لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

وبلاگ خصوصی انتشار نوشته ها و اشعار بانو
#لیلا_طیبی (رها)

بایگانی
آخرین مطالب

فرهاد صفریان

سه شنبه, ۱۲ شهریور ۱۴۰۴، ۰۲:۲۴ ق.ظ

آقای "فرهاد صفریان" شاعر و منتقد کرمانشاهی، زاده‌ی سال ۱۳۵۶ خورشیدی، در هرسین و اکنون ساکن تهران است.

 

فرهاد صفریان

آقای "فرهاد صفریان" شاعر و منتقد کرمانشاهی، زاده‌ی سال ۱۳۵۶ خورشیدی، در هرسین و اکنون ساکن تهران است.
وی تحصیلاتش را در مقطع کارشناسی فلسفه غرب از دانشگاه علامه و کارشناسی ارشد حقوق بین‌الملل از دانشگاه آزاد تهران مرکز، ادامه داده است.

 

◇ کتاب‌شناسی:
- پنهان گریه‌ها، نشر هنر رسانه اردیبهشت، ۱۳۸۸
- حقوق ادبی و هنری، نشر هوبر، ۱۳۹۶
 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
تو آمدی و گل از گل شکفت و باران شد
و عشق ورد زبان هزار دستان شد
صدا و همهمه از آمدن خبر می‌داد
بهار نو شده از دورها نمایان شد
پرنده‌ها به تماشای رنگ‌ها رفتند
بهار، روی درختان شهر، عریان شد
بهار چشم به هم زد، جوانه زد، خورشید،
سوار رخوت گسترده‌ی زمستان شد
به یمن آمدنت بعد سال‌ها دیدیم
که شهر غمزده‌ی ما به عشق مهمان شد
هوای شهر پر از عطر دوستت دارم
هوای شهر دوباره درست درمان شد
"کجاست همنفسی تا به شرح عرضه دهم"
جهان و کار جهان، جمله رو به سامان شد
بخند، خنده به لب‌های کوچکت زیباست
بخند نوبت اعجاز خنده هامان شد.
بهار راه نشان داد و ابرها رفتند...
چه آفتاب قشنگی نصیب تهران شد.

(۲)
[به او که رسالتی جز کشتن چراغ ندارد]
کوه بودم خاک بی‌بار کویرم کرده‌ای
نوجوانی، ناجوانمردانه پیرم کرده‌ای
سرو بودم سربلند و سر به سقفِ آسمان
بید مجنونی نحیف و سر به زیرم کرده‌ای
نه بهاری رد شد و نه دوست‌داری پا گذاشت،
باغ بی‌برگ و درخت این مسیرم کرده‌ای
کاشکی می‌شد بفهمی دست خالی، راهیِ_
کوره راهی بی‌عبور و برف‌گیرم کرده‌ای
عقده‌هایت را بزن توی سرم، هی مشت مشت
عقده‌هایت را بزن وقتی اسیرم کرده‌ای
گرچه پیش پاچه‌خوارانت نشد، خوشحال باش!
لااقل پیش سر و همسر حقیرم کرده‌ای
روزی ما دست قوزی... روزگار نامراد!
ناامید و خسته و خرد و خمیرم کرده‌ای
خشم، تنها حس باقیمانده از این روزهاست
این چنین از زندگی از عشق، سیرم کرده‌ای.

(۳)
جنازه‌ای شده‌ام روی دست‌ها مانده  
نمی‌پذیردم انگار خاک وا مانده  
حریر نیلی یک‌دست آسمان در قاب  
پرِ پرندگی‌ام آی زیر پا مانده
بریده از همه چیز و کشیده از همه کس 
مهم نبود از اول که مرده یا مانده... 
جنازه‌ای شده‌ام راه می‌روم گاهی  
میان خاطره‌هایی که از تو جا مانده
وطن که کوچه‌ی بن‌بست نامرادی‌هاست  
و خانه‌ای که در آن یک جهان عزا مانده
درست اگر که بگویم خرابه‌ای متروک  
که توی آن نه غریبه نه آشنا مانده
به احترام تو شاید ادامه دارد این – 
جنازه این تهیِ لنگ در هوا مانده
و زیر توده‌ی سنگین بغض خم شده‌ایم 
دوباره عشق، تکانی به شانه‌هامان ده!
 

(۴)
با چتر آبی‌ات به خیابان که آمدی
حتمن بگو به ابر به باران که آمدی
نم نم بیا به سمت قراری که درمن است
از امتداد خیس درختان که آمدی!
امروز روز خوب من و روز خوب توست
با خنده روئیت بنمایان که آمدی
فواره‌های یخ زده یک‌باره وا شدند
تا خورد بر مشام زمستان که آمدی
شب مانده بود و هیبتی از ناگهان تو
مانند ماه تا لب ایوان که آمدی
زیبایی رها شده در شعرهای من!
شعرم رسیده بود به پایان که آمدی
... پیش از شما خلاصه بگویم ـ ادامه‌ام
نه احتمال داشت نه امکان که آمدی
... گنجشگ‌ها ورود تو را جار می‌زنند
آه ای بهار گمشده... ای آنکه آمدی!

(۵)
دیگر بهار هم سر حالم نمی‌کند
چیزی شبیه گریه زلالم نمی‌کند
پاییز زرد هم که خجالت نمی‎کشد
رحمی به باغ رو به زوالم نمی‌کند
آه ای خدا مرا به کبوتر شدن چه کار؟!
وقتی که سنگ، رحم به بالم نمی‌کند
مبهوت مانده‌ام که چرا چشم‌های شب
دیگر اسیر خواب و خیالم نمی‌کند...
این اولین شب است که بوی خیال تو
درگیر ِ فکرهای ِ محالم نمی‌کند
حالا که روزگار قشنگ و مدرنتان
جز انفعال شامل حالم نمی‌کند،
باید به دست‌های مسلّح نشان دهم
حتی سکوت آینه لالم نمی‌کند.

(۶)
[خدا نخواست]
می‌خواستم عزیز تو باشم خدا نخواست
همراه و هم‌گریز تو باشم خدا نخواست
میـخواستم که ماهی غمگین برکه‌ای
در دست‏های لیز تو باشم خدا نخواست
گفتـم در این زمانه‌ی کج‏فهمِ کند ذهن
مجنون چشم تیز تو باشم خدا نخواست
می‌خواستم که مجلس ختمی برای این
پائیز برگ‌ریز تو باشـم خدا نخواست
آه ای پری هرچه غزلگریه! خواستم
بیت ترانه‏ای ز تو باشم خدا نخواست
مظلوم ساکتم! به خدا دوست داشتم
یارِ ستمْ ستیز تو باشم خدا نخواست
نفرین به من که پوچی دستم بزرگ بود
می‌خواستم عزیز تو باشم خدا نخواست.

(۷)
تمام اندوه‌های جهان را، باد
به خانه‌ی من آورده‌ست
میهمانان ناخوانده‌ای که
در کلماتم دست می‌برند،
آهنگ‌ها را عوض می‌کنند،
پرده‌ها را می‌کشند
و مصرند که خنده‌ی تو در این خانه اتفاق نیفتاده است
تمام اندوه‌های جهان و قلب چاک‌چاک من
تو را بهانه‌ی این گریستن خاموش
و این آغوش خالی می‌دانند
به کوه‌های بلند دوردست فکر می‌کنم
که ابرها را مچاله می‌کنند
و ابرها از ترس زهره‌ترک می‌شوند، 
                               آب می‌شوند
به کوه‌های بلند دوردست فکر می‌کنم
و نسبت دورشان با من.


 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.khodavandegan.blogfa.com
www.javgiriattt.blogsky.com
www.just-poem.blogfa.com
www.safarian.blogfa.com
www.vaznedonya.ir
@Farhadsafarian
@javanan_1370
و...
 

  • لیلا طیبی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی