لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

وبلاگ خصوصی انتشار نوشته ها و اشعار بانو
#لیلا_طیبی (رها)

بایگانی
آخرین مطالب

امید صباغ نو

پنجشنبه, ۶ تیر ۱۴۰۴، ۰۲:۱۴ ق.ظ

امید صباغ‌نو

آقای "امید صباغ‌نو" شاعر آذری، زاده‌ی سال ۱۳۵۸ خورشیدی، در شهر تبریز، و اکنون ساکن کرج است.
 

امید صباغ‌نو

آقای "امید صباغ‌نو" شاعر آذری، زاده‌ی سال ۱۳۵۸ خورشیدی، در شهر تبریز، و اکنون ساکن کرج است.
وی در سال ۱۳۷۸ خورشیدی،  پس از پذیرش در رشته‌ی مهندسی نرم‌افزار کامپیوتر راهی دانشگاه قزوین شد، و از فارغ‌التحصیل شدن از دانشگاه، برای گذراندن دوران خدمت سربازی به تهران رفت، پس از پایان خدمت در تهران ماند و در آنجا مشغول به کار شد.
از سال ۱۳۷۶ خورشیدی، به صورت جدی‌ پا به عرصه‌ی سرودن شعر گذاشت، و اشعارش را حول محور سرودن غزل نو تکامل بخشید.
غزل‌های او اغلب دارای مضامین عاشقانه و عاطفی و بعضا دارای مضامین آیینی و اجتماعی هستند که در آن‌ها از دغدغه‌های ساده و ظریف انسانی سخن می‌گوید. استفاده از زبان عامیانه و کوچه‌بازاری یکی از ویژگی‌های بارز آثار امید صباغ نو است که باعث شده ارتباط بهتری با مخاطبین خود برقرار کند.
نخستین مجموعه اشعارش را تحت عنوان "می‌میرم اگر روی دلم پا بگذاری" در سال ۱۳۸۷ منتشر کرد. از دیگر مجموعه اشعار او می‌توان به مجموعه اشعار زیر اشاره کرد:
-  تاریخ بی‌حضور تو یعنی دروغ محض (۱۳۸۹)
- روایت ستم (مجموعه شعر آیینی - ۱۳۹۱)
- سیب هوس (۱۳۹۶)
- خودزنی
- مهرابان
- جنگ میان ما دو نفر کشته می‌دهد
و...
 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
به آیینت قسم حتا قلم هم گیج و لرزان شد
تمام شعر من از شوق تو گیسو پریشان شد
نقابی بسته‌ای بر چهره‌ات دیوانه‌ی شاعر
و چشمان خدا پشت نقابت خوب پنهان شد
بخند و آسمان چشم شاعر را بباران و
بدان لبخند تو در این غزل آیینه گردان شد
نوشتم آینه... آیینه یعنی تو نه یعنی من!
حضورت معنی آیات سحرآمیز قرآن شد
غزل ویرانه شد از رفتنت فالم خبر دارد
چرا که اسم تو تعبیر نقش توی فنجان شد!
برایت بی‌گمان من حکم آن دیوار را دارم!
که قلب تیر خورده روی آن مفهوم ایمان شد
نقاب از چهره‌ی خود برنداری، گفته‌ام آن‌شب
که اینجا ماجرای جنگ بین عشق و وجدان شد...
 

(۲)
بَدَم می‌آید از این قدر تنهای... وَ دلشوره
ازین احساس‌های مسخره... از گوشی‌ام... زنگم!
فضای شعر هم بدجور بوی لج گرفته– نه؟
دقیقاً بیست و یک روز است گیج و خسته و منگم!
تو تقصیری نداری، من زیادی عاشقت هستم
همین باعث شده با هر نگاهی زود می‌لنگم!
همان بهتر که از هذیان نوشتن دست بردارم
به مرگِ شاعرِ چشمت قسم... بدجور دلتنگم.
 

(۳)
شب است و در سکوت خانه فکر تازه‌ای دارم:
بریزم هرچه دارم پیش روی دست و دل بازت!
بیا افشا کنیم احساس‌مان را چون که می‌ترسم-
"برادر خوانده"‌هایم پرده بر دارند از رازت...
 

(۴)
چقدر ساده به هم ریختی روان مرا
بریده غصّه‌ی دل کندنت امان مرا
قبول کن که مخاطب پسند خواهد شد
به هر زبان بنویسند داستان مرا
گذشتی از من و شب‌های خالی از غزلم
گرفته حسرت دستان تو جهان مرا
سریع پیر شدم آنچنان که آینه نیز
شکسته در دل خود صورت جوان مرا
به فکر معجزه‌ای تازه بودم و ناگاه
خدا گرفت به دست تو امتحان مرا
نه تو خلیل خدایی نه من چو اسماعیل
بگیر خنجر و در دم بگیر جان مرا
تو را به حرمت عشقت قسم بیا برگرد
بیا و تلخ‌تر از این مکن دهان مرا
چه روزگار غریبی است بعد رفتن تو
بغل گرفته غمی کهنه آسمان مرا
تو نیم دیگر من نیستی؛ تمام منی
تمام کن غم و اندوه سالیان مرا.
 

(۵)
قبول می‌کنم این مرد، دیگر عاشق نیست
در این زمانه که احساس مثل سابق نیست
برای عشق، کسی جز تو لایق نیست
هواشناسی کشور دروغ می‌گوید
که هیچ باد خوشی با دلم موافق نیست
جهان به منطقه‌ای جنگ دیده می‌ماند
فقط تویی که دلت جزو این مناطق نیست
ولی چه سود، که سرگرم کار خود شده‌ای
و بی‌خیالی‌ات از روی عقل و منطق نیست
چگونه نورِ هدایت به دادمان برسد؟
کسی که فکر تماشای صبح صادق نیست
به این نتیجه رسیدم که بی‌تو سر بکنم
قبول می‌کنم این مرد، دیگر عاشق نیست.
 

(۶)
شرمنده‌ایم! عاشق و دلداده نیستیم
باید قبول کرد که آماده نیستیم
گیرم قسم به اسم شما کم نمی‌خوریم!
خلوت نشین گوشه‌ی سجاده نیستیم
گیرم پیاده راه بیفتیم سمتتان
در طول سال، مرد همین جاده نیستیم!
دربند شهوت سگ نفسیم و سال‌هاست
قادر به پاره کردن قلاده نیستیم
افتادگی نشان «بلوغ» و «نجابت» است
طفلیم و نانجیب! که افتاده نیستیم
دل‌هایمان سیاه‌ترند از لباسمان!
حاضر به مست کردن بی‌باده نیستیم
شیطان اگر که سجده به انسان نکرد و رفت
فهمیده بود مثل خودش ساده نیستیم!
عمری‌ست زیر بیرق‌تان سینه می‌زنیم
اما دریغ و درد که آزاده نیستیم.
 

(۷)
نشستیم و قسم خوردیم رو در رو به جانِ هم!
اگرچه زهر می‌ریزیم توی استکانِ هم!
همه با یک زبانِ مشترک از درد می‌نالیم
ولی فرسنگ‌ها دوریم از لحن و زبانِ هم
هوای شام آخر دارم و بدجور دلتنگم
که گَردِ درد می‌پاشند مردُم روی نانِ هم!
بلاتکلیف، پای تخته، فکر زنگِ بی‌تفریح
فقط پاپوش می‌دوزیم بر پای زیانِ هم!
قلم موهای خیس از خون به جای رنگِ روغن را
چه آسان می‌کشیم این روزها بر آسمانِ هم
چه قانونِ عجیبی دارد این جنگِ اساطیری
که شاد از مرگِ سهرابیم بینِ هفت خوانِ هم
برادر خوانده‌ایم و دستِ هم را خوانده‌ایم انگار!
که گاهی می‌دهیم از دور، دندانی نشانِ هم
سگِ ولگرد هم گاهی -بلانسبت- شَرَف دارد
به ما که چشم می‌دوزیم سوی استخوان هم!
گرفته شهر رنگِ گورهای دسته جمعی را
چنان ارواح، در حالِ عبوریم از میانِ هم!. 
 

(۸)
گیرم غم روزگار سنگین باشد
گیرم دل بی‌قرار غمگین باشد
باید بکَنیم بیستونی در خویش
تا آخر شاهنامه شیرین باشد.
 

(۹)
نعنای تند/ مزّه‌ی اُربیت / سوء ظن!
دیوانگیّ مزمن مردی به نام من...
دارم میان خاطره‌ها پرسه می‌زنم
در صفحه‌های منقبض با تو گم شدن
-لب روی لب- بغل کن عزیزم مرا ببوس
حالم عجیب می‌شود از بوسه‌ی خفن!!
من بی‌خیال وسوسه و شعر می‌شوم
در این حریم خلوت یک عشق- تن به تن
شرقی‌ترین نگاه تو بیچاره کرده‌اند
این چشم‌های غم‌زده را آهوی ختن
مستم – کمی برای دلم بندری برقص
مثل جلیل توی رباعی – دَدَن دَدَن...
بوی تو را گرفته مشامم – عزیز من
چیزی شبیه عطر وجود تو – عطر زن...

 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
ww.sadeamaghashang.blogfa.com
www.khodavandegan.blogfa.com
www.temenna.blogfa.com
www.ketabane.org
www.iranketab.ir
www.yjc.ir
@Omidsabbaghno
و...

 

  • لیلا طیبی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی