عفت نظری
بانو “عفت نظری”، شاعر لرستانی، زادهی نهمین روز از فروردین ماه، سال ۱۳۶۵ خورشیدی، در الیگودرز است.
عفت نظری
بانو “عفت نظری”، شاعر لرستانی، زادهی نهمین روز از فروردین ماه، سال ۱۳۶۵ خورشیدی، در الیگودرز است.
کتاب "انارتر" مجموعهای از رباعیهای ایشان است، که توسط انتشارات امتیاز، چاپ و منتشر شده است.
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
◇ نمونهی شعر:
(۱)
من همانم که شبی گم کرد راه چاره را
روشنم کن تا نبینم نفس آتش پاره را
دل سیاهی کار دستم داده اما دلخوشم
لطف تو وقتی طلا کردهست سنگ خاره را
در مدارت مشتریها رفت و آمد میکنند
پرتو لطفت گرفته دست هر سیاره را
بیبرات کربلا غرق است کشتیهای من
اشکها را دیدهای یا موج تختهپاره را
زیر ایوان طلایت سالها مستأجرم
گرچه صاحبخانه میخواهی من آواره را
میزند هر چهارشنبه نبض من پر پر ولی
صبح رستاخیز من روزیست که نقاره را…
(۲)
کاش با این نوکر بد ذرهای هم تا کنی
اشکها را هم بگیری قلب را دریا کنی
من به شوقت پا برهنه رفتهام هر روز را
پیش گمنامان شهرم تا مگر امضا کنی
آن براتی را که جزو عمر من محسوب نیست
آن براتی را که زهرا داده را احیا کنی
قول دادم زیر قولم هم زدم باشد قبول
روحم آرامش ندارد میشود نجوا کنی
تا بسوزم در میان شعلههای خیمهها
چادری خاکی شود یا محشری بر پا کنی
من نمیخواهم که در این شهر بازیچه شوم
در نجف یک شب برایم آستین بالا کنی
خستهام از عالم و آدم به غیر از تو حسین
چشمها را روی خود بستم مگر تو وا کنی
تا بیفتم پای شش گوشه بمیرم دست کم
زیر پای زائرانت قبر دست و پا کنی.
(۳)
دنبال رفیق و همزبان افتاده
گنجشک دلم از آشیان افتاده
پر میزند آهسته به من میگوید
سرماست به جان استخوان افتاده؟!
(۴)
نم نم زد و شعر را رقم زد باران
در کوچهی ما کمی قدم زد باران
او پا قدمش همیشه خیر است ولی
این بار قرار را به هم زد باران
(۵)
از چهرهی خورشید یقین میریزد
از باد صدای دلنـشین میریزد
جمعآوری حروف دست ابر است
باران کلمه روی زمین میریزد.
(۶)
ای تیر! چه شد جهان بهم ریخته است؟
خورشید چه ناگهان بهم ریخته است
حرفی بزن ای سه شعبه تا جان داری
از خونِ که آسمان به هم ریخته است؟
(۷)
خوب است که بیقرارتر برگردد
دلخون برود انارتر برگردد
پاییز که اندیشهی رویش دارد
باید برود بهارتر برگردد
(۸)
در چشم شراب تازه میریزد عشق
در گوش بتون و سازه میریزد عشق
روشندلم و گوش کرم نعره کشید
در کورهی دل گدازه میریزد عشق
(۹)
کفر است کنار مذهبم میسوزد
روزی که نبینمت شبم میسوزد
از بس که تنور عشق تو سوزان است
لبخند رسیده بر لبم میسوزد
(۱۰)
از پچ پچ این زنان بدم میآید
لرزه به تمام بدنم میآید
پشت سر من حرف زدند و رفتند
از هر چه بترسم به سرم میآید
(۱۱)
از گوشه و این کنارها میآمد
در کوچه صدای تارها میآمد
یکباره درخت از خواب پرید
سمفونی کوچ سارها میآمد
(۱۲)
بارید و تار و پود را با خود برد
یک غنچهی رو کبود را با خود برد
قربانی فقر تنگدستی بودیم
سیل آمد و هر چه بود را با خود برد
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
سرچشمهها
https://telegram.me/FerdoosiAlg
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.hadithashk.com
www.sherepaak.com
www.poempersian.ir
Mahshidnazariii@
و...
- ۰۴/۰۹/۱۱