سرخ بر درخت
سوی دیگر برگریزان

(۲۱)
به هر تقدیر روزی
زنجره‌ها سکوت خواهند کرد
اما سال‌های سال
پنهان است میان واژه‌ها
رازی مگو در شعرم

(۲۲)
تاکِ خانه‌ی پدری،
پیچیده اینجا و آنجا سبز
واریسِ ساقِ پاهایم

(۲۳)
سنگی غلطید،
در صدای جویبار
نُتی دیگر

(۲۴)
سردیِ زنجیر
می‌پیچد دورِ گردنم،
چون پیله‌ی پروانه
هنوز دختری در زهدانم
مانده در رویا

(۲۵)
سرانجام این عشق
پیشکشِ رازهایت شد،
ای ابرهای سرگردان
حالا وقتِ باریدن است
بر آفتاب گردان‌ها

(۲۶)
نعناها‌ی تازه،
دارند خشک می‌شوند
روی تقویمِ پارسال

(۲۷)
صدای کلاغ‌ها،
راهِ رفته را بر می‌گردم
بی‌صَندل‌هایم

(۲۸)
در نیمه‌ی دیگرم
دستی ریحان می‌چیند،
آنجا که عَشِقه‌ای
خزیده و در بر گرفته
ساقه‌ای رعنا را

(۲۹)
حالا که از بهار دور شدیم
با او از "هیچ" گفتم
گفت: گلِ یخ
درست آنجا که آفتاب
از کمرگاهِ زنی طلوع می‌کند
وقتی آسمان جز ماه هیچ ندارد.

(۳۰)
سرانجام این ابر
جایی خواهد بارید،
آنجا که تو هستی
یا اینجا که من
هر دو تسلیمِ تقدیر

(۳۱)
راهی میان‌بُر
از پاییز تو تا پاییزِ من،
خار تکیه‌گاهِ‌گُل

(۳۲)
از بارانِ زادگاه
قطره‌ای بر آینه‌ی ماشین
همسفر با من،
یِر به یِر تاخت می‌زنم
اندوهم را به لبخندی

(۳۳)
مِهی سنگین
نشـست بر کوه،
تمامِ ناگفته‌ها

(۳۴)
حتی پاییز هم برگ به برگ
دل دل می کند برای رفتن،
ببین کجای جهان
کدام سینه سرخ هنوز
جفتش را نخوانده

(۳۵)
عطر پرتقال
خاطره‌ای یادم آورد
برای فراموشی

(۳۶)
همه در رویا گذشت
از سیاهی تا سپیدی موهایم،
حالا تا بهار
درخت‌ها هم بین خود
برف را تقسیم می‌کنند

(۳۷)
گوش می‌کنی پروانه؟
تا  چای دَم  می‌کشید
چقدر شکوفه افتاد

(۳۸)
زنبق‌های وحشی،
من‌ در بند‌ هستم یا شما
میانِ سیم‌های خاردار؟

(۳۹)
داغیِ بوسه‌هایمان
آتشی که سال‌های سال
خاموش می‌پنداشتم،
پس بگو که آن پنجاه بهار
بیهوده نَزیسته‌ام

(۴۰)
ساقه‌ی لادن در باد،
وصیت‌نامه می‌نویسم
بدونِ رازهایم

(۴۱)
مسافر که رفت،
جای خشکِ اتوبوس هم
با باران خیس شد

(۴۲)
نیمی پُر است
دلم از این عشق
نیمی خالی،
سُرخی انگور شاید از یادم ببرد
این دیر آمدنش، آن زود رفتنش

(۴۳)
سرگرمِ مُنبت‌کاری
در عطرِ تراشه‌های سرو
غم‌های دیروز

(۴۴)
دوباره بهار،
از یک چشم هیچ چیز
ماندگار نیست
از چشم دیگر
هر وداعی زود‌ هنگام

(۴۵)
روز جهانی هایکو،
نگاهم به دنبالِ ماهِ نو
در آسمانی قدیمی

(۴۶)
سرانجام این بهار
رسید آن‌سوی دیوار،
یاس‌ِ وحشی

 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی

 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://t.me/darvazei_roo_be_jahan
https://virgool.io/@kootahnevisan
www.m-bibak.blogfa.com
www.iranketab.ir
@MandanaMobkiHaiku
@mandana_mobki
@Angousht_Mah
@Haikuland
و...


 

  • لیلا طیبی