حامد اینانلو
آقای "حامد اینانلو" شاعر ایرانی است.
حامد اینانلو
آقای "حامد اینانلو" شاعر ایرانی است.
شعرهای او نیاز به تأمل و خوانش چند باره دارند. او با زبانی پرشور و تصاویری عمیق، خواننده را به دنیای درونی خود میبرد و از او میخواهد که درگیر مفاهیمی مانند عشق، جنون، انقلاب و درد شود. او از شاعرانیست که به راستی حرفی برای گفتن دارد.
کتاب "خونریزی داخلی"، مجموعهای از اشعار اوست، که چاپ و منتشر شده است.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
◇ نمونهی شعر:
(۱)
رگ باز کردهای حالا
و از پاهای خستهام به بالاتر سرک میکشی
به چپتر به مغزتر به جنونتر
مجنونترم میخواستی؟
غوطهور در خونترم؟
قلبم را چون کتابهای کمفروش یک شاعرِ متروک
ورق زدهباشی و رفته باشی و غرقِ یک رمانِ پر فروش
بفروشم یک بار به قیمت جنونم
خونم را سر بکش
تو که چون الکل حالا
تلخ میرقصانیام
میهراسانیام به سکوت
میکشانیام به سقوط
و چون دود سیگارم میپاشانیام به هواخوری
طوری که قمار میکنم در محرابو
نماز میکنم در کشاکشِ کشالهها و سستیِ بیضهها
به عبارت دیگر بخوانم
حالا که رعایتِ جهانهای دیگر را نخواهم کرد
به عبارت دیگر از دست رفتهام
از پاهایم استفاده کنو پرواز کن
به یادآوریِ معادله برگردیم؟
به مکاشفهی خونِ رفته از میان رانهات
که در تراکم هورمونهای وحشیات
چون گلهی گرگهای گرسنه پهلو میگیرندو
قلب میدرندو
رها میکنندش که گویی؛
زکاتیست به کفتارها
و چون که ماه درآمد، از مسافتِ بیحد عشق
با سوز و آه، زوزه میکشند
همین دیروز که داشتی سر و سینهام را میگذاشتی کنار هم
برای معاملهای پر سود
همین دیروز که نمرهی شیشههای عینکم افزون شد
آبادان را سر برید
خدایی که در تهران همزمان داشت
با هلهله برای بچههای ما نقشه میکشید
بگو حالا که رسیدهای به قنوت
تو، خداییات را از کجا شدهای
که اینگونه پیراهنِ سرخت
بوی دود میدهد و گرمای آتش؟
دشتی را میچرخاندم سرِ انگشت
که تو پیدات شد
و بیچاره بچههای ما
و بیچاره آبادان و تهران و رشت
و بیچاره رگهام در این بلبشو
حالا که باید آماده شد
برای انقلابهای مکدر و زایشِ خداهای گوناگون
این شعر نهایتِ خاکسترِ من است
ادامه پیدا کند اگر
باد میآید و انقلاب میکند باز
و میدانی که بعدِ هر انقلابی
همه چیز فراموش خواهد شد
حالا که خدا شدهای
حالا که نرخِ تیز شدنِ چاقوهایت را
چند برابر محاسبه میکنی با ما
کلمههایم را بگیر و نقطه را سرِ لبهام بگذار
به عبارت دیگر؛
از وخامتِ چشمهایم در جراحتهای تکراری
از دست رفتهام
از پاهای خستهام استفاده کن و پرواز کن.
(۲)
ما پاک شدهایم
و تو از آن بالا
با آن گلولهی شرمسار در سرت
هنوز پیدایی
تو را اشتباهی بردهاند
تو باید میماندی
که ما به خودمان
و خونِ رفته
به رگهای خیابان برگردد
ببخش؛
اگر چند شعارِ کوتاه بودیم
روی دیوار
(۳)
به نامِ آن دو حرفِ منتهی به بادهها
بگو از آن جهانِ مدعی
که مبتنی به نورِ مردمانِ توست
توای غزلوارهی متعلق به چشمهای ما
تمیزدهندهی نگاههای مرتکب به گناه
صافی کنندهی اشتباه در اشتباه در اشتباه
زلف بر باد بده
بگو که ابر نبودهو تو بودهای
بالاتر حتا، خورشید
بگو که "تو" جا دادهای به ماه
در آمدنات برای تکاملِ زمین
و حتا بالاتر از او
که نشستهو میآفریندت
میانِ جراحتو تازیانه هنوز
ظلم بر با بده
دهان باز کنو چشمهایت را
که در تقابل با ابرهای سیاه
تعادلِ جهانی را بههم زده بازگو کن
اگرچه زن، نبایدِ این جهانِ منتفیست.
(۴)
شب بود
تاریکی از جنونِ رگهام آب میخورد
در جریانِ وسوسه و خیال
و هوس که طولانیتر از سه حرف است و
هوای دمام
مه بودی اما به کسره
تاب میخوردی که شاید از رانهام بالا بروی
از خراشهای پوستام شراب شوی
و به گردنام خالِ سیاه بزنی
و به لبهام
رنگِ خونمردگی
نامات را دو نیم کردم
چون تنام که میخواهد
نیمِِ دیگر را پس بزند
نفس اما میترسد از افتادن
قفس را شاید
پرندگان اختراع کردهاند
شب است هنوز
میدانم اما
ابرها که کنار بروند
میشی زخمی از پنجههای گرگ
به خانه برمیگردد
و من نامات را میگذارم؛ نور.
(۵)
چشمانش را
ابر بیباران بسته بود و
لبانش کویر
دلش اما دریا بود
پر از ماهیانی
که زبانشان را کسی نمیفهمید!.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
سرچشمهها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://t.me/Adabiyat_Moaser_IRAN
www.m-bibak.blogfa.com
www.radiozamaneh.com
و...
- ۰۴/۰۹/۱۲