میترا سرانی اصل شاعر اهوازی
بانو "میترا سرانیاصل" شاعر و منتقد ایرانی، زادهی سال ۱۳۴۰ خورشیدی، در اهواز و ساکن کرج است.
بانو "میترا سرانیاصل" شاعر و منتقد ایرانی، زادهی سال ۱۳۴۰ خورشیدی، در اهواز و ساکن کرج است.
ایشان کارشناس ادبیات فارسی از دانشگاه دزفول در سال ۱۳۸۷ است.
مجموعه شعری به نام "اصلا بیایید با هم بمیریم" از ایشان در سال ۱۳۸۲ منتشر شده است. در سال ۱۳۸۸ نیز دومین مجموعه شعرش با نام "میخواهم گیسهای دنیا را ببافم" توسط انتشارات داستانسر منتشر شد.
▪ نمونهی شعر:
(۱)
ﺣﺮﻓﻬﺎﻳﻢ ﺭﻭی ﺻﻨﺪﻟی ﺳﻨﮕﻴﻨی میﻛﻨﺪ
ﺁﻗﺎ
اﺟﺎﺯﻩ ﺑﺪﻫﻴﺪ ﺻﻨﺪلیﻫﺎﻳﻤﺎﻥ ﺭا ﻋﻮﺽ ﻛﻨﻴﻢ
ﺷﻤﺎ ﻛﻪ اﺯ ﺩﺳﺘﻤﺎﻝ ﮔﺮﺩﻥ ﺧﻮﺩ ﺁﻭﻳﺰاﻥ ﻣﺎﻧﺪﻩاﻳﺪ
اﻧﮕﺎﺭ ﺷﻜﻞ ﻣﻂﻠﻖ اﻳﻦ ﺷﺮاﺏ
ﺩﺭ ﮔﻠﻮﻳﺘﺎﻥ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ اﺳﺖ
ﺗﺎ ﻋﻘﺮﺑﻪﻫﺎی ﺳﺎﻋﺖ
ﺑﻪ ﺩﻛﻤﻪﻫﺎﻳﻢ ﮔﻴﺮ میﺩﻫﺪ
ﮔﻠﻮﻳﻢ ﭘﺮ اﺯ ﺟﻬﺎﻥ ﺳﻮمیﺳﺖ
ﻛﻪ اﺗﺎﻕ ﺧﻮاﺑﻢ ﺭا اﺯ ﺑﺮ میﺩاﻧﺪ
اﻛﻨﻮﻥ ﺑﺎ ﺟﻤﻊ ﺯﻧﺎﻧﻪاﻡ
انگشتهاﻳﻢ ﻛﻔﺎﻳﺖ نمیﻛﻨﺪ
ﺗﺎ ﺯﻧﺎنگیاﻡ ﺭا ﺟﻤﻊ ﺑﺒﻨﺪﻳﻢ
و ﺗﻜﻴﻪﮔﺎهی ﺑﺮای ﺻﻨﺪلی ﻣﻬﻴﺎ ﮔﺮﺩﺩ.
(۲)
ﺗﻨﻬﺎ اﺗﻔﺎﻕ ﺧﻮﺏ
ﺩﺭ ﻣﻮﻫﺎی ﺗﻮ ﺷﻜﻞ میﮔﻴﺮﺩ
ﻭقتی ﻣﺯﻳﻦ میﺷﻮی
ﺑﺎ ﺭﻭﺑﺎنی ﺳﻔﻴﺪ
و ﻛﻔﺶﻫﺎیی ﻛﻪ اﺯ ﺟﻮانیاﻡ ﺑﺮ میﺩاﺭی
ﭼﻪ ﭼﺸﻢﻫﺎیی ﺑﺮ ﺩاﻣﻨﺖ
ﻧﻘﺶ میﺯﻧﻨﺪ.
(۳)
ﺁﻩ ﺧﺎﻭﺭﻣﻴﺎﻧﻪ
ﺩﻳﺸﺐ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﻢ ﮔﺮفتی
ﻟﺒﺎﻧﺖ ﭘﺴﺘﻪای ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ
و ﻟﺒﺎﺳﻢ ﺭا میﺩﺭﻳﺪی
ﻃﻨﺎﺑی ﻛﻪ ﺯﻧﺪگی ﺭا
ﺩﺭ ﻗﻔﺲ ﺗﻮ ﻣﻌﻨﺎ میﻛﻨﺪ
ﻣﺪاﻡ ﺗﻨﻢ ﺭا ﻟﻤﺲ میﻛﻨﺪ.
(۴)
امروز
تجاوز گروهی
به دختری که دکمههای خود را لو نداده
و لچکی از آسمان به سر دارد
رخ داده
گویا متهمین
زنجیرهای از نرینگیشان ساختهاند
تا آسمان را بخراشند.
(۵)
[حلاج]
بیشک
حلاج
دستی در آفرینش این دار
داشته است
که چنین جوی روان
و گلهای سرخ و زرد
به چهره دارد
و این سنگها
که به کرات
نامش را در دایره
به آب نقش میبندند
بیشک
این گرهها
نقش بند دار را
به دست پینه زده است.
(۶)
خوشبختی رنگ سادهای داشت
و من گم کردم گوشواره سرخش را
و سیبی را که به دندان داشت
در سرانگشتانم فشردم.
(۷)
یادتان باشد
مرگم را به لحن پرنده بخوانید
نه کرگدنی ترسآور
که شعرهای مرا بهم بریزد
جسدم را لابلای روزهای زمستان
که بروسان را سفید در خود پوشاند، بپوشانید
نه سرخ به رنگ خونی که هیچگاه نریخت
اما لبانش را به آن آویخت
و بر منقار پرنده گذاشت
مرگم آوازیست
که کوچههای شهر را زیر پا میگذارد
تا شکل دموکراسی
بر بسترش باز شود.
(۸)
دختر گیسو بلندم
تنیده گیسو در اندام خود
مست جنوبیهایش
خیس از تب بلم ران رود
نفس به نفس
لابلای گیسویت
بو میکشم
اهواز کلماتم را
که کارون، به لبان خود کشیده
...
به سپیدی این پل نگاه کنید
کارون تنم را استتار نمیکنم
دستش را میگیرم
به کوچههای هر چند با تو بودن
و از پستانهایش
حلال عشقی را نوشیده
و لندن را میگویم
قدمتش را از پل شهر بردارد
تا کارونم عبور کند
بیدغدغهای
برای عریانیاش
که خسته شدهام
از بس گرفتار شدهام
در حجاب جمهوریام
...
اهوازم را به سفر میبرم
به سرچشمهی زاگرس
تا از آلودگیش بکاهد
و صورتش را خواهم شست
با برفهای البرز
موهایش را زاگرس به زاگرس شانه خواهم زد
به پای تخت میبرمش
و تریبونش را به دهان میگیرم
تا پیچش موهایش را
در این جغرافیا نشان دهم
آه ای کارون لب بستهام
چه پلهایی به حسرتت ماندهاند.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
منابع
www.mashqezan.blogfa.com
www.tarnamayjonoob.ir
www.vaznedonya.ir
www.piadero.ir
- ۰۳/۰۴/۰۶