لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

وبلاگ خصوصی انتشار نوشته ها و اشعار بانو
#لیلا_طیبی (رها)

بایگانی

مجید نفیسی

چهارشنبه, ۱۹ دی ۱۴۰۳، ۰۵:۲۴ ق.ظ

مجید نفیسی 
شاعر ژنتیک  

 

مجید نفیسی 
شاعر ژنتیک  

استاد "مجید نفیسی" شاعر و پژوهشگر ایرانی مقیم آمریکا، زاده‌ی سه اسفند ۱۳۳۰ خورشیدی در اصفهان  است.
او از کم سن و سال ترین اعضای جنگ اصفهان است. کسی که "یونس تراکمه " از او به عنوان "شاعر ژنتیک" یاد می‌کند؛ او در سیزده سالگی شعرهایش در «جنگ اصفهان» در کنار کارهایی از محمد حقوقی، هوشنگ گلشیری و ابوالحسن نجفی چاپ شد. در شماره نخست جنگ اصفهان – تابستان ۱۳۴۴ – دو شعر "بدرود" و " گل‌های مصنوعی" وی با این پیشانی نوشت منتشر می‌شود؛ "مجید نفیسی ۱۳ سال دارد. کلاس اول دبیرستان – یک سال می‌شود که شعر می‌نویسد... "
بعدها پایش به نشریه «آرش» سیروس طاهباز و نشریه «خوشه» احمد شاملو باز شد و شعرش در کنار شعر فروغ فرخزاد قرار گرفت. مجید نفیسی در هفده سالگی با انتشار کتاب «شعر به عنوان یک ساخت» به عنوان یک منتقد ادبی شناخته شد و با حضور در کنار احمدرضا احمدی و بیژن الهی در «جزوه شعر» اسماعیل نوری علا از سردمداران موج نوی شعر ایران شد. کتابش برای کودکان تحت عنوان «راز کلمه‌ها» در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان چاپ شد و جایزه سلطنتی کتاب را گرفت. به آمریکا رفت تا زبانشناسی بخواند ولی به فاصله ای کوتاه به کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایرانی جذب شد.
وی در سال ۱۹۸۳، یک سال و نیم پس از اعدام همسرش، عزت طبائیان، به خارج آمد و اکنون با پسرش، آزاد، در لس آنجلس زندگی می‌کند. از آن زمان وی چندین کتاب شعر به پارسی و انگلیسی سروده و کتاب‌های انتقادی متعددی منتشر ساخته است. آخرین کتاب او به انگلیسی، پدر و پسر، در سال ۲۰۰۳ توسط Red Hen Press منتشر شد. در همان سال یکی از سروده‌های مشهور وی با عنوان «نمی خواهمت ای نفت!» در کتاب "شاعران علیه جنگ" (Poets Against the War) به ویراستاری سام همیل (Sam Hamill) به چاپ رسید.
نفیسی در سال ۱۹۹۶ با نوشتن پایان‌نامه‌ای درباره سروده‌های نیما یوشیج و مدرنیستم در ادبیات پارسی موفق به دریافت دکترا در رشته‌ی زبان‌ها و فرهنگ‌های خاورمیانه از دانشگاه کالیفرنیا در لس‌آنجلس است.


◇ کتاب‌شناسی:
- در پوست ببر: مجموعه‌ی شعر - ۱۳۴۸
- راز کلمه‌ها: قصه‌ی کودکان - ۱۳۴۹
- شعر به عنوان یک ساخت: نقد ادبی - ۱۳۴۹
- پس از خاموشی: ۱۱۱ شعر - ۱۳۶۴
- اندوه مرز: مجموعه شعر - ۱۳۶۸
- شعرهای ونیسی: مجموعه‌ی شعر - ۱۳۷۰
- در جستجوی شادی: در نقد فرهنگ مرگ پرستی و مردسالاری در ایران - ۱۳۷۰
- مدرنیسم و ایدئولوژی در ادبیات فارسی: بازگشت به طبیعت در شعر نیما یوشیج: رساله‌ی دکترا - ۱۳۷۵ (انگلیسی) 
- پدر و پسر: مجموعه‌ی شعر - ۱۳۷۸
- پدر و پسر: مجموعه‌ی شعر - ۱۳۷۸. (انگلیسی) 
- کفش‌های گل آلود: مجموعه‌ی شعر - ۱۳۷۸
- شعر و سیاست: و بیست و چهار مقاله‌ی دیگر - ۱۳۷۸
- سرگذشت یک عشق: دوازده شعر پیوسته - ۱۳۷۷
- بهترین‌های نیما: ۱۳۷۹. گزینش، ویرایش و پیش گفتار از مجید نفیسی
- آهوان سم‌کوب: برگزیده‌ی اشعار - ۱۳۸۲
- گنج عزت: شعر و نثر - ۱۳۹۴
- من خود ایران هستم: و سی و پنج مقاله‌ی دیگر - ۱۳۸۵
- عشق و مرگ در ادبیات فارسی و چهل مقاله‌ی دیگر - ۱۳۹۸
- جیرجیرک و شش شعر بلند دیگر. نشر آوا نوشت، تهران - ۱۳۹۴
- بدرود و شعرهای کوتاه دیگر. نشر آوا نوشت، تهران - ۱۳۹۷
- عشق آمریکائی من: سی و دو شعر برای وندی. انتشارات آفتاب، نروژ، به فارسی - ۱۳۹۹
- پوده: تک نگاری. نشر آوا نوشت. تهران - ۱۴۰۰
و...


◇ ︎نمونه‌ی شعر:
(۱)
[گوش پوش‌های سرخ / به یاد پدرم: ابوتراب نفیسی] 
گوش پوش‌های سرخم را دوباره دیدم
در اتوبوس نشسته بودیم 
و از مدرسه به خانه می‌آمدیم 
در بیرون باد می‌آمد 
و سر نخل‌ها تکان می‌خورد
پوشه‌اش را باز کرد
و مشق شب‌اش را نشان داد:
“تری اسکاروز، تو هتس 
فور گلاوز، اند وان اییر … وات اور ایت ایز”(۱)
پیرمردی سرش را برگرداند 
و گفت: “اییرمافز”(۲)
باید آنها را رنگ می‌کرد
و هر گروه را می‌شمرد
اتوبوس آکنده از حرف بود
و شیشه‌ها را بخار می‌پوشاند 
پدرم آنها را از آمریکا آورد
نرمِ نرم بودند 
سرخ رو و سفید تو 
و سربندی سبز 
دو نیمه را به هم پیوند می‌داد
در اتاق “بُرجی” نشسته بودیم 
پدر، پاپاخ قفقازی به سر داشت 
و با چشم‌های گرد کرده
و دو دست بر بناگوش 
ادای گرگی را در می‌آورد
که در برف دیده بود
صبح‌های جمعه به کوه صُّفّه می‌رفتیم 
برف همه جا را می‌پوشاند 
و من گوش پوش‌های سرخم را می‌بستم 
از میان خرسنگ‌ها می‌گذشتیم 
و در کنار آب خاجیک می‌نشستیم 
پدر سیب‌زمینی اسلامبولی داشت 
و دکتر خلیلی مربای آلبالو 
پس از صبحانه پشت به سنگ می‌نشستیم 
و شهر را تماشا می‌کردیم 
پدر تنها سیگار هفته‌اش را می‌کشید 
و آقای ورزنده دهانش را
با کراوات پهنش پاک می‌کرد
شب که خوابید 
پوشه‌اش را باز کردم
گوش پوش‌ها را
سرخ سرخ کرده بود.
--------
۱ـ “سه شال گردن، دو کلاه، چهار دستکش و یک گوش … هرچه اسمش هست.”
۲ـ ear-muffs ،گوش پوش


(۲)
[پتوی سرخ / مجید نفیسی و مادرش] 
به مادرم بتول اخوت
مادر کنار پنجره ایستاده 
و به ریزش برف نگاه می‌کند.
این اولین زمستانی‌ست که بی‌او
در این خانه به سر می‌برد.
پتوی سرخ را به خود پیچیده
و زانوهایش را به شوفاژ چسبانده.
شاخه‌ای از درخت خرمالو 
زیر برف سر خم کرده است.
آه اگر می‌شد دستش را دراز کند 
و شاخه‌ی پر برف را تکان دهد.
این اولین برفی‌ست که بر خاک او می‌نشیند.
دمپایی‌هایش هنوز کنار در است 
و پاجامه‌اش گَلِ میخ آویزان.
دیگر عصرها او را برای چای صدا نخواهد کرد
و به حافظ خوانی‌اش گوش نخواهد داد
و پس از فروکش آفتاب 
پشت سرش به نماز نخواهد ایستاد.
ای‌کاش امشب او را به خواب می‌دید.


(۳)
[زاینده رود / به نفیسه] 
انگشت بزن! انگشت بزن!
هر آنچه خورده‌ای پس خواهی داد:
تلخ‌ها، ترش‌ها و شورها 
پسابه‌های رود، لجن و لای
دروغ‌ها و سرنیزه‌ها 
آه چه می‌گویم من 
ایستاده در غرفه‌ی تاریک پل 
پشت به دیواره‌ی سنگی 
گاه بیدار و گاه خواب
تا چشم کار می‌کند 
آب است، آب
برفابه‌ی قله‌های بلند 
های و هوی بزها 
مشک‌های پر باد
کِل کِل زن‌ها 
و نقاره‌ی توشمال
ضرب چوبدستی‌ها و رقص چوخا 
برفی که از پستان زردکوه دوشیده می‌شود
از نیای مادری
از قبیله‌ی پدری
از قوم باستانی 
از غم‌ها و شادی‌های مشترک 
از چرخیدن بر کوه‌ها 
و در آمیختن با دره‌ها 
از غم غربت لر بچه‌ای وامانده از کاروان
از تیر دردی که پستان زائو را
به شیر می‌نشاند 
تا دشت‌های تشنه 
تا بوی خوش شالی 
تا بوی گس بید 
تا بوی جوانه‌ی چنار
تا تبریزی‌ها 
تا کبوده‌ها 
تا درختان گونجانی 
سیبری‌ها و سیب‌ها 
تا لاله‌ی سرنگون فریدن
تا بادام شیرین سامان
تا شالی سبز لنجان
تا نگین سرخ آتشگاه
تا چشم باز ماربین 
با کارگر لر 
با میراب ریز 
با بوجار کله 
با باغدار سده
با چوبدار دنبه 
سوار بر بستنه‌ی الوار
ترا دق الباب می‌کنم 
ای شهر کهن!
تا در رگ‌های تو به گردش در آیم 
تا جوزدان، تا نیاسرم 
تا سرلت، تا رکنی، تا تلواسگان 
تا زنگ دوچرخه، تا بوق کارخانه 
تا تاق تاق مس 
تا عطر زعفران
تا بوی گلاب
تا میدان نقش جهان
تا چوبه‌های دار
تا چشم‌های ملتهب 
تا تن‌های آویزان
تا کوچه‌های تنگ 
تا دیوارهای بلند 
تا درهای بسته 
تا چادر، تا زندان
تا تابوت، تا پولاد
تا رخوت
تا رسوب آب
تا خمیازه‌ی رود
در دشتِ دشتی 
در ریگ‌زار ورزنه 
در باتلاق گاوخانی.
چرا تو را زنده رود نامیدند؟
مگر به مرداب نمی‌ریزی؟
بگذار تو را از نو بزایم 
در قله‌های کودکی 
در چشمه‌سار بی‌مرگی.

 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی  

 

 سرچشمه‌ها 
www.mankhabdideham.blogfa.com/post/11
www.laweekly.com/poet-of-the-revolution
www.shahrvand.com/archives/34446
www.bashgaheadabiyat.com
و...

 


#انجمن_ادبی_شعر_و_ادب_رها
#شبکه_خبری_رها_نیوز 
#anjoman_sheroadab_raha
#News_network_RAHA

  • لیلا طیبی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی