لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

وبلاگ خصوصی انتشار نوشته ها و اشعار بانو
#لیلا_طیبی (رها)

بایگانی
آخرین مطالب

شبنم میرزایی وند

دوشنبه, ۱۱ آذر ۱۴۰۴، ۰۲:۴۸ ق.ظ

خانم "شبنم میرزایی‌وند"، شاعر و داستان‌نویس ایرانی، زاده‌ی سال ۱۳۷۲ خورشیدی، در شیراز و اکنون ساکن کرج است.

 

شبنم میرزایی وند

خانم "شبنم میرزایی‌وند"، شاعر و داستان‌نویس ایرانی، زاده‌ی سال ۱۳۷۲ خورشیدی، در شیراز و اکنون ساکن کرج است.
ایشان لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی، و روانشناسی عمومی، ارشد روانشناسی بالینی و دکترای هیپنوتراپی از دانشگاه واشنگتن (بورسیه بیش از ۷ دانشگاه خارج از کشور) هستند و عضو ‌هیأت علمی دانشگاه پیام نور کرج و چهره برگزیده‌ی ادبی سال البرز (فخر بانو) نیز هستند.
وی مسئول انجمن ادبی شبنم صبح و صاحب امتیاز موسسه‌ی چند منظوره‌ی دیبای هنر هستند.
ایشان مؤلف چندین جلد کتاب در زمینه‌ی روانشناسی، شعر و کتاب سال شعر و عکس سال هستند.
همچنین خانم میرزایی‌وند، عضو خانه‌س مطبوعات ایران و برگزیده‌ی جشنواره‌ی عکس ایتالیا؛ و بیش از ۳۰ مقاله در زمینه‌ی روانشناسی دارند و ۶ اختراع به ثبت رسانده است.
عضویت در کانون ملی نخبگان و حافظ کل قرآن کریم، برنده‌ی جایزه سال دکتر حسابی و علامه مجلسی، و بازیکن راگبی تیم داتیس البرز از دیگر نکات برجساه‌ی زندگی ایشان است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
حسرت دیوارها،
شهوتی بزرگ‌تر از پنجره‌هاست!
که خراش تا عمق وجود
بی‌آنکه اعجازی باشد.
حماسه‌ای در راه است!
از صندلی‌های محکوم،
از پرونده‌های سیاه بختی که
خطا بود.
ما حیوان‌های ناطقی بودیم
که بعد از چَرا،
به ترتیب گرفته شدیم،
تن دیوارها لباسی از جنس زندان،
هر روز مرز جدیدی را اعدام می‌کنند
آه از پنجره‌ها، از دیوارها!
که خیانت را
به وسعت یک رسالت
وارونه می‌خواهد.

(۲)
درخت‌های پاورچین...
ماه سینه‌خیز،
در کدام خیابان
کودتا خواهد کرد
نه از گلوله می‌ترسد
نه از مرگ!
تصمیم‌های عریان درخت!
باکرگی ماه را به خطر می‌اندازد،
تا خاطره‌ها
انتظار پیرمرد بازنشسته را
بر روی نیمکت عاشق کند.
قافیه‌ها را باخته‌ایم؛
جنازه‌ها متهم ردیف اول
بی‌هیچ مراعات و یا نظیری
به سپیدی این شب می‌زنیم،
گلوله را در مغز کتابی یافتم
که تفنگ را
در جلد دوم کتاب پیدا کرده‌اند.

(۳)
او رفت
فریادی به ضرب گلوله شهید شد
فقط اشک‌هایش را برای کافه‌ی خاطره عریان کرده بود
او رفت
عشقی حلق آویز شد
آن‌روز ساعت ۷ صبح اذان را گفتند…

(۴)
خواب‌هایم را 
در تو جستجو می‌کنم
می‌گردم
می‌چرخم
خوابگرد دیوانه‌ای
هر شب تو را سماع می‌کند…!

(۵)
[دانشگاه]
دانشگاه فقط گردباد اوهام بود
صندلی‌های محکوم دانستن
و تخته‌ی سیاه بختی که خط خطی خطا بود
و ما حیوان‌های ناطقی بودیم
که هر روز بعد از چرا
به تربیت گرفته شدیم.

(۶)
پستان‌هایم را که بریدند
شیرهایم از چشمانم دوید
شوهرم  
شب‌ها  
با زنی خواب می‌دید  
که من نبودم
اما  
در کابوسم  
هنوز او را  
با دستِ چپم نان می‌دادم.

(۷)
[بلوغ نارس]
از سرو کولم بالا می‌رود
بلوغی نارس
سوال‌هایی از جنس تکرار
که تابو‌ها تابوتشان بود
ایستاده بر سکوی سقوط
پشت سر دیواری از هیچ
من خودم را نمی‌شناسم!
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

◇ نمونه‌ی داستان:
(۱)
[حسرت]
عصبی و کلافه به شیشه مترو تکیه داده بود و با خودش رجز می‌خواند: «می‌دونم چطوری جوابشو بدم، خجالت نکشید اینطوری برخورد کرد؟ حق من بود که وام به اسم من در بیاد، حالیش می‌کنم!»
تقریبا چند سالی می‌شد که هم دیگر را می‌شناختند و تا به حال از منصور خان هیچ بدی ندیده بود.
تلفنش زنگ خورد، همکارش بود: «چطوری؟»
«حالا که نخواستی پیشنهاد ازدواجم را قبول کنی باید فکر این جاهاش را هم می‌کردی، تو می‌دونی که بابام همه جا نفوذ داره، برام افت داشت یه خلبان تازه کار مثل تو دست رد بهم بزنه، با پرواز خداحافظی کن!»
بعد از برشکستگی پدرش مجبور شده بود چند میلیونی را از یکی از روسای شرکتشان قرض بگیرد و حالا با یک توطئه زنانه دستش توی حنا مانده بود. همه چیز جلوی چشمش زنده شد: «محبت منصور خان، رفاقتشان، حرمتشان و...»
با خودش گفت: «عیب نداره! شنبه عیده! میرم از دلش درمیارم و همه چیز را بهش میگم.»
توی همین فکرها بود که تلفنش زنگ خورد: «سلام داداش، پرهامم، خبرو شنیدی منصورخان و زنشو تو خونه کشتن.»
دیگه چیزی نمی‌شنید، دنیا دور سرش می‌چرخید. شنبه، روز عید زیر تابوت منصور خان می‌گفت منو ببخش مرد بزرگ.
 

گردآوری و نگارش: 
#لیلا_طیبی

 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
http://www.chouk.ir/anjoman-dastan/dastanake-hafteh/16336-2020-07-02-07-37-39.html
https://www.shereiran.ir/site/page/56?userid=2581&poetryid=30060
http://nowrahan.com/mores.aspx?s=42&mm=1066&id=1
https://vaznedonya.ir/Poem/3894
http://khatooneshargh.ir
https://piadero.ir/post
و...

  • لیلا طیبی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی