لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

وبلاگ خصوصی انتشار نوشته ها و اشعار بانو
#لیلا_طیبی (رها)

بایگانی
آخرین مطالب

رستم اله مرادی شاعر مسجد سلیمانی

جمعه, ۴ آبان ۱۴۰۳، ۰۳:۳۵ ق.ظ

انوشه روان "رستم اله‌مرادی" از شاعران موج‌ناب خوزستانی در ۲۳ خرداد ماه سال ۱۳۳۸ خورشیدی، در مسجدسلیمان، در خانواده‌ای کارگری به دنیا آمد. 

انوشه روان "رستم اله‌مرادی" از شاعران موج‌ناب خوزستانی در ۲۳ خرداد ماه سال ۱۳۳۸ خورشیدی، در مسجدسلیمان، در خانواده‌ای کارگری به دنیا آمد. او که بازنشسته آموزش و پرورش بود؛ سال‌ها به تدریس ادبیات فارسی پرداخت. 
از او مجموعه شعری با نام «به نفع رویاها» در سال ۱۳۸۸، توسط نشر تپش نو به چاپ رسید.
او علتِ گرایشِ خود را به ادبیات و به ویژه شعر، ناشی از نگاه‌اش به اختلاف سطحِ زندگیِ مردم در مسجد سلیمان می‌دانست. به قولِ خودش قصرهای بنگله‌ای در ۱۰۰ متری خانه‌های کارگری و حتی حلبی‌آبادها را می‌دید و غمگین می‌شد. 
در ۱۷ سالگی، نخستین شعرش، در مجله‌ی شماره ۴۰ جوانانِ رستاخیز، به چاپ رسید. اما دوره‌ی ۱۰ ساله‌ی، سکوت و انزوای در زندگی‌اش پدید آمد، تا اینکه به سال ۱۳۶۶ شکست و چندی نگذشت که نشریه‌های استانی در صفحه‌ی ادبی و نشریات ادبی مانند آدینه، دنیای سخن، کِلک، نوشتا، کادح و نشریه‌های خارج از کشور مانند قلمک و همچنین خط از او مقاله و شعر به چاپ می‌رساندند و مورد تایید بسیاری از بزرگانِ شعر قرار گرفت.
از زنده‌یاد اله‌مرادی شعرهایی در جلد سوم کتاب «شعر به دقیقه اکنون» به چاپ رسیده است. این شاعر تجربه‌های گونه‌گونی در شعر مدرن معاصر دارد و شعرش نزدیکی‌هایی با شعر حجم، شعر دیگر و شعر ناب داشته است اما سلوک درونی اله‌مرادی و نیز دوری گزیدن از هیاهو از او شاعری گوشه‌گیر ساخت.
او سال‌ها اشعارش را با نام‌های "آذران" و "فرود شهیدی" در مجلات و نشریات منتشر می‌کرد.
او از ۱۱ آذر ماه ۱۳۸۹، در پی اختلال در سیستم گوارشی و تشخیص سرطان روده به بیمارستان آیت‌الله کرمی اهواز منتقل شد؛ و در روز یکشنبه ۲۱ آذر ۱۳۸۹، در پی ایست قلبی به بیمارستان بقایی اعزام می‌شود و در ساعت ۱۳ همان‌روز  از دنیا رفت و در روز ۲۲ آذر در قبرستان عمومی مسجد سلیمان به خاک سپرده شد.


◇ ︎نمونه‌ی شعر:
(۱)
به علفزار، اگر نمی‌مُردی پوشیده‌ی تندر 
گیسو نمی‌بریدم
به آینه‌ی در میان و عطرهای در خفا
باز بر می‌خاستم 
و بر معنای نانوشته‌ای از رود
دو ستاره می‌افروختم 
اگر نمی‌مُردی تو و من 
پس از بریدنِ باران!.


(۲)
و فاجعه‌ی ملال 
کافی نیست؟
یا که سنگ هم باید شعله‌ور شود. 


(۳)
دانستم این نسترن 
دیوانه‌ترین رنگ از سپیدی‌هاست 
خطا نمی‌کند چشمم 
تا ظهر این ایوان، خاک خواهد شد 
این‌گونه که بازو به بازوی من است 
- باد !
از چهره‌ام 
دسته‌ای از سپیدی‌ها بچین 
می‌بینی؟!
دارم کور می‌شوم، از رایحه 
جوانی‌ات را ببخشا 
- بر جوانی‌ام.


(۴)
[دمِ آخر] 
- در عزای پدرم:

آخرین دم از نفس‌های خویش را
نفس کشیدی
پرندگان
تدفین دریا را
پَر ریختند.


(۵)
[به نفعِ رویاها]
برابر این کوه
نفس‌هایم به نام کیست 
صبح عجیب 
در طنین نور
گوشم به خاکستر 
که از شکفتن می‌نویسم 
برابر این کوه
نمی‌دانم     نفس‌هایم به نام کیست 
و به نفعِ کدام رویا 
آه چه جانی می‌خواهد 
گوش به گداخته‌گیِ خویش دادن


(۶)
بوی تلخی وُ گوزن می‌دهم 
نه گرم آنقدر و نه سرد
در عین حال ترانه‌ای هم می‌خواهد رخ دهد 
در گلوی هر چه به رنگ رویا 
موج بر می‌دارد پژواک‌های نامنتظر 
و عجیب که با من 
کسی دور دستِ پرندگان را پلک می‌گشاید.


(۷)
[به حنجره‌ی باد]
مزید بر گل‌های یاد
حرف که می‌‌زنیم 
سنگ‌ها 
ظالمانه‌تر تنها می‌شوند 
دست بگشاییم وُ    رعشه بر گیریم از آب‌ها 
که نشسته‌ی شب    به حنجره‌ی بادیم 
طلسم بنفشه‌های خویش 
در هاله‌ای کبود


(۸)
[می‌مانم]
بگذار بخوابم 
بر روشنای آب وُ
بر کول گرم موج
چرا بیرون از دریا      شعله‌ور شوم
آتش به جان شن می‌کشم وُ
می‌مانم        در خاطر هر موج.


(۹)
مرا مشتاقیِ خویش احاطه می‌کند 
به سوزی دیگر شب 
که فرود می‌آید از گیسو 
بی‌رکاب اما به ماه‌رویی 
می‌سوزد به خویش سلما 
سپیده‌ی «درّه‌ی جنّی» را.


 (۱۰)
از ماه نگونیِ    خویش 
می‌نگرم تا 
به هذیان ساکت صخره
سنج موج
در مصیبت سلسله‌ای از مرغانِ مُرده
در نجوا
من گورِ خود
به دریا     می‌یابم.


(۱۱)
[چشم مویه‌ی شهریوری]
مویه‌ی چشم‌های احتضار این منظومه 
که دویده به لرزه‌های کیهانی 
چتر دود که سهل گشود 
بر خاطره‌ی دو برج سیاهی و ندبه 
باران می‌خورد شقیقه‌ی ضجه 
بر بی‌گور استخوان‌های ذهن 
که چانه کلید می‌کنند 
در کنگره‌ی پرچم و باد
با چشم مویه‌های شهریوری.


(۱۲)
[متواری از خویش]
متواری از خویش زاده‌ایم انگار
و نمی‌توانیم که چراغ بر کامه‌ی ما 
پیش از این تاریک تاریک
که اینگونه صدا شکسته برنطع خون
- بی‌بافته‌ای هلال و گیسو! -
تابوت تنهایی پینه می‌زند بر کتف 
در صلات بی‌مردی
متواری از خویش 
نیش زده‌ی مار سنگچین 
که مالاریای کودکی را
تن بی‌تیمار یخ می‌شود.

 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی 

  • لیلا طیبی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی