لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

وبلاگ خصوصی انتشار نوشته ها و اشعار بانو
#لیلا_طیبی (رها)

بایگانی
آخرین مطالب

بهاره نوروزی

پنجشنبه, ۱۴ آذر ۱۴۰۴، ۰۲:۴۲ ق.ظ

بانو "بهاره نوروزی سده"، شاعر ایرانی، دارای چند اثر مکتوب است.

 

بهاره نوروزی

بانو "بهاره نوروزی سده"، شاعر ایرانی، دارای چند اثر مکتوب است.

کتاب‌های منتشر شده‌ی وی به قرار زیر است:
◇ کتاب‌های مستقل:
- این زن بی‌عبور سایه‌ها مردنی‌ست، انتشارات بوتیمار مشهد، ۱۳۹۱
- چشم‌هایم در ماهی‌تابه سوخت. انتشارات ماهتاب غرب کرمانشاه، ۱۳۹۵
- هوای خانه را عطر می‌زند، انتشارات هشت اهواز. ۱۳۹۶ (منتخب جایزه ادبی شاملو)
- رویای خیس زاینده رود. انتشارات گیومه البرز. ۱۳۹۷
- زنی ان سو موهایش را می‌بافد. انتشارات هرمز. ۱۳۹۸ (چاپ دوم ۱۴۰۲)
- با دو حفره‌ی خالی از چشم (برگزیده جشنواره داروگ)، انتشارات هرمز
- یک آبادی متروک (برگزیده‌ی کتاب سال نشر نامه‌ی مهر)
- رویای موشک کاغذی، انتشارات هرمز، ۱۴۰۴
- زنی در افغانستان مرا تکثیر می‌کند
و...

◇ کتاب‌های مشترک:
- و من زنی که
- در جریان چشم‌های تو بودم
- آواز غمگین نقاره‌ها
- نقطه سر خط
- سپیدار (مجموعه شعر زنان)
- عاشقانه‌های معاصر
- ماه و مهر (مجموعه شعر زنان)
- مجموعه شعر داروگ
- مجموعه شعر مارون
- مجموعه شعر بر کرانه های هرمز
- مجموعه ترنم یاس
- عطر شالیزار
- صدای لیراوا
- مجموعه صد سال شعر زنان ایران
- شاعران فرامن
- بانوان موفق
- مجموعه چامه
- رویای نیمه شب در کافه پیانو
و...

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
عینکم را عوض می‌کنم
دنیا با رنگ‌های تازه‌تری روبه‌رویم می‌ایستد
پدرم حواسش را از میان شب‌بوها بر می‌دارد
به عقب بر می‌گردد
من به عقب بر می‌گردم
آژیری کشدار مرز کودکی‌ام را می‌شکند
جنگ
پوتین به پای سربازها می‌کند
تفنگ روی دوششان می‌گذارد
و چند، گلوله در جیب‌هایشان
مشق‌هامان میان دفترها اشک می‌ریزند
تند تند راه می‌روم
می‌دوم
فرار می‌کنم 
فرار می‌کنم از نخل‌های سر بریده

از قبرهای بی‌نام و نشان
از هامون و جنازه‌ی مردی تیر خورده
از من سبقت می‌گیرد
می‌دوم
می‌دوم
هامون میان رگ‌هایم تزریق می‌شود
میدان‌های مین برای پاهایم خط و نشان می‌کشند
مادرم گل‌های سرخ را قلمه می‌زند
مادرم که با صدای قناری‌ها اشک می‌ریزد
و شب‌بوها را نفس می‌کشد
عینکم را
عینکم را
می‌خواهم فرم‌های دبستان رنگی شوند
بچه‌ها برای مرگ پدرانشان شیون نکنند
موهایمان میان پارچه‌هایی سیاه زندانی نباشد
من کودکم
دوم ابتدایی صد دانه یاقوت دسته به دسته
دسته به دسته اتوبوس‌ها
مردهایی با پیراهن‌های خاکی می‌برند
و بعد پیراهن خونی پس می‌دهند
می‌خواهم پشت نیمکت چوبی مشق جنگ نکنم
می‌خواهم کودکی‌ام رودخانه باشد
شالی‌زار باشد و پروانه‌ها دور تا دور سرم برقصند
باید
باید زنگ بزنم
از صدام بخواهم پا از گلیم دراز نکند
مرگ بر صدام
مرگ بر موشک
مرگ بر خمپاره
خمپاره که دختران همسایه را درید
خانم معلم: دخترا ساکت موضوع انشا: جنگ
اجازه خانم اجازه؟
من شماره خدا را می‌خواهم
دیروز به خانه‌ی‌مان زنگ زد
پدرم را برد،
شب‌بوها پژمردند و آسمان رعد و برقی ناگهانی زد
مادرم روی دار قالی کودکی تازه به دنیا اورد
می‌دوم
از خیابان‌ها
از درخت‌ها
و از تمام آدم‌هایی که بی‌اختیار خودشان اشک می‌ریزند
مادرم موهایم شانه می‌زند،
شب‌بوها سردردهایم را زیاد می‌کنند
چشم‌هایم را می‌بندم
می‌توانم از دیوار‌های بلند رد شوم
خیابان‌ها را پابرهنه بدوم
بدوم
بدوم آنقدر که نفس‌هایم گریبانم را بگیرد،
جنون از کلماتم می‌پاشد
کفش‌هایم از تمام پاهایم شکایت دارد،
و ویار مرگ وجودم را عق می‌زند
فقط، چند، گلوله کافی‌ست
چند، گلوله ناقابل که دیروز سربازی به غنیمت آورده است.

(۲)
باید کنار این قطار می‌ماندم
و خیره می‌شدم
به دست‌های رنگی مادرم
- مادرم که قالی می‌بافت، حامله هم بود-
تا من
احساسم را در جنین نیامده تکرار کنم
و برای
گنجشک‌های روی درخت
_درخت زبان گنجشک_
زبان در آورم
و من
-من کودک بودم؛ قالی‌باف هم بودم_
و دست‌های من که رنگی می‌شد
و سوتی که با عجله از کنارم رد
-و مادرم تکرار می‌شد-
قالی می‌بافت
حامله هم بود
...
حامله بود
قالی هم می‌بافت
...
و من
دست‌هایم رنگی شد
و خواب‌هایم بی‌قطار رد!

(۳)
لیلا
کودکی‌هایمان را
کوچه‌های خاکی بلعیدند
و ما 
همچنان گم شده‌ایم
وقتی 
آرزوهای‌مان را
پشت میزهای چوبی 
دیکته می‌کردند.
بابا نان داد
بابا با اسب آمد
آن مرد
آن مرد
چقدر رویا از ما فاصله گرفت و
شادی، خاطره شد.

(۴)
زمین گرد بودنش را به  رخ می‌کشد
این جا کسی نیست
جلوی طغیان این رودها، عاشقانه برقصد؟
می‌دانم
زمین گرد نیست
و گرنه تمام دختران
اندوه‌هایشان روزی تمام می‌شد
می‌دانم
ابرها به اجبار معاشقه می‌کنند و می‌بارند
وگرنه گنجشکک اشی‌مشی
کجا از لب حوض می‌افتاد؟
باید چرخید
باید چرخید و
رقصید
باید گریه کرد
ابرها ظالمانه می‌بارند
خانه‌ها در آب
رودها در آب
آب
آب
و چقدر دلم
برای بوته‌های خشک گندم می‌سوزد
برای آهوان پا به ماه
دیگر
خواندن لالایی
خواب‌هایمان را رویایی نمی‌کند.

(۵)
شاعر با شعرهایش می‌جنگد
سرباز با تفنگش
سیاستمدار
با سیاستش
ما زنده نیستیم
و جمجمه‌های خالی
اطراف گورستان
شعرهای عاشقانه می‌خوانند
رقاصه‌ها
با پستان‌های نیمه سوخته‌شان
کودکان بیمار را شیر می‌دهند
زنده نیستیم
فقط شناسنامه‌هایمان را
از زیر خروارها خاک،
بیرون کشیده‌اند
ما
زنده نیستیم
شاید آن وقت می‌توانستیم
رودخانه‌ای باشیم
که از بهت دریا شدن
به مرداب پناه می‌برد
شاعر شعرهایت را بنویس
قول می‌دهم با
کشف هزاران جسد در افکارم
هزاران سنگ در غزه
هزاران ملخ در شادگان
آب از آب تکان نمی‌خورد
شاعر
شعرهایت را تکرار کن
کرم‌ها می‌لولند
و دست‌هایم
پیراهنم را از گل‌های دشت پر می‌کند
می‌دوم
می‌دوم
زنی به دنبال من
با پاهای بریده
شهادت می‌دهد به جنون فکرهایم
و شهادت می‌دهد به ریزش موهایم
من
در خودم شناورم
و از باران‌های موسمی
عجیب می‌ترسم
کاش
کاش بهار نیاید
آن وقت تمام گل‌های حساسیت‌زا
از پناه خانه‌ام
به ریشم می‌خندند
آن وقت
تمام کودکان شهر
از کودکستان‌های، نرفته
فرار می‌کنند
آن وقت
اتوبوس‌ها
قصه‌ی تکراری تنهایی  را جابه‌جا می‌کنند
سرباز تفنگت را به من بده
سیاست را از سیاست مدار بگیر
و از شعرهای خفه شده‌ی هر شاعر
دنیایی پر از سکوت بساز.

(۶)
تنها
قهوه‌ای تلخ می‌تواند
پایان این خواب‌آلودگی‌هایمان باشد
اواخر همین قرن
دیوانگی‌هایی را سر بریدیم
و کبک‌هایی سر به راه
در زمین غوطه‌ور شدیم
مادرم که اواسط همین قرن
رقص‌های دیوانه کننده‌اش را
چادر پوشانید
و پدرم که
اواسط همین قرن سیگار بهمنش را
با افتخار دود می‌کرد
به مرگی زودرس دچار شد
فرقی هم نداشت
موهای مادرم
رنگ باخته میان دشت باشند
یا زیر چادری سیاه پنهان
فرقی هم نداشت
اندام موزونش گل‌های دشت را نوازش کنند
یا دست‌هایش لای خفت‌های خالی
گل بدهند
و پدرم از زیاده‌روی در آزادی‌هایش
ریه‌هایش نابود شده باشند

آقایان
آقایان، فرصت دهید
از خودم دفاع کنم
از من که
نه بال پریدن دارم
نه دل بریدن
شبیه میلیون‌ها زنم
در سرزمینم
وطنم
و تنم که حال و هوای پریدن دیوانه‌اش کرده
پریدن
که  فقط اجازه می‌دهد چند پله بالاتر باشی
آقایان
هیات بی‌منصفه دادگاه
باید شهادت دهم
به چشم‌هایم
که نمی‌دانم تورمشان از کوری دل است
یا حساسیت به گلی نوشکفته
کنج خانه‌ام
اصلن
قهوه را دور می‌ریزم
و خودم را به خوابی خرگوشی می‌زنم.

(۷)
گفته بود 
با دامن چین‌دار بر می‌گردد
برگشت
چین‌ها دامنش را گرفته بودند.

(۸)
این زن بی‌عبور سایه‌ها مردنی‌ست
چشم‌هایم در ماهی‌تابه سوخت
هوای خانه را عطر می‌زند.

(۹)
در جنگ 
مردان کشته می‌شوند
پاهایشان 
روی مین‌ها جا می‌ماند
زنان 
موهایشان را می‌بافند 
تا شانه‌ی هیچ مردی را نخواهند
رژگونه‌هایشان را دور می‌ریزند 
پیراهن‌های سفیدشان را
به باد می‌دهند 
و النگوهایشان 
جقجقه‌های کودکانشان می‌شود 
در جنگ 
زن می‌میرد 
ضجه می‌زند 
و گاهی 
اندامشان 
به تاراج می‌رود.

(۱۰)
گفته بود
برایم
با دامن چین‌دار بر می‌گردد
برگشت
چین‌ها
دامنش را گرفته بودند.

 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.mirzacarpet.blog.ir
www.sherenab.com
www.shooshan.ir
www.iranketab.ir
@bahareh.norozi57
@avaye_parav
و...
 

  • لیلا طیبی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی