حنا عثمانی
حنا عثمانی
بانو "حنا عثمانی"، شاعر جوان افغانستانی است.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
حنا عثمانی
بانو "حنا عثمانی"، شاعر جوان افغانستانی است.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
◇ نمونهی شعر:
(۱)
[تنها برای مسعود]
غرور و هیبت تو در دل سپاه تو نیست
کسی مراقب اندیشهها و راه تو نیست
اگر به نام تو امروز جمع جارچیان
مزاحم همه شهرند؛ این گناه تو نیست
کسی به شکل تو باشد نمیشود مسعود
تمام مسٲله در کفش و در کلاه تو نیست
کسی که دوست ندارد تو را دلش سنگ است
تو خود نمونه مهری و اشتباه تو نیست
تو را غرور و تو را افتخار میزیبد
تو را کلاه کژ و اقتدار میزیبد
تو خاطرات منی در زمان کودکیم
تو قهرمان منی، قهرمان کودکیم
تمام مساله ای یار به قیامت ماند
تو را ندیدم و دیدار به قیامت ماند
سخن ز معرکهای در میان نمیآید
چنان تو در وطنم قهرمان نمیآید
اگرچه خانه مبدل شود به ویرانه
بجنگم و نسپارم برای بیگانه
کسی نمانده ببیند به فکر و باور تو
مصیبت است مصیبت به جان کشور تو
نشد کلاه بپوشم تفنگ بردارم
نشد شهید شوم در رکاب و سنگر تو
چقدر صاحب جاه و جلال گردیدند
یکی یکی همه رزمآورانت از بر تو
تو را به خاک سپردند و بعد، آمر صایب
نپرس اینکه چه کردند در برابر تو
سفر بخیر خداحافظ ای مسافر من
فقط برای تو باید سرود آمر من
غمت به سینه و سنگ مزار خواهد ماند
سریچه تا به ابد داغدار خواهد ماند
تو را به گریه نشستم تو را صدا کردم
برای خانهی تنهاییات گل آوردم
صدا زدیم و نیامد جواب، فرمانده!
چقدر خستهای، آری! بخواب فرمانده.
(۲)
ز تبریز و خجند و بامیانم
ز نسل رستم و سامانیانم
فلات آریایی، شرق و غربش
خراسان را به فرغانه رسانم
از آن سوی آمودریا، سیردریا
چنان دریای پارس دارد نشانم
کیانی، پیشدادی، آل اشکان
ز نسل رستم و ساسانیانم
ز بلخ و پنجشیر و هم هریوه،
ز غورات و کنر تا جوزجانم
اگر از نسل و اصل من بپرسی
حنا عثمانیام، از آریانم.
(۳)
تاجیکم! تاج سر اهل خراسانم هنوز
دختر پرافتخار آل سامانم هنوز
از تبار رابعه، فرزند پاک مولوی
خواهر تهمینه و اسفندیارانم هنوز
میرسد اصل و نژاد من به زردشت بزرگ
وارث ایرانویچم، اهل ایرانم هنوز
من طلیعهدار فریدون و پور آریا
رستم و تهمورث و هوشنگ دورانم هنوز
یک اوستا قصه دارم از نیاکان خودم
از خجند و اصفهان و کابلستانم هنوز
مادرم خواند بگوشم بوی جوی مولیان
رودکیوار از سمرقندم، نه افغانم هنوز
تا مرا پروردهاند با بیتهای مثنوی
شرح درد دوری بلخ و نیستانم هنوز
دختر کولابیام، از آریانای کبیر
زیب گلرخسارم و مخفی بدخشانم هنوز
کشورم سرتاسر جغرافیای پارسیست
من "حنایم" زادهی فرغان و کاشانم هنوز.
(۴)
من از بلخ و بدخشانم
ز شهری سبزی پروانم
از آمو آب مینوشم
ز نیمروز و سمنگانم
منم از نسل کیگشتاسب
فریدون است نیاکانم
اگر خواهی بدانی از
شکوه و فر و دستانم
برو بنگر به شهنامه
بخوان تاریخ ایرانم
من از نسل کیومرثم
نه پشتونم، نه افغانم
نه استم انتحاری و
نه ضدی هر چه انسانم
نه ننگ کشور خویشم
نه از کوه سلیمانم
منم از نسل سامانی
اصیلم از خراسانم
منم تاجیک من آزاده
ز اجدادم چو سلطانم.
(۵)
ما سهگانه چون سه شاخ هم ریشهایم
هم زبان و هم بن و هم پیشهایم
بلخیایم و سغدی و شیرازیایم
همره آیینی و فرهنگسازیایم
هان زبان در کوه پامیر آن بود
در دماوند مردمان را جان بود
بلخ را که ناصرش حجت نمود
بر بخارا رودکی عزت فزود
حافظ و سعدی را یاد آورید
با حکیم توس دل شاد آورید
ما یکی بودیم و یکتا میشویم
همچنان عهد کهن ما میشویم
این قلمرو خطه مایان بود
خطه شاهان با ایمان بود
راز جم را کی توان از یاد برد
از ستمها بر زمان فریاد برد
شاه ما اشکانی و سامانی است
راه ما برگشت بر ساسانی است.
(۶)
از خاک خراسانم این نام به سرم نیست
از ختلان و بغلانم، ختلان به برم نیست
هویتم چو گرفتن اسمی دیگر بدادند
از جبر من افغانم نامی هویتم نیست
یکروز به پارسی شعر و غزل میسرودم
اکنون دری زبانم، پارسی سخنم نیست
نامش چو هیرمند بود هلمند به ما ساختن
من عاشق سیستانم، سیستان وطنم نیست
مرزها خط کشیدن، تا ما جدا بمانیم
ایران جدا از ماست، نیمی بدنم نیست
سعدی و فردوسی هم کمال خجندی
از میهن ما هستند ولی هموطنم نیست
در آنطرف آمو هم کیش ما بسیار است
حالا که بیگانهاند، یار و یاورم نیست
از شهر سمرقندم هم مرو و سمنگان
هوشم به بخارا است آنجا که تنم نیست
از طایفهی یعقوبم، یعقوب لیث صفاری
اولاد رستمم من، لیکن پدرم نیست
تکه و پاره گردید، خراسان بزرگ ما
در فکر وصال هستم، کسی همسخنم نیست.
(۷)
من دخت فریدونم، افغان نخواهم شد
خود اصل و نسب دارم، پتّان نخواهم شد
من زادهی ایرانم، تا زنده بود جانم
همباور این قوم، اوغان، نخواهم شد
یکتاپرست بودند، آزاده نیاکانم
نه داعشی و طالب، افغان نخواهم شد
هم طالب و هم داعش، ناپخته و، پختوناند
با کوه سلیمانی، همسان نخواهم شد
فرزند خراسانم، از آل سامانی
دنبالرو نادانی و دیوان نخواهم شد
از، زاد کیومرسم، تاریخ گواهست این
ضحاک بود، افغان، چونان نخواهم شد.
(۸)
نیام کوهْ سلیمانی، افغان نیام
همین به که تاجیک، خراسانیام
خراسانیام من، پای بندم به اصل
هم اشکانی و آل سامانیام
مرا بهره از کوروش و شاه جم
همی پیرو رستم و زال و دستانیام
بگردم گر از اصل خود، ننگ باد
من از مرو، هراتی، بدخشانیام
همه زادگاهم مهد شاهان پاک
بخارایی و بلخی، پروانیام
نبردیدهام با پلید و پلشت
چنان یک سپردار ساسانیام
تو ای اهرمن، نخوانم به خویش
هماره گریزان ز بد نامیام
تو خوابی و من زنگ بیدار باش
به دوده تاجیک و از بنْ ایرانیام
به اندیشه و گفته و کار نیک
همی نیکخواه، گریزان ز نادانیام.
ترا نیز هم میهنم خوانم به مهر
شویم یک صدا که خراسانیام
در کعبهی زرتشت دعا خواهم کرد
پیوسته هوای گاتها خواهم کرد
ایستاده به پیش آتش برزین مهر
هر روز نماز خود ادا خواهم کرد
از ته دل اشم وهو خواهم خواند
گه یاد یشتها خواهم کرد
با روشنی آتش و با قامت سرو
شوری دگر از مهر به پا خواهم کرد.
(۹)
نوش آذر بلخ خانهی زردشت است
یشت ویسنا ترانهی زردشت است
آتش که بود نمادی از نور خدا
هم معجزه، هم نشانهی زردشت است.
(۱۰)
یادﺕ میآید ﺁﻥ ﺭﻭﺯ، ﺻﺪ ﻻﻟﻪ چیدﻩ ﺑﻮﺩﯼ
ﺁﻥ ﺩﻓﻌﻪ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺭسیدﻩ ﺑﻮﺩﯼ
ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ نگاﻫﺖ ﻃﻮﻓﺎنی بیﺻﺪﺍ ﺑﻮﺩ
ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺍﻭ ﺑﻪ ﻗﻠﺒﺖ ﻧﻘﺶﻫﺎ کشیدﻩ ﺑﻮﺩﯼ
گلزخمهایت انگار ﺳﻮﻏﺎتی ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻧﺪ
ﺁﺧﺮ ﺗﻮ آﻥ ﺩﺭﺩﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺷﻮﻕ چشیدﻩ ﺑﻮﺩﯼ
ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺩﻭ چشمت ﺍﻣﺎ ﺁﺭﺍمشی دگر ﺩﺍﺷﺖ
گویی که ﺍﺯ ﻟﺐ یار چیزﯼ شنیدﻩ ﺑﻮﺩﯼ
ﺑﺎ ﻣﻦ بگو ﻣﺴﺎﻓﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ یقین ﻗﻠﺒﺖ
شاید ﺑﻔﻬﻤﻢ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺁﺧﺮ چه دیدﻩ ﺑﻮﺩﯼ
گویند که ﺑﺎﺯ ﺑﺎ ﺑﺎﺯ ﺑﺎ ﻫﻢ پر گشایند
این ﺍﺳﺖ دلیل آن که بی ﻣﻦ پریده ﺑﻮﺩﯼ؟
ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﻣﺰﺍﺭﺕ ﺑﻮﯼ ﻋﺸﻘﺖ ﺭﻭﺍﻥ ﺍﺳﺖ
عشقی که ﺑﺎ ﺑﻬﺎﯼ ﺟﺎﻧﺖ خریده ﺑﻮﺩﯼ.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
سرچشمهها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.samimamiri.blogfa.com
www.ensafnews.com
www.blog.czc.org
و...
- ۰۴/۰۴/۰۹