لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

وبلاگ خصوصی انتشار نوشته ها و اشعار بانو
#لیلا_طیبی (رها)

بایگانی
آخرین مطالب

رویا سامانی

پنجشنبه, ۱۱ مهر ۱۴۰۴، ۰۲:۴۷ ق.ظ

خانم "رویا سامانی"، شاعر ایرانی‌ست.

 

رویا سامانی
 

خانم "رویا سامانی"، شاعر ایرانی‌ست.

 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
مرا ببر
ببر به سمت بادبادک‌های
رها شده از نخ
به گذرگاه فصل‌ها
و علفزارهایی که می‌رمد
از رقص رمه
به خنده‌ی زنگوله‌ها
که از پس پرده‌ی باد می‌آید
مرا ببر به عمق قصه‌های فردا
به بوی کوچه‌های صبح
که خوش‌طعم‌تر از
چای لاهیجان
است...

(۲)
دریا زنی‌است
با چشمان تیله‌ای
که با هر باد
عشق
موج‌ها را پس می‌زند.‌‌‌..‌

(۳)
مثل بوی باران روی خاک داغ
مثل صدای پاییز
که تنهایی برگ‌ها را می‌شمارَد
مثل شمعی
که در تاریکی خاموش می‌شود
یا…
گنجشکی که از شکار باز
می‌لرزد
یا شاخه‌ی هراسیده از طوفان
با غروبی در ته دریا
مثل فانوس دریایی
که در مه گم می‌شود
اما هی می‌درخشد
مثل سکوت ماهی‌ها
که روی دریا مشق می‌نویسد
ترسان ترسان
دوستت دارم
دوستت…

(۴)
دور از تو…
پیراهنم ملحفه‌ی سفیدی‌ست
که در گلوی جمعه تاب می‌خورد
و صبحانه‌ام تکه‌ای نان بیات
با عسلی که طعم باران
خاک خورده می‌دهد…

(۵)
در این هوای هیچکس
نبضم برگ خشکیده‌ای است
در دستان باد
با سینه‌ای
پر از نوحه‌های قدیمی
که تو را صدا می‌زند.

(۶)
برادرم بوی دریا می‌داد
مادرم هر صبح
رج به رج
وِردی در گوش باد می‌خواند
تکه نانی را قاضی می‌کرد
تا مرغان دریا،
اندوه او را نوک بزنند…
حالا!!!
چکمه‌هایش قصه‌یِ
مروارید‌ها را
روی موهایم می‌بافند…

(۷)
گفتم اگر این
       حس بارانی‌ام نبود
شاید در بطن تو ریشه نمی‌جنباندم
گفتم اگر خیسی این پنجره نبود
امروز صبح
انگیزه‌ام به دیدن دوباره‌ات
پا نمی‌داد
گفتم، شاید از گشادی مردمکِ چشم‌هایم
معنی انتظار را بخوانی
گفتی پلاک خانه‌ام
عوض شد یا
           نمره عینکت بالا رفت؟

(۸)
چنارهای
خیابان ولی عصر
نفس‌هایت را پُک می‌زنند
برگ پیری 
صبح به صبح
نشانی‌ات را
از جیب خورشید بیرون می‌کشد
تا گنجشگ‌های غمگین
پرواز را از یاد نبرند…

(۹)
زائری
که رسیده بود
به عریانی باغ‌
زبان شعرم را می‌دانست
منی که اهلی توست
تا از پلکی بگوید که
با نبض جاده
می‌پرد،
پرنده‌ای‌ام
که روی یک پا ایستاده
از این درخت به هر درختی
می‌جهم…
کسی مرا نمی‌بیند
صدایم نمی‌کند
بی‌حضور تو
بال‌هایم 
آسمان را
خاکستری نقاشی می‌کند.

(۱۰)
شاخه‌ی تنهایی
که هر روز
چند پرنده می‌زاید و
آسمانم ‌را می‌لرزاند
می‌کشد سایه‌ی قدیمی را
بر صفحه‌ی کاغذ
به دیدنم که آمدی
ترکه‌ای انار بیاور
تا شلاق شود بر دستم
باید اسمت را با لهجه‌ی
پاییز بنویسم…

(۱۱)
من حتی
برای تویی که
ندیدمت
دلتنگم…

(۱۲)
فراتر از پرواز
موهای تو بود
در باد
پر کشید…

(۱۳)
می‌خندی
و باز
از روی لب‌هایت مشق
می‌نویسم…

(۱۴)
این غنچه‌ای که در
دستم نشسته است
ادامه‌ی زخم‌های توست
که هر روز
می‌شکفد…

(۱۵)
زخم‌ها پیله کرده‌اند
 به تاول‌های تنم تا
باز این قطره‌های سرد باران
که در زیر هزار، پا ابر خاکستری
چاییده است
خاموش گریه کند
ای پرنده‌ی غریبی
که ظلمت شب را شکافته‌ای
به حیاط خلوتم که می‌رسی
غم‌هایم را رفت‌وروب کن
که این چینی شکسته
به دست هیچ چینی‌بندی
وصله نمی‌شود.

(۱۶)
[خیال تو]
قصه‌ی ناتمام
لب‌های پروانه‌ست
تو
که به شاهراه گیلاس‌های تلخ
پیله می‌کنی
بگو،
نشئه‌ی کدام عطر شیرین صبحی
که آفتاب با پنجه‌هایش
به سینه می‌کوبد
و آسمان دانه‌های ستاره می‌کارد
تو که
از دل بادباک‌های تنها
به زمین می‌رسی
بوی دریا می‌دهی
اما هنوز
خیال تو شبرین‌تر از
عاشق شدن است…

(۱۷)
عطر مویت‌
نه باد آورد وُ نه باران
این کدام دکان عطاری‌ست
که تمام زنان شهر،
عطر تو دارند؟!

(۱۸)
چشم ماه خون بود
وقتی سنگفرش خیابان
سرخ تر از انار می‌تابید
تا  سایه‌ای در دل تاریکی شب
با لهجه‌ی آفتاب
شبیه به رقص نور
به صورت خورشید برقصد
مثل رقص خدا با نور…

(۱۹)
خسته‌ از رسیدن‌های کال
به انزوای خطوط رسیدم
و تو آمدی…
غزل بانو
چه دیر رسیدی
چه دیر رسیدی
تا با سطرها گلاویز شدم
آخ،
میدان جنگ است و من
هر صبح گندم می‌کارم
تو درو می‌کنی
حالا
از نیمه‌ی راه برگشته‌ایی
به مین‌هایی که کاشتی
گل پرتاب کنی
و من،

باید روزی صد بار بجوم،
کلمات را!
تو…
از زخم دهانم چه می‌دانی
که
باز از تو می‌گوید
این آسمان هم که حسابش جداست
بس
که حسود است
روی سطرهایم
باران می‌زایید.

(۲۰)
این همه راه آمدم تا
از تو بگویم
از باغ انار
از خنده‌ی سیب
در رقص علف و باد،
و فانوس نگاهم که دانه پاشید
به آستین زمین
که درحواس پرتی پلک‌هایم
مسافری
زائر این خانقاه شود
ببین آفتاب را
به تماشا ایستاده
تا عاشقانه‌ی تو را نماز کند...
 

(۲۱)
آسمان و زمین را
برای داشتنت
بهم دوخته است
این منه آسمان جل

(۲۲)
تو برای هر افسانه‌ای
هزار و یک شبی
با من بیا
تا پایان شهرزاد افسانگی

(۲۳)
سرخی گونه‌هایت
جای بوسه‌ی خورشید است
چه شرم به تو می‌آید
تا می‌گویم دوستت دارم
سیب گونه‌ات
سرخ‌تر می‌شود.

(۲۴)
وقتی خیس می‌خورند
کلمات در گلوی من
کسی چه می‌داند
که این بغض سرکش
چه چیزی را بالا نمی‌آورد
پلک‌هایم اما 
شب به شب خوابت را
خط خطی می‌کنند.
 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://m-bibak.blogfa.com
https://www.sepko-parsi.ir
https://shahrgon.com
https://sepitakk.ir
@anahita.5657
@Shahrgan
و...

  • لیلا طیبی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی