لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

وبلاگ خصوصی انتشار نوشته ها و اشعار بانو
#لیلا_طیبی (رها)

بایگانی
آخرین مطالب
۱۲
شهریور

نگاهی به رمان «مادر» 

 

نگاهی به رمان «مادر» 


رمان «مادر» نوشته پرل باک، یکی از آثار برجسته‌ی ادبیات قرن بیستم است، که هم از نظر داستانی و هم از نظر جامعه‌شناختی اهمیت ویژه‌ای دارد. 

این رمان، با تمرکز بر زندگی یک زن چینی و فرزندش در دوره‌ای پر تنش از تاریخ چین، تصویری عمیق از چالش‌های زندگی روستایی، فقر، نابرابری اجتماعی و مبارزه با سرنوشت را ارائه می‌دهد.

خانم "پرل باک"، در سال ۱۸۹۲ میلادی، در آمریکا به دنیا آمد، ولی چون پدر و مادرش مبلغ مسیحیت بودند و در همان سال برای تبلیغ مسیحیت به چین سفر کردند، و از دوران نوزادی در چین بزرگ شد. او تا ۴۱ سالگی در چین زندگی کرد و زبان اولش، زبان چینی بود.

خانم "پرل کامفورت سیندنستریکر باک"، در ۴۱ سال نخست عمرش، فقط دو سال خارج از چین زندگی کرد. 

او در هفده سالگی به پاریس رفت و دو سال در مدرسه‌ی آمریکایی پاریس تحصیل کرد. پرل باک را در چین به عنوان یک نویسنده‌ی چینی و با نام «سای ژن ژو» می‌شناسند. 

او نخستین زن آمریکایی است، که جایزه‌ی نوبل را دریافت کرد. این جایزه در سال ۱۹۳۸ میلادی، نصیب پرل باک شد.

او که از کودکی در چین زندگی کرده بود، طبیعتا با فرهنگ، سنت‌ها و مشکلات مردم این کشور آشنا بود، و در رمان «مادر» توانسته است، به شکلی شاعرانه و واقعی، تضادهای انسانی و اجتماعی جامعه‌ی چین آن دوران، یعنی چین دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ میلادی را روایت کند.

داستان «مادر» حول محور یک زن و فرزندش شکل می‌گیرد. مادر، شخصیتی است که زندگی‌اش تحت تاثیر محدودیت‌ها و فشارهای جامعه‌ی سنتی چین قرار دارد. او با فقر، بی‌عدالتی و محدودیت‌های اجتماعی دست و پنجه نرم می‌کند و در عین حال، عشق و مراقبت بی‌دریغش نسبت به فرزندانش، روح اثر را شکل می‌دهد.

پرل باک با پرداختن به روانشناسی شخصیت مادر، توانسته است زندگی در شرایط سخت را به گونه‌ای انسانی و ملموس نشان دهد. مادر، سمبل استقامت، فداکاری و تلاش برای حفظ ارزش‌ها و محبت انسانی است؛ حتی وقتی که در محیطی پر از ظلم و نابرابری قرار دارد.

رمان مادر، که یکی از بهترین رمان‌های "پرل باک" به حساب آمده و از نظر ارزشمندی با آثار "چارلز دیکنز" مقایسه شده است، داستان زندگی یک زن رعیت بی نام و نشان در چین قبل از انقلاب را روایت می‌کند. همسر مضطرب و بی‌قرار این زن، بدون هیچ اخطار و اطلاع قبلی، او را ترک می‌گوید. 

زن که از تجربه‌ی این اتفاق، احساس حقارت می‌کند، مجبور است تا به تنهایی روی زمین کار کند، سه فرزندش را خودش بزرگ و تربیت کرده و از مادرشوهر سالخورده‌اش مراقبت و پرستاری کند. 

او برای حفظ آبرو در نظر همسایگان، تظاهر می‌کند، که همسرش به مسافرت رفته و نامه‌هایی را از طرف او برای خودش می‌فرستد. 

فرزندان زن که با فقر، ناامیدی و گستره‌ای رو به رشد از دروغ به منظور حفظ آبرو احاطه شده بودند، تنها با حمایت‌ها و اراده‌ی شکست ناپذیر مادرشان از آب و گل درآمده و وارد اجتماع می‌شوند. 

پیام نهایی رمان، اهمیت توجه به انسان و شرایط او در مواجهه با مشکلات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است. پرل باک نشان می‌دهد که حتی در سخت‌ترین شرایط، انسان می‌تواند با عشق، اخلاق و استقامت، بر دشواری‌ها فائق آید و مسیر زندگی خود و دیگران را شکل دهد.

این رمان، داستانی فراموش نشدنی است درباره‌ی توانایی‌های یک زن و نقش خطیر مادرها در زندگی فرزندان. 

رمان مادر، موفقیتی بزرگ برای یکی از چیره‌دست‌ترین نویسندگان قرن بیستم به حساب می‌آید.

زمینه‌ی تاریخی رمان نقش بسیار مهمی در فهم داستان دارد. رمان در چین دهه‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ می‌گذرد؛ زمانی که کشور چین درگیر تحولات سیاسی و اجتماعی شدیدی بود. حضور ارتش مائو و آغاز حرکات کمونیستی، بحران‌های اقتصادی و اجتماعی، و فقر گسترده در روستاها، همگی بستر داستان را شکل می‌دهند. پرل باک، با دقت و حساسیت، این زمینه‌ها را در داستان خود منعکس کرده و نشان می‌دهد که چگونه سیاست و تاریخ، زندگی روزمره مردم عادی را تحت تاثیر قرار می‌دهد.

یکی از نکات برجسته‌ی رمان، تحلیل روابط انسانی در شرایط بحران است. مادر، با وجود فشارهای محیطی و محدودیت‌های اجتماعی، تلاش می‌کند فرزندانش را به مسیر درست هدایت کند و آن‌ها را از خطرات محافظت کند. در این میان، نویسنده به شکلی استادانه، تضاد میان سنت و مدرنیته، میان فرد و جامعه، و میان فقر و امید را بررسی می‌کند. مادر نه تنها با مشکلات اقتصادی دست و پنجه نرم می‌کند، بلکه با محدودیت‌های اجتماعی و فرهنگی نیز مواجه است که او را مجبور به انتخاب‌های دشوار می‌کند.

پرل باک با پرداختن به زندگی زنان، بویژه در جوامع سنتی و محروم، صدای بی‌صدایان را به ادبیات جهانی آورده است. «مادر» نمونه‌ای شاخص از توجه به زنان و نقش آنان در جامعه است؛ زنانی که اغلب نادیده گرفته می‌شوند و تحت تاثیر ساختارهای قدرت قرار دارند، اما در عین حال، ستون‌های اصلی خانواده و جامعه هستند. پرل باک با تمرکز بر روانشناسی مادر و احساسات او، توانسته است انسانی‌ترین وجوه زندگی زنانه را به تصویر بکشد.

در کنار بعد انسانی، رمان پیام‌های اجتماعی و اخلاقی مهمی نیز دارد. پرل باک نشان می‌دهد که فقر، بی‌عدالتی و تضادهای اجتماعی چگونه می‌توانند بر زندگی فرد تأثیر بگذارند و انسان‌ها را مجبور به انتخاب‌های دشوار کنند. با این حال، رمان همچنین یادآور می‌شود که امید، عشق و فداکاری می‌تواند نیرویی قوی برای مقابله با سختی‌ها باشد. این پیام‌ها، بویژه در شرایط امروز جهان، همچنان قابل تامل و آموزنده‌اند.

از نظر سبک و تکنیک‌های روایت، پرل باک از زبانی ساده و در عین حال شاعرانه بهره می‌برد. او با استفاده از تصویرسازی دقیق، شخصیت‌پردازی عمیق و داستان‌سرایی طبیعی، خواننده را به دنیای شخصیت‌ها نزدیک می‌کند و تجربه‌ای فراگیر از زندگی آنان ارائه می‌دهد. سبک روایت او به گونه‌ای است که خواننده نه تنها با داستان همراه می‌شود، بلکه با احساسات و تجربیات شخصیت‌ها نیز همذات‌پنداری می‌کند.

یکی دیگر از جنبه‌های قابل توجه رمان، پرداختن به نقش خانواده و روابط انسانی در شرایط بحرانی است. مادر، به عنوان محور داستان، نماد تلاش برای حفظ انسجام خانواده و هدایت فرزند به سوی مسیر درست است. پرل باک نشان می‌دهد که چگونه محبت و فداکاری می‌تواند در مقابله با مشکلات اجتماعی و اقتصادی، نقش حیاتی ایفا کند.

رمان مادر همچنین از منظر جامعه‌شناختی اهمیت دارد. پرل باک با دقت به جزئیات زندگی روستایی و شرایط اقتصادی و اجتماعی چین می‌پردازد و تصویری واقعی از مبارزه مردم با فقر، سنت‌های محدودکننده و تغییرات سیاسی ارائه می‌دهد. این توجه به جزئیات، رمان را نه تنها به یک اثر ادبی، بلکه به یک سند اجتماعی و تاریخی نیز تبدیل می‌کند.
در نهایت، رمان «مادر» جایگاه ویژه‌ای در ادبیات جهانی دارد. پرل باک با ترکیب داستان‌سرایی قوی، شخصیت‌پردازی عمیق و تحلیل‌های اجتماعی و اخلاقی، اثری خلق کرده است که فراتر از زمان و مکان، پیام‌های انسانی و اجتماعی خود را منتقل می‌کند. خواننده با مطالعه این رمان، با واقعیت‌های زندگی در شرایط سخت آشنا می‌شود و در تجربۀ زیسته‌ی کسانی شریک می‌شود که زندگی در جامعه‌ای فقیر و پرفلاکت را از سر می‌گذراندند؛ جامعه‌ای که درگیر جنگ داخلی بین حکومت ملی و جنبش کمونیستی بود و البته با هجوم ارتش متجاوز ژاپن مواجه بود.

ژاپنی‌ها در ۱۹۳۷ میلادی، به چین حمله کردند و تا پایان جنگ جهانی دوم، خیل عظیمی از مردم چین را که در برابرشان ایستادگی کردند، کشتند. آن‌ها فقط در ایالت منچوری چین ۴۵۰ هزار نفر را کشتند و درباره‌ی آمار کشتارهایشان در سراسر چین، ارقام متفاوتی ذکر شده است، که صحت آن‌ها چندان معلوم نیست. ولی برخی از مورخان تعداد قربانیان ارتش متجاوز ژاپن در سراسر چین را ۸ میلیون نفر تخمین زده‌اند.

پیام نهایی رمان، اهمیت توجه به انسان و شرایط او در مواجهه با مشکلات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است. پرل باک نشان می‌دهد که حتی در سخت‌ترین شرایط، انسان می‌تواند با عشق، اخلاق و استقامت، بر دشواری‌ها فائق آید و مسیر زندگی خود و دیگران را شکل دهد.

در مجموع، رمان «مادر» پرل باک، با توجه به داستان قدرتمند، شخصیت‌های به‌یادماندنی و تحلیل‌های اجتماعی و اخلاقی، یکی از آثار برجسته ادبیات قرن بیستم است و خواندن آن برای هر علاقه‌مند به ادبیات و تاریخ، تجربه‌ای آموزنده و تأمل‌برانگیز است.

 

سرچشمه: عصر ایران
گردآوری: #لیلا_طیبی

 

  • لیلا طیبی
۱۲
شهریور

آقای "فرهاد صفریان" شاعر و منتقد کرمانشاهی، زاده‌ی سال ۱۳۵۶ خورشیدی، در هرسین و اکنون ساکن تهران است.

 

فرهاد صفریان

آقای "فرهاد صفریان" شاعر و منتقد کرمانشاهی، زاده‌ی سال ۱۳۵۶ خورشیدی، در هرسین و اکنون ساکن تهران است.
وی تحصیلاتش را در مقطع کارشناسی فلسفه غرب از دانشگاه علامه و کارشناسی ارشد حقوق بین‌الملل از دانشگاه آزاد تهران مرکز، ادامه داده است.

 

◇ کتاب‌شناسی:
- پنهان گریه‌ها، نشر هنر رسانه اردیبهشت، ۱۳۸۸
- حقوق ادبی و هنری، نشر هوبر، ۱۳۹۶
 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
تو آمدی و گل از گل شکفت و باران شد
و عشق ورد زبان هزار دستان شد
صدا و همهمه از آمدن خبر می‌داد
بهار نو شده از دورها نمایان شد
پرنده‌ها به تماشای رنگ‌ها رفتند
بهار، روی درختان شهر، عریان شد
بهار چشم به هم زد، جوانه زد، خورشید،
سوار رخوت گسترده‌ی زمستان شد
به یمن آمدنت بعد سال‌ها دیدیم
که شهر غمزده‌ی ما به عشق مهمان شد
هوای شهر پر از عطر دوستت دارم
هوای شهر دوباره درست درمان شد
"کجاست همنفسی تا به شرح عرضه دهم"
جهان و کار جهان، جمله رو به سامان شد
بخند، خنده به لب‌های کوچکت زیباست
بخند نوبت اعجاز خنده هامان شد.
بهار راه نشان داد و ابرها رفتند...
چه آفتاب قشنگی نصیب تهران شد.

(۲)
[به او که رسالتی جز کشتن چراغ ندارد]
کوه بودم خاک بی‌بار کویرم کرده‌ای
نوجوانی، ناجوانمردانه پیرم کرده‌ای
سرو بودم سربلند و سر به سقفِ آسمان
بید مجنونی نحیف و سر به زیرم کرده‌ای
نه بهاری رد شد و نه دوست‌داری پا گذاشت،
باغ بی‌برگ و درخت این مسیرم کرده‌ای
کاشکی می‌شد بفهمی دست خالی، راهیِ_
کوره راهی بی‌عبور و برف‌گیرم کرده‌ای
عقده‌هایت را بزن توی سرم، هی مشت مشت
عقده‌هایت را بزن وقتی اسیرم کرده‌ای
گرچه پیش پاچه‌خوارانت نشد، خوشحال باش!
لااقل پیش سر و همسر حقیرم کرده‌ای
روزی ما دست قوزی... روزگار نامراد!
ناامید و خسته و خرد و خمیرم کرده‌ای
خشم، تنها حس باقیمانده از این روزهاست
این چنین از زندگی از عشق، سیرم کرده‌ای.

(۳)
جنازه‌ای شده‌ام روی دست‌ها مانده  
نمی‌پذیردم انگار خاک وا مانده  
حریر نیلی یک‌دست آسمان در قاب  
پرِ پرندگی‌ام آی زیر پا مانده
بریده از همه چیز و کشیده از همه کس 
مهم نبود از اول که مرده یا مانده... 
جنازه‌ای شده‌ام راه می‌روم گاهی  
میان خاطره‌هایی که از تو جا مانده
وطن که کوچه‌ی بن‌بست نامرادی‌هاست  
و خانه‌ای که در آن یک جهان عزا مانده
درست اگر که بگویم خرابه‌ای متروک  
که توی آن نه غریبه نه آشنا مانده
به احترام تو شاید ادامه دارد این – 
جنازه این تهیِ لنگ در هوا مانده
و زیر توده‌ی سنگین بغض خم شده‌ایم 
دوباره عشق، تکانی به شانه‌هامان ده!
 

(۴)
با چتر آبی‌ات به خیابان که آمدی
حتمن بگو به ابر به باران که آمدی
نم نم بیا به سمت قراری که درمن است
از امتداد خیس درختان که آمدی!
امروز روز خوب من و روز خوب توست
با خنده روئیت بنمایان که آمدی
فواره‌های یخ زده یک‌باره وا شدند
تا خورد بر مشام زمستان که آمدی
شب مانده بود و هیبتی از ناگهان تو
مانند ماه تا لب ایوان که آمدی
زیبایی رها شده در شعرهای من!
شعرم رسیده بود به پایان که آمدی
... پیش از شما خلاصه بگویم ـ ادامه‌ام
نه احتمال داشت نه امکان که آمدی
... گنجشگ‌ها ورود تو را جار می‌زنند
آه ای بهار گمشده... ای آنکه آمدی!

(۵)
دیگر بهار هم سر حالم نمی‌کند
چیزی شبیه گریه زلالم نمی‌کند
پاییز زرد هم که خجالت نمی‎کشد
رحمی به باغ رو به زوالم نمی‌کند
آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چه کار؟!
وقتی که سنگ، رحم به بالم نمی‌کند
مبهوت مانده‌ام که چرا چشم‌های شب
دیگر اسیر خواب و خیالم نمی‌کند...
این اولین شب است که بوی خیال تو
درگیر ِ فکرهای ِ محالم نمی‌کند
حالا که روزگار قشنگ و مدرنتان
جز انفعال شامل حالم نمی‌کند،
باید به دست‌های مسلّح نشان دهم
حتی سکوت آینه لالم نمی‌کند.

(۶)
[خدا نخواست]
می‌خواستم عزیز تو باشم خدا نخواست
همراه و هم‌گریز تو باشم خدا نخواست
میـخواستم که ماهی غمگین برکه‌ای
در دست‏های لیز تو باشم خدا نخواست
گفتـم در این زمانه‌ی کج‏فهمِ کند ذهن
مجنون چشم تیز تو باشم خدا نخواست
می‌خواستم که مجلس ختمی برای این
پائیز برگ‌ریز تو باشـم خدا نخواست
آه ای پری هرچه غزلگریه! خواستم
بیت ترانه‏ای ز تو باشم خدا نخواست
مظلوم ساکتم! به خدا دوست داشتم
یارِ ستمْ ستیز تو باشم خدا نخواست
نفرین به من که پوچی دستم بزرگ بود
می‌خواستم عزیز تو باشم خدا نخواست.

(۷)
تمام اندوه‌های جهان را، باد
به خانه‌ی من آورده‌ست
میهمانان ناخوانده‌ای که
در کلماتم دست می‌برند،
آهنگ‌ها را عوض می‌کنند،
پرده‌ها را می‌کشند
و مصرند که خنده‌ی تو در این خانه اتفاق نیفتاده است
تمام اندوه‌های جهان و قلب چاک‌چاک من
تو را بهانه‌ی این گریستن خاموش
و این آغوش خالی می‌دانند
به کوه‌های بلند دوردست فکر می‌کنم
که ابرها را مچاله می‌کنند
و ابرها از ترس زهره‌ترک می‌شوند، 
                               آب می‌شوند
به کوه‌های بلند دوردست فکر می‌کنم
و نسبت دورشان با من.


 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.khodavandegan.blogfa.com
www.javgiriattt.blogsky.com
www.just-poem.blogfa.com
www.safarian.blogfa.com
www.vaznedonya.ir
@Farhadsafarian
@javanan_1370
و...
 

  • لیلا طیبی
۱۱
شهریور

کتاب "من" مجموعه داستانی‌ست به قلم خانم "مائده رحیمی کاکلکی"، نویسنده‌ی جوان (زاده‌ی سال ۱۳۸۰ خورشیدی) اهل استان چهارمحال و بختیاری.

 

مــن

کتاب "من" مجموعه داستانی‌ست به قلم خانم "مائده رحیمی کاکلکی"، نویسنده‌ی جوان (زاده‌ی سال ۱۳۸۰ خورشیدی) اهل استان چهارمحال و بختیاری.
این کتاب شامل یک پیشگفتار به قلم ویراستار کتاب، خانم "شیوا طاهری"، و چهارده داستان کوتاه بی‌نام است.
این کتاب ۹۲ صفحه‌ای را، انتشارات امتیاز، با شمارگان ۱۰۰۰ جلد در سال ۱۴۰۰ خورشیدی، چاپ و منتشر کرده است.
خانم "مهتا صالحی"، کار طراحی جلد کتاب را انجام داده است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

داستان‌های این کتاب، گرچه جدا از هم نگاشته شده‌اند، اما در یک چیز مشترک‌اند: همه راوی اندوه پنهان شده‌ای هستند، با رنج‌های آشنا و حادثه‌های محتمل برای هر خواننده‌ای.
قلم نویسنده‌ی جوان کتاب، در اوج پختگی است. مخاطب را می‌شناسد و به جای شعار و گزافه‌گویی‌های ناکارآمد، خواننده را با جملات ساده و قابل درک، با شخصیت‌های داستان همراه می‌کند.
دغدغه‌ی خانم نویسنده‌ی این مجموعه، تجسم رویایی و خیالی حقایق نیست، بلکه او سعی دارد با قلمش حرف‌های ناگفته‌ی جامعه را بیان کند و بنویسد. حقایقی که شاید هر یک از ما هر روز بارها از کنار آن‌ها گذشته‌ایم بدون لحظه‌ای توقف و تأمل در آنها...

وی با داستان‌هایش نشان می‌دهد، که از بطن و بدنه‌ی جامعه‌ است و خاص و جزو اقلیت بی‌هم و غم نیست، و از حال و هوای اکثریت مردم، آگاه و گیر و دارهای زیستنشان را خوب می‌فهمد.

آسیب‌های اجتماعی، عنصر اصلی داستان و غایت حقیقی گفتمان اوست:
او از کودک کار می‌گوید
از زنان خیابانی می‌نویسد
جدایی‌ها و وصال لیلی و مجنون‌ها را بازگو می‌کند
حقایق راه شهیدان وطن را آشکار،
و دست دغل‌بازان اجتماع را رو می‌کند.

دور از غلو نیست که بگوییم، ظرافت قلمش در صحنه‌آرایی‌ها و توجه ویژه‌اش به تمامی عناصر داستان، در کنار توصیفات دقیق و جزئی، باورپذیری داستان‌هایش برای خواننده را آسان‌تر کرده است.

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

◇ بخش‌هایی از کتاب:
(۱)
به سمت در کافه رفت و خارج شد و این جمله در سر سیاوش تکرار می‌شد:
"رفتنای واقعی خداحافظی ندارن..."

(۲)
کیفش را برداشت، بلند شد، بلند شدم. نگاهم کرد و گفت:
- من‌و که می‌بینی نشستم رو نیمکت هی سیگار پشت سیگار دود می‌کنم کسی منتظرم نیست، منم منتظر کسی نیستم، ولی برای تو منتظرن، باید بری، خداحافظ.

(۳)
عشق حرمت داره و وقتی من بهت میگم عشقم، یعنی واقعا عشقمی، یعنی گذشته واسم مهم نیست و الان فقط تو و حرمت عشقمون واسم مهمی...

(۴)
موهایم شبرنگ است.
همانقدر پیچیده،
لب‌هایم ناله‌ی باد
آوازم هم آوای جیرجیرک‌ها
بغضم به لطافت گل
ولی،
چشمانم با آسمان نمی‌بارد،
این، قدرت من است
"من"...
 

✍ #لیلا_طیبی

  • لیلا طیبی
۱۱
شهریور

خانم "ساناز داودزاده‌فر"، شاعر ایرانی، زاده مسجدسلیمان و ساکن و بزرگ شده تهران است. کودکى او، به دلیل شغل پدر که مدام نقل مکان مى کردند، در شهرهاى اصفهان، تهران، شهرهای دیگر بود.  

 

ساناز داودزاده فر

خانم "ساناز داودزاده‌فر"، شاعر ایرانی، زاده مسجدسلیمان و ساکن و بزرگ شده تهران است. کودکى او، به دلیل شغل پدر که مدام نقل مکان مى کردند، در شهرهاى اصفهان، تهران، شهرهای دیگر بود.  
وی دانش‌آموخته‌ی ارشد رشته‌ی روانشناسى تربیتى است و علاوه بر فارسی، به لری و عربی نیز تسلط دارد.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ کتاب‌شناسی:
- روی حروف مرده راه می‌روم
- مردن با پایان باز
و...

مجموعه شعر نخستش «روی حروف مرده راه می‌روم/ أمشی على حروف میتة»، با پیشنهاد، ترجمه، ویراستارى شاعر، مترجم و رئیس خانه شعر فلسطین «محمد حلمی الریشة» به عربی چاپ شد. سپس انتشارات تموز در دمشق سوریه آنرا چاپ مجدد کرد. چاپ دوم آن در نمایشگاه اربیل عراق عرضه شد. این کتاب را اتیو مارتینز شاعر اسپانیا ترجمه و چاپ کرده؛ در سایت آمازون به فروش مى رسد. این مجموعه به فرانسه و انگلیسی هم منتشر شده است.
موفقیت این کتاب، سبب شد، او به شعرخوانى در فستیوال‌هاى جهانى در عراق، عمان، تونس، مصر، فرانسه، اسپانیا، مراکش، صربستان منجر شد. در نمایشگاه‌ بین‌المللى قاهره، بیروت، بغداد، کویت و امارات دعوت شود.

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

◇ نمونه‌ی شعر فارسی:  
(۱)
سرد است و دندان‌هایِ سگِ زردی مُدام به هم می‌خورد
سرد است بر آمدن آفتاب جنوب
وقتی بر تابوتی
روی دست‌ها، روی کلام‌هایِ تو خالی تشییع کنندگان
به سمت من نمی‌آیی
در این ظهر تابستان
حوالی پاهایِ من زمستان داشت
و لایِ انگشتانم برف می‌بارید
چگونه تو را نگاه کنم 
از این پنجره‌های مثلثی کور
تویی که جزیی از من بودی
و همیشه
چارچوبی از پوست، گوشت، کمی روح
جای خوبی برای تو نبود
برای تو که بال‌هایت
هر روز
با استخوان‌های شکسته‌ام زخمی می‌شد
می‌دانم، می‌دانم
آسمانم کوچک بود
ستاره‌هایش اعلامیه‌های فوت
که سال‌های سال از ابرهای عقیم میزبانی می‌کرد.
و لهجه‌ی شمالی‌ات
جنگل ابر داشت
هر چقدر اصرار می‌کرد
در من نمی‌بارید
آوای مرده‌ای شده‌ای
نقش بسته بر سفالینه‌های یک خواب باستانی
گمشده میان دود و اسپند
که اصوات یک کتاب نامقدس
تمام تو را مثله کرده است
و اندازه‌ی چند جنگ که مرده‌ای
میان اندامم در خاکی
سرد است
سرد است
اندامم با این حضور تو
قبرستان متروکی‌ست
ارواح سرگردان هر شب با من مصاحبه می‌کنند
و حرف‌هایم را با خودشان به عمق خاک می‌برند
سرد است بر آمدن آفتاب جنوب
وقتی تمام زمستان شمال
از جسم مرده‌ام
هنوز گرم‌تر است.

(۲)
مرگ از لای شب‌بوها پیدا
من بادبادکی در دستم
مرگ کوچک بود
کوچک
اندازه‌ی چند حفره گلوله‌ای
که روی سینه‌ام مانده.

(۳)
جلوتر از مرگ راه می‌روم
و کوتاه‌تر از زندگی
تقویمم بدون بهار
پاییزش همه سرد
خواهم ریخت
به زمستان
نمی‌رسند
دست‌هایِ من.

(۴)
تئاتر
تمام زندگیت
اتاق خواب را کرده‌ای سیاه
چراغ مطالعه را
پرژکتور
با سیگار مه می‌سازی
آخر سر نقش‌ات می‌شود سیاه
با این سیاه بازی
سیاهم نکن.

(۵)
صلیب شده‌ای
بر خود می دوزم تو را
تاج خار تو بر موهایم
درد کشیدن ماهی
بر ماسه‌های خیس را ماند
مردن را
برای تو هم نخواهم خواست
پیرشی مرگ

(۶)
گمان نکن در آغوش مرگ خفته‌ام
مرگ
در آغوش من به خواب رفته
به لالایی چشم‌هایم
اعتماد کن.

(۷)
‏همراه دود سیگارت
با آخرین کام
محو می‌شوم
نخی دیگر
آتشم می‌زنی
ترکم کنی
صدای سرفه‌هایت
از دهان من آید.

(۸)
شهرِ بی‌آسمانی بود
فصل‌هاىِ بی‌رمقی داشت
و تقویمی تاریک
که نمی‌گذشت
من
اما
هنوز خودم بودم
ابری
که در یک تاکسی
برای یک شهر می‌بارید
و بی‌اندازه بهار در تقویمِ درونِ قلبم داشتم.

(۹)
چشم‌هایمان را
به قیمت نان خوردن فروختیم
و ندیدیم آب، باد
خاک را کشتند
اینک سرزمینی هستیم
با حرف‌های سیاه
فکرهای کوتاه
کابوس‌های بلند
شب‌های همیشگی
که دیگر نان هم گیرمان نمی‌آید
و دیدن هم یادمان رفته
دو حفره‌ی تاریک تویِ صورتمان
یعنی شب مثل دست
مثلِ پا، لب، قلب
عضو ثابت بدن است.

(۱۰)
به کجا رسیده‌ام؟
هنوز به من شلیک می‌شود
حتی این‌جا
که دموکراسی چیز ساده‌ای‌ست
و حقوق شهروندی با خون نوشته نمی‌شود
باران هست
کافه هست
تو هستی
آزادی هم که سر کوچه ریخته
اما هنوز به من شلیک می‌شود
و زخم‌های من هر روز بخیه‌هایشان را می‌خورند
با کابوس‌هایم آمده‌ام
کابوس‌هایی که طناب دار
چاقو خوردن
زندان
به جرم اندیشه عادی‌ست
به کجا رسیده‌ام؟
با این کابوس‌ها
درون خودم حبس می‌کشم.
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

◇نمونه‌ی شعر عربی:
(۱)
معَ دُخانِ سیجارتِکَ
وبآخرِ جُرعةٍ
أَزولُ أَنا.
معَ سیجارةٍ أُخرى
أَنتَ تَحرقُنی.
لقدْ تعوَّدتَ علیَّ
إِذا تَرکْتَنی،
فإِنَّ صوتَ سُعالِکَ
سیَصدرُ منْ فمِی.
هواؤکَ، عندَما لاَ تأْتی،
یَصیرُ مطرًا
فأَحملُ مظلَّةً فوقَ کلِّ ذکریاتِکَ،
وقدْ کنتُ کَتبتُ کلَّ ذکریاتِکَ بالدَّمِ،
وفَهمتُ، فِی وقتٍ متأَخِّرٍ،
أَنَّهُ حینَ رَحیلِکَ،
کنتَ أَطلقتَ رصاصةً علَى المظلَّةِ.
الموتُ ورقةٌ بیضاءُ لِنصٍّ؛
یجبُ أَن نَکتُبَ علَیْها شیئًا
إِن کانَ مُمکنًا،
فأَنا مُستعدَّةٌ أَن أَکتُبَ سُطورَکَ.
أَدورُ
داخلَ دُخانِ سیجارتِکَ الَّتی أَشعلتَها،
ومعَ آخرِ رشفةٍ مِنها
یَبقَى عَقبُها،
ولاَ شیءَ یَبقَى منِّی.
ولِدتُ وکنتُ أَبکِی،
وعِشتُ وأَنا أَصرخُ کثیرًا؛
أُریدُ أَن أَرحلَ معَ ابْتسامةٍ
تُشبِهُ الـ«مُونالیزا».
عندَما أَشمُّ رائحةَ الحبِّ
لاَ تستطیعُ مروحةُ أَیِّ مصنعٍ
أَن تکونَ منافسةً لِی.
اُنثرُونی کبَتَلاتٍ،
وأَرسِلُونی إِلى «باریسَ»،
وادْعُونی «جُولییتَ»؛
سأَکونُ العطرَ الأَکثرَ بیعًا
عندَما لاَ أَستطیعُ أَن أَذهب
أَرسمُ حِصانًا.
صوتُ خُطَى الحصانِ
یمکنُ سَماعهُ حتَّى منْ بینِ الأَلوانِ.
هذهِ لوحةٌ
لاَ یمکنُ کبحُ جِماحِها

(۲)
أَن أَراکَ؛
هذهِ عَادةٌ.
حینَ لاَ تکونُ هنَا؛
أَراکَ أَکثرَ.

(۳)
بالأَمسِ؛
فُقِدَتِ المرأَةُ فِی ورُودِ شَادرِها.
الیومَ؛
ظهرَتِ فِی أَزهارِ شجرةِ التُّفَّاحِ.

(۴)
عندَما تأْتی؛
ظلِّی عَلى کتفَیْکَ.
عندَما تَذهبُ؛
أَظلُّ بلاَ ظلٍّ.

(۵)
عندَما تَفتحُ الصَّحیفةَ
یقفزُ مِنها صاروخٌ إِلى الخارجِ.
المآتمُ والموتَى الَّذینَ یخشَونَ القبرَ
خفیُّونَ وراءَ ظهرِکَ
أَصواتُهم صفاراتُ إِنذارٍ حمراءَ.
دبَّاباتٌ عدَّةٌ علَى المائدةِ
طائراتٌ تخترقُ حاجزَ الصَّوتِ فِی الغُرفةِ.
تحصلینَ على خندقِ خلفَ منضدتِکِ،
وتُهدِّدینَهم کلَّهم لأَن یَعودُوا إِلى الصَّحیفةِ.
تُزحفِینَ،
وتُطبِقینَ الجریدةَ علَى بعضِها،
وتتظاهرینَ بالنَّومِ.
معَ هذهِ الصَّحیفةِ لاَ یمکنُ إِزالةُ هذهِ النَّافذةِ.
 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://www.facebook.com/sanaz.davoodzadehfarI
https://www.facebook.com/CuteKillaPress
https://asre-nou.net/php/view.php?objnr=46035
https://www.alhadath.ps/article/54990
https://t.me/avaye_parav_va_Ebraz
https://m-bibak.blogfa.com/tag
https://www.hoozoor.com
http://www.aghalliat.com
و...
 

  • لیلا طیبی
۱۰
شهریور

خانم "سارا جلوداریان"، شاعر اصفهانی، زاده‌ی سال ۱۳۵۸ خورشیدی، در کاشان است.

 

سارا جلوداریان
 

خانم "سارا جلوداریان"، شاعر اصفهانی، زاده‌ی سال ۱۳۵۸ خورشیدی، در کاشان است.
وی کارشناسی مهندسی کشاورزی (باغبانی) را از دانشگاه تبریز و کارشناسی ارشد مهندسی کشاورزی خود را از دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات تهران اخذ نمود و به ادامه تحصیل در مقطع دکترا در همان رشته پرداخت.
ایشان رتبه‌ی نخست جشنواره‌ی جوان خوارزمی کسب نمود و عضو بنیاد ملی نخبگان ریاست جمهوری است.
وی ارائه‌ی مقاله‌ی برگزیده در همایش ملی گیاهان دارویی، دانشگاه کشاورزی و منابع طبیعی ساری را نیز در کارنامه سوابق علمی خود دارد.
همچنین ایشان ترانه‌سرا و حائز سابقه همکاری با مرکز شعر و موسیقی صدا و سیما و دارای ترانه‌های اجرا شده توسط خوانندگان آن مرکز است. ‏‌‏‏‏‏‏‏

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ کتاب‌شناسی:
- خاطرات مشترک
- هر جاده‌ای به منزل مجنون نمی‌رسد
- خاطرات مشترک
- نی‌زار گواه است
- آتش و گلستان
- خاطرات مشترک ( این مجموعه شعر در جشنواره خوارزمی سال ۱۳۸۶ برگزیده شده و همچنین نامزد دریافت جایزه‌ی از جشنواره‌ی شعر فجر بوده است)
- کهربا
- پری‌زاد
- نفحه فردوس
و...
 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
روزی که شرح خلقت آدم نوشته شد
داغ تو بر جریده عالم نوشته شد
بوی غریبی تو که پیچید در فضا!
تقدیر، شرحه شرحه و نم نم نوشته شد
سالار من! به حرمت بار مصیبتت
پشت ستون عرش، خماخم نوشته شد
بین چهارده گل سرخ محمدی
نام تو «یا حسین» دمادم نوشته شد
نام تو «یا حسین» به عنوان افتخار
با سوز دل به سینه پرچم نوشته شد
نام تو «یا حسین» هزاران هزار بار
در بارگاه حضرت اعظم نوشته شد
مجموع رادمردی و آزادگی و عشق
در زمره صفات تو، با هم نوشته شد
ای بی‌کفن! قسم به تن پاره پاره‌ات
با یاد زخم‌های تو، مرهم نوشته شد
آن دم که خیزران به لبان تو می‌زدند
قرآن همان دقیقه، همان دم نوشته شد
وقتی سر عزیز تو بر نی سوار گشت
خون‌گریه‌های ماه محرم نوشته شد
آقا مرا ببخش به حقّ بزرگی‌ات!
این شعر اگر زیاد، اگر کم نوشته شد
من قصد مدح و مرثیه خوانی نداشت
معرض ارادتی‌ست که با غم نوشته شد...

(۲)
آسمان در شُرُفِ صاعقه‌ای خونین بود
نفس باد، پر از حنجره یاسین بود
چه بلایی به سر‌ آینه‌ها می‌آمد!
که چهل روز و چهل شب، دلشان پرچین بود
غم این طایفه را، هیچ‌ کسی درک نکرد
غم این طایفه، بر دوش فلک سنگین بود
عصب ترد گیاهان، به جنون می‌پیوست
بر لب دشت، فقط زمزمه آمین بود
تن خورشید به پا بوس محرَم می‌رفت
روز، هر چند به بیابان خودش بدبین بود
مشک پر آب و زمین آتش و ساقی تشنه!
همه فلسفه عشق و وفا در این بود
نای نی، تلخ‌ترین مرثیه را می‌نوشید
گرچه در کام حسین بن علی، شیرین بود.

(۳)
[نی‌زار گواه است]
از عشق بپرسید که با یار، چه کردند
با آن قد و بالای سپیدار چه کردند
از هرزه علف‌های فراموش بپرسید
با خاطره آن گل بی‌خار چه کردند
از چاه بپرسید، همان چاه مقدس!
با ماه، همان ماه شب تار چه کردند
ای کاش که از حنجره باد بپرسید
با قاصدک سوخته، اشرار چه کردند
اصلاً بگذارید خود آب بگوید:
با چشم و دل و دست علمدار چه کردند
اصلا بگذارید که خورشید بگوید:
خورشید! بگو با سرِ سردار چه کردند
نی‌زار گواه است که با خوب‌ترین‌ها
این قوم خطا رفته تاتار چه کردند
بیعت‌شکنان نقشه کشیدند و دوباره
با ذریه حیدر کرّار چه کردند
ای قامت افراشته در سجده بسیار!
لب‌های عطش با تب بسیار چه کردند
نیلوفر پژمرده شب‌های خرابه
با بغض تو ای ابر سبکبار چه کردند
در ماتم شمع و گل و پروانه و بلبل
ای اشک! به یاد آر، به یاد آر چه کردند
لب وا کن و حرفی بزن ای سنگ صبورم
با یاس، میان و در و دیوار چه کردند
در طاقت من نیست که دیگر بنویسم
با قافله و قافله سالار چه کردند...

(۴)
درخت‌ها همه در سایه‌ی مقام بلندت
بنفشه‌ها همه در تاب گیسوان کمندت
به گرد پای تو هرگز نمی‌رسند سواران
اگرچه سخت بتازند در رکاب سمندت
چه رودها که تپیدند تا تو را به کف آرند
چه بادها که وزیدند تا مگر ببرندت!
مسیر چشم تو آنقدر دشت و دامنه دارد
که آهوان جهان را کشانده است به بندت!
چنان صمیمی و بی‌ادعا و بنده نوازی
که نیست هیچ مسلمان و کافری گله‌مندت
رسول مهر تو را با کدام خط بنگارم؟
فدای آن دل مشکل گشای ساده پسندت!
بخوان بنام همان خالقی که خسرو عشق است
فدای لهجه‌ی شیرین و حرف های چو قندت.

(۵)
[فرش ایرانی]
نقش در نقش، گل سرخ به دامان داری 
طرح در طرح، نشانی ز بهاران داری
تار و پودت به غم رنگرزان آغشته‌ست 
خبر از تلخی و شیرینی دوران داری
در دل هر گره‌ات، پینه‌ی دستی پیداست
ریشه در خاک بلادیده‌ی ایران داری
سینه‌ی گرم تو، میعادگه مجنون‌هاست 
رج به رج، خاطره‌ها از شب هجران داری
رازها زیرگلی‌های ترنجت خفته‌ست 
چه حکایات که در حاشیه، پنهان داری
گاه از جانب تبریز، سخن می‌گویی! 
گاه تاریخچه در خطه‌ی کاشان داری
زیر پا، یا سر بازار... چه فرقی دارد؟
تواصیلی و خریدار، فراوان داری.

(۶)
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته...
آن‌قدر سربلند و شریفی که از ازل
در طالع تو، لیله‌ی اسرا گذاشته...
بیهوده نیست این‌که دری از بهشت را
تنها برای خاطر تو وا گذاشته
روز نخست، از تو چه پنهان که آفتاب
ردّ تو را در آینه‌ها جا گذاشته
...
خوشبخت، آن زنی‌ست که در طول زندگی
پا جای پای حضرت زهرا گذاشته...

(۷)
[در آستان منا]
غمی سترگ، سیه‌پوش کرده معبد جان را
غمی دوباره به­ هم ریخته زمین و زمان را
به هر طرف که نظر می­‌کنم عزای عزیزی‌ست
بیا بیا که بگرییم داغ‌های گران را
دلم، تجلی مهر محمد(ص) است ولیکن
چگونه شرح دهم کینه­‌ی ابولهبان را
رژیم آل‌سعود است اینکه موعد میقات
به بی­کفایتی­‌اش تلخ کرده کام جهان را
رژیم آل‌سعود است اینکه موسم قربان
در آستان منا، ذبح کرده پیر و جوان را
مگر به حرمت خون مهاجران الی­‌الله
رها کند دگر این بارگاه خلد مکان را
مگر که اهل یقین را به حال خود بگذارد
که قرن‌هاست فرو خورده بغض­‌های نهان را
به حیرتم که چرا در حریم امن خداوند
نفس بریده ز حجاج و برگرفته امان را؟
کجاست ساقی کوثر، که بشنود دم آخر
حکایت عطش زائران و تشنه لبان را؟
کلیدداری کعبه، سزای ناخلفان نیست
به عاشقان بسپارید این بهشت و جنان را ...

 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
- طرحی نو در دانشنامه شعر عاشورایی، مرضیه محمدزاده، ج ۲
- ویکی حسین
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://telegram.me/FerdoosiAlg
www.shahrestanadab.com
www.shereheyat.ir
www.bookroom.ir
www.ibna.ir
و...

  • لیلا طیبی
۰۹
شهریور

زنده‌یاد "یوسف یوسفی" متحلص به "یوسف تاراز" شاعر خوزستانی بود.

 

 

یوسف تاراز

زنده‌یاد "یوسف یوسفی" متحلص به "یوسف تاراز" شاعر خوزستانی بود.
این شاعر بختیاری در ۱۲ بهمن ۱۴۰۳ خورشیدی درگذشت.

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[اگر تو...]
اگر تو‌ دیر بیایی چه کنم؟
کبوتر را که قانع می‌کند
رخوت باغچه را که بر هم می‌زند
نسیم را که بر رخ علف می‌نشاند
شعر حافط را که زمزمه می‌کند
اگر تو نیایی
آفتاب را که بیدار می‌کند؟
آژیر آمبولانس‌ها را که به‌صدا در می‌آورد
پیک موتوری‌ها را که به خیابان و کوچه‌ها می‌فرستد؟
صدای جاروی صبحگاهی کوچه‌ها را که در می‌آورد
اگر تو نباشی
صدای که از بلندگوی مدارس پخش می‌شود؟
که بچه‌های مدرسه را پشت خود قایم می‌کند؟
اگر تو نباشی
که دلت را دلم را دلش را سرخ  در دست نشان اهریمن می‌دهد
و می‌گوید
ماوای آزادی را دیو هفت سر حریف نیست...

(۲)
حالا
پل پیر
می‌گوید
دیدی ای رود غایب
هر چه گفتم
باور نمی‌کردی
آدمی دو گونه است
یا چراغ بر می‌افروزد
یا چراغ خاموش می‌کند
دیگر بدان
من شانه فقط
به چراغداران می‌دهم.

(۳)
چونان جواهرات بدلی
گوشه‌ای افتادیم
به مانند دسته گلی بزرگ
پلاسیدیم
و از چشمان یکدیگر خجالت می‌کشیدیم
و دیگر
هیچ نماند خون سرخی در رگ‌هایمان
باش بلافیم
که فدای آرمان‌هایمان می‌کنیم.
و نه پایی که بنازیم باش
که اردنگی می‌زنیم
به سمت فجیع تاریخ.

(۴)
چه بگویم
ابزار گفتگو را تو بر چیدی
و من هیچ امیدی
به صدای خش دارم ندارم
ازین حنجره ی ویران
ندایی نخواهد رسید به تو
و چه بگویی یا نگویی
که یوسف دیوانه‌ای بود
بی‌برادر
بی‌چاه
بی‌یعقوب
بی‌کنعان
بی‌زلیخا
با کلمات دفتر شعری آب خورده و مات و مبهم.
من که باکی ندارم 
می‌دانم
خورشید از سمت راست خانه‌ام می‌آید
و از سمت چپش می‌رود
و نرگس‌ها سر وقت می‌آیند
بنفشه‌ها سر وقت می‌آیند
رُزها سر وقت می‌آیند
کاکل سروها سبز است
کاج‌ها رعنایند.

(۵)
دُرنایی دیگر پرید
بال به بال آن فوج
جهان تهی نمی‌شود
از دُرناها
گلوی شعر
می‌خواند
با لبان خونین و چشمان ساچمه‌ای
درختان کوچه می‌دانند
آلیاژ مس و سرب
با تحریک باروت
چاره‌ساز هیچ ترانه‌ای نیست
گلو می‌خواند
جهان رنگین خواهد بود
از چشمان،
آوازها،
لبان،
نُت‌های هم‌آغوش،
شادی‌های کوچک و بزرگ،
و تَل بزرگ نور.

(۶)
جنگل زخمی شد
از عبور جسمت
دریا زخمی شد
از عبور جانت
کویر گریان شد از جای پایت
کوه قد کشید از فتح تو
دلم زخمی شد
از غیبت حضورت.

(۷)
سبک سنگین می‌کند
وزن حروف خود را،
معامله در حضور آهن پاره‌ها
و شهادت گل‌میخ‌های ربوده شده
از پیکر چوبین کشتی قدیمی‌ست!

دریا مات می‌نگرد
ساحل را
و آشوب در سایه درختان ساحل
خمیازه را تکرار می‌کند.

خسته‌ام از بس خود را فراموش کردم.

درون فنجان‌های قهوه هیچ نبود و نیست.

دست‌های هزار رنگ
آن‌سوی حصار
بادبزن‌های دستی رنگی را
در هوا می‌چرخانند
پرچم‌های خشمگین
به تمنای باد
به یکدیگر فحش می‌دهند.

کانال‌های معاملات بورس گاه لرزانند یا ساکن
و ترسان از دهان پر کلام برخی کسان خودی
به تاکتیک فردا فکر می‌کنند
و نتیجه،
سقوط یا صعود.

من که آرامم
تو هم نترس
عشق که ترس ندارد
نه سرمایه است
نه پس‌انداز نشسته در بانک‌های زِپِرتی.

خسته‌ات می‌کنم
مرور می‌کنم و بخاطر می‌سپارم!

بازار مکاره
گل میخ پیکر کشتی
دریای مات
ساحل آرام
درختان پر سایه
آشوب منتظر
فنجان‌های قهوه
دست‌های رنگین
پرچم‌های خشم فحاش
اتاق‌های بورس
دهان‌های حراف
بانک‌های زپرتی.

آه عشق هم که... هیچ!

زخم‌های کهنه و نو موجود است.

(۸)
به منقار پرنده‌ای
ساقه‌ی تُرد علفی
رهسپار جایی
دور
یا نزدیک.

میان مردمک منتظر کسی
دری
پنجره‌ای
کوچه‌ای
خیابانی بود.

در گلوی کسی
نامی
به لرزش تارهای حنجره‌ای.

- وقتی برای گریستن هست؟
- نه نیست!

(۹)
به خاکم سپردند وُ
صدای آواز خوانم
سرگردان در زمین ماند.

(۱۰)
ضربتی بود،
ضربتی بود.
وقت انتقام بیرون فصول است
استخوان‌هایم سخت است وُ
صدایم ابدی وُ
دلم سرخ وُ
صدایم روشن است.
نرگس‌ها سر وقت می‌رویند.

(۱۱)
دیروز رفت
امروز می‌رود
فردا می‌رود
از روز تو را بر می‌دارم
از زمین و آسمان ترا بر می‌دارم
از خودم تو را بر می‌دارم
از نیش قلم تو را بر می‌دارم
از لبان سرخت بوسه‌ها بر می‌دارم
از دهانت آوازها بر می‌دارم
همه جا می‌شوند
در جان زندگی
جاودانه،
سبز می‌شوند.
همین!
کاری کرده‌ام؟
نه!
تاریخ و سرانجامش
نوشش برای ماست
نیشش برای آنهاست!

(۱۲)
پاییز که آمد
چیده شد
همراه برگ‌های مغلوب.
و بی‌قراری
بر دار ِ پاییزی
تکان می‌خورَد هنوز.

(۱۳)
احاطه کرد مرا
چونان برگ پاییزی
که خیابان را.
احاطه‌ام کرد
محصور شدم به رنگ‌ها
با زایشی در پاییز.

(۱۴)
عاشق شده بودم‌ و
تیر به قلب اصابت کرد
هیچ نیازی به دشنه‌های بورخسی نبود
قاتل در حاشیه نگاه می‌کرد
او از درون لابیرنت‌ها می‌آمد
لابیرنت‌های بورخسی
از صدف خالی بودند
و صدای دریا را
به جوانب پرتاب می‌کردند
مردم می‌شنیدند و
متن را کنار حاشیه جا می‌دادند و
دشنه‌های زنگاری
به موزه‌ها رفتند و
عشق و تاریخ تنیده شدند در هم
و چشمان تو شاهد بودند
واژه‌ها، همان اعمال‌اند
و هیچ ردا به جهان کارا نیست
و الواح شفاف
شفاف‌اند!
من می‌دانم و تو
چه گذشت بر ما
و انکار، مغروق بود و
خریدار نداشت.

(۱۵)
دوستم گم شد
و من مدام بخود دلداری می‌دهم
او جای دوری نیست
شاید در آن کافه قهوه می‌نوشد
یا در آن شب شعر شرکت کرده
شاید در خیابان انقلاب به کتابـها سرکشی می‌کند
یا در سایه نازک بید مجنونی نشسته خیال می‌بافد
یا در ویلایی چنان، ثانیه می‌کُشد
یا در گوشه‌ای از محله‌ای مرفه یا نصفه مرفه!
یا فقیرتر قدم می‌زند و قلبش همچنان خون پمپ می‌کند.
دوستم گم شده است.
چهره پوشانده از حضور چشمانم
شاید نگران‌ست و قهوه می‌نوشد
شاید بی‌تفاوت است و قهوه می‌نوشد
شاید شاد است و قهوه می‌نوشد.
شاید جایی روی تپه‌ای یا پلی
عبور بی‌درنگ ماشین‌ها را می‌پاید.
دوستم گم شده
شاید به تاریخ پناه برده
موزه‌ها را می‌کاود
شاید...
شاید گوشه‌ای نشسته اشک می‌ریزد
شاید جایی می‌خندد به او به من و به ما
دوستم گم شد.
شاید در شهری دور مشت گره کرده و شعار می‌دهد.
شاید در دوردست‌ها در تعطیلات آخر هفته‌ای
در جنگلی تاریخی سگ ملوسش را به گردش برده.
یا در تنگنای یک فشار روحی چشمانش تر شده
یا پشت پنجره یک سلول، داستان تکراری کمی آسمان
و عبور چند پرنده و کمی آفتاب را تکرار می‌کند.
دوستم گم شد
شاید در هیاهوی یک ایستگاه ِ مسافر سرگیجه گرفت
و به نزدیک‌ترین میکده پناه برد و لول لول شد.
دوستم گم شد
شاید میان دود و بوی باروت در گوشه‌ای از جهان پودر شد و رفت
شاید در میان دسته‌ی همسرایان یک تئاتر معمولی گمنام ایستاد
و زمزمه‌ای کرد
شاید او همان زن
او همان مرد
او همان انسانی‌ست که صبح می‌رود
شب می‌آید
با قصه‌های جدید.
دوستم گم شد.
و صدایی به من می‌گوید راه را ادامه بده
در ایستگاه آخر
یا او را می‌بینی
یا او را نمی‌بینی.
 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
 

سرچشمه‌ها
#شبکه_خبری_رها_نیوز
#انجمن_شعر_و_ادب_رها
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
@Newsnetworkraha
https://t.me/fbahadorvand
https://t.me/y_taaraz
و...

  • لیلا طیبی
۰۸
شهریور

زنده‌یاد "یارعلی پورمقدم"، نویسنده و نمایشنامه‌نویس خوزستانی،  زاده‌ی ۱۰ اردیبهشت ۱۳۲۹ خورشیدی، در محله‌ی نفتون مسجدسلیمان است.

 

یارعلی پورمقدم

زنده‌یاد "یارعلی پورمقدم"، نویسنده و نمایشنامه‌نویس خوزستانی،  زاده‌ی ۱۰ اردیبهشت ۱۳۲۹ خورشیدی، در محله‌ی نفتون مسجدسلیمان است.
او تحصیلات ابتدایی را تا کلاس هفتم در مسجدسلیمان گذراند. سپس با قبولی در یک بورس تحصیلی، دوره‌ی دبیرستان را در تهران سپری کرد و به دانشگاه مازندران در بابلسر راه یافت و در سال ۱۳۵۳ تحصیلات دانشگاهی خود را در مقطع کارشناسی رشته‌ی اقتصاد به پایان رساند و دوران سربازی را در زادگاه خود، به مدت دو سال و به عنوان معلم ادبیات فارسی در دبیرستان صنعتی مسجدسلیمان سپری کرد.
سپس او در دانشگاه آزاد ایران مشغول به کار شد. اما پس از انقلاب ۱۳۵۷ ایران، از کار در دانشگاه برکنار شد.
وی در نخستین دوره‌ی مجلس شورای اسلامی به عنوانِ کاندید نمایندگی مردم مسجدسلیمان شرکت کرد، اما در انتخابات نفر آخر شد و پس از این اتفاق برای همیشه به تهران مهاجرت کرد و برای گذران زندگی کارهای مختلفی از جمله حسابداری، مرغداری، نقشه‌برداری و رانندگی را تجربه کرد.
او که از وی به عنوان نویسنده‌ای صاحب سبک در ادبیات معاصر ایران یاد می‌شود، با نخستین نمایش‌اش، جایزه‌ی نخست جشنواره نمایشنامه‌نویسی «جشن هنر طوس» را به دست آورد. وی به‌طور اتفاقی فراخوان این جشنواره‌ را در مجله‌ی تماشا دیده بود و با نمایشنامه‌ی خود با عنوان "آه اسفندیار مغموم" که برگرفته از شاهنامه بود، را برای این جشنواره نوشت.
پورمقدم در سال ۱۳۶۰، کافه شوکا را در تهران تأسیس کرد،  که طی سال‌ها به محفلی برای نویسندگان، شاعران، روزنامه‌نگاران و هنرمندان تبدیل شد.
سرانجام وی در  ۱۲ اسفند ۱۴۰۱، بر اثر سکته‌ی قلبی، در تهران دیده از جهان فرو بست. مراسم تشییع وی، ۱۵ اسفند ۱۴۰۱ در خانه هنرمندان ایران برگزار و سپس در قطعه ۱۰۱ بهشت زهرا تهران، ردیف ۱۲، شماره ۸۷ در کنار پدر و مادرش به خاک سپرده شد.

 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

 

◇ کتاب‌شناسی:
- هشت داستان
- آینه، مینا، آینه
- ای داغم سی رویین‌تن
- فالگیر
- گنه گنه‌های زرد
- یادداشت‌های یک قهوه‌چی
- یادداشت‌های یک اسب
- پاگرد سوم
- باران و مه
- آقا باور کن آقا
- هفت خان رستم
- تیغ و زنگار
- یادداشت‌های یک لاابالی
- حوالی کافه شوکا
- رساله هگل
- آه اسفندیار مغموم
- هفت خاج رستم
- آقا باور کن آقا
و...

 

 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی

 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

 

سرچشمه‌ها
#شبکه_خبری_رها_نیوز
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
@Newsnetworkraha
www.bbc.com/persian/articles/cp094r31376o.amp
https://www.mehrnews.com/news/5724466
https://www.ibna.ir/news/333645
و...

 

  • لیلا طیبی
۰۷
شهریور

دکتر "امید رضایی"، پزشک و انکولوژیست، نویسنده، رمان‌نویس و شاعر ایرانی، زاده‌ی سال ۱۳۵۵ خورشیدی، است.

 

امید رضایی

دکتر "امید رضایی"، پزشک و انکولوژیست، نویسنده، رمان‌نویس و شاعر ایرانی، زاده‌ی سال ۱۳۵۵ خورشیدی، است.
وی پزشک فوق تخصص هماتولوژی و آنکولوژی است، و کتاب‌هایی نیز در حوزه‌ی تخصصی خود نوشته است.
در ضمینه‌ی ادبیات، نخستین کتابی که از وی چاپ شده است، مجموعه شعر «طعم گس تولد» است.
کتاب‌های "بی‌آتشی"، "بی‌صدایی" و "رفتن". از دیگر آثار مکتوب ایشان است.
او همچنین رمان «نور زمستانی» را نوشته و منتشر کرده است. رمان «نور زمستانی» حدود هفتاد و شش راوی دارد که هر کدام از زاویه خود و یک داستان مستقل را به صورت مونولوگ روایت می‌کنند؛ برخی از این راویان اشیا و عده‌ای دیگر انسان ‌هستند. در هر کدام از این داستان‌ها یک خاطره وجود دارد و در نهایت مانند یک پازل جمع می‌شود و داستان یک خانواده ایرانی را در چهل یا پنجاه سال اخیر تشکیل می‌دهد.

 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[به کولبران مریوان، آزاد و فرهاد]
به سرما فکر می‌کنم و کرختی دستانش
به آن عبث‌ترین امیدش در دم آخر
به نجات،
به آرزویی از تلألؤ خورشید میان برف...
روزی گرم،
معنای نامش را پرسیده بود
- نامت، بیستون را به زیر آورد
چشم‌هایش را باز کرد
جز سپیدی و سرما هیچ نبود
- بیستون را به زیر آورد، بیستون را به زیر آور...
برف در حنجره‌اش،
فریاد را به سخره می‌گرفت
به برادرش فکر می‌کرد،
و وزنی که بر دوشش به هیچ مقصدی نرسید
در بلندترین شب جهان،
غوطه‌ور شد...

 

(۲)
بهار است و من
  دلم‌ تنگ است
  تو
  به من
-اگر بودی-
می‌خندیدی
  و با خنده‌ات
- آن بی‌مانند-
  خرس‌های قطبی
  خمار و  منگ،
  بیدار می‌شدند
  تو می‌گفتی
- با درخششی در چشم‌هایت-
  که آی شاعر!
  بهار و دل‌تنگی؟؟
  بخند!
  شاد باش!
  چه کسی می‌داند
  چند بهار دیگر
  می‌خندد، با صدای بلند…

 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی

 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

 

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://www.iranketab.ir/profile/25591
https://www.bishandish.ir/people
@dr.omidrezaie
و...

  • لیلا طیبی
۰۶
شهریور

استاد بانو "خاطره حجازی"، شاعر، نویسنده‌، داستان‌نویس، پژوهشگر و فعال حقوق زنان لرستانی، در سال ۱۳۴۰ خورشیدی، در یک خانواده بروجردی در اصفهان چشم به دنیا گشود.

 

خاطره حجازی

استاد بانو "خاطره حجازی"، شاعر، نویسنده‌، داستان‌نویس، پژوهشگر و فعال حقوق زنان لرستانی، در سال ۱۳۴۰ خورشیدی، در یک خانواده بروجردی در اصفهان چشم به دنیا گشود.
ایشان تا شش سالگی در اصفهان و سپس هفده سال به بروجرد مراجعت کرد و مدتی نیز به کالیفرنیا رفت و اکنون در تهران ساکن شده است.
ایشان همسر آقای "رضا منصوری" (فیزیکدان) و خواهر استاد "بنفشه حجازی"، دیگر شاعر و نویسنده‌ی بروجردی‌ست.
خانم حجازی، فارغ‌التحصیل رشته‌ی فلسفه می‌باشند، و کار نویسندگی و سرودن شعر را از سن بیست و چهار سالگی شروع کرده است، و تاکنون نزدیک به سی جلد کتاب (شعر، رمان و داستان) از وی چاپ و منتشر شده است.
اسامی برخی از مکتوبات ایشان به قرار زیر است:
زووو... (صدایی در بازی الک دولک) - اندوه زن بودن (مجموعه شعر) - تو خوبی (رمان) - اثر پروانه - مادرانه‌ها (مجموعه شعر) - نیمه‌ی پر + ایران عاشقانه (گلچینی از افسانه‌های عاشقانه ایران) - شاید رسیده باشی (مجموعه‌ای از داستان‌هایی از نویسندگان زنده) - پیش از همه‌ی تاریکی - فیزیک بی‌فیزیک - فقط پری‌ها عاشق می‌شوند - گت یعنی برو - خانم آب - بعد از حوا (مجموعه‌ای از داستان‌های عاشقانه) - مجموعه داستان‌های کلاس اول (دو جلد) - چراغ‌های رابطه - خواهش می‌کنم پیش از من نمیر - بام من (دفتری از شعرهای خاطره حجازی) - باغ آینه - در شب ابلاتی عشق - اسیر و عصیان - مکاشفه حوا - سرلشکر عشق و...

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
عزیزم برگ بیدی برگ بیدی!
تو دیگه بوی ارکیده نمیدی،
چه بارونی میاد رو شر و شورت!
مگه درهارو بستی روی نورت؟
دلت میخواد بری بالا بلندی،
از اون بالا به این پایین بخندی،
چه جای شحنه و پرتاب کفشه؟
نظر تنگی خودش داغ و درفشه،
(نمی‌خوام بپذیرم سرنوشته
خدا دردو رو پیشونی نوشته)
نمی‌تونی بگی نشه قضاوت،
بزن ساز خودت، اینه شهامت
همین با هم سرودن‌ها وفاقه،
گرفتی یا نکرد حرفم افاقه؟
خودش یه وادیه اینجا که مائیم،
نفهمی سرنگون از هر دو پاییم،
نمیره تو کتم این خط خطی‌ها،
اضافه شو مث حرفی به حرفا،
بیا! اونجا وانیسا ما فقیریم،
ولی کی گفته که دستی نگیریم.

(۲)
وای از آن روز که تصویر تو در آب افتاد
چقدر آب بنوشم که تو را روی زبان حس بکنم؟
لب به فنجان تو بگذارم و با یاد تو من
چشم بسته بکشم سر که گلو تازه شود
مزه‌ی صمغ درخت و گل بابونه‌ی شاد
با کمی بوی توتون، عطر آن ادکلنت
که در آن ژاکت پیچازی گرم
تا ابد روی سر و شانه‌ی بارانی من افتاده
زیر یک طاقی، لب‌های تو را
بر دل و گردن و نازک نی من بنشانده.

(۳)
حرفی نداری بزنی ساکت باش
کفتری به بق‌بقوها نیست
کلمه همیشه تنها بود
ما در این برهه تنهاتر
تکیه‌گاه توست زانوهات
وقت حرف سنگین است
چه شده؟ خو نکرده‌ای به هراس؟
نشکند النگوهات!!
خو نکرده‌ای تو را بفروشند
به کمی نان و آلبالو؟
چه کسی گفته آسان است
گل مرداب انزلی بودن
و تمرکز روی لای و لجن
و نوشتن
گفتن از سر مستی.

(۴)
چه شنبه‌ی پر شینی!
صدای صور می‌شنوم
صدای ختم مخاطیب و خر خر خلاط
و می‌ترسم از ترجمه.
قبح
قرقره‌ی حلقی‌ست
که دیگر در گلوی فارسی نمی‌چرخد
و برای من همیشه فصل انار است
و زانوهایم پینه بسته بسکه عذر خواسته‌ام
بگذار آقای ماه بالا بیاید
بپرد بنشیند روی هره
کمی تیزی دنیات را بگیرد
با نور سپید و سایش
با تو هستم
با تو هستم که پنهان نمی‌کنی
و مثل من شانه‌ات ترک می‌خورد از این همه فصل.

(۵)
در بیرون غار همچنان سرازیر است باران‌های اسیدی
زمان سراسیمه
چاله‌های آب را مضطرب می‌کند
کفشی دم تاریکی به جا می‌ماند
و من که در یک سمندر زیبا حلول کرده‌ام
پر می‌کنمش از زلال استلاگمیت
آبتنی می‌کنم
برگی به پشتم چسبیده آیا؟
من از بیابان برگشته‌ام
از فساد کلمات.
تا به خوبم فکر می‌کنم چراغی در جیبم روشن می‌شود و
زیپ کتم آژیر می‌کشد
از آن صداها که شفاگران و اساتید دگرگونی لمس می‌کنند.
صداهای جهان را می‌بندم
می‌توانم بشنوم که بوی خرس می‌آید و
بر خواب زمستانی
برف می‌بارد و
کوتاه و بلند را یکسان سپید می‌کند
و من در جمجمه‌ام آزادم
تا در هرچه می‌خواهم بخزم.
من به خیل عظیم پشت سر
کاملن ناخودآگاهم
فقط مطمئنم زمان را نباید به ابعاد فکر اضافه کرد.

(۶)
دنیا هیچ کاری به من ندارد
متوهم نشو
می‌توانم زیر چفته‌های مو بخمم
و زنبورها را بگذارم در گودی گردنم لانه کنند
به یاد همه‌ی کفش‌هایی که هر کدام به سمتی رفتند
روی پنچه‌ی پاهایم شمعی روشن کن
به این پرده که نور را الک می‌کند روی من
به عسل خالص رسیده‌ام
و هیچ کلمه‌ی ساده‌ای نیست که از کاربرد آن
منظور خاصی نداشته باشم
آوازهای دره‌ی قره‌سو
به گوش مخملکوه رسیده است
جمع‌ام
کجایی
تاره می‌دانم از کجای دعا وارد تو بشوم
کف سر که وصل بشود
ناخن پا مونیتور می‌شود
و من می‌توانم عبور ابرها و سیمرغ‌ها و ققنوس‌هایی را
که از پشت سرم می‌گذرند ببینم

(۷)
چه تلاش قشنگی بود
زندگی
جوانی و
سپیدی موها.
می‌روم نیم قرن بعدی را
بهتر از این بیاغازم
گرچه حرفی نمانده هنوز
در پی حرف تازه می‌گردم
مکث اصلن نمی‌کنم روی تلخی‌ها
زود فراموش می‌کنم سرما را
گرچه همواره کجتابم
زشت را هم چنان بر نمی‌تابم
اگر این خانه را هم آب ببرد
نقشه دیگری می‌کشم روی باد و شن‌ها باز
ساز و کار جهان بردن است، بردن ما؛
چرخ دارد زیر کفش آدم‌ها
جای محکم کجاست؟ هیچ کجا
بحث بر سر چگونه سر خوردن ماست.

(۸)
در معرض دیدار و شنیدار
در مغز من است او
آن دکمه‌ی اشراق که مخصوص تماس است
من زنگ در خانه‌ی او را زدم و
زندگی من
بی‌هیچ فراری
با پای خودش رفت به معشق.
او کند و درآورد مرا هر چه پدر بود
_ عریان، لرزان_
در سایه‌ی او رفت… انگار خسوف است.
برخاستم انگار من از وحشت دنیا.
در طول تمام سفر و جمله‌ی اسفار
روی سخن من
با اوست، بی‌پوست.
هر پنج پسر را که فرستاد
می‌خواست بداند بلدم حرف لب و دست و نوازش.
عالی که شمایید بدانید
این بو و بخار از بغل قل‌قل رویاست که در ماست
بوسیده لب و سینه و پیشانی من را
آزادم اگر از صله و بند نظرها؛
آزادی از آن فقر خسان است که فخر است.
با ما نظر و نقد، آنجا که زمانه
کلن نظری عکس تو دارد، آزادی محض است.

(۹)
بلوط خاطرم هستی
کنارت نیز می‌میرم
چرا دیگر صدایی نیست از مهرت
نه برگی روی پیشانی...
شبیه میوه‌ات بودی
دم گرم تو را سنجاب‌ها
به رسم هدیه می‌بردند
برای تو ولی زیباتر از هر وقت
اینجایم
تویی انگیزه و گوشی که من دارم
خطوط صورتت را یک به یک من کرده‌ام تصویر
بیا دیگر که طاقت طاق و دل تنگ است
برایت کاملن جدی
به جای هشت جنگاور
درون هوش خود
تعلیم می‌گیرم
به نحوی که
تجسم می‌کنم رگبار می‌گیرد
و هستی می‌زند زنگ خودش را صبح
که من چشم خودم را می‌کنم باز و
زمان را می کنم آغاز با زروان
برایت شعر می‌گویم...

(۱۰)
دیده بودم گندمزاران را
ما هیچ کجا نبودیم
ما رفته بودیم و حیات داشت دوباره نطفه می‌بست
و شعر در ما شکل می‌گرفت
ما شبیه که بودیم
آیا درست می‌مردیم
قشنگ‌تر از آفتاب و گل رس؟
از کوه‌های آلپ بگو
اشک‌ها و لبخندها می‌گذرند؟
چرا من اینجا هستم
که کسی برای خاورمیانه دعا کند؟
در صفحه‌ی برخورد کرده با فلات
چه گذشته که من لازمم،
و چرا زن که با تمام وجودم حس کنم؟

 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.mashahireborujerd.blogfa.com
www.m-bibak.blogfa.com
www.shahrgon.com
www.iranketab.ir
www.piadero.ir
@avaye_parav
و...

  • لیلا طیبی
۰۵
شهریور

مهربانو "نیلوفر فرزام"، شاعر لرستانی، زاده‌ی سال ۱۳۵۶ خورشیدی، در شهرستان دورود است.

 

نیلوفر فرزام


مهربانو "نیلوفر فرزام"، شاعر لرستانی، زاده‌ی سال ۱۳۵۶ خورشیدی، در شهرستان دورود است.
وی که در قالب‌های غزل، مثنوی، سه گانی و سپید به لری و فارسی، شعر می‌سراید، در دهه‌ی هشتاد به عضویت انجمن ادبی شهرستان دورود درآمد و در جشنواره‌های مختلف استانی و شهرستانی شرکت نمود و عناوینی چند به‌دست آورد.
از ایشان تاکنون دو کتاب مستقل، یکی مجموعه شعر "نیلوفر کبود" (اشعار فارسی) و دومی به نام "هنام کو" (به گویش لری لهجه مینجایی) توسط انتشارات سارات به چاپ رسیده است.
همچنبن ایشان در چندین مجموعه شعر مشترک به اسامی زیر حضور داشته‌اند:
- دو خط عاشقی
- طلایه داران غزل معاصر (دو جلد)
- یلدای امسال کنارم باش
- بانوی شعر (برگزیده‌ی آثار شاعران انجمن بانوی شعر لرستان) 
- دایره‌المعارف شاعران
و...


┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄


◇ نمونه‌ی شعر لری:
(۱)
دَسِم پَتی و پا سی رهته نارم
میگوت هام ز خیالت سر دِرارِم
مِ خوم پیت هردمه د دَس و پا خوم
سیچی ها تَش بنی و حال زارِم.


(۲)
آساره تا آساره رد پاته 
لیشگ اَفتو مَنی او سا تیاته
چی گل تا وا مِوا لُوات وِ خَنَه 
شُوم روز و روزم او سا تیاته.


(۳)
تو خنسی دلم وا بی ستینم 
دل دُوشمِ ز غم تا بی ستینم 
مهام چی بید مجنون سر بونم هار 
که دونیا مِ تو تنیا بی ستینم.


(۴)
چه شوگار درازی داروم اِمشو 
مَهه مهمون نوازی داروم امشو 
خیالوم با خیالت ایکنه جنگ
دلِ چار چوله بازی داروم امشو.


(۵)
هنام کو هنارس باهارم تونی 
اَیَر بی‌قرار بام قرارم تونی 
اَیَر سر نیام و سر زونییام 
با چوو پشت شونِم، برارم تونی.

 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄


◇ نمونه‌ی شعر فارسی:
(۱)
غزل بانو بیا چشماتو وا کن
بزار جمع شه بساط درد و دوری
تموم غربت من هم همینه
که بم میگن خدایی تو صبوری

دل می‌خواد یه روز صبح خروس‌خون
صداتو بشنوم باز از تو خونه
دو تا چایی و یک شاخه نباتو
ببینم توی سینی بی‌بهونه

غزل بانو هنوز یادم نرفته
که دستات بوی نون تازه می‌داد
دلم روزی که موهامو می‌بافتی
دلم لبخند و عطر پونه می‌خواد

دلم می‌خواد دوباره مثل اون روز
بگی دختر جلو پاتو نگاه کن
بگم موهام منو کرده کلافه
بگی آماده کن، شال و کلاه کن

بریم با هم تو باغی که بهشته
تو گفتی سقف آبی دوست دارم
تو گفتی دخترا با مو قشنگن
می‌گفتی مو شرابی دوست دارم

غزل بانو دو تا گیس بلندت 
که روی شونه هات آویز می‌شد
کلاه مخمل پولک نشونت
که رنگ‌ قصه‌ی پاییز می‌شد

هنوزم یادمه عطر نفس‌هات
کسی مثل تو رو پیدا نکردم
تو رفتی بعد تو من موندم و دل
دیگه من رو با هیشکی ما نکردم

غزل بانو هنوزم تو زمستون
دلم می‌سوزه از درد نبودن
هنوزم هیچی و هیچوقت نمی‌گم
منو اشکام به رسوایی کشوندن 

غزل بانو تهش من موندم و تو
تویی که قاب عکست رو به رومه
تویی که اسمتو هر کی میاره
تموم اعتبار و آبرومه

غزل بانو تهش من موندم و تو
بیا تا سر بزارم روی شونت
بخونی دختر زیبای شبنم
لا لا کن تا بیاد ماه توی خونت

"لا لا کن دختر زیبای شبنم
لا لا کن روی زانوی شقایق
بخواب تا رنگ بی‌مهری نبینی
تو بیداریه که تلخ حقایق".


(۲)
دست به تنهایی این زن نزن
بر تن این شایعه دامن نزن
من خودمم خرمنی از اشک و آه
شعله به خلوتگه خرمن نزن
سخت شدم در پس و پیش زمان
طعنه به سر سختی آهن نزن
کوهم و خورشید سر دست من
خاطره ام را تن هر تن نزن
گوش کن این صاعقه آبستن است
نقش خودت را تو به مردن نزن
حال که مردانگی ات سرسری ست 
دست به تنهایی این زن نزن.


(۳)
وقتی عاشقانه‌هایم را 
کنار پنجره می‌پاشم 
خیال تو 
گنجشکی می‌شود 
که لابه‌لای موهایم 
لانه می‌سازد.


┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄


◇ نمونه‌ی سه‌گانی‌ها:
(۱)
نام تو بسم الله الرحمن الرحیم است،
با ذکر نامت،
شیطان، همان عبدالرجیم است.


(۲)
در هوایی پر از توهم و اشک
مات این بازیٍ پر از رنگم؛
با خدای ندیده در جنگم.


(۳)
سال‌های کودکی
رفت و قد کشیده‌ام،
روی قد خویش مد کشیده‌ام.


(۴)
بر لبت شکوفه‌های ترد یاس،
خنده‌های ماندگار می‌شود؛
پلک می‌زنی، بهار می‌شود.


(۵)
از عشق می‌لرزم،
از غصه لبریزم؛
من برگ پاییزم.


(۶)
من مجابت می‌کنم؛
ای همیشه بهترین،
ریشه دارم در زمین.


(۷)
سردردهایم را به فال نیک می‌گیرم،
نه قهوه می‌خواهم نه چایت را؛
از گردنم بردار پایت را.


(۸)
نگاه کن به عشق من!
جوانه می‌زنم ولی 
تو را خدا تبر نزن!


(۹)
عشق می‌روید به روی شانه‌ام!
شاخه‌هایم می‌رسد تا ماه و بعد،
می‌پرد از شوقِ مه، پروانه‌ام.


(۱۰)
آن کبوتری که جلد بود،
روی بام دیگری نشست؛
باورم به بال و پر شکست.

 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی


┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄


سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
@Newsnetworkraha
@shahkarhayesegani
@anjomanhafez2rud
@niloofarfarzam_3
@nilofar.farzam
و...

 

  • لیلا طیبی