لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

وبلاگ خصوصی انتشار نوشته ها و اشعار بانو
#لیلا_طیبی (رها)

بایگانی
آخرین مطالب

یوسف تاراز

شنبه, ۹ شهریور ۱۴۰۴، ۰۲:۱۷ ق.ظ

زنده‌یاد "یوسف یوسفی" متحلص به "یوسف تاراز" شاعر خوزستانی بود.

 

 

یوسف تاراز

زنده‌یاد "یوسف یوسفی" متحلص به "یوسف تاراز" شاعر خوزستانی بود.
این شاعر بختیاری در ۱۲ بهمن ۱۴۰۳ خورشیدی درگذشت.

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[اگر تو...]
اگر تو‌ دیر بیایی چه کنم؟
کبوتر را که قانع می‌کند
رخوت باغچه را که بر هم می‌زند
نسیم را که بر رخ علف می‌نشاند
شعر حافط را که زمزمه می‌کند
اگر تو نیایی
آفتاب را که بیدار می‌کند؟
آژیر آمبولانس‌ها را که به‌صدا در می‌آورد
پیک موتوری‌ها را که به خیابان و کوچه‌ها می‌فرستد؟
صدای جاروی صبحگاهی کوچه‌ها را که در می‌آورد
اگر تو نباشی
صدای که از بلندگوی مدارس پخش می‌شود؟
که بچه‌های مدرسه را پشت خود قایم می‌کند؟
اگر تو نباشی
که دلت را دلم را دلش را سرخ  در دست نشان اهریمن می‌دهد
و می‌گوید
ماوای آزادی را دیو هفت سر حریف نیست...

(۲)
حالا
پل پیر
می‌گوید
دیدی ای رود غایب
هر چه گفتم
باور نمی‌کردی
آدمی دو گونه است
یا چراغ بر می‌افروزد
یا چراغ خاموش می‌کند
دیگر بدان
من شانه فقط
به چراغداران می‌دهم.

(۳)
چونان جواهرات بدلی
گوشه‌ای افتادیم
به مانند دسته گلی بزرگ
پلاسیدیم
و از چشمان یکدیگر خجالت می‌کشیدیم
و دیگر
هیچ نماند خون سرخی در رگ‌هایمان
باش بلافیم
که فدای آرمان‌هایمان می‌کنیم.
و نه پایی که بنازیم باش
که اردنگی می‌زنیم
به سمت فجیع تاریخ.

(۴)
چه بگویم
ابزار گفتگو را تو بر چیدی
و من هیچ امیدی
به صدای خش دارم ندارم
ازین حنجره ی ویران
ندایی نخواهد رسید به تو
و چه بگویی یا نگویی
که یوسف دیوانه‌ای بود
بی‌برادر
بی‌چاه
بی‌یعقوب
بی‌کنعان
بی‌زلیخا
با کلمات دفتر شعری آب خورده و مات و مبهم.
من که باکی ندارم 
می‌دانم
خورشید از سمت راست خانه‌ام می‌آید
و از سمت چپش می‌رود
و نرگس‌ها سر وقت می‌آیند
بنفشه‌ها سر وقت می‌آیند
رُزها سر وقت می‌آیند
کاکل سروها سبز است
کاج‌ها رعنایند.

(۵)
دُرنایی دیگر پرید
بال به بال آن فوج
جهان تهی نمی‌شود
از دُرناها
گلوی شعر
می‌خواند
با لبان خونین و چشمان ساچمه‌ای
درختان کوچه می‌دانند
آلیاژ مس و سرب
با تحریک باروت
چاره‌ساز هیچ ترانه‌ای نیست
گلو می‌خواند
جهان رنگین خواهد بود
از چشمان،
آوازها،
لبان،
نُت‌های هم‌آغوش،
شادی‌های کوچک و بزرگ،
و تَل بزرگ نور.

(۶)
جنگل زخمی شد
از عبور جسمت
دریا زخمی شد
از عبور جانت
کویر گریان شد از جای پایت
کوه قد کشید از فتح تو
دلم زخمی شد
از غیبت حضورت.

(۷)
سبک سنگین می‌کند
وزن حروف خود را،
معامله در حضور آهن پاره‌ها
و شهادت گل‌میخ‌های ربوده شده
از پیکر چوبین کشتی قدیمی‌ست!

دریا مات می‌نگرد
ساحل را
و آشوب در سایه درختان ساحل
خمیازه را تکرار می‌کند.

خسته‌ام از بس خود را فراموش کردم.

درون فنجان‌های قهوه هیچ نبود و نیست.

دست‌های هزار رنگ
آن‌سوی حصار
بادبزن‌های دستی رنگی را
در هوا می‌چرخانند
پرچم‌های خشمگین
به تمنای باد
به یکدیگر فحش می‌دهند.

کانال‌های معاملات بورس گاه لرزانند یا ساکن
و ترسان از دهان پر کلام برخی کسان خودی
به تاکتیک فردا فکر می‌کنند
و نتیجه،
سقوط یا صعود.

من که آرامم
تو هم نترس
عشق که ترس ندارد
نه سرمایه است
نه پس‌انداز نشسته در بانک‌های زِپِرتی.

خسته‌ات می‌کنم
مرور می‌کنم و بخاطر می‌سپارم!

بازار مکاره
گل میخ پیکر کشتی
دریای مات
ساحل آرام
درختان پر سایه
آشوب منتظر
فنجان‌های قهوه
دست‌های رنگین
پرچم‌های خشم فحاش
اتاق‌های بورس
دهان‌های حراف
بانک‌های زپرتی.

آه عشق هم که... هیچ!

زخم‌های کهنه و نو موجود است.

(۸)
به منقار پرنده‌ای
ساقه‌ی تُرد علفی
رهسپار جایی
دور
یا نزدیک.

میان مردمک منتظر کسی
دری
پنجره‌ای
کوچه‌ای
خیابانی بود.

در گلوی کسی
نامی
به لرزش تارهای حنجره‌ای.

- وقتی برای گریستن هست؟
- نه نیست!

(۹)
به خاکم سپردند وُ
صدای آواز خوانم
سرگردان در زمین ماند.

(۱۰)
ضربتی بود،
ضربتی بود.
وقت انتقام بیرون فصول است
استخوان‌هایم سخت است وُ
صدایم ابدی وُ
دلم سرخ وُ
صدایم روشن است.
نرگس‌ها سر وقت می‌رویند.

(۱۱)
دیروز رفت
امروز می‌رود
فردا می‌رود
از روز تو را بر می‌دارم
از زمین و آسمان ترا بر می‌دارم
از خودم تو را بر می‌دارم
از نیش قلم تو را بر می‌دارم
از لبان سرخت بوسه‌ها بر می‌دارم
از دهانت آوازها بر می‌دارم
همه جا می‌شوند
در جان زندگی
جاودانه،
سبز می‌شوند.
همین!
کاری کرده‌ام؟
نه!
تاریخ و سرانجامش
نوشش برای ماست
نیشش برای آنهاست!

(۱۲)
پاییز که آمد
چیده شد
همراه برگ‌های مغلوب.
و بی‌قراری
بر دار ِ پاییزی
تکان می‌خورَد هنوز.

(۱۳)
احاطه کرد مرا
چونان برگ پاییزی
که خیابان را.
احاطه‌ام کرد
محصور شدم به رنگ‌ها
با زایشی در پاییز.

(۱۴)
عاشق شده بودم‌ و
تیر به قلب اصابت کرد
هیچ نیازی به دشنه‌های بورخسی نبود
قاتل در حاشیه نگاه می‌کرد
او از درون لابیرنت‌ها می‌آمد
لابیرنت‌های بورخسی
از صدف خالی بودند
و صدای دریا را
به جوانب پرتاب می‌کردند
مردم می‌شنیدند و
متن را کنار حاشیه جا می‌دادند و
دشنه‌های زنگاری
به موزه‌ها رفتند و
عشق و تاریخ تنیده شدند در هم
و چشمان تو شاهد بودند
واژه‌ها، همان اعمال‌اند
و هیچ ردا به جهان کارا نیست
و الواح شفاف
شفاف‌اند!
من می‌دانم و تو
چه گذشت بر ما
و انکار، مغروق بود و
خریدار نداشت.

(۱۵)
دوستم گم شد
و من مدام بخود دلداری می‌دهم
او جای دوری نیست
شاید در آن کافه قهوه می‌نوشد
یا در آن شب شعر شرکت کرده
شاید در خیابان انقلاب به کتابـها سرکشی می‌کند
یا در سایه نازک بید مجنونی نشسته خیال می‌بافد
یا در ویلایی چنان، ثانیه می‌کُشد
یا در گوشه‌ای از محله‌ای مرفه یا نصفه مرفه!
یا فقیرتر قدم می‌زند و قلبش همچنان خون پمپ می‌کند.
دوستم گم شده است.
چهره پوشانده از حضور چشمانم
شاید نگران‌ست و قهوه می‌نوشد
شاید بی‌تفاوت است و قهوه می‌نوشد
شاید شاد است و قهوه می‌نوشد.
شاید جایی روی تپه‌ای یا پلی
عبور بی‌درنگ ماشین‌ها را می‌پاید.
دوستم گم شده
شاید به تاریخ پناه برده
موزه‌ها را می‌کاود
شاید...
شاید گوشه‌ای نشسته اشک می‌ریزد
شاید جایی می‌خندد به او به من و به ما
دوستم گم شد.
شاید در شهری دور مشت گره کرده و شعار می‌دهد.
شاید در دوردست‌ها در تعطیلات آخر هفته‌ای
در جنگلی تاریخی سگ ملوسش را به گردش برده.
یا در تنگنای یک فشار روحی چشمانش تر شده
یا پشت پنجره یک سلول، داستان تکراری کمی آسمان
و عبور چند پرنده و کمی آفتاب را تکرار می‌کند.
دوستم گم شد
شاید در هیاهوی یک ایستگاه ِ مسافر سرگیجه گرفت
و به نزدیک‌ترین میکده پناه برد و لول لول شد.
دوستم گم شد
شاید میان دود و بوی باروت در گوشه‌ای از جهان پودر شد و رفت
شاید در میان دسته‌ی همسرایان یک تئاتر معمولی گمنام ایستاد
و زمزمه‌ای کرد
شاید او همان زن
او همان مرد
او همان انسانی‌ست که صبح می‌رود
شب می‌آید
با قصه‌های جدید.
دوستم گم شد.
و صدایی به من می‌گوید راه را ادامه بده
در ایستگاه آخر
یا او را می‌بینی
یا او را نمی‌بینی.
 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
 

سرچشمه‌ها
#شبکه_خبری_رها_نیوز
#انجمن_شعر_و_ادب_رها
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
@Newsnetworkraha
https://t.me/fbahadorvand
https://t.me/y_taaraz
و...

  • لیلا طیبی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی