لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

وبلاگ خصوصی انتشار نوشته ها و اشعار بانو
#لیلا_طیبی (رها)

بایگانی
آخرین مطالب

کتاب من

دوشنبه, ۱۱ شهریور ۱۴۰۴، ۰۲:۴۷ ق.ظ

کتاب "من" مجموعه داستانی‌ست به قلم خانم "مائده رحیمی کاکلکی"، نویسنده‌ی جوان (زاده‌ی سال ۱۳۸۰ خورشیدی) اهل استان چهارمحال و بختیاری.

 

مــن

کتاب "من" مجموعه داستانی‌ست به قلم خانم "مائده رحیمی کاکلکی"، نویسنده‌ی جوان (زاده‌ی سال ۱۳۸۰ خورشیدی) اهل استان چهارمحال و بختیاری.
این کتاب شامل یک پیشگفتار به قلم ویراستار کتاب، خانم "شیوا طاهری"، و چهارده داستان کوتاه بی‌نام است.
این کتاب ۹۲ صفحه‌ای را، انتشارات امتیاز، با شمارگان ۱۰۰۰ جلد در سال ۱۴۰۰ خورشیدی، چاپ و منتشر کرده است.
خانم "مهتا صالحی"، کار طراحی جلد کتاب را انجام داده است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

داستان‌های این کتاب، گرچه جدا از هم نگاشته شده‌اند، اما در یک چیز مشترک‌اند: همه راوی اندوه پنهان شده‌ای هستند، با رنج‌های آشنا و حادثه‌های محتمل برای هر خواننده‌ای.
قلم نویسنده‌ی جوان کتاب، در اوج پختگی است. مخاطب را می‌شناسد و به جای شعار و گزافه‌گویی‌های ناکارآمد، خواننده را با جملات ساده و قابل درک، با شخصیت‌های داستان همراه می‌کند.
دغدغه‌ی خانم نویسنده‌ی این مجموعه، تجسم رویایی و خیالی حقایق نیست، بلکه او سعی دارد با قلمش حرف‌های ناگفته‌ی جامعه را بیان کند و بنویسد. حقایقی که شاید هر یک از ما هر روز بارها از کنار آن‌ها گذشته‌ایم بدون لحظه‌ای توقف و تأمل در آنها...

وی با داستان‌هایش نشان می‌دهد، که از بطن و بدنه‌ی جامعه‌ است و خاص و جزو اقلیت بی‌هم و غم نیست، و از حال و هوای اکثریت مردم، آگاه و گیر و دارهای زیستنشان را خوب می‌فهمد.

آسیب‌های اجتماعی، عنصر اصلی داستان و غایت حقیقی گفتمان اوست:
او از کودک کار می‌گوید
از زنان خیابانی می‌نویسد
جدایی‌ها و وصال لیلی و مجنون‌ها را بازگو می‌کند
حقایق راه شهیدان وطن را آشکار،
و دست دغل‌بازان اجتماع را رو می‌کند.

دور از غلو نیست که بگوییم، ظرافت قلمش در صحنه‌آرایی‌ها و توجه ویژه‌اش به تمامی عناصر داستان، در کنار توصیفات دقیق و جزئی، باورپذیری داستان‌هایش برای خواننده را آسان‌تر کرده است.

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

◇ بخش‌هایی از کتاب:
(۱)
به سمت در کافه رفت و خارج شد و این جمله در سر سیاوش تکرار می‌شد:
"رفتنای واقعی خداحافظی ندارن..."

(۲)
کیفش را برداشت، بلند شد، بلند شدم. نگاهم کرد و گفت:
- من‌و که می‌بینی نشستم رو نیمکت هی سیگار پشت سیگار دود می‌کنم کسی منتظرم نیست، منم منتظر کسی نیستم، ولی برای تو منتظرن، باید بری، خداحافظ.

(۳)
عشق حرمت داره و وقتی من بهت میگم عشقم، یعنی واقعا عشقمی، یعنی گذشته واسم مهم نیست و الان فقط تو و حرمت عشقمون واسم مهمی...

(۴)
موهایم شبرنگ است.
همانقدر پیچیده،
لب‌هایم ناله‌ی باد
آوازم هم آوای جیرجیرک‌ها
بغضم به لطافت گل
ولی،
چشمانم با آسمان نمی‌بارد،
این، قدرت من است
"من"...
 

✍ #لیلا_طیبی

  • لیلا طیبی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی