لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

وبلاگ خصوصی انتشار نوشته ها و اشعار بانو
#لیلا_طیبی (رها)

بایگانی
آخرین مطالب
۰۵
خرداد

مجموعه اشعار هاشور ۱۴ #لیلا_طیبی (رها) 

 

جاری‌اند،،،
     --در من!
هزاران رودِ خروشان...
که در گذر از کناره ی تو 
راهِ دریا را 
       گم کرده‌اند...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هر روز عصر،
         --ما و تو،،
تمام خیابان های شهر را
                    قدم می‌زنیم!!!
من با یادت،
         تو با یارت!
 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دور از بازوانت،،،
غریبِ "دور افتاده" از وطنم...
                                  ♡
در آغوشم بگیر!

 


#لیلا_طیبی (رها)
#هاشور

  • لیلا طیبی
۰۵
خرداد

محمد بیابانی

محمد بیابانی شاعر، نویسنده، اسطوره شناس و منتقد ادبی ایرانی بود؛ که در ۷ خرداد ۱۳۲۴ خورشیدی در سامانهٔ امامزاده از توابع استان بوشهر به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در زادگاهش گذراند. سپس برای ادامه تحصیل و گذراندن دورهٔ دو سالهٔ تربیت معلم، وارد دانشسرای کشاورزی شیراز شد. این ایام هم‌زمان با آغاز فعالیت‌های سیاسی وی به‌طور جدی است. پس از اتمام دانشسرا، دورهٔ دو سالهٔ خدمت نظام وظیفه را در سپاه ترویج و آبادانی در دامغان به پایان رساند. در سال ۱۳۵۲ به استخدام اداره آموزش و پرورش استان بوشهر درآمد و به تدریس در مدارس شهرستان‌های گناوه، دشتستان و بوشهر پرداخت.

او با خانم بانو "طلا بهرامی" ازدواج کرد که حاصل آن سه فرزند با نام‌های خوشه، بردیا و آبتین بود.
سرانجام وی بامداد روز چهارشنبه ۲۱ اسفندماه ۱۳۸۱، بر اثر سرطان ریه در بوشهر درگذشت.

- آثار:
- حماسهٔ درخت گلبانو، محمد بیابانی، نشر مرکز، تهران، چاپ نخست ۱۳۶۹
- زخم بلور بر زبانهٔ الماس، محمد بیابانی، نشر مرکز، تهران، چاپ نخست ۱۳۷۳
- دستی پُر از بریدهٔ مهتاب، محمد بیابانی، انتشارات نیم نگاه، تهران، چاپ نخست ۱۳۸۰
- سار صبور بر صنوبر آتش، محمد بیابانی، انتشارات داستان سرا، تهران، چاپ نخست ۱۳۹۰
- به سالگرد تماشای آب در پاییز، محمد بیابانی، انتشارات داستان سرا، تهران، چاپ نخست ۱۳۹۰

بیابانی در زمینه نثر هم آثار سترگی دارد که می توان به:
- آسیب شناسی هنر.
- رمان از پیدا تا پیدایش.
- داستان های کوتاه
و... اشاره نمود.

کتاب‌های "ساز صبور بر صنوبر آتش" (شعرهای نیمایی دهه ۴۰ تا ۷۰ که دو دفتر "خشم صیاد نه این بود" و "ققنوس باش و بخوان" را در بردارد) و "به سالگرد تماشای آب در پاییز" (شعرهای نیمایی دهه ۷۰) که بیشتر اشعار اجتماعی و حماسی‌اند از طرف انتشارات داستان سرا در سال ۱۳۹۰ بعد از درگذشت شاعر به چاپ رسید.
"سفر به لابه ی عنقا" اشعار اجتماعی او تا آخرین روز حیاتش و "مزامیر زمهریر" که منظومه‌های نیمایی و چارپاره‌های او را در بر دارد، به کوشش سعید مهیمنی (مسؤل تنظیم و چاپ آثار و اشعار بیابانی)، از طرف انتشارات داستان سرا به چاپ رسید؛ و همچنین دو کتاب دیگر به نام‌های "آواز سایه‌ها" (سروده‌های سال‌های ۴۵ تا ۴۷) و منظومه "خاکستر" (سروده‌های سال ۴۶) چاپ شده‌اند.

- نمونه اشعار:
)
پری که تر نکرده لب از پرواز
 
و باز طاقت ره، ساری‌ست
به خنده‌های در آتش گرفته‌ام بنگر
به دست بی‌سببم
از زمین اگر خالی‌ست
دو چشم
سر بریده به دنبال
و من در آینه او را بر آب می‌پاشم
خروش یک قفس احساس
پری که تر نکرده لب از پرواز
و گریه چندی گاه‌ست
و من در آینه او را بر آب می‌پاشم
گیاه خون سیاوش روانه‌ی رستن
صدف نشانه‌ی دیگر
و چند قطره‌ی باد
و من در آینه او را بر آب می‌پاشم
سفر: هنوز تو را می‌برد
و مرده: از سر گل‌های تازه می‌گذرد
و عشق: خانه اگر دور می‌شود
با اوست
و من در آینه او را بر آب می‌پاشم
بگو: دوباره در این گاهواره
حرفی هست
و کوکبی تنهاست
و موریانه در اندوه کوچه‌ها جاری‌ست
و من در
آینه او را بر آب می‌پاشم.

)
و نبض این رگ نی وار
 
مریز باله به ره ای واال
عبور
از تو گذر می‌کند
و خط خاک
که با من برابر افتاده است
و نبض این رگ نی وار
مسافتی‌ست
سکوت دستم اگر پلک می‌زند فریاد
دو قطره
صورت شب
جهد من اگر جاری‌ست
سفال
می‌ترکم هر بار
سکوت دستم اگر پلک می‌زند فریاد
صدای آخرم
حلقوم دره می‌شکند
و امتداد تو بی‌همراه‌ست
سکوت دستم اگر پلک می‌زند
فریاد.

)
غروب موجز گل‌ها
 
هوای پشت سرم تنهاست
غراب
شکل تازه‌ی باران
و کوچه در پرواز
بدان که مرگ
حامی چشمان دیگری‌ست
که سمت
سرنوشت جهان را
غروب موجز گل‌ها جوانه بستم باز
چراغ دیگرم آن گاه
کبوتری که گلوی سپیده می‌چیند
ترنج ایستاده بر آتش تویی
غروب موجز گل‌ها جوانه بستم باز
میان عطر و افق
باز اگر سحر خالی‌ست
حواس سیبم اگر کوتاه
و سنگ و سال به هم می‌زنم
غروب موجز گل‌ها جوانه بستم باز.

)
با دامنی پر از پریده خاکستر
 
فتاده خیمه‌ی بی من ماه
حتی هنوز پشت اقاقی‌ست
با دامنی پر از پریده‌ی خاکستر
بی‌وقفه بوریای سحر می‌زند
بر آب
جذر تو بر شقایق قربانگاه
تا پیری‌ام نهاده در آن بالا
مشتی پر رها شده بر گلسنگ
تا دیده عطر نارس نیزار
جذر تو بر شقایق قربانگاه
دریا به رنگ چهره‌ی ما
رد چهار شاخه بر آن دیوار
مهتاب را به نیم جو
از من جلو زده‌ست
نوباوه‌ای هنوز
جذر تو بر شقایق قربانگاه.

)
گنادل (دل دیوانه)

کلنگ گل، پر گل واویدن انگار بهار اندن
همهٔ جا سوزه سوز آویدن و نخلا به بار اندن
به که و دشت و صحرا بچه‌ایدا هر هلی می‌شن
شی باول پی چشمه به او خوردن قطار اندن

- برگردان:

چه سازم با تو ای دنگ و گنادل
فقیر و بی‌کس و بی‌همنوا دل
«بیابونی» ز تو راحت نداره
چنی بی‌دس و پا، کور و گنادل.
 

جمع‌آوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)

منابع
- وبگاه شخصی محمد بیابانی.
- محمد بیابانی در سایت آوای آزاد.
- ویکی‌پدیا فارسی.
- جستاری از عبدالرحمان فرقانی‌فر درباره‌ی محمد بیابانی.
@StarbadMagazine
http://moraffah.blogfa.com/category/200
http://www.mohammadbiabani.blogfa.com
http://kokhat.blogfa.com

  • لیلا طیبی
۰۳
خرداد

همایون بحرانی

همایون بحرانی شاعر، ادیب، پژوهشگر و معلم ایرانی در سال ۱۳۰۸ خورشیدی، در دشتستان زاده شد و در همین شهر دیپلم گرفت و در سال ۱۳۳۱ معلم شد. وی سال‌ها در روستاهای استان فارس تدریس کرد و سپس به برازجان منتقل شد.
پدرش "علی اکبر خان" از علاقمندان به مسائل فرهنگی و تاریخی بود. 
با تلاش‌های او، نخستین کتابخانه عمومی شهر برازجان تحت عنوان کتابخانه ابن سینا «شهیدبهشتی فعلی برازجان واقع در خیابان علی آباد برازجان» در سال ۱۳۴۷ تأسیس شد. اندکی بعد، مدیریت کتابخانه مذکور به ایشان واگذار شد. او توانست چندین هزار جلد کتاب نفیس را برای کتابخانه جمع‌آوری نماید.
مهمترین اشعار وی عبارتند از: رند نظر باز - برگ گل یاس - افسانه مجنون - غم بیگانه - پریشانی و مسکین.
سرانجام او در ۲۶ اسفند ماه سال ۱۳۷۷ خورشیدی درگذشت و در بهشت سجاد برازجان آرام گرفت.
بعد از مرگ او، کتابخانه و مجموعه فرهنگی شادروان بحرانی که حاصل عمری عشق‌ورزی و دل‌سوختگی است، به همت بازماندگان آن مرحوم، بخصوص فرزند ایشان، عبدالرضا بحرانی نگهداری می‌شود.

- نمونه‌‌ی اشعار:
رند نظر باز
تا با من آزاده فلک بر سر کین است
اوضاعم از این به نشود، بخت من این است
دارند به ما عشق و گرفتند ز ما عقل
گفتند صلاح همه عشاق در این است
رندان همه مستند و حریفان همه مخمور
خوش باش که رسم و ره میخانه چنین است
من رند نظر بازم و آن لعبت طناز
ماه طلعت و شیرین دهن و زهره جبین است
پیمانه به کف گوش به دف چشم به محبوب
این شیوه‌ی هر عاشق میخانه نشین است
با دوریت از بین نرود عشق تو محبوب
مهرت به دلم تا به ابد جای گزین است
بحرانی از این در به مرادی نرسیدی
بر هر در دیگر که روی بهتر از این است.


جمع‌آوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)

  • لیلا طیبی
۲۷
ارديبهشت

شاعرنه‌نویس یا شاعر؟


 


عنوان مجموعه اشعار : هاشور ۴
شاعر : لیلا طیبی


عنوان شعر اول : قلبت

قلبت پُر است 
از ضَرَبانِ دوستت‌دارم‌های مکرر،
-- برای من؛
که هرگز به زبان نیاورده‌ای!


عنوان شعر دوم : نوازش‌هایت...

بارانِ،
نوازش دست‌هایت را
بر گیسوانم ببار - تا،،،
بهار بیایدوُ،
موهایم بویِ بابونه بگیرد!



عنوان شعر سوم : دلتنگی
این روزها که دلتنگِ توام،
حرف‌هایم؛
آبشارِ شعرند!



#لیلا_طیبی (رهـا)

نقد این شعر از : محمد مستقیمی (راهی)

عنوان مجموعه اشعار : هاشور ۴

عنوان شعر اول : قلبت

قلبت پُر است
از ضَرَبانِ دوستت‌دارم‌های مکرر،
-- برای من؛
که هرگز به زبان نیاورده‌ای!

عنوان شعر دوم : نوازش‌هایت...

بارانِ نوازش دست‌هایت را
بر گیسوانم ببار - تا،،،
بهار بیاید وُ،
موهایم بویِ بابونه بگیرد!

عنوان شعر سوم : دلتنگی
این روزها که دلتنگِ توام،
حرف‌هایم؛
آبشارِ شعرند!

نقد:
باید ماهیت شعر را برای شما بخوبی روشن کنم خوب دقت کنید شما در متن اول پیام می‌دهید که:
هرگز به من نگفتی دوستت دارم
اما این پیام آشکار را که هر خواننده‌ای به آن می‌رسد به شکلی زیبا و شاعرانه بیان کرده‌ای که قلب تو سرشار است از دوستت دام‌هایی که به من نگفتی! درست است تمام خوانندگان این متن به همین دریافت می‌رسند.
و در متن دوم فریاد کرده‌ای که:
موهایم را نوازش کن تا آرام بگیرم
اما باز هم این پیام آشکار را با تشبیهات و استعارات باران نوازش و رویش بابونه بیان کرده‌ای و باز هم روایتی بسیار زیبا و بسیار شاعرانه اما باز هم تمام خوانندگانت به همین پیام می‌رسند که نوازشم کن تا آرام بگیرم.
و در متن سوم هم پیام شسته رفته‌ات این است:
دلتنگ که می‌شوم شعر می‌گویم
و باز هم شاعرانه با تشبیه حرف به آبشار شعر و باز هم روایت شاعرانه.
روایت شاعرانه با تمام احساسی که در هر سه متن موج می‌زند شعر نیافریده است و چون تمام خوانندگانت به پیامی همسان و مشترک می‌رسند به جای شعر شعار نوشته‌ای البته نه شعار سیاسی که شعار احساسی و باید بدانی که بیان احساس در روایتی شاعرانه شعر نیست. حال ببینیم باید چه می‌کردی تا روایتت شعر شود:
باید برای فضای احساست که در هر کدام مشخص است فضایی مشابه نه عین آن شبیه فضای احساست در فضای خیال خلق می‌کردی دقت کن فضایی خیالی مشابه فضای احساس و آن را روایت می‌کردی بدون هیچ اشاره‌ای به فضای احساس، آن وقت روایتت حتی اگر شاعرانه هم نمی‌بود شعر بود و خواننده‌ات با دریافت فضای خیالی تو به احساسی که دوست داشت می‌رسید نه به احساس تو! در حقیقت تو آیینه‌ای صیقل داده بودی که خواننده خود را در آن مشاهده می‌کرد و لی حالا به جای خلق آیینه قاب عکسی از خودت را ارائه کرده‌ای قاب عکس منِ شاعر برای کسی تماشایی نیست چون هر کسی دوست دارد خود را در آثار هنری ببیند نه هنرمند را!
بیان و روایت شاعرانه نیمی از راه است که بخوبی پیموده‌ای ولی تا ماهیت هنری و شعریِ روایتت را درست نکنی شاعرانه نویس هستی اما شاعر نیستی.

 

منتقد : محمد مستقیمی (راهی)

 

محمد مستقیمی با نام هنری (راهی), شاعر , نویسنده, پژوهشگر, مترجم, منتقد در یلدای سال 1330 در روستای چوپانان بخش انارک شهرستان نایین در خانواده‌ای که از پدر انارکی و از مادر بیابانکی بود متولد شد، نسب او از طرف مادر با فاصله‌ی چهار نسل به هنر جندقی و با ...

  • لیلا طیبی
۲۶
ارديبهشت

 

 

سربازِ بی‌اراده،

انگشت بر ماشه می‌فشارد!

زندانی‌ی نگون‌بخت

  با چشم‌های بسته،

دندان به دندان می‌خاید، اما'

                               ***

اسلحه حتا،،،

       --فکر نمی‌کند!

         

 

#لیلا_طیبی (رها)

#هاشور_در_هاشور 

#کتاب_اعجاز_عشق

  • لیلا طیبی
۲۵
ارديبهشت

سپیده کوتی

سپیده کوتی، شاعر، نویسنده، مترجم و ویراستار متولد سال ۱۳۵۵ در کرمانشاه است. او فعالیت‌های ادبی و تالیفی خود را از سال ۱۳۷۹ در زمینه‌ی تألیف مقاله و همکاری با دانشنامه‌ها شروع کرده است.

از کتاب‌های منتشر شده‌اش تا کنون، ترجمه‌ی کتاب «بر قله‌های ناامیدی»، نوشته‌ی امیل چوران (فیلسوف رومانیایی) است که در سال ۱۳۹۶ توسط انتشارات پیدایش منتشر گردید. همچنین از وی در همان سال (۱۳۹۶) مجموعه شعری با نام «سایه‌ی خزنده‌ی اشیا»، توسط نشر حکمت کلمه روانه‌ی بازار کتاب شده است.

▪︎ نمونه شعر:
)
خورشید
آرام‌آرام می‌غلتد
به قعر دره‌ای عمیق
گنگ می‌شود
صدای کلاغ‌ها
میان لکه‌های پراکنده‌ی نور
زرد و نارنجی‌های
به قارقار آمیخته

ته‌نشین می‌شود
صدای کلاغ‌ها
در عمق
در نور
چند دقیقه‌
بال‌بال بی‌صدا
با میوه‌های کاج آویزان از منقار
و برگ‌هایی رها
سبکبال
در اطرافشان

کلاغ‌ها فرو می‌روند
با لکه‌های پراکنده‌ی نور
به عمق دره
برگ‌ها
شناور در
تاریکی نورسیده
پایین و پایین‌تر می‌روند

هر غروب
با چه اشتیاقی
سقوط می‌کنم
در جهانی
که بوی پایان روز می‌دهد

چیزی از مرگ پنهان است
چیزی از نیستی

با چه اشتیاقی می‌میرم
در بازی نور و سایه.

 (۲)
از آزادی که می‌گفت
با کلماتش
انگشت اشاره‌اش
مسیر نگاهش
پرنده‌ای می‌کشید
در فضا

حرفش که تمام می‌شد
پرنده
ذره‌ذره فرومی‌ریخت
با حروف هنوز معلق
در اتاق‌های بسته

)
دیروز ساکت بود
بی‌حرکت
در عمق سایه‌ای سرد
اکنون
صدای آوازش

کدام واقعیت دارد
پرنده‌ی مرده یا زنده؟

 
)
پنج ساعتی از قرارمان گذشته بود
وقتی فهمیدم
زمان از کار نیفتاده
فقط دیگر کسی منتظرم نیست

تاریکی
آرام‌ آرام
فضاهای خالی را پر می‌کرد
صداها را گنگ
و روزی دیگر را ناممکن

پنج ساعتی از قرارمان گذشته بود
نامت را به‌یاد آوردم
و از یاد بردم

 
)
ماهی‌گیرها
بچه‌ها را از دریا می‌گیرند
ماه را
نان را
شبی را
که به قلابشان گیر کرده
اما در سبدشان جا نمی‌شود

ماهی‌گیرها
صداها را از دریا می‌گیرند
فریاد درهم‌پیچیده را
چند حلقوم ورم‌کرده را
برمی‌گردانند به دریا
لنگه‌کفش سیاه و
آخرین وداع را

ماهی‌گیرها
بچه‌ها را از دریا می‌گیرند
قلب شکافته‌ی پدرانشان را
درخشش نور را بر آب
پنجره‌ی خانه‌هایی را که
زمانی اجاقی در آن‌ها روشن بوده

)
با آفتاب بی‌رمق کنار آمدم
با روزهای بارانی
اخبار دروغ
چهره‌های عبوس

با تبلیغات کنار آمدم
با نان‌های رژیمی
نوشابه‌های رژیمی
آدم‌های رژیمی

با ولخرجی کنار آمدم
در مصرف واژه‌ی عدالت
نوشته‌های سراسر تبلیغ عدالت
با ناعادلانه‌ بودنِ
عدالتِ تبلیغی کنار آمدم

با تو هم کنار می‌آمدم
اگر ذره‌ای واقعیت داشتی
اگر فقط کلمه نبودی
خالص و بی‌حضور
بدون شکر
بدون چربی
بدون کافئین
بدون گوشت، پوست، استخوان
بدون حتی صدایی در دوردست

آگهی ده‌ثانیه‌ای عشق

)
در آن ظلمات
هیچچیز عادلانه‌ نبود
زیرسیگاری‌های پر
خاکستر ریخته روی ملافه‌ها
تنهایی
که با صدای بسته‌شدن در
بیرون ریخت
از عمق دیوار
از دلِ چند دوستت دارم سرسری
چند حرکت سرسری دست
روی گونه‌ها
موها
ساق‌ها
در آن ظلمات
هیچ واژه‌ای عادلانه نبود
هیچ فلسفه‌ای رهایی‌بخش
برخاسته از هم‌خوابگی‌های طولانی
بالاخره یکی‌ باید می‌زد
به دل صداهای غروب.

)
بدیهی نیست
شیء گفتن به میزی
چنین رها شده
در کنج اتاقی خالی
چنین بی‌صدا
در هجومِ تکه‌های سرازیر نور از پنجره
تکه‌ نورهایی
که جا خوش می‌کنند
در خراش‌هایی عمیق
که نمایان می‌کنند
جا به ‌جا لکه‌‌های سوختگی سیگار را
بدیهی نیست
حرف‌زدن از پایه‌هایی لرزان
بادکرده از رطوبت
با جیرجیری دلخراش
و بعد
میز نامیدن میز و
رهایش کردن همان‌جا
با چند مگس مرده در کشو
میز واژه‌ای بدیهی نیست
وقتی حفره‌ای است در اتاق
در سکوت
در رنگ‌های چرک و مات
شکلی از تنهایی، فراموشی
وقتی می‌ترسی دست بزنی به آن
می‌ترسی زمان را لمس کرده باشی
و زمان ذره‌ذره فرو بریزد
از زیر انگشتانت
با تراشه‌های چوب
فرو بریزد و چیزی از آن باقی نماند
کافی نیست
میز گفتن به میز
منصفانه نیست این واژه
برای پدیده‌ای
که این‌همه غمگینت می‌کند
این‌همه هراسان
میز گفتن
از ریخت می‌اندازد
اندوه تلنبار شده در کنج اتاق را
نوری را که بر آن می‌تابد و
سکوتی را که رفته‌رفته
یکی می‌شود با تصویرش.

▪︎ نمونه داستان:
پردۀ صورتی چرک

همه‌چیز از جایی شروع شد که تصمیم گرفتم با آدم دیگری در شهر دیگری زندگی کنم. حالا که خاطراتم را مرور می‌کنم، اتاق آرام‌آرام پایین می‌رود، اما هنوز از پنجرة رو‌ به خیابان تابلوی نئون مغازة رو‌به‌رو را می‌بینم.
شاید بالاخره بتوانم اسم روی تابلو را همبخوانم. هر بار که منتظرم کلاغ‌ها از جلوی تابلو کنار بروند تا اسم مغازه را بخوانم، کسی که با من زندگی می‌کند می‌گوید نوبت اوست که پشت پنجره بنشیند و باید جامان را عوض کنیم.
این‌‌جا همه‌چیز دلگیر است. وقتی تلفن زنگ می‌زند، هوا تاریک‌تر می‌شود و سایة کسی که با من زندگی می‌کند در تمام خانه کش می‌آید و روی پرده‌های صورتی چرک کشیده می‌شود و پرده‌ها چرک‌تر از قبل به‌نظر می‌رسند. او تلفن را برمی‌دارد و به زبانی محلی، که من بلد نیستم، یکی دو جمله می‌گوید و گوشی را می‌گذارد. همیشه همان جمله‌ها را تکرار می‌کند. جمله‌هایش به‌نظرم شبیه کلاغ‌هایی است که از جلوی تابلوی نئون رد می‌شوند. کند و رخوت‌آلود. کلاغ‌ها قارقار نمی‌کنند.
تلفن که زنگ می‌زند هوا تاریک‌تر می‌شود و من بلافاصله به پرده‌های صورتی چرک نگاه می‌کنم و سایة چند نفر را پشت پرده می‌بینم که همهمه‌ای گنگ به‌پا می‌کنند. خوب که گوش می‌کنم می‌فهمم کلمه‌ها و یا بریده‌هایی از جمله‌های او را تکرار می‌کنند. از پرده‌ها چشم برنمی‌دارم.
فکر می‌کنم پرده‌های صورتی چرک را از جایی که قبلاً زندگی می‌کرده‌ام آورده‌ام. یک روز، درست پیش از آن‌که هوا تاریک شود، پرده‌ها را کنده‌ام و آمده‌ام این‌جا. این یعنی من از جایی با پرده‌های صورتی چرک به جای دیگری با همان پرد‌ه‌های صورتی چرک آمده‌ام.
هر روز خاطراتم را یادداشت می‌کنم و گاهی که دستم به نوشتنشان نمی‌رود، آن‌ها را برای او می‌گویم تا به‌خاطر بسپارد و بعدها برایم بازگو کند. او آن‌چه را که در خاطرش مانده خیلی کند به‌یاد می‌آورد و لابه‌لای حرفش جمله‌هایی به زبان محلی می‌گوید.‌جای این  جمله‌ها را با نقطه‌چین پر می‌کنم. در حاشیۀ دفترچۀ خاطراتم چیزهایی می‌نویسم تا بعدها سر فرصت آن‌ها را به‌جای نقطه‌چین‌ها بگذارم.
از او دربارۀاسم روی تابلو می‌پرسم. آن‌قدر ادای بال‌زدن را درمی‌آورد که خسته می‌شود و خوابش می‌برد.
با تلفن که حرف می‌زند، به قاب عکس کنار تلفن چشم می‌دوزد. من، روی صندلی لهستانی رنگ‌ورو رفته، و در گوشة کادر سایه‌ای از پردة صورتی چرک. انگار قرار نبوده پرده در عکس باشد، اما پنجره باز بوده و باد وزیده و گوشه‌ای از پرده را داخل کادر کشیده.
لحظه‌ای به‌نظرم‌ می‌رسد که کلاغ‌ها درجا می‌زنند و او هم اسم روی تابلو را ندیده. شاید هم اسم مغازه همین باشد: «کلاغ‌ها درجا می‌زنند»
روی آن جمله‌هایی از حاشیۀ دفترچۀ خاطراتم که به‌جای نقطه‌چین‌ها می‌نویسم خط می‌کشم. تعداد جمله‌ها بیشتر از نقطه‌چین‌هاست.
شاید روی تابلو چیزی به زبان محلی نوشته‌ شده، شاید این‌جا همه محلی حرف می‌زنند، شاید این‌جا هر کس به زبان خودش حرف می‌زند، شاید درجازدن کلاغ‌ها جلوی تابلوی نئون هم گونه‌ای زبان محلی است، شاید زبان او الهام‌گرفته از درجازدن کلاغ‌هاست، شاید همین‌که کلاغ‌ها از جلوی تابلو کنار بروند او به تته‌پته بیفتد و نتواند حرف بزند، شاید او اصلاً حرف نمی‌زند، از اول هم حرف نمی‌زده، شاید بال‌بال‌زدن کلاغ‌ها در سرم تبدیل به صدای او می‌شود، شاید کلاغ‌ها بال‌بال نمی‌زنند و زبان او برایم تداعی‌کنندۀ بال‌بال‌زدن کلاغ‌هاست، شاید کلاغ‌ها بال‌بال می‌زنند تا جای خالی زبان را پر کنند.
دیگر نه خاطراتم را می‌نویسم و نه برای او  تعریف می‌کنم. با باقی جمله‌های اضافه‌آمده از حاشیة دفترچة خاطراتم خاطره می‌سازم. جمله‌ها ربط چندانی به هم ندارند.
حالا همیشه‌ این‌جا هستند، از پشت پرده بیرون آمده‌اند و در تمام خانه وول می‌خورند و اشیا را جابه‌جا می‌کنند و با او و با هم به زبان محلی حرف می‌زنند. فقط قاب عکس هنوز سر جایش است. هر بار که قاب عکس را  جابه‌جا می‌کنند، او آن را به‌سرعت سر جایش برمی‌گرداند. او یکی از آن‌هاست.
حالا همیشه این‌جا هستند. آن سوی خیابان، درست زیر نئون و کلاغ‌ها ایستاده‌اند و به من علامت می‌دهند. یعنی وقتم تمام شده و باید از پشت پنجره کنار بروم، یعنی باید از پشت این پنجره به پشت پنجرة دیگری بروم، یعنی سردرنمی‌آورند چرا از پشت پنجره جم‌نمی‌خورم، یعنی باید مقاومت کنم و از جایم تکان نخورم، یعنی آن‌ها به‌زودی بالا خواهند آمد، یعنی آن پایین اتفاقاتی افتاده که من از آن خبر ندارم، یعنی در هر صورت خطری تهدیدم می‌کند، چه پشت پنجره بمانم و چه کنار بروم، یعنی غریبه هستم.
حالا همیشه این‌جا هستند. به خانه رفت‌و‌آمد می‌کنند و زیر گلدان‌ها، پشت ساعت، روی میز آشپزخانه یادداشت‌هایی می‌گذارند. او یادداشت‌ها را به‌سختی برایم ترجمه می‌کند. دیگر خاطره نمی‌نویسم، با یادداشت‌های آن‌ها خاطره می‌سازم.
تلفن که زنگ می‌زند گوشی را برمی‌دارد و  نگاهم از  پرده‌های صورتی چرک به قاب عکس کشیده می‌شود و روی نقطه‌ای که گوشة پرده و لبة صندلی یکی می‌شوند خیره می‌ماند و مدام صدای فلاش دوربین و کلاغ‌ها از جلوی نئون کوچ می‌کنند و برنمی‌گردند و روی تابلوی نئون مطلبی دربارة کلاغ‌ها به چند زبان محلی نوشته شده و لابه‌لای آن‌ها می‌خوانم:
«گونه‌ای خاص از کلاغ‌ها که پاییز هر سال کوچ می‌کنند و به گرو‌ه‌های کوچک چندتایی تقسیم می‌شوند و قارقار نمی‌کنند و بی‌سرو‌صدا شهر را تسخیر می‌کنند و جلوی هر نوری، حتی چراغ‌های راهنما، جمع می‌شوند و بال‌بال می‌زنند تا زمانی که دوباره موعد کوچشان برسد، ما دربارة آن‌ها اطلاعات بیشتری به شما خواهیم داد.»
صدای فلاش دوربین قطع می‌شود.

 
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)

 

منابع
- مجله ادبی زاویه
- مجله ادبی پیاده رو
- سایت ادبی مرور.

  • لیلا طیبی
۲۲
ارديبهشت

  • لیلا طیبی
۲۰
ارديبهشت


وَ چاله‌ای خواهم کند،
تا،،،
دفترِ شعرهایم را،
       زنده به گور کنم...
                               ♡
شعری که نتواند عاشقت کند،
"تلقین"ِ میّت ست وُ،
به کارِ گورستان می‌آید..
--بگذریم!

 

 

#لیلا_طیبی (رها)

  • لیلا طیبی
۱۹
ارديبهشت

تنها؛

خیابان‌های تهران را

       زیر پا می‌گذارم.

می‌اندیشم:

--دخترکان لبنانی،

پای درخت‌های سیب،

یا،،،

دوشیزگان فلسطینی،،،

--در سایه‌سار پرتقال‌ها

با کدامین کابوس

         معاشقه دارند؟!

 

 

 

#لیلا_طیبی (رها)

#هاشور_در_هاشور 

#کتاب_اعجاز_عشق

 

  • لیلا طیبی
۱۹
ارديبهشت

شمس کسمایی

شمس کسمایی که به سال ۱۲۶۲ خورشیدی در یزد زاده شد. پدرش خلیل و مادرش همایون نام داشتند. نیاکان او گیلک و از روستای کسمای گیلان بودند. به روایت یحیا آرین‌پور در جلد دوم کتاب "از صبا تا نیما" خاندان کسمایی از اهالی گرجستان بودند که پس از فتح هفده شهر قفقاز به دست آغامحمدخان قاجار به آذربایجان مهاجرت کرده بودند و  از آن‌جا به سایر نقاط ایران رفتند. بعضی از آنها در قزوین و بعضی در یزد و جمعی در تبریز به کار تجارت پرداختند.
شمس پس از ازدواج به همراه همسرش، حسین ارباب‌زاده، که تاجر چای بود، به عشق آباد روسیه (مرکز ترکمنستان کنونی) رفت. در آن‌جا به کارهای فرهنگی نیز پرداخت و برای نکوداشت خدماتش از طرف دولت ایران مدالی نیز به او اعطاء شد. وی پس از چهار سال اقامت و به دنبال ورشکستگی شوهرش در سال ۱۲۹۷ خورشیدی به همراه همسر و دو فرزندش (صفا و اکبر) به ایران بازگشت و در تبریز، که مقارن آن سال‌ها مرکز جنب و جوش فکری و سیاسی بود، ساکن گردید. از همان آغاز به گروه نویسندگان نشریه تجدد به میانداری تقی رفعت پیوست و در تحرکات اجتماعی و انقلابی آذربایجان مشارکت فعال داشت. او در سال‌های اقامت در تبریز، چادر سر نمی‌کرد و شاید نخستین زن مسلمان ایرانی بود که آزادانه و بی‌حجاب در کوچه و بازار تبریز ظاهر شد و به واسطه‌ی همین آزادگی و آزادمنشی در آن روزهای تاریک از دست مردم نادان زجرها و سختی‌های فراوان کشید. در همین زمان پسرش، اکبر(کریم) ارباب‌زاده که نقاش چیره دستی بود و با چند زبان آشنایی داشت، در سال ۱۹۲۰ میلادی در مبارزات جنگل، در حالی که هنوز بیست سالش نشده بود، به عنوان همرزم میرزا کوچک‌خان جنگلی، کشته شد. ابولاقاسم لاهوتی در شعری با عنوان عمر گل به دلداری مادر داغدار شتافت و خطاب به شمس سرود:

در فراق گل خود ای بلبل 
نه فغان برکش و نه زاری کن 
صبر بنما و بردباری کن 
مکن آشفته موی چون سنبل 
تو که شمس سمای عرفانی 
برترین جنس نوع انسانی 
باعث افتخار ایرانی 
بهتر از هرکسی تو می‌دانی 
که دو روز است عمر دوره‌ی گل.

شمس زنی روشنفکر و آزادی خواه و مستقل بود. زبان روسی و فارسی می‌دانست، در آذربایجان ترکی هم آموخت. پس از کشته شدن رفعت و روی کار آمدن رضاشاه، جمع مبارزان آذربایجان پراکنده شدند. همسر شمس به سال ۱۳۰۷ خورشیدی درگذشت. او با تنها دخترش "صفا" به یزد رفت و بعد از آن که با شخص دیگری به نام "محمدحسین رشتیان" ازدواج کرد، زندگی خود و خانواده اش را به تهران منتقل کرد. سال‌های پایانی عمر او در تهران به گوشه‌نشینی گذشت، با این حال خانه اش محل رفت و آمد روشنفکران بود تا این که در ۱۲ آبان ۱۳۴۰ در ۷۸ سالگی در تهران درگذشت. او را در گورستان وادی‌السلام قم دفن کردند.
 از اشعار او مقدار کمی باقی مانده است. در اندک کتاب‌هایی به این بانوی شاعر پرداخته شده است. تذکره‌نویسان دوره‌ی مشروطیت به شعر کهن و سنتی علاقمند بودند. آن‌ها شعر نو را به رسمیت نمی‌شناختند که بخواهند نامی از شمس بیاورند. شمس جهان کسمایی شاید اگر میدان بیشتری برای عرضه‌ی درون‌مایه‌هایش می‌یافت، می‌توانست همپای شاعران - مرد - معاصر خود بدرخشد.
 
از شمس کسمایی در شهریور ماه ۱۲۹۹ خورشیدی در مجله آزادیستان قطعه شعری با پاره‌هایی فارغ از قید تسوی و قافیه‌بندی معمول پیشینیان منتشر شد که تقلید گونه‌ای از اشعار اروپایی بود و جزو نخستین نمونه‌های تجدد در شعر فارسی به شمار می‌آید. اینک بخش‌هایی از آن قطعه:

ز بسیاری آتش مهر و ناز و نوازش 
از این شدت گرمی و روشنایی و تابش 
گلستان فکرم
خراب و پریشان شد افسوس
چو گل‌های افسرده افکار بکرم 
صفا و طراوت زکف داده گشتند مایوس 
بلی، پای بر دامن و سر به زانو نشینم 
که چون نیم وحشی گرفتار یک سرزمینم 
نه یاری خیرم
نه نیروی شرم
نه تیر و نه تیغم بود، نیست دندان تیزم
نه پای گریزم
از این روی در دست همجنس خود در فشارم
ز دنیا و از سلک دنیاپرستان کنارم
برآنم که از دامن مادر مهربان سر برآرم.

- نمونه شعر:
(۱)
فلسفه‌ی امید

ما دراین پنج روز نوبت خویش 
چه بسا کشتزارها دیدیم 
نیکبختانه خوشه ها چیدیم 
که زجان کاشتند مردم پیش 
زارعین گذشته ما بودیم 
بازما راست کشت آینده
گاه گیرنده گاه بخشنده
گاه مظلم گهی درخشنده
گرچه جمعیم و گر پراکنده
در طبیعت که هست پاینده
گردمی محو، باز موجودیم.


(۲) 
مدار افتخار
 
تا تکیه‌گاه نوع بشر سیم و زر بود
هرگز مکن توقع عهد برادری
تا این‌که حق به قوه ندارد برابری
غفلت برای ملت مشرق خطر بود.
 
آنها که چشم دوخته در زیر پای ما 
مخفی کشیده تیغ طمع در قفای ما 
مقصودشان تصرف شمس و قمر بود.
 
حاشا به التماس برآید صدای ما 
باشد همیشه غیرت ما متکای ما 
ایرانی از نژاد خودش مفتخر بود.


(۳) 
اشرف مخلوق
 
من اگر اشرف مخلوق ز نوع بشرم
پس چرا هم‌چو بهایم به ستم بار برم؟
آدمم گر به حقیقت ز چه بی‌چاره شدم؟
پیش انظار اجانب خجل و بی‌هنرم
فرق مابین من و حضرت انسان این است 
اوست بینا و شناوا، همه من کرو و کرم
وطنم روی زمین است نه در جوف قمر 
زیر پایم همه زر، عجز به همسایه برم
در جهان ملت ایران به اصالت مشهور
به همین نقطه بود فکر و امید و نظرم.


(۴) 
عمل
 
ما که پرورده‌ی شرقیم و ز سرچشمه‌ی نور
از چه در ظلمت جهل و ز تمدن شده دور؟
غرب از سعی و عمل مخترع طیاره
ما ز فقدان عمل گوشه‌نشین یا مهجور
پرتو نور تو ای مهر فروزنده چرا
کرده این‌قدر مرا ساکت و محجوب و هپور؟
بس که از فیض طبیعت شده‌ام مستغنی 
نیست حاجت به اثاث و نبود گنج ضرور
آسیایی ز قناعت شده گم‌نام و حقیر 
غافل از آن‌که اروپا ز رقابت مقهور.


(۵) 
آیین برتری
 
در کهنه ملک جم خوش دیده می‌شود
صدها هزار مرد، مردان لشکری
آیا کجا شدند زنهای کشوری؟
آنها که قرنها کردند سروری
شاید که در جهان برچیده می‌شود
رسم بزرگی و آیین برتری
چون نیست معرفت، هستیم بی‌خبر 
از مهر خواهری، لطف برادری.


(۶) 
جهان زنان
 
در بر اهل یقین و صاحب وجدان
مطلب بهت‌آوری‌ست عالم نسوان
دوره‌ی آزادی است و روز رهایی 
ما زن و مرد از چه روی سر به گریبان؟
جامه‌ی غفلت چه سود چاک نمودن؟
خود رسد این وقت هرج و مرج به پایان.


جمع‌آوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)

 

______________________
منابع


- ویکی‌پدیا، دانشنامه آزاد.
- لاهوتی، ابوالقاسم، دیوان، مسکو: ادارهٔ نشریات به زبان‌های خارجی، ۱۹۴۶. 
- صبا تا نیما، یحیی آرین پور.
- زنان سخن ور، علی اکبر مشیر سلیمی.
- تاریخ تحلیلی شعر نو، شمس لنگرودی.
- اندیشه نگاران زن در مشروطه.
- مجله‌ی آزادیستان - شماره‌ی ۲ و ۳. 

  • لیلا طیبی