لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

وبلاگ خصوصی انتشار نوشته ها و اشعار بانو
#لیلا_طیبی (رها)

بایگانی
آخرین مطالب
۰۷
ارديبهشت

بانو "توراندخت صمدانی"، شاعر ایرانی است.

 

 

توران صمدانی


بانو "توراندخت صمدانی"، شاعر ایرانی است.

 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
بیا جانا دلم در نوبهار زندگانی مُرد
امید من جوانی بود و آن هم ناگهانی مُرد
مگر بار دگر عشقی رسد، شوری دگر آرد 
وگر نه آن همه عشق و نشاط نوجوانی مُرد
بده ساقی ز میخانه، بده آن جام و پیمانه 
که ساقی این دلم ازحسرت دنیای فانی مُرد 
در این صحرا چو گل پیدا شدم تا خود بیاریم  
جمال و جلوه‌ی رویم، به تاراج خزانی مُرد 
خوشا آن بلبل شیدا، که نالید از غم هجران 
خوشا آن عاشق بیدل که بهر جان فشانی مُرد
از آن قُوت روان قوت بده بر جان افسرده 
که بنیان بقای من ز فَرطِ ناتوانی مُرد 
هلا "توران" به نزد او منال از محنت دوران 
که این جا هر که آمد از غم نامهربانی مُرد.

 

(۲)
ای که از حال دلم هیچ نداری خبری 
در دلِ سنگِ تو فریاد ندارد اثری 
همه گفتند حذر کن دل دیوانه ز عشق 
به جز از عشق توام نیست هوای دگری   
تو که از حال پریشانِ دلم آگاهی 
گاه‌گاهی بنما رو سوی عاشق نظری 
من به جز یاد تو و نام تو در جانم نیست 
تو ولی از من دلداده نداری خبری 
طبل رسوایی من را همه دنیا زده‌اند  
بی‌خبر از دل من نیست دلِ رهگذری 
آرزو می‌کنم از این قفس آزاد شوم 
شاید از این شب تاریک بر آید سحری 
کاشته بذر محبت به دل خود "توران"
به جز از شوق وصال تو ندارد ثمری.

 

(۳)
رفتی و آینه‌ی لذت دیدار شکست
دل نازک دلم از هجر تو دلدار شکست 
در فراقت غزل سوگ سرودم شب و روز
قلم و وزنِ نجیبانه‌ی اشعار شکست
در نبودت گل احساس دلم پرپر شد
قدِ آراسته‌ی سرو سپیدار شکست 
کاش بودی و  ببینی که ز رسوایی عشق
شیشه طاقتم از طعنه‌ی اغیار شکست.

 

(۴)
می بده ساقی که ما را با تو صدها گفتگوست
شرح احوال پریشانم چو زلفت مو به موست 
خضر بر هستی رسید و وین سکندر قرن‌هاست 
کز پی آب بقا بیهوده اندر جستجوست 
شد بهار و چون نسیم صبح فروردین مرا 
فرصت دیدار باغ و کوه و صحرا آرزوست 
چشم مستت کرد مستم تا ابد از جام‌ عشق 
ورنه کی مستی دهد دائم می که در سبوست 
قصه‌ی ما را نگو راوی که در هر سطر آن 
داستان جان‌گداز و صحبتی پر های و هوست 
کی به وصل یار خود واصل شود آن عاشقی 
کز پی نام و نشان‌ و حفظ جان و ابروست 
دل به‌وجد آید چو می‌آید صدای آشنا 
تلخ یا شیرین هر آنچه یار می‌گوید نکوست 
نشئه‌ی باده چنان کرده‌ست او  را مست دوست 
کوه به هر سو رو کند بیند که "توران" رو بروست.

 

(۵)
[عاشق گم گشته]  
شبِ تاریکِ مرا جلوه‌گه ماه کجاست 
من به‌دنبال تو می‌گردم و آگاه کجاست 
در رهِ عشقِ تو گم‌ گشتم و کس باز نگفت
که در این ظلمت و تاریکی شب راه  کجاست 
آن چه دل خواست نگردید میسر همه عمر 
یا رب آن طالعِ فرخنده‌ی دلخواه کجاست 
آتش حسرت دل مملکت عشق بسوخت 
شده‌ام خاک نشین و دل بی‌آه کجاست‌
دل من رفت دمی در پی مقصود ولی 
همه رفتند و نشد فاش که این راه کجاست 
من به امید وصالت همه جا بگذشتم 
نیستم تا به برت، منزلت و جاه کجاست؟
کنج صحرا گذرم شاد نشینم با عشق
عاشق خاک‌ نشینم در و درگاه کجاست
در رهِ عشق نگیرند ز "توران" خبری
کآخر آن گمشده‌ی عاشق جانکاه کجاست.

 


گردآودی و نگارش:
#لیلا_طیبی 

 

 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄


سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://t.me/+UmRrkEgfEg5iODM0
https://t.me/setarehaye_sorbi2
@Starhysrbi
و...

 

  • لیلا طیبی
۰۶
ارديبهشت

خانم "پریسا صفاریان" شاعر، ترانه‌سرا، منتقد و مدرس ترانه‌ی ایرانی، زاده‌ی سال ۱۳۶۹ خورشیدی، از سن ۱۸ سالگی به صورت حرفه‌ای شروع به ترانه‌سرایی کرد.

 

پریسا صفاریان


خانم "پریسا صفاریان" شاعر، ترانه‌سرا، منتقد و مدرس ترانه‌ی ایرانی، زاده‌ی سال ۱۳۶۹ خورشیدی، از سن ۱۸ سالگی به صورت حرفه‌ای شروع به ترانه‌سرایی کرد.
ایشان در کنار ترانه‌سرایی، موفق به تألیف یک مجموعه شعر کلاسیک نیز شده است. این مجموعه با نام «پس لرزه‌های رفتنت» در سال ۱۳۹۵ در انتشارات مایا به چاپ رسید.
دومین کتاب ایشان، مجموعه ترانه‌ای با نام «پریزاد» است، که سال ۱۳۹۶ در انتشارات فصل پنجم چاپ شد و سومین کتابش نیز، مجموعه ترانه‌ای با نام «یه ساعت جهانت رو تعطیل کن» است، که در سال ۱۳۹۹ در انتشارات فصل پنجم به چاپ رسید.
سومین مجموعه ترانه‌اش را تحت عنوان «نسخه‌ی مجنون من» توسط انتشارات فصل پنجم منتشر شده است.
ایشان به تدریس اصول ترانه نویسی (مبتدی و تخصصی) و نقد ترانه نیز اهتمام دارد. 

 

◇ نمونه‌ی ترانه:
(۱)
یاد تو سوسو می‌زنه هر شب 
توی شبای شعر این خونه 
لب‌های تو که هیچ، اسمت هم 
می‌تونه لب‌هامو بسوزونه  
یک بار نه، صد بار توو رویا 
دور تنم دستاتو پیچک کن 
اسمت اگه از قلمم افتاد 
به آیه‌های شعر من شک کن 
غیر از تو از هرچی بخوام حتی 
یک بیت بنویسم، نمی‌تونم 
انقد چکیدی رو تن شعرام
بوی غزل پیچیده توو خونه‌م
اینکه یه گوشه اشک می‌ریزم 
وحشی‌ترین شکلِ یه فریاده
یعنی خودم خسته شدم اما 
احساس من از پا نیفتاده
تبعید کن من رو به آغوشت 
خسته‌م از آزادی اجباریم 
حال منو ببینی، می‌فهمی 
آشفته تر از موت هم داریم.

 

(۲)
اونی که رویاهاشو دزدیدی 
چن وقته که رویا نمی‌بافه 
جاتو گرفته توی این خونه 
موسیقی آروم و نسکافه 
باید بدونی از سرم افتاد 
بوسیدن عکساتو و شبگردی
من از تو دل کندم درست عین 
کاری که تو با قلب من کردی 
دلتنگی من دیگه پیدا نیست 
هر صبح از رو بالش خیسم 
دیگه نمی‌رم توی اون کافه 
تنها بشینم شعر بنویسم 
دیگه نمی‌پیچه تو این خونه 
هر شب صدای تلخ فریادم 
ای کاش می‌دیدی که بعد از تو 
من خم شدم اما نیفتادم 
اینبار بازی رو نمی‌بازه
اونکه جوونیشو کنارت باخت 
ای کاش می‌دیدی که نامردیت 
از این زن تنها چه مردی ساخت.

 

(۳)
چیزی نبودم توو جهان تو 
می‌رم تنم سهم خودم می‌شه 
چیزی نبودی توو جهان من 
می‌ری و هیچ از هیچ کم می‌شه!
زخمی شدی توو جنگِ بی‌دشمن 
با ضربه‌های فرضیِ کاری
از اتفاقی که نیفتاده
قد یه دفتر خاطره داری
تلقینِ تب کردی به آغوشت 
اما تنِ این رابطه سرده!
تا کِی مسیری که نرفتی رو
پاهای تو، می‌تونه برگرده؟
بغضامو هر ثانیه می‌بلعم 
لبریزم از حرفای ناگفته 
من اتفاقی‌ام که می‌دونی 
هرگز توو آغوشت نمی‌افته 
راه اومدم با تو، ولی کم کم
حس می‌کنم که وقت پروازه
یه عمره من توو خلوتم حبسم 
با اینکه درهای قفس بازه.

 

(۴)
مثل من و صدتا رقیبی که 
جادوی چشمای تو رو دیدن
بین همه پیراهنا جنگه 
واسه توو آغوش تو خوابیدن
سر نوازش کردن موهات
عالم و آدم شرط می‌بندن
جز دست شونه‌ات توی این بازی
دستای کل شهر بازندن
سر به هوا کردی یه دنیا رو
که سر به زیری‌های من پیداست 
چه بی‌کلاه مونده سرم وقتی 
این‌جا سر بوسیدنت دعواست 
بین خودت هم با خودت جنگه 
توو این هیاهو چیه ترفندت؟
گاهی تو زیباتری از خندت
گاهی جلو می‌افته لبخندت
بیچاره اون آیینه که هر صبح 
با بهت، تصویرت رو می‌بینه 
جدا چطور این حجم زیبایی 
جا می‌شه توی قلب آئینه 
شاعرترین شاعر منم وقتی 
چشمم توو چشمای تو می‌افته 
توو لحظه‌های خلق این چشما 
قطعا خدا هم شعر می‌گفته.

 

(۵)
گریه کردم، اگر دلم خون بود
قهر کردم، اگر که رنجیدم
من همیشه خود خودم بودم
مصلحت هامو هم نمی‌دیدم!
من از اون آدمام که توو جنگ
بی‌حساب و کتاب و بی‌نقشه‌ن
از همونا که زود می‌رنجن
از همونا که زود می‌بخشن
از همونا که قلبشون دریاس
ولی گاهی زبونشون نیشه
من همیشه خود خودم بودم
نسل من داره منقرض می‌شه! 

 


گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی

 

@parisa.saffarian69

  • لیلا طیبی
۰۵
ارديبهشت

استاد "مصطفی هیأتی"، فرزند "تقی"، شاعر لرستانی، زاده‌ی سال ۱۳۳۵ خورشیدی، در خیابان جعفری(چال قلاع) بروجرد است.

مصطفی هیأتی

استاد "مصطفی هیأتی"، فرزند "تقی"، شاعر لرستانی، زاده‌ی سال ۱۳۳۵ خورشیدی، در خیابان جعفری(چال قلاع) بروجرد است.
ایشان در زادگاهش بروجرد نشو و نما یافت و تحصیلات ابتدایی را در دبستان "شکیبا " و دوره‌‌ی متوسطه را در دبیرستان‌های "محمدرضا شاه" و "بحرالعلوم" به پایان رسانید و سپس وارد مرکز تربیت معلم گردید و موفق به کسب مدرک لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی از دانشگاه تهران و مدرک فوق لیسانس از دانشگاه علامه طباطبایی شد، و در دبیرستان‌های بروجرد و دانشگاه لرستان به تدریس مشغول شد.
مجموعه‌ای از اشعار ایشان تحت عنوان "یلدای انتظار" چاپ و منتشر شده است.
 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
برخیزم و تن پوش سیاپوش کنم
آن گاه ز شوکران غم نوش کنم 
از "مهر" بگویم و ز "کین" کشته شوم
تا یاد ز قصه‌ی "سیاووش" کنم!.

(۲)
در بیشه‌ی عشق، عشق می‌کردم من،
بس کیف ز کیف عشق می‌کردم من!
برقی زد و برگ برگ آن دفتر سوخت،
آن لحظه که مشق عشق می‌کردم من...

(۳)
از فاجعه‌ی "فین" به فغان است دلم،
از قتل "امیر" خون فشان است دلم،
وز آن رگ خون چکان این مرد "کبیر"،
لبریز چو جام شوکران است دلم!.

(۴)
یک‌بار گذرم کردم از آن بیشه
سرشار شدم ز برگ‌ها تا ریشه
سیل آمد و کند و برد ما را با هم
زان پیش که بشکفد گل اندیشه!

(۵)
هر بار، یلدا که می‌آید،
تازه به یاد می‌آورم،
انبوه کارهای ناتمامم را،
و ناگزیری زمستان در راهم را.

این بار هم،
پادرمیانی یلدا بود
میان من
و زمستان،
تا مگر به شادی بهاران برسانم
دوران پُرملال خزانم را.

چند زمستان دیگر را
باید به وعده‌ها بسپارم
و در انتظار بمانم
تا به پایان برسانم
انبوه کارهای ناتمامم را،
تا که به سامان برسانم
دفتر شعرهای بی‌پناهم را؟

(۶)
هر دو
از شاخه فرو افتاده‌ایم:
تو به "زوال" و
من به "کمال"؛
تو به "زردی" برگ و
من به "سرخی" سیب.

یک چند، راهمان از هم جداست؛
هر چند، پایان‌مان یکی‌ست:
روزی دوباره به نقطه‌ی آغاز می‌رسیم.

تا آن زمان، بدرود!
اما، به بدرقه،
می‌خواستم که بدانی (و می‌دانی)
که "سرخی" من چقدر وامدار "زردی" توست!

پس:
"سرخی من از تو،
زردی تو از من"!

 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
@Ahmadmoattari
@mostafa.heyati
و...

  • لیلا طیبی
۰۴
ارديبهشت

(۱)
لبخند تو
آوای مستانه‌ی کبکی‌ست 
که در هوهوی باد
بر گستره‌ی زاگرس
جفت خود را عاشقانه می‌خواند

از ییلاق تا قشلاق آرزوها
مرغ آمین نوای تو را گوش خواهد داد

و من لبخند تو را
به جهانی نخواهم داد.

 

(۲)
جدایی ما
سوژه‌ی نقاشی شد
که هزاران چشم به آن می‌نگرند
تا اندوهش را
به تصویر بکشند.


(۳)
قامتت به بلندای زاگرس
چشم‌هایت به رنگ بلوط 
گیسوانت به آبشار بیشه می‌ماند 

و من شاعری از دیار لرستان 
از زیبایی تو می‌سرایم.

 

#اکبر_نصرتی

  • لیلا طیبی
۰۴
ارديبهشت

علی کاوند

آقای "علی کاوند" شاعر لرستانی، زاده‌ی ۱۵ اردیبهشت ۱۳۶۴ خورشیدی، در بروجرد است.
 

علی کاوند

آقای "علی کاوند" شاعر لرستانی، زاده‌ی ۱۵ اردیبهشت ۱۳۶۴ خورشیدی، در بروجرد است.
کتاب "میم مشدد"، مجموعه اشعار آیینی ایشان است، که توسط انتشارات امتیاز چاپ و منتشر شده است. این تعداد در ۸۴ صفحه در سال ۱۴۰۱ خورشیدی، به چاپ رسید.
ایشان، برگزیده‌ی جشنواره‌های ادبی بسیاری، از جمله، جشنواره‌ی شعر «برگزیده»، کنگره‌ی ادبی حضرت علی‌اکبر(ع) و... شده است.

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
خاتم نبی باشد که شانش هر نگینی نیست
دست خدا اصلا که در هر آستینی نیست
مانند زهرا که فقط هم‌کفو حیدر بود
غیر از خدیجه مصطفی را هم‌نشینی نیست
حجب و حیا اعلی، حجابش نور، دامن پاک پس
با عفتش غیر از ”مُطهر”ها قرینی نیست
آن خانه که روح‌الامینش خادم در بود
جای زنانی جز زنان این‌چنینی نیست
هر کس که شک دارد به دختر بودن این زن
حتی اگر علامه هم باشد، ”امینی” نیست
از دامن زن مرد تا معراج خواهد رفت
من مطمئن هستم که این بانو زمینی نیست
مال خدیجه، تیغ حیدر، هر دو لازم بود
این دو نباشد گفت پیغمبر که دینی نیست
مادر به دختر رفته این فصل‌الخطاب ماست
جز این دو بانو دیگر ام‌المومنینی نیست.

(۲)
همیشه دست به دامان مرتضی بودند
بنا به جمله‌ی «لولا علی»فنا بودند
سوال می‌کنم از اهل بدعت اینکه چرا
همیشه پیرو اولاد ناروا بودند
مگر غدیر نکردند با علی بیعت؟
بگو که جای ولی خدا چرا بودند
خبر به حد تواتر، سند صحیح اینکه
فراریان اُحد هم همان دو تا بودند
علی‌ست لایق حق یا که جبت والطاغوت
که سال‌ها پس از اسلام بی‌خدا بودند
به روز خیبر و در لیلة‌المبیت بگو
خلیفه‌های دروغین‌تان کجا بودند
فقط نه اینکه یتیم و اسیر و مسکین بود
که خلق سفره‌نشین‌های «هل اتی» بودند
علی کسی ست که در جنگ پهلوان‌ها هم
ز ترس شیر خدا دست بر عصا بودند
تو را که نون لنا خوانده‌اند جای چه غم
که بی‌تو آن دو نفر تا همیشه لا بودند.

(۳)
[انقلاب موشک‌ها]
زمان فتنه رسیده سکوت را بشکن
سکوت این سخن در گلوت را بشکن
ستون خانه‌ی این عنکبوت را بشکن
دو تا مثلث بین خطوط را بشکن
سکوت واژه‌ی تلخ زمان فریادست
زمانه منتظر انقلاب مقداد است
زمان رقص بلند یهود کوتاه است
که عمر دولت ابلیس نصف پنجاه است
میان بیشه‌ی شیران چه جای روباه است
شهاب ثاقب یک انتقام در راه است
بگو به آل خلیفه امام می‌آید
طنین طنطنه‌های قیام می‌آید
بگو به شیخ صعودی سقوط نزدیک است
تراژدی فروپاشی‌ات رمانتیک است
زمان بغض فرو خورده‌ی بالستیک است
سرود مردن‌تان هم نوای شلیک است
بترس موشک ما بی‌مهار می‌آید
به طرز تازه‌ای از ذوالفقار می‌آید
بگو به ابرهه سجیل‌ها ابابیل‌اند
حریف فتنه‌ی این فیل‌ها ابابیل‌اند
سپاه قدسی هابیل‌ها ابابیل اند
جواب مکر اباطیل‌ها ابابیل‌اند
که انتفاضه صدای شکستن دیو است
شعار وحدت ما مرگ بر تلاویو است
بترس کوه بزرگ اراده آماده است
دوباره اسب مهیا و جاده آماده است
سواره صف شده است و پیاده آماده است
سیاهه لشگر ارباب زاده آماده است
سکوت شیعه تداعی نوستالژی‌هاست
که پشت صبر حسن ماجرای عاشوراست
نه از زیارت خود در حجاز بیزارم
که از هیاهوی بی‌اعتراض بیزارم
و از ریاضت اهل ریاض بیزارم
از این دیانت و از این نماز بیزارم
دوباره لشگر فرعون عذاب می‌خواهد
که دفع فتنه‌ی او سطل آب می‌خواهد
قسم به پای پر از تاول ابوذرها
به بغض‌های پدرها و اشک مادرها
به آه "ان کسر الزهری" برادرها
به مارایتُ و الّا جمیل خواهرها
به اذن رهبرم از کشته کوه می‌سازیم
مدینه را حرمی باشکوه می‌سازیم

(۴)
باز هم عشق به زنجیر در آورده مرا
و جنون تو به تکفیر در آورده مرا
خط به خط سوره ی توحید مجسم هستی
بارک‌الله خداوند معظم هستی
روز و شب مدح تو را شمس و قمر می‌گوید
ها علی بشر کیف بشر می‌گوید
باز هم معجزه کن آیه قرآن بنویس
باز در دور و برت آیه‌ی قرآن بنویس
بند نعلین تو مخصوص مسلمان شدن است
مور از فیض تو در حال سلیمان شدن است
در نجف باده‌ی انگور و رطب معروف است
زور بازوی تو در کل عرب معروف است
همه جا صحبت جنگاوری خیبر توست
حرف مرحب کشی بازوی جنگاور توست
عشق از گوشه‌ی چشمان تو در می‌آید
از غلامان تو هم معجزه بر می‌آید
لب گشا از لب تو در و گوهر می‌ریزد
و ز آوازه‌ی نام جگر می‌ریزد
بین دستگاه تو هر چیز مراتب دارد
مثلا نام علی سجده‌ی واجب دارد
طاق ایوان طلای تو ندیدن هرگز
پای گلدسته‌ی تو هو نکشیدن هرگز
رطب شهر نجف مزه چشیدن دارد
زیر ایوان طلا نعره کشیدن دارد
مدتی هست تمایل به شهادت دارم
مثل میثم به سر دار ارادت دارم.

(۵)
برای دوست شبیه گل است میهن من
ولی به دیده‌ی دشمن فرو رود خارش
چقدر سر که به دامان خاک گرمش ریخت
مباد اینکه شود کم شکوه بسیارش
به هیچ عرصه‌ی تاریخ تن نداده به ظلم
غرور کاوه گواه است و غیرت آرش
به یوغ ننگ اسارت نمی‌سپارد سر
اگر به راه تظلم زنند بر دارش
شهید بعد شهید و شهید بعد شهید
شمیم لاله گرفته گلاب بازارش
چقدر همت رزمنده داشت در میدان
چقدر زال که شد پهلوان پیکارش
که ذکر فاطمه شد نقش روی سربندش
که نقش حیدر کرار روی دستارش
نگین ملک سلیمانی است در دستش
برای آن که سلیمانی است سردارش
اگرچه کاسه‌ی صبرش هنوز جا دارد
پر است از عطش انتقام هشدارش
به حرمت دل پر خون مادر شهداست
که بوده در همه حالی خدا نگهدارش.

(۶)
از دست ساقی تا که بوی باده می‌آید
انگار بوی تربت از سجاده می‌آید
دل داده هر کس به علی اکبر لیلا
لیلا به مجنونی آن دلداده می‌آید
حتی اگر مثل حسین آید محال است این
مثل علی اکبر مگر شهزاده می‌آید
هرکس اسیر زلف تو در توی شهزاده‌ست
در محضر ارباب چون آزاده می‌آید
از هر جهت چون به رسول الله می‌ماند
بابا به استقبال او استاده می‌آید
پیچیده تحریر اذانش در دل تاریخ
امروز اگر مثل موذن زاده می‌آید
افزون تر از اغراق و از اندیشه بیرون‌تر
توصیف او کی در بیانی ساده می‌آید
مهر غلامی علی‌اکبر به پیشانی‌ست
بر گردن سگ بیشتر قلاده می‌آید.

(۷)
[زمینه]
بند اول
تنهاترم نکن تنهایی سختمه
بعداز تو بخت من همرنگ رختمه

بری هر روزه حیدر مثل شب میشه
بدون تو جونه من هی بر لب میشه

کوچه‌ها
شاهد غربتم میشه
چاه غم
رفیق صحبتم میشه
بعدتو
از خدا این و می‌خوام
کی دیگه نوبتم میشه

واویلا واویلا پهلوون بدر و احد پیر شده
میخندن بم میگن فاتح خیبر و زمین‌گیر شده

بند دوم

میگی می‌خوام برم خسته شدم علی
حرفی نمی‌زنم باشه قبول ولی

علی تنهای تنهای تنها میشه
آره تنها میشه چون بی‌زهرا میشه

بعد تو
کی به حسین آب بده
روی دست
زینب و کی تاب بده
بعدتو
دل‌خوشی کی به منه
مضطر و بی‌تاب بده

واویلا واویلا زور توو بازوهام میره از دستم
واویلا واویلا قوت زانوهام میره از دستم

بند سوم

یادش بخیر که تو بودی عصای من
بودی توو درد و غم مرهم برای من

حالا بعد از تو کار من زاری میشه
جای خالیت مثل زخم کاری میشه

بعد پسر
حال پدر زار میشه
بعد پسر
بابا عزادار میشه
بعد پسر
روی دلِ خون پدر
غصه تلنبار میشه

واویلا واویلا نعش جوونم روی دستای منه
واویلا واویلا اینکه تشییع میشه دنیای منه

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.hadithashk.com
www.isna.ir
@Yaqoote_sorkh
@Alikavand333
و...

  • لیلا طیبی
۲۲
فروردين

آقای "سامان علی‌یاری"، شاعر لرستانی، متخلص به "سام‌یار"، زاده‌ی روز شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۷۲ خورشیدی، در بروجرد است.


 

سامان علی‌یاری

آقای "سامان علی‌یاری"، شاعر لرستانی، متخلص به "سام‌یار"، زاده‌ی روز شنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۷۲ خورشیدی، در بروجرد است.

 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[کودکی]
فصل بازی زیر باران، عشق و شادی هم نمایان
چشمکی بر یار دیرین، شیطنت‌های دبستان
پر زدن در آسمان، چون شاپرک در باغ گل‌ها
با پرستوها پریدن، با شقایق‌ها به پیمان
قهر و دعوا بعد بازی، شور بودن در کنارش
گریه‌هایی کودکانه، خنده‌هایی بعد جبران
حجمه‌ای از حجم مردم، گم شدن در راه بازار
اشک چشمی در جریان، مادری با لرز و حیران
گم شدم در راه بازی، کودکی‌ام برده دنیا
درد داغی بر دلم شد، حال و روزم نا به سامان
فصل بازی با خودم شد، عقل و غم هم کاسه گشتن
خنده‌هایم را ربودن، بغض‌هایم پر ز برهان
آسمان مشکی نبودش، جاذبه در دام من بود
هرچه زیبایی که بودش مرد و علمم شد فراوان
چشمه‌ای بودم که راهی گشته‌ام در رود عمرم
عاقبت در خم نشستم، این کمر کج کرده بنیان
ای امان از دل که دلتنگ خودش شد وقت رفتن
آسمانی شد نگاهم، دل ولی در کودکستان.
 

(۲)
[تقدیر]
پر از شور شقایق که کنم رشد چه شیدا
ندارم خبر از دست زمان در خم دنیا
چنان ماه شبی تیره و تارم که بتابم
چرا ابر غمت در بر من گشت هویدا
جهان برده مرا در خم و پیچش لب تیغی
مبادا که مدارا بشود باز شکوفا
منم جامه‌ی یوسف که به کنعان ببرندم
ولی تکه‌ی من گم شده در چنگ زلیخا
بزد زخم زبان پشت نقابش به دلم باز
امان از دل تاریک و کمی نور به سیما
بزن نور تعالی به سرم تا که بمیرم
مرا بند تو در بند خودش برده به هرجا.
 

(۳)
[کویر]
پر از اشکم که این خاکم شده چون شوره‌زاری
تو از با ما یکی گشتن چرا پرهیز داری
کویری خشک و تنهایم نگاهم آسمانی
که شاید دل کنی از آسمان بر ما بباری
از آن روزی که رفتی دل ترک خورد و اسیریم
تو در ابری و من در غم چه رسم پایداری
بگو آخر چه کس از آسمان دیده وفایی
تو هم اینجا نباری آخرش بد شرمساری
زند با رعد و سرما بر سرت تا دل کنی یار
تنت را می‌دهد بر دشت یا بر کوه ساری.
 

(۴)
آنکه مست از بوسه‌اش هستی نگارم بوده است
او تمام هستی و دار و ندارم بوده است
دین و دنیای شما را هم به عشوه می‌برد؟!
او که روزی چون زلیخا دوست دارم بوده است
دشنه‌ای بر دل... تبر، از ریشه زد با طعنه گفت:
قطع اشجار کهن... در انحصارم بوده است
در من آشفته حال بی‌قرار منزجر...
خنجری جا مانده که در دست یارم بوده است
مرد بودن قصه‌ی بلعیدن اشک است و بس
سینه‌ی نمناک و باران...، راز دارم بوده است
شک ندارم خنجرش پشت شما را هم شبی
می‌شکافد او که عمری غمگسارم بوده است
قطره قطره می‌چکید از چشم‌های تیغ تیز
یاد بوسه بر رگی که داغ دارم بوده است
خودکشی تزریق دردی بی‌امان در زندگی‌ست
صد سرم از درد و غم سرشار بارم بوده است.
 

(۵)
در من خیابانی‌ست
که از هر کوچه‌اش
که عبور کنند
باز به تو می‌رسند.
 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

 

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://shereno.com/poet-66324.html
Samanaliyari@
و...
 

  • لیلا طیبی
۲۱
فروردين

خانم "مهناز الله‌وردی میگونی"، شاعر و مدرس دانشگاه، زاده‌ی روز پنجشنبه ۴ فروردین ۱۳۵۶ خورشیدی، در تهران است.

 

 

مهناز الله‌وردی میگونی

 

خانم "مهناز الله‌وردی میگونی"، شاعر و مدرس دانشگاه، زاده‌ی روز پنجشنبه ۴ فروردین ۱۳۵۶ خورشیدی، در تهران است.

ایشان دکتری زبان و ادبیات فارسی‌ست و عضو فدراسیون کوهنوردی و مدیر موسسه‌ی فرهنگی ورزشی میگونی و عضو ارشد بنیاد جهانی سبزمنش می‌باشد.

کتاب "دختر میگون"، مجموعه‌ای از غزل‌های ایشان است، که در اردیبهشت ۱۴۰۳، چاپ و منتشر شده است.

 

 

 

◇ نمونه‌ی شعر:

(۱)

دختر میگون چرا اینگونه غوغا می‌کنی؟
عاشقان را ناز شستت خوب شیدا می‌کنی
می‌خرامی عشوه و نازت ز من جان می‌برد
شعله‌ها در قلب و جان من تو بر پا می‌کنی
زلف افشان می‌کنی با غمزه‌ی افسونگرت
پس چرا عشق مرا این‌گونه حاشا می‌کنی؟
جان فدای خنده‌های مست و بی‌پروای تو 
از چه رو آغوش می‌خواهم تو پروا می‌کنی؟
دست را پس می‌زنی و می‌نهی پا را به پیش 
نامه‌ی بی‌پاسخم را بی‌وفا تا می‌کنی
اندکی هم رام شو، ای آهوی طناز من 
عاشقم، آخر مرا در عشق رسوا می‌کنی
هر چه می‌خواهی بپر، تو کفتر جلد منی
باز می‌گردی به بام و یادی از  ”ما“ می‌کنی.

 

 

 

 

(۲)

به قماری که نمودم همه‌ی قلب تو بردم
عشق زیبای تو را باز به این سینه سپردم
بعد سرمای نگاه تو فرو ریخت وجودم
بعد انکار تو در کنج دل از دلهره مُردم
از خودم رفتم و تسلیم شدم پیش نگاه‌ات
دل و جان  را به تماشای غرور تو سپردم
نیست ممکن که از این واقعه در خویش گریزم
نیست پیدا که چه حرصی من از این حادثه خوردم
شوق خوابید در این جنگل و خورشید فرو مرد
روح رنجید و من خسته در این جسم فسردم
ریشه ریشه شده از خشم شما قالی ذهن‌ام
تکه تکه شده از حرف شما ساقه‌ی تردم
در دل دشت جنون‌ام همه شوقی همه شوری
پیش آن جام زلال‌ات همه دَردم همه دُردم
نیش چاقو و سه تا قطره‌ی خون، یک شب ماتم
من تن سرد تو را آه در آغوش فشردم.

 

 

 

 

(۳)

صبح می‌آید نفس‌هایش پر از آواز عشق
با صدای دلنواز بلبل طناز عشق
چشم‌ها را می‌گشایم رو به باغ زندگی
برگ ریزان می‌شود در دفتر پر راز عشق
خش‌خش پاییز و گاه دلبری‌های نسیم
رقص برگ و شانه‌های قافیه پرداز عشق
خوشه‌های نور را بر پلک گل می‌پاشد و
می‌دود در التهاب کوچه‌ی آغاز عشق
شاخه‌ی پاییزم و لبریزم از افتادگی
کام دل می‌گیرم از گلبوسه‌ی طناز عشق
صبح می‌آید و من غرق نگاهش می‌شوم
مست در آغوش گرم و بوسه‌های ناز عشق
تا شمیم صبح می‌پیچید درون کوچه‌ها
شعرهایم می‌شود لبریز از ایجاز عشق
هر سپیده با طلوع آفتاب چشم تو
صبح من خوش می‌شود از نغمه‌های ساز عشق.

 

 

 

 

(۴)

آنقدر برقص
تا باد بوی گل‌های پیراهنت را
تا بهشت ببرد
بگذار حوریان بفهمند
سرچشمه‌ی عطر بهشت
از دامن توست
برقص تا خورشید
در پیچش اندام تو غروب کند
و ماه از هرم نفس‌های تو سر بکشد.

 

 

 

 

(۵)

وارونه می‌خندم
وقتی در بند کلام نمی‌بینمت
وقتی روح سر کشم  در حصار بی‌تفاوتی‌هایت زندانی می‌شود
وارونه می‌خندم
وقتی گیسوانم در خیال دست‌هایت شل می‌شوند و فرو می‌ریزند 
و غم می‌شکند
در چشم‌هایم...

 

 

 

 

(۶)

من خدا را 
نه در آن مسجد و دیر،
بلکه در عطر دل‌انگیز هوا و نم خاک 
بعد یک بارش باران دیدم

 

من خدا را 
در شفق‌های قشنگ دم صبح 
انتظار لب شبنم به هوس‌های طلوع 
بعد یک تابش آرام به روی گل سنگ
و در آن چهچهه‌ی مرغ غزل خوان  دیدم...

من خدا را 
در افق‌های بلند 
در سراشیب پر از سنگ و صعود
سرخی موج در آن خط غروب 
در نفس‌های دم سلسله وار 
حس آرامشم از بعد فرود  
در
نظر بازی خوبان دیدم...

من خدا را 
در تو دیدم
آن زمانی که دلت بند دلم بود 
چنان بند 
که سودا زده از فرش مرا عرش خدا می‌بردی
تا به رویا و خیال 
تا بهشت عدنت  
زیر آن سایه‌ی گسترده‌ی عشق.
من تو را 
نقش یک بوسه‌ی جان بخش بر این
روح زخمی پریشان دیدم  

من خدا را  
توی آیینه‌ی شفاف اتاقم دیدم 
در همان وقت که از چشم ترش عشق فقط می‌بارید 
من خدا را 
روی آیینه خود
عاشق و گریان دیدم...

 

 

 

(۷)

تو را تا اوج خواهم برد
تو را تا فتح قله 
تا به آنجا که دگر هرگز نباشد اوج دیگر جز بلندای غرور و شرم 
تو را تا قله خواهم برد
به یاد مهربانی‌های چشمانت
بیاد زمزمه‌هایی که میخوانند ماندن را 
به قعر دره‌های ساکت و فانی 
و کشف راه‌های پرخم و سنگی 
که تا دهلیز قلبت می‌کشاند این تمامم راا 
و تو خواندی 
مداوم گوشم از آهنگ تند آخرین دیدار 
و باد هو هو کنان ترسیم می‌کرد گیسوانم را 
پریشان‌حال و درمانده 
بیمناک از این همه تنها شدن 
آه‌ه‌ه 
بیا جانم ستان اما همین یک لحظه را در پیش من باش،
هوا سرد است 
و تو سرمای جانسوز تنت را دست من دادی
و من آهسته بغض از لب فرو بستم 
چه می‌کردم 
تو تا پایان روز و دوستی فرصت به من دادی 
که بنشانم  کنارت آفتاب و عشق و مستی را
دقایق تند و بی‌پروا 
رژه می‌رفتن از روی خطوط درد و استیصال 
و من پیوسته از هر سو
فرو می‌بردمش چنگال ترسم را 
بر آن مهری
که در عمق دلت داری 
بیا ما قبل این تاریکی مطلق 
به تیر بوسه خاموشش کنیم لب‌های هذیان‌گوی مستم را،
بیا جانم ستان اما به‌قدر لحظه‌ای در پیش من باش...
به رویاها 
سکوت ناب کوهستان 
و شرم قله از مهمان ناخوانده و موزون قدم‌هایت 
که  تا بی‌انتهای راه می‌رفتند
و تو خواندی 
به گوش کوه فریاد صلابت را 
دهان صخره را بستی 
که پژواک صدایم را ندا می‌داد
به عمق رود می‌گفتی سرود تند رفتن را
شبی تاریک بود و بیم تنهایی و ما در سوزش و سرما 
و تو ماندی میان بوته زاری که تنش وحشت درو می‌کرد 
دلم خوش بود 
که فردا باز 
به گام گرم پر شوقت 
یخ سرد بلوری دلت 
شبنم‌وار میـخندد...
خیالی نیست، نشد دیگر،،
و دیگر بار راهی و 
هماوردی دگر آید
که راه قله را این‌بار خواهد یافت
نه زحمت بر دلت سازد نه بار عشق دوش تو...
و در آن راه وحشت زا 
سرود زنده بودن را میان جمع‌تان فریاد خواهد داد.

 

 

 

 

 

 

گردآوری و نگارش:

#لیلا_طیبی

 

 

 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

 

 

سرچشمه‌ها

- شبکه خبری رها نیوز
- پایگاه خبری شاعر 

https://t.me/mikhanehkolop3

https://t.me/leilatayebi1369

https://t.me/rahafallahi

mahnaz_allahverdy@

https://yarnazanin.blogfa.com

و...

 

 

  • لیلا طیبی
۲۰
فروردين

زنده‌یاد "غلامحسین رضانژاد"، نویسنده‌ و شاعر ایرانی، متخلص به "نوشین"، زاده‌ی ۱۳ فروردین ۱۳۱۳ خورشیدی، در اراک بود.

 

غلامحسین رضانژاد

زنده‌یاد "غلامحسین رضانژاد"، نویسنده‌ و شاعر ایرانی، متخلص به "نوشین"، زاده‌ی ۱۳ فروردین ۱۳۱۳ خورشیدی، در اراک بود.
وی تحصیلات مقدماتی را در اراک و متوسطه را در تهران به پایان رسانید و پس از آن به تهران رفت و فارغ‌التحصیل رشته‌ی حقوق در مقطع لیسانس از دانشکده‌ی حقوق دانشگاه تهران شد، و وکیل پایه یک دادگستری شد.
وی در کنار تحصیلات دانشگاهی، علوم حوزوی را نیز در محضر استادانی، مانند "شیخ محمدعلی حکیم شیرازی ذهبی"، "شیخ محمد سنگلجی"، "میرزا محمود شهابی"، "سید ابوالحسن رفیعی قزوینی"، "میرزا ابوالحسن شعرانی" و "ابوتراب هدایی" فرا گرفت.
سرانجام ایشان در ۲۸ اردیبهشت ماه ۱۴۰۱، درگذشت. 
 

◇ کتاب‌شناسی:
از جمله آثار و مکتوبات وی می‌توان به کتاب‌های زیر اشاره کرد:
- حکمت‌نامه یا شرح کبیر بر متن و شرح و حواشی منظومه حکمت ملا هادی سبزواری
- حکیم سبزواری (زندگی، آثار و فلسفه)
- تمهید المبانی، تفسیر کبیر بر سوره سبع المثانی
- هدایه الامم، شرح فصوص‌الحکم ابن عربی
- مجموعه حواشی و تعلیقات حکیم متأله مرحوم سید ابوالحسن رفیعی قزوینی بر ۱۹ کتاب کلامی، فلسفی و حکمی حکمای متأخّر و قدیم
همچنین یکی از کتاب‌های ایشان به نام «اصول علم بلاغت در زبان فارسی»، در سال ۱۳۶۸، به‌عنوان کتاب سال جمهوری اسلامی ایران از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی انتخاب شد.
 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی

 

  • لیلا طیبی
۲۰
فروردين

زنده‌یاد "محمد امین لاهیجی"، شاعر گیلانی، متخلص به "م.راما"، زاده‌ی ۲۳ دی ماه ۱۳۲۶ خورشیدی، در یک خانواده متوسط شهری در لاهیجان بود.

 

محمد امینی

زنده‌یاد "محمد امین لاهیجی"، شاعر گیلانی، متخلص به "م.راما"، زاده‌ی ۲۳ دی ماه ۱۳۲۶ خورشیدی، در یک خانواده متوسط شهری در لاهیجان بود.
وی نخستین شعری که سرود، در حدود سال‌های ۱۳۴۱-۱۳۴۰ خورشیدی، بود و در آن با بیانی زیبا از وضعیت زندگی طبقات محروم سخن گفته بود. این شعر در روزنامه‌ی "پیام ملی" آن روزگار به چاپ رسید:
در هشتی برهنه خانه
گفتم به مادرم؛
امروز ما ناهار چه داریم؟
خندید و گفت: عزایِ غذای شب!

وی پس از پایان تحصیلات متوسطه، در کنکور سراسری شرکت کرد، و در رشته‌ی مهندسی آبیاری دانشگاه تبریز پذیرفته شد و در سال ۱۳۴۸، تحصیلات دانشگاهی را به پایان برد. در همان سال‌ها در مجله‌ی "خوشه" و مجله‌ی "فردوسی" به ‌صورت جسته و گریخته شعرهایش چاپ می‌شدند، و بدین‌سان او توانست در بین شاعران و هنرمندان و محفل‌های روشنفکری آن زمان، جای پایی برای خود باز کند.
در همان سال‌ها بود که به علت مبارزات آزادی‌خواهانه، در یک نیمه شب تابستان، عده‌ای از مأموران سازمان اطلاعات و امنیت شاهنشاهی به خانه پدری‌اش هجوم بردند و پس از جست‌‌وجو در گوشه و کنار، او را نیز با خود بردند. وی هشت سال در زندان به‌سر برد و عمده شعرهای گیلکی مطرح خود را متأثر از شور انقلابی آن سال‌ها در زندان سرود.
در سال ۱۳۵۷ در اوج مبارزات مردم، به همراه خیل عظیمی از آزادی‌خواهان و هم‌رزمان خود از بند ستم رها شد و دوباره به آغوش گرم جامعه، بین هنر دوستان و آزاداندیشان بازگشت. پس از آزادی، فرصت را غنیمت شمرد و در فضای گرم و صمیمی سال‌های ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۰، بسیاری از سروده‌هایش را در زمینه‌ی شعرهای گیلکی و فارسی، به خواست و سلیقه خویش به چاپ رساند؛ از جمله "مشت و درفش" (شعر فارسی)، "غزل‌های بند" (گلچین شعرهای فارسی)، "شطرنج خون" (شعر فارسی)، "اوجا" (شعر گیلکی)، "جمهوری دموکراتیک سازها" (داستان فارسی برای کودکان)، "شکست‌ناپذیران" (رمان فارسی) و چند ترجمه از قبیل "آسوده خاطر" (فوئنتس)، "سران و سلاطین"، "انقلاب در انقلاب" و ...
وی به زبان انگلیسی تسلط کامل داشت و به زبان فرانسه و ترکی هم کاملاً آشنا بود. پس از آزادی از زندان و پرداختن به امور مربوط به خود، به یاری دوستان و با توجه به رشته‌ی تحصیلی‌اش، توانست در تهران به کاری مشغول شود و در همان سال‌ها نیز ازدواج کرد. حدود سه سال بعد از ازدواج طی مأموریتی در رابطه با پروژه‌ای در اطراف لاهیجان، به همراه اکیپی از مهندسان شرکت، راهی گیلان می‌شوند. در ۲۰ مرداد ۱۳۶۴، یکی از روزهای گرم تابستان، پیش از شروع کار در دفتر شرکت ـ در شهرستان کلاچای ـ به علت گرمای هوا و برای خنک شدن، یکی از دوستان تبریزی او، خود را به آب زد. لحظه‌ای نگذشت که دریا طوفانی شد و محمد امینی برای نجات جان دوست، خود را به آب انداخت، و خود نیز برای نجات دوستش، اسیر این گرداب بی‌حاصل شد.

مجموعه اشعار زنده‌یاد، "محمد امینی"، متخلص به "م.راما"، شاعر انقلابی، مترجم و مبارز برجسته‌ی ایرانی، که در دریا غرق شد، تحت عنوان "راسته‌ی آهنگرها" چاپ و منتشر شد. این مجموعه به کوشش آقای "رضا عابد"، و توسط انتشارات گل‌آذین، در واپسین روزهای سال ۱۴۰۳ خورشیدی، منتشر شد.
 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[ای خلق]
ای خلق به خاک و خون کشیده
وی توده از ستم خمیده
بسیار ستم کشیده اما
آوای امید ناشنیده
هر سنگ بنای بیستون را
دستان تو روی سنگ چیده
هر پله و سنگ تخت جمشید
از رنج تو قصه‌ها شنیده
در این سه هزار سال تاریخ
خون از تن زخمی‌ات چکیده
تاریخ، ولی به نام شاهان
افسانه و قصه آفریده
یک روز انوشیروان شاه
با دادگری سرت بریده!
وآن‌گاه خلیفه غارتت کرد
بر مسند خویش آرمیده
یک روز هجوم ایل افشار
چون گرگ، تو را، ز هم دریده
وآن‌گاه هجوم ایل قاجار
از کشته تو مناره چیده
برخاستی و قیام کردی
مشروطه شد از تو آفریده
شلاق هزارها "لیاخف"
بر پشت تو نقش‌ها کشیده
"ستار" تو را به خون کشیدند
تاجرمنشان زرخریده
این بود سزای تکیه کردن
بر تاجر و خان غم ندیده
از آن همه داغ دائم اینک
در باغ تو لاله‌ها دمیده
از آن همه رنج دائم اینک
در قلب تو خارها خلیده
ایام تشکل و امید است
ای خلق به خاک و خون کشیده
آینده از آن توست برخیز!
خیزی بردار تا سپیده...

(۲)
با پوست سیاهم
با رخت ساده‌ام 
با قلب عاشقم
من در شیارهای آبی ذهنم نشسته‌ام
بالای ذهن من، یک تکه آسمان آبی گیلان
پایین ذهن من در خاک‌ها، رطوبت لاهیجان
و خون، خون خزر
در بند بند رگانم جاری
از سمت شرقی ذهن من، بوی مرافعه می‌آید
بوی دوشنبه بازار
بوی تصاعد روغن
بوی طویله، بوی تکلم چمپا
اینجا، یک روستایی خم می‌شود
و خواب خاک را آشفته می‌کند
اینجا همیشه صدائی است:
لاکو! باران نیامده است؛ دعا کن!
ریکا! به درد و رنج قناعت کن!
در سمت غربی ذهن من، من با تمام وجودم یک شرقی‌ام
حس می‌کنم طناب تسلسل را
بین دو دست و زحمت و زنبیل‌های چای
و چای خوردن آقایان را بر روی مبل
حس می‌کنم اندام یک دهاتی را
در عطر و طعم میوه
حس می‌کنم لبخند دختر چای باغ  را
در استکان چای
با پوست سیاهم
با رخت ساده‌ام
با قلب عاشقم.

(۳)
[در آستانه دریا]
موج شتابناک
بر صخره‌ی سترگ فرود آمد و شکست
یک لحظه
یک صدا
آنگاه
تصویر مبهمی
از موج (از یک گذار موج)
از آنچه لحظه‌ای
زین پیش موج بود.

موج شتابناک
بر صخره‌ی سترگ فرود آمد و شکست
و گله‌های موج
از پشت سر هنوز شتابان می‌آمدند.
  
                    
(۴)
[آن‌ها و ماه]
آن‌ها به ماه فرود آمدند
و ما / در ماه
آن‌ها مدارهای جاذبه ماه را
یک یک شماره کردند
و ما
ایام ماه را
چونان شکنجه‌های پیاپی
بر جان خویش نشاندیم
آن‌ها به نام نامی پیروزی
هجوم زدند جام‌های شفق رنگ باده را
و ما به گندمی
که شور کاشتنش را
از ما ربوده بودند
زل زدیم
تا باز هم مگر
از روی مهر سنبله‌ای هدیه آورد
به سفره‌های گمشده ما.

آن‌ها خود را ممالک
«پیشرفته» خواندند
و ما را
به نام بخش‌های عقب مانده
ملقب کردند.
حرفی نیست
اما
آیا به رشته‌های زنجیری
که خود به دست و پای تکاپوی ما
بافتند
اندیشه کرده‌اند؟

(۵)
[دیکته]
بچه‌ها!
کاغذی بردارید
بنویسید: کلاغ زیباست
بنویسید: کلاغ بی‌نهایت زشت است
بنوسید: که آذر خوب است
بنویسید: که دارا فردا
قهرمان می‌زاید
بنویسید: که دارا یک...
دارد
بنویسید که آذر
بی‌عروسک هم
تا شب جمعه‌ی آینده
مشق‌تان این باشد:
که پدر دندان دارد اما
نان ندارد بخورد.

 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://ghorankhanak.blogfa.com
https://lahijane-man.blogsky.com
https://danestegi.blogfa.com
https://milayjon.blogfa.com
https://shahrgon.com
https://asre-nou.net
و...

  • لیلا طیبی
۱۹
فروردين

استاد "ولی‌الله تیموری" شاعر، نویسنده و پژوهشگر لک زبان لرستانی، متخلص به "مبین بروجردی"، زاده‌ی نخستین روز سال ۱۳۵۲ خورشیدی، در شهرستان بروجرد است.

 

ولی‌الله تیموری

استاد "ولی‌الله تیموری" شاعر، نویسنده و پژوهشگر لک زبان لرستانی، متخلص به "مبین بروجردی"، زاده‌ی نخستین روز سال ۱۳۵۲ خورشیدی، در شهرستان بروجرد است.
ایشان متاهل و دارای دو فرزند دختر، به نام‌های "طاهره" و "نگار"، است، که هر دو هنرمند، شاعر و نقاش هستند.
در سال ۱۳۸۱، سرودن شعر را به صورت جدی آغاز کرد و در همان سال مجموعه داستان‌های پندآموز را نوشت و مجوز چاپش را از وزارت ارشاد اسلامی گرفت، ولی به دلایلی شخصی چاپ نکرد.
شرکت در کنگره‌های مختلف کشوری و استانی و شهرستان و دریافت بیش از ۵۰ لوح تقدیر در زمینه‌ی شعر و پژوهش و خدمت، از جمله، کارمند نمونه‌ی میراث فرهنگی در سال ۱۳۹۱ و گرفتن لوح تقدیر از دست معاون ریس جمهور در سالن کنفرانس اسلامی، از جمله افتخارات ایشان است.
مستند «پدرم و تپه‌هایش»، پیرامون کار ایشان در اداره‌ی میراث فرهنگی و قسمت‌هایی از زندگی هنری ایشان، در سال ۱۳۹۳ ساخته شد و در شبکه‌های مستند و شبکه ۲ و شبکه تهران و دیگر شبکه‌های تلویزیون پخش گردید.

◇ نمونه‌ی شعر فارسی:
(۱)
زمانی با دلم رو راست بودی
همان طوری که دل می‌خواست بودی
نگاهت روی شعرم بال می‌ریخت
به روی واژه‌ها افعال می‌ریخت
به روی واژه‌ها لبخند می‌زد
دلم را با غزل پیوند می‌زد
غزل از باغ عشقم یاس می‌چید
گل زیباتر از احساس می‌چید
غزل با من خدایی حرف می‌زد
غزل کی از جدایی حرف می‌زد
غزل از واژه‌ها منصور می‌ساخت
به یاد کورشم منشور می‌ساخت
غزل بی‌تخت جمشیدم نمی‌کرد
دچار خواب و تردیدم نمی‌کرد
دلم حتی اگر بی‌تاب می‌شد
شبیه برکه‌ی مهتاب می‌شد
شکوفا می‌شدم باران تنم بود
نگاه آسمان پیراهنم بود
زمین را می‌گرفتم روی بالم
خزان هرگز نمی‌شد رنگ سالم

(۲)
آنانکه به من وصله‌ی ناجور زدند
یک روز همین حرف، به منصور زدند
ای عاشق دیوانه چه کردی که چنین
بر چهره‌ی زیبای تو هاشور زدند
احساس تو را درک نکردند چرا
بی‌آنکه بپرسند به شیپور زدند
لبخند به چشمان تو جاری شده بود
این سنگ زدن‌ها به چه منظور زدند
خورشید کجایی که شب از  راه رسید
خورشید ببین ماه تو را تور زدند.

(۳)
هوا را کرده‌ایخوشبو تو با عطر دل‌انگیزی
بجز گرمای آغوشت نمی‌خواهم دگر چیزی
به تصویرم بکش اما به سبکی خاص و رویایی
شبیه قاب زیبای هزاران رنگ پاییزی
تو با چشمان باران خورده‌ات هر شب غزل بانو
درون جام چشمانم نگاهی تازه می‌ریزی
اگر با واژه واژه از خیالم هم‌قدم باشی
اگر در گردن شعرم تو  دستت را بیاویزی
جهان را می‌کنی هم‌رنگ چشمان غزل خوانت
تو احساس مرا بانو چه زیبا بر می‌انگیزی.
  
 
(۴)
کسی موی نگارم را ندیده
نسیم چشم یارم را ندیده
در این عالم نگاه هیچ چشمی
گل روی بهارم را ندیده

(۵)
ای کاش تو گلبانگ اذانم باشی
لبخند قشنگی به لبانم باشی
آن روز مرا هیچ غمی دیگر نیست
صبحی که تو خورشید جهانم باشی

(۶)
وقتی که تو هستی همه جا همراهم
از فاصله ها حرف نزن با ماهم
ای عشق پیامی بده آرامم کن
ای عشق من آغوش تو را می‌خواهم

(۷)
تو با عشقت مرا در بند خود کن
دلم  را عاشق  لبخند خود کن
عزیزم شأن عشقت را نگهدار
رفاقت با کسی مانند خود کن

(۸)
خورشید، عجب خواب قشنگی دیده
در خانه‌ی من عطر زنی پیچیده
خورشیدِ دلم خواب تو تعبیر شده
یا عشق به کاشانه‌ی من تابیده

(۹)
کسی موی نگارم را ندیده
نسیم چشم یارم را ندیده
در این عالم نگاه هیچ چشمی
گل روی بهارم را ندیده

(۱۰)
جواب بی‌جواب واژه‌هایم
بیا یک شب به خواب واژه‌هایم
بزن بر تار دل چنگی دوباره
تویی آهنگ باب واژه‌هایم.

 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی

  • لیلا طیبی