لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

وبلاگ خصوصی انتشار نوشته ها و اشعار بانو
#لیلا_طیبی (رها)

بایگانی
آخرین مطالب
۱۵
تیر

توران میرهادی

 

بانو سیده توران میرهادی (خُمارلو) زاده‌ی ۲۶ خرداد ماه سال۱۳۰۶ در شمیران، استاد ادبیات کودک، نویسنده و کارشناس آموزش بود.
پدرش «سید فضل‌الله» که ریشه و تبار تفرشی داشت؛ بود و مادرش «گرِتا دیتریش» یک زن آلمانی.
او در سال ۱۳۲۵ برای ادامه تحصیل به اروپا رفت. خود درباره‌ی روزگار تحصیل در اروپا این‌طور گفته است: درباره وضعیت آنجا باید بگویم که سخت بود؛ خیلی سخت بود. در اروپا قحطی بود و ما که دانشجو بودیم، جیره غذایی خیلی کمی داشتیم و خودمان را با بلوطِ بوداده سیر می‌کردیم، اما در نهایت احساس می‌کردیم آموختنی است. کتابخانه عظیم، امکان‌های عظیم، کتاب به زبان‌های مختلف، استادانی که اعتبار دانشجو برایشان مطرح بود و در نهایت اینکه ما احساس می‌کردیم در فضای علم تنفس می‌کنیم. همین بود که جاذبه‌ای خاص داشت... .
توران میرهادی پس از ۵ سال در زمستان سال ۱۳۳۰ دوباره به ایران بازگشت. وی در بازگشت به ایران در سال ۱۳۳۱ با سرگرد جعفر وکیلی، از اعضای شاخه نظامی حزب توده، ازدواج می‌کند؛ که دکتر پیروز وکیلی حاصل این ازدواج است. پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، وکیلی زندانی و در سال ۱۳۳۳ اعدام می‌شود. توران میرهادی سالی پس از فراق همسر، کودکستان «فرهاد» را به یادِ برادرِ مرحومش راه‌اندازی می‌کند و بعدها دبستان و راهنمایی «فرهاد» را هم تأسیس می‌کند. همچنین در سال ۱۳۴۱ موفق شدند که اندیشه خویش درباره تأسیس شورای کتاب کودک را عملی سازد.
بانوی عاشق فرزندان ایران در سال ۱۳۴۴ با مهندس ‌محسن خمارلو ازدواج می‌کند. ثمره ازدواج با محسن خمارلو افزون بر سه فرزند به نام‌های کاوه، دلاور و پندار، اقدام برای پی‌ریزی فرهنگ‌نامه کودکان و نوجوانان ایران بود که توران میرهادی توانست با وصیتِ خداپسندانه همسر خویش آن را پایه‌ریزی کند:«همسرم که در سال ۱۳۵۸ جهانِ میرا را ترک گفت، در نامه‌ای که برای من به جا گذاشته بود، خواسته بود با بهره‌گیری از بخشی از دارایی او «کاری برای مردم» انجام دهم؛
پدیدآوردنِ فرهنگ‌نامه‌ای برای کودکان و نوجوانانِ این سرزمین را در ذهنِ او پرورش دهد و وادارد تا او اندیشه خویش را با وجود همه سختی‌ها و موانع، اجرایی کند.
سرانجام در پی سکته‌ی مغزی در شهریور ۱۳۹۵ در بیمارستان بستری شد و در ۱۸ آبان‌ ماه ۱۳۹۵ در سن ۸۹ سالگی، درگذشت. مراسم خاک‌سپاری او صبح جمعه ۲۱ آبان ۱۳۹۵ با حضور جمع پرشماری از اهالی فرهنگ و هنر در باغ خانه هنرمندان ایران برگزار شد. سپس پیکر او به امامزاده عبدالله (شهرری) منتقل و در کنار پسرش، که سال‌ها پیش در جریان سیل جان خود را از دست داد به خاک سپرده شد.
یک جمله از بانو توران میرهادی ماندگار شده است:
"غم بزرگ را به کار بزرگ تبدیل کنیم."

 

▪︎کتاب‌شناسی:
- ک‍ت‍اب فارسی اول. م‍ول‍ف‍ان ث‍م‍ی‍ن‍ه ب‍اغ‍چ‍ه‌ب‍ان، ج‍ه‍ان‍گ‍ی‍ر ش‍م‍س‌آوری؛ ه‍م‍ک‍اران ت‍وران‌م‍ی‍ره‍ادی، ی‍ح‍ی‍ی ف‍ی‍وض‍ات؛ ن‍ق‍اش‍ی از م‍ح‍م‍د زم‍ان زم‍ان‍ی، پرویز کلانتری، نورالدین زرین‌کلک؛ خ‍طاطی از سیف‌الله یزدانی. ت‍ه‍ران: ف‍ران‍ک‍ل‍ی‍ن، وزارت آم‍وزش و پ‍رورش، سپاه دانش، ۱۳۴۲ ،۱۳۴۴.
- تعلیمات اجتماعی تاریخ، جغرافی و تعلیمات دینی چهارم دبستان. ت‍وران م‍ی‍ره‍ادی، با همکاری لیلی آهی (ایمن)، ثمین باغچه‌بان (پیرنظر)، علی‌اصغر مهاجر. تهران: وزارت فرهنگ، ۱۳۴۳.
- تعلیمات اجتماعی سوم دبستان. ت‍وران م‍ی‍ره‍ادی. تهران: سازمان کتاب‌های درسی ایران، وزارت آموزش و پرورش، ۱۳۴۷.
- فهرست کتاب‌های مناسب برای کودکان و نوجوانان. [تهران]: شورای کتاب کودک، ۱۳۴۷.
- راهنمای تدریس کتاب تعلیمات اجتماعی سوم دبستان. [تهران]: سازمان کتاب‌های درسی ایران، وزارت آموزش و پرورش، ۱۳۵۲.
- تعلیمات اجتماعی و چهارم برای کلاس چهارم دبستان. ت‍وران م‍ی‍ره‍ادی، با همکاری لیلی آهی (ایمن)، ثمین باغچه‌بان (پیرنظر)، علی اصغر مهاجر. تهران: وزارت آموزش و پرورش، [بی نا].
- دو گ‍ف‍ت‍ار: ک‍ت‍اب‍خ‍ان‍ه آم‍وزش‍گ‍اه‍ی و ن‍ق‍ش آن در ای‍ج‍اد ع‍ادت ب‍ه م‍طال‍ع‍ه. ت‍وران خ‍م‍ارل‍و (م‍ی‍ره‍ادی). [ب‍ی ج‍ا: ب‍ی ن‍ا]، ۱۳۵۷.
- گ‍ذری در ادب‍ی‍ات ک‍ودک‍ان. ت‍ال‍ی‍ف ل‍ی‍ل‍ی ای‍م‍ن (آه‍ی)، ت‍وران خ‍م‍ارل‍و (م‍ی‍ره‍ادی)، مهدخت دولت‌آبادی. -- ت‍ه‍ران: ش‍ورای ک‍ت‍اب ک‍ودک، ۱۳۵۷.
- ج‍س‍ت‍ج‍و در راه‌ها و روش‌های ت‍رب‍ی‍ت. ت‍وران م‍ی‍ره‍ادی (خ‍م‍ارل‍و). ت‍ه‍ران: آت‍ل‍ی‍ه، ۱۳۶۲.
- ف‍ره‍ن‍گ‍ن‍ام‍ه ک‍ودک‍ان و ن‍وج‍وان‍ان. پ‍دیدآورن‍ده ش‍ورای ک‍ت‍اب ک‍ودک؛ زی‍رن‍ظر ت‍وران‌م‍ی‍ره‍ادی (خ‍م‍ارل‍و)، ای‍رج ج‍ه‍ان‍ش‍اه‍ی. ت‍ه‍ران: ش‍رک‍ت ت‍ه‍ی‍ه و ن‍ش‍رف‍ره‍ن‍گ‍ن‍ام‍ه ک‍ودک‍ان و ن‍وج‍وان‍ان، ۱۳۷۱ -.
- ک‍ت‍اب ک‍ار م‍رب‍ی ک‍ودک: ب‍رن‍ام‍ه ک‍ار س‍الان‍ه م‍رب‍ی در م‍ه‍د ک‍ودک وک‍ودک‍س‍ت‍ان. ن‍وش‍ت‍ه ت‍وران خ‍م‍ارل‍و (م‍ی‍ره‍ادی). ت‍ه‍ران: نشر آگه، ۱۳۷۰.
- آن که رفت، آن که آمد. ت‍وران‌م‍ی‍ره‍ادی (خ‍م‍ارل‍و)؛ نقاشی از مهرنوش معصومیان. تهران: فاطمی (واژه)، ۱۳۷۷.
- م‍ادر و خ‍اطرات پ‍ن‍ج‍اه س‍ال زن‍دگ‍ی در ای‍ران. ت‍وران م‍ی‍ره‍ادی و س‍ی‍م‍ی‍ن ض‍راب‍ی. ت‍ه‍ران: نشر قطره، ۱۳۸۳.
- ت‍وران م‍ی‍ره‍ادی. ت‍وران م‍ی‍ره‍ادی. ت‍ه‍ران: دی‍ب‍ای‍ه، ۱۳۸۶.

 

 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)

  • لیلا طیبی
۱۳
تیر

اسفندیار نظر

اسفندیار نظر چامه‌سرا، پژوهشگر و روزنامه‌نگارِ سرشناس تاجیک است که در پاییزِ ۱۳۵۰ در روستایِ دَرغِ عینیِ استانِ سغدِ تاجیکستان زاده شد. او دانش‌آموخته‌ی خاورشناسی از دانشگاهِ ملیِ تاجیکستان است. وی  پس از دانش‌آموختگی در سالِ ۱۳۷۵ به روزنامه‌نگاری روی آورد و سردبیری چند رسانه را بر دوش گرفت.
از کتاب‌های وی می‌توان از «مرا سپار و برو»، «همخونِ دیواشتیچ»، «یادگارِ خون و خاکستر»، «در کوچه‌های شب» و «از معبرِ طوفان» نام برد. «تومار خونین» و «نخل در مُرداب» در دست انتشار دارد. کارهای پژوهشی نظر نیز «دو جشنِ بزرگِ ملی: نوروز و مهرگان»، «تاریخِ مختصرِ دَرغِ شریف»، «با لهجه‌ی دَرغی»، «نوروزِ دَرغ» و «فاجعه‌ی ملتِ تاجیک بر اساسِ مطالبِ روزنامه‌ی آوازِ تاجیک» نام دارند. همچنین، گفتنی است با کوششِ او دیوانِ چامه‌های سیمین بهبهانی با نامِ «یک دامن گل» به خط سیریلیک چاپ شده است.
اسفندیار نظر در سال ۲۰۱۶ به آلمان رفت و همانجا ماندگار شد.

▪︎نمونه شعر:
(۱)
در مکانِ جان بُوَد کون و مکانِ پارسی،
سد جهان گنجیده است اندر جهانِ پارسی.
ای که در محدوده‌ی چشمت نشستی، آ برون،
تا ببینی از کران تا بیکرانِ پارسی!
رنگ می‌‌بازی به این نیرنگ‌بازی، ای عدو،
می‌درخشد بر تو چون رنگین‌کمانِ پارسی.
زخمِ تیغِ تازی اندر استخوان دستِ ما،
لیک تیغ او شکست از استخوانِ پارسی.
خود رسول کبریا گفت و نیایش کرده است 
ملتِ ما ایزدش را با بیانِ پارسی.
گوهر و اورنگ سلطانان یکی برجا نماند،
ماند اما مخزنِ گوهرفشانِ پارسی.
آلِ صفار است و تاریخِ صف‌آراییِ ما،
آلِ سامان است و سامانِ زبانِ پارسی.
تا که نامِ رودکی هست و زرافشان جاری است،
در بخارا زر فشاند زرفشانِ پارسی.
کارِ رستم کرد، آری، کارِ رستم رودکی،
کارِ آسان نیست گشتن قهرمانِ پارسی.
خشت از کاخِ زبان ما نگون نافتد یکی،
تا که پیرِ توس باشد پاسبانِ پارسی.
تا سلاحِ ما کمانِ ایرج و آرش بُوَد،
می‌زند بر سینه‌ی دشمن کمانِ پارسی.
مدحِ دونان را مکن با این زبان، وقتی نکرد
ناصرِ خسرو چنین در یومگانِ پارسی.
سر به پای شاه می‌مانی، نمی‌شرمی که سر 
کرد خم هرجا شهی بر آستانِ پارسی؟!
کُندمندِ این زبان از شعرِ مداحان بُوَد،
شعرِ مداحی بُوَد قفلِ دهانِ پارسی.
آفتابِ بی غروبی دیده‌ای؟ اینک، ببین،
شمسِ مولانا بُوَد در آسمانِ پارسی.
حرفِ جانِ سعدیِ شیراز باشد این زبان،
پارسی گوید چنان در بوستانِ پارسی.
باده از خونِ رزان در ساغرِ خیام نیست،
هست اندر جامِ او خونِ رزانِ پارسی.
قندِ قرآن می‌شود در شعرِ حافظ قولِ حق،
شهدِ قرآن است در قندِ دکانِ پارسی.
قندِ حافظ می‌کند بنگاله را شیرین مقال،
لحن خسرو می‌شود هندوستانِ پارسی.
از بدخشان لعل می‌جویی؟ بجو، اما بدان،
هست آن لعلِ بدخشان دُرِ کانِ پارسی.
روی هر سنگ و در و دیوار حرفی، مطلعی است،
با دبیره‌ی پارسی، نام و نشان پارسی.
زخمها خوردست و اینک می‌خورد با دستِ خصم،
باز سیمرغِ زبان در آشیانِ پارسی.
یک زبان را می‌دهد سه نام با دستورِ خصم،
ناسپاس خورده نان از رویِ خانِ پارسی.
کهکشانی چند دعوای نبوت می‌کنند،
پارسی ناخوانده زیرِ کهکشانِ پارسی.
ناتوانی چند کتمانِ حقیقت می‌کنند،
بی‌خبر از گرد و میدان و سنانِ پارسی.
چند با قول عدوی خویشتن باور کنند،
این گروهِ بی‌خبر از دودمانِ پارسی؟!
حرفشان هیچ و دلایل هیچ و بنیان هیچ هیچ،
هیچ باشد زورشان پیشِ توانِ پارسی.
جان رود، اما کجا تا شعرِ تر دارد رود،
از تنِ مجروح این ملت روانِ پارسی؟!


(۲)
گریست تا به سحر ابر 
ابر چشمانم 
که داستان غم دل شود تمام و نشد 

چو رودهای کوهستان به تندی پیمودم
چو رعد و برق
خروشیدم از غم ملت 
که درد خویش بگویم به یک کلام و نشد 

چو ترمه نعره زنان از چکادهای بلند 
به زیر افتادم
تمام آب شدم، پیش پاش سر سودم
که تا وطن از جبر و ظلم و از حکام
رهایی یابد از این جمله 
جمله دام و نشد 

دریغ 
جز دریغ هم چه باید گفت؟
بسوختم در این آرزوی خام و نشد 

به کوی پیر مغانم کشید پای طلب 
که فال ملت من را به جام جم بیند 
در این مقام هم حافظ 
چه خون، که در دلم افتاد همچو جام و نشد 

نمی‌شود
به خموشی نمی‌توانم دید 
که این وطن خراب و ملتم خوار است 
نمی‌شود
به خموشی نمی‌شود، مردم
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد 

گریست تا به سحر ابر 
ابر چشم من از غم 
به آنچه کرد شغاد و چه رفت بر رستم 
گریست بایدم اکنون به آن قلمکش که 
چنین نخواست دهد قصه را
دوام و نشد 

گریست بایدم، آری، برای این ملت 
که کرد بچه خود را اگر این رستم نام
به نام کاوه نیافراشت 
پرچمی در بام
نجست راه رهایی، به جز در گفتار
که خوار نماند 
و هم غلام و نشد 

بله 
به روز جنگ، مبارز نخاست در میدان
نجست راه رهایی ز بند و از زندان
رهایی جست به تسلیم، تا امان یابد 
ز خصم بی‌پدر و نام
رهایی جست به تسلیم و احترام و نشد 

فغان که در طلب گنجنامه مقصود
رهی نجست و به خوار و به خواری‌ها تن داد
به گریه ساخت، که شود کار به مرام و نشد 

گریست چشم دلم با هزار غم اینجا 
که نیست در تبار ما رستم 
که نیست در دیار ما رستم 
به این بهانه، که یابم ز دوده‌ی او نام
بسی شرم به گدایی بر کرام و نشد 

در این وطن 
ز خون ملت من 
دریغ و درد
که می‌خواستم به مرگ شغاد 
شود حدیث خیانت کم و تمام و نشد 
گرفت رستم از او گرچه انتقام و نشد.

 


گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)

  • لیلا طیبی
۱۲
تیر

پشت پنجره ایستاده ام.
 نارون پیر،،،
ذهنم را خوانده‌ست...
حالا؛
با گنجشک‌های روی شاخه،
نامم را--
بارها وُ
       بارها؛
به لهجه‌ی آن‌ها جیک‌جیک می‌کند.
                                  '♡'
چقدر خوشبختم!

 

 

#لیلا_طیبی(رها)
#هاشور_در_هاشور

  • لیلا طیبی
۱۲
تیر

#هاشور ۳۱


سال‌هاست چشم دوخته‌ام،،،   
به راه آمدنت‌.
                             ♡
 به انتظارم پایان بده!
 

#لیلا_طیبی (رها)
#کتاب_چشم_های_تو 
#هاشور

  • لیلا طیبی
۱۱
تیر

حاج مرشد چلویی

حاج میرزا احمد عابد نهاوندی مشهور به حاج مرشد چلویی، شاعر متخلص به "ساعی" و از عارفان معاصر، زاده‌ی ۱۲۶۷ در نهاوند بود.
او در راسته‌ی آهنگرها و نجارهای بازار‌تهران جنب مسجد جامع، چلوکبابی داشت و چون با مردم با زبان شعر و پند و اندرز برخورد می‌کرد به حاج مرشد معروف بود.
او در بازار تهران جنب مسجد جامع برای عموم، سخنرانی‌های هفتگی برپا می‌داشت. یکی از مطالب بسیار مهمی که جناب مرشد در مورد آن صحبت می‌کند «اسرار و رموز عشق واقعی» است. به نظر جناب مرشد «عشق واقعی» چند شرط و نشانه دارد:
– عشق باید توأم با علم باشد. یعنی: عاشق بداند که معشوق او شایسته این عشق است و حقیقت عظمت او ایجاب می‌کند که عاشق او باشد.
– عشق باید توأم با عقل باشد. یعنی: عقل تایید کند که معشوق او شایسته این عشق است و حقیقت عظمت او ایجاب می‌کند که عاشق او باشد.
– عشق باید توأم با عقل باشد. یعنی: عقل تایید کند که معشوق دارای چنان درجه‌ای از علو است که عقل سلیم، عشق او را تایید می‌کند.
– برای هدایت عشق، نور لازم است. یعنی: عقل می‌گوید: انسان باید با نور حرکت کند تا به معشوق برسد و عقل، هدایت کننده عشق است.
– عشق واقعی یک معیار دارد. معیار عشق کرم است.

تنها نسخه دیوان اشعار عرفانی ساعی در زمان خود در آتش‌سوزی مغازه‌اش سوخت از این رو پس از تدوین اشعار به جامانده به دیوان سوخته مشهور شد. او اجازه چاپ اشعار خود را نمی‌داد، اما پس از درگذشت وی تاکنون چند بار توسط نوه‌اش حسین عابد چاپ و منتشر شده‌ است.
همچنین زندگی‌نامه‌ای از ایشان توسط علی عابد نهاوندی دیگر نوه‌ی او، تهیه و در کتاب بهترین کاسب قرن آمده است.
حاج مرشد با عرفای هم‌عصر خود مانند شیخ رجبعلی خیاط، طوطی همدانی و حاج اسماعیل دولابی ارتباط دوستانه داشت.
می‌گویند درِ مغازه‌اش، فقرا صفی داشتند که از داخل راهرو شروع می‌شد و به اول سالن مغازه ختم می‌گشت. افراد فقیری که معمولاً عائله‌مند بودند و بعضی مورد شناسایی مرشد قرار داشتند، هر روز می‌آمدند و به نسبت تعداد عائله خود غذای رایگان و خرجی یومیه می‌گرفتند.
درباره‌ی زمینه‌ی تحول معنوی خود چنین می‌گوید: "سال‌ها قبل در سنین جوانی که تازه به تهران آمده بودم، فقیری را دیدم که از گرسنگی هیچ جانی نداشت و صدایش در نمی‌آمد. من هم فقط یک سکه را که تمام دارایی‌ام بود، به فقیر دادم و او برای خود غذا خرید. از آن روز به بعد حالات عجیبی به من دست می‌داد. آن سکه سرنخی برای پیشرفت‌های معنویم بود".
او در حدود نود سالگی در ۲۵ شهریور ۱۳۵۷ خورشیدی در تهران درگذشت.
همسر سوم مرشد، که در موقع فوت او حضور داشته است، نقل می‌کند: "هنگام وفات مرشد در حالی که در بستر خوابیده بود و چشمانش بسته بود، سر خود را به طرف قبله چرخانید و به شخص یا اشخاصی که مشاهده می‌کرد و ما نمی‌دیدم، گفت: «خودم می‌آیم» و آن‌گاه چشم از جهان بست و یک دنیا خاطره از خود به جای گذاشت".
قبر او در مسجد ماشاءالله در کنار امامزاده هادی در جنب ابن بابویه تهران است. این بیت شعر از او بر سنگ عمودی بالای قبر وی نوشته شده‌ است:
همچو ساعی از دو عالم درگذر
تا شوی از آفرینش با خبر

▪︎چند سخن حکیمانه از مرشد:
- همه موجودات دارای صفحه‌ای در خلقت هستند که شرح حال و عظمت آن‌ها در آن نوشته شده است، روی هر برگی از برگ‌های درختان نوشته شده است که برای مداوای چه بیماری خوب می‌باشد، ولی بشر با این زبان آشنا نیست.
- تقوی و صبر دو کلید بهشت هستند که در دست و زبان آدمی است!. اگر از چیزی ناراحت شدی، زود زبانت را به حرف ناسزا برنگردان؛ بلکه برعکس به طرف خود محبت کن.
- بهشت در دست و دهان شماست. ای انسان تو این همه به دنبال بهشت می‌گردی و آرزو می‌کنی که اهل بهشت باشی، در حالی که نمی‌دانی جنت در دهان و دست خود توست؛ دهانی که گفتارش حق و در راه اعتلای کلمه حق و اسماء الله باشد و دستی که دست دهنده است، به خلق خدا نیکی می‌کند و گره کار مردم را می‌گشاید. کسی که صاحب چنین دست و زبانی باشد، همه عوالم هستی برای او پست و کوچک می‌شود و ملائکه پایبند او می‌شوند.

▪︎نمونه شعر:
)
کو آن کسی که کار برای خدا کند؟
بر جای بی‌وفایی مردم وفا کند
هرچند خلق سنگ ملامت بر او زنند
بر جای سنگ نیمه شب‌ها دعا کند.

)
باغبان در باز کن من مَردِ گلچین نیستم
می‌نشینم گوشه‌ای گل‌ها تماشا می‌کنم.

)
حباب‌وار برای نظاره‌ی رخ دوست
سری کشیم و نگاهی کنیم و آب شویم.

)
غم و مِهر حسین
من غم و مِهر حسین با شیر از مادر گرفتم
روز اول که آمدم دستور تا آخر گرفتم
بر مشام جان زدم یک قطره از عطر حسینی
سبقت از مُشک و گلاب و نافه و عنبر گرفتم
عالم ذَر، ذرّه‌ای از خاک پای حضرتش را
از برای افتخار از حضرت داور گرفتم
بر در دروازه‌ی ساعات، ساعت‌ها نشستم
تا سراغ حضرتش از زینب مضطر گرفتم
زینبی دیدم چه زینب؟ کاش مدّاحش بمیرد!
من ز آه آتشینش، پای تا سر در گرفتم...
ناگه از بالای نی فرمود شاه تشنه کامان
سر به راه دوست دادم، زندگی از سر گرفتم...

)
کشتگان عشق 
کشتگان عشق، بی‌‌غسل و کفن خوابیده‌اند
سر به‌ راه دوست داده، با بدن خوابیده‌اند  
در گلستان شهادت، یک‌به‌یک مانند گل
پاره‌ پاره در جوار «ذوالمنن» خوابیده‌اند  
در کنار شاه اقلیم امامت، روی خاک
با تن صد پاره، هفتاد و دو تن خوابیده‌اند  
احمد و قاسم چو عبدالله، پهلوی حسین
با تن صد چاک و با وجه حسن خوابیده‌اند  
سرزمین کربلا یعنی حسین‌آباد عشق
مردمانش جمله با یک پیرهن خوابیده‌اند  
جان‌نثارانِ شه دین، ساکنان بزم قُرب
بی‌کس و بی‌خانمان، دور از وطن خوابیده‌اند  
گر خزان شد گلسِتان مصطفی، فخر زمن
نو‌گلانش، تشنه‌ لب در آن چمن خوابیده‌اند  
چنگ ننْوازید امشب، لشگر! از بهر خدا
که اهل‌بیت شاه، در «بیت ‌الحزن» خوابیده‌اند  
ای صبا! آهسته‌تر می‌ران به دشت کربلا
کودکان در خیمه با حُزن و مِحن خوابیده‌اند  
«ساعیا»! با چشم حق‌بین، بین که یاران حسین
جمله یک روح‌اند، لیکن تن‌به‌تن خوابیده‌اند.

)
شب هجران
فغان! که عترت «خیر البشر»، خرابه‌نشین شد
خرابه بود، ولی بهتر از بهشت برین شد  
اگرچه آل علی را فلک نشانْد به ویران
ببین که خادم ویرانه، جبرئیل امین شد  
در آن خرابه اگر جای داشت، مور ضعیفی
هزار مرغ سلیمانی‌اش به زیر نگین شد  
مگو خرابه، بگو گلشن حسین‌آباد
که خاک صحنه‌ی او، مُشک نافه‌ی چین شد  
سزد که فخر کند بر مقامِ هاجر و حوّا
خرابه‌ای که در آن دفن، دخترِ شه دین شد  
شهی که بود به عرش برین، مقام و مکانش
مقام عترت او را، مکان به فرش زمین شد  
ز بس گریست به ویران، رقیّه در شب هجران
وصال و موت بر آن کودک اسیر، قرین شد  
نوشت «ساعی» تاریخ بی‌نوایی زینب
علی که خانه‌نشین گشت، او خرابه‌نشین شد.

 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
 

منابع
- بهترین کاسب قرن: خاطرات مرحوم حاج مرشد چلویی -طاب ثراه-، علی عابد نهاوندی، نشر سبحان، تهران، چاپ پنجم (۱۳۸۵).
- دانشنامه آزاد ویکی‌پدیا فارسی.
 www.doctv.ir 
http://bdoon.ir
http://www.asheghekhoodabashim.blogfa.com
https://www.afkarnews.com
https://www.karbobala.com
https://www.shereheyat.ir

  • لیلا طیبی
۰۶
تیر

لیلا صراحت

لیلا صراحت روشنی زاده‌ی ۲۳ خرداد یا ۲۳ مهر ۱۳۳۷ در چاریکار ولایت پروان، شاعر، نویسنده و روزنامه‌نگار معاصر افغانستان بود.
او فرزند سرشار شمالی، از نویسندگان بنام افغانستان بود.
لیلا در سال ۱۳۴۴ خورشیدی وارد مکتب شد و دبیرستان را در سال ۱۳۵۵ در مدرسه‌ی ملالی به پایان برد. در سال ۱۳۵۶ خورشیدی وارد دانشکده‌ی زبان و ادبیات گردید و در ۱۳۵۹ در رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه کابل، لیسانس گرفت. سپس از ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۵ خورشیدی در دبیرستان مریم، تدریس کرد.
از سال ۱۳۶۵ خورشیدی تا سقوط رژیم دکتر نجیب، ابتدا به عنوان سردبیر و سپس به سمت معاون در مجله‌ی «میرمن» اشتغال ورزید. افزون بر این، او با تأسیس کانون نویسندگان جوان در چهارچوب انجمن نویسندگان افغانستان، به عنوان معاون کانون نویسندگان جوان برگزیده و پس از چندی به عضویت شورای مرکزی انجمن نویسندگان افغانستان نیز پذیرفته شد.
در زمان حکومت مجاهدین (در سال ۱۳۷۲ خورشیدی) به سمت معاون ریاست امور زنان به کار پرداخت و نشریهٔ «ارشاد نسوان» را دوباره احیا کرد. او به عنوان اولین مدیر مسوول دوره دوم نشر این نشریه نیز برگزیده شد که دوره اول نشر آن به سال‌های حاکمیت شاه امان‌الله بر می‌گردد.
در همین دوران، کانون فرهنگی «رابعه بلخی» را پایه‌گذاری کرد که بعداً این کانون در دیار مهاجرت نیز به فعالیت‌های خود ادامه داد.
لیلا صراحت، چند ماه پس از تسلط گروه طالبان بر افغانستان (در اواخر سال ۱۳۷۵ خورشیدی)، بار سفر بر بست و از کابل راهی پیشاور پاکستان شد و اندکی بعد از آنجا به کشور هُلند پناهنده گشت.
او در هُلند مسئولیت نشریهٔ «حوا در تبعید» آورگان نشراتی انجمن زنان افغان «رابعه بلخی» را بر عهده گرفت.
لیلا از سال ۱۳۵۰ خورشیدی به سرودن شعر آغاز کرد و شعرهایش از سال ۱۳۵۳ خورشیدی در نشریه‌های داخل و خارج از کشور به چاپ رسیده‌اند.
لیلا صراحت، دو سال پیش از مرگش، به بیماری سرطان مغز مبتلا شد و در شام چهارشنبه ۳۱ سرطان ۱۳۸۳ خورشیدی در ۴۶ سالگی چشم از دنیا فرو بست.

▪︎کتاب‌شناسی:
- طلوع سبز.
- در تداوم فریاد.
- حدیث شب (مشترک با ثریا واحدی)
- از سنگ‌ها و آیینه‌ها.
- روی تقویم تمام سال.

▪︎نمونه شعر:
)
آمدی، اما نه همچون ابر پربار بهاران
آمدی سرد و فسرده چون روان سوگواران
آمدی، بی‌بارتر از دشت‌های سرد پاییز
آمدی، بی‌روح‌تر از انجماد آبشاران
آمدی، نی یک ستاره روشنی در دیدگانت
آمدی نی بر لبانت یک سرود شاد باران
آمدی، گفتم به دل کز آفتاب مهربانی
آب گردد برف‌های انتظار بی‌قراران
با حضور آفتابت شب به خاک و خون نشیند
رنگ ظلمت شسته گردد از دل شب زنده‌داران
با بهار دست‌هایت بستری افسردگی را
با نوازش‌های بارانت ببالد سبزه‌زاران
آمدی، اما نگاهت آذرخش و ابر با هم
ابر بی‌باران و آذر خنجری بر جانسپاران
رفته بودی چون غرور سرفراز کوهساران
آمدی قامت شکسته چون گذشت روزگاران.

 
(۲) 
تو می‌روی و دلم بی‌ترانه می‌ماند
شکوفه‌های نگاهم ز دانه می‌ماند
تو می‌روی چو سحر سوی حجله‌گاه طلوع
غمی شبانه در این آشیانه می‌ماند
ز میهمانی قرآن و آب و آینه
بلوغ باور عشقت نشانه می‌ماند
تو با شکفتن خورشید عشق می‌بالی
کویر خاطر من بی‌جوانه می‌ماند
شکفتن گل لبخند عشق بر لب تو
به من چو خاطره جاودانه می‌ماند
تو می‌روی غزل اشک چون سپیده من
چنان زلال‌ترین عاشقانه می‌ماند
شکوه تاج بلند مراد بر سر تو
برای زیستن من بهانه می‌ماند.

)
روز‌هایم خالی
شام‌هایم خالی
می‌فشارد نفس غربت
حجم آیینه‌ی هیچستانم را در خویش
زنده‌گی می‌گذرد
از پس پنجره‌ها
و سرک می‌کشد از روزنه‌ی زندانم
کاش که
می‌توانستم
باور کنمش.
 

)
کسی نیست این‌جا
کسی نیست این‌جا
هوا بی‌اکسیژن است
فضا بی‌آیینه
حفره‌های خالی‌ست دیده‌ی اختران
آفتاب سرابی‌ست
که بهره‌یی از آن نیست
بر گم کرده راه تشنه‌گان
و ماه نیز
برکه‌ییست خالی
بی‌آب
بی‌ماهی
پرنده بی‌آشیان است
و باغ بی‌باغبان.

)
لیلا چه افتادت به سر،
که ناگهان و بی‌خبر
گل‌های سرخ عارضت،
نیلوفر تالاب شد
گنجشک آه از سینه‌ات،
پر پر زنان پرواز کرد
دل قطره قطره قطره
بر رخسار سردت آب شد.

 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)

 

منابع اینترنتی
-دانشنامهٔ آریانا: لیلا صراحت روشنی
-خاموشی لیلا صراحت روشنی (وب‌گاه نشریه فردا)
@afarineshdastan
https://farasu.net/?p=1314

  • لیلا طیبی
۳۱
خرداد

رحموک نصرتی


رحموک نصرتی، شاعر و هنرمند پیشکسوت موسیقی نواحی و از خوانندگان و لالایی‌خوانان سیستان و بلوچستان بود که به خاطر لالایی‌ها و زهیروک‌خوانی (شعرهایی با موضوع سوز، غم و فراق و دوری) شهرت داشت. او از نسل میراث‌بانان موسیقی نواحی جنوب بود.

خانم نصرتی دوم اردیبهشت سال ۱۳۱۰ در کتیج در شهرستان فنوچ بلوچستان متولد شد.
 او در سال ١٣٨۴ در دومین جشنواره بومی زنان مناطق و نواحی جغرافیای ایران به همراه عصمت هودیانی به روی صحنه رفت و آواز خواند. خانم نصرتی مدرک "درجه یک هنری" داشت و از اعضای "موسسه هنرمندان پیشکسوت" ایران بود.

او روز یکشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۰ خورشیدی بر اثر کهولت سن درگذشت. او هنگام مرگ نود ساله بود.
 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)

  • لیلا طیبی
۳۰
خرداد

هاشور در هاشور ۷۹


خانه‌های رفیع،
خودروهای سریع،
آرزوهای بلند،
خواستن‌های طولانی،
آه‌ه‌ه!!!
ای انسانیت،
تو چرا کوتاه آمده‌ای؟!


#لیلا_طیبی (رها)
#کتاب_اعجاز_عشق

  • لیلا طیبی
۲۷
خرداد

عزت الله فولادوند

استاد عزت الله فولادوند دورودی، معلم بازنشسته، نویسنده، شاعر و پژوهشگر ادبی ایرانی زاده ی سال ۱۳۱۵ خورشیدی در دورود لرستان که اکنون ساکن شهر کرج است.


▪︎کتابشناسی:
- بشنو این نی چون حکایت می‌کند. (نیستانی از مثنوی معاصر) - مجموعه‌ای از بهترین مثنوی‌هایی که توسط شاعران معاصر سروده شده است.
- ما فاتحان قلعه‌های فخر تاریخیم: نمادها و نشانه‌هایی از فرهنگ، تاریخ و تمدن ایران باستان, چاپ اول ۱۳۹۹، نشر برسم.
- عالمی دیگر بباید ساخت / انتشارات خوارزمی /سال ۱۳۹۸.
- ای خطه دلیری و دانایی. (مجموعه شعر) 
- مردی که می‌سراید (شعر و زندگی شفیعی کدکنی) - نشر مروارید تهران ۱۳۸۸.
- دیلمیان و امیران فولادوند - نشر بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار ۱۳۸۸.
- عالمی دیگری بباید ساخت (گذری به فرهنگ و تاریخ) - نشر ترنگ تهران ۱۳۹۸.
- نقش فرهنگ جهان‌گرای (ایران در زلال آیینه تاریخ) - یانار _ آیدین تبریز ۱۳۹۵.
- دریچه ای رو به آفاق شعر - نشر اردی‌بهشت جانان خرم‌آباد ۱۳۹۹.
- ستارخان و جنبش مردم غیور تبریز - نشر ابتکار نو تهران ۱۳۹۴.


▪︎نمونه شعر:
(۱)
دورود
به کارگاه دل و جان تنیدم این حله 
کدام حله که آن را نه تار هست و نه پود 
فروغ ماه ندارد چنین لطافت و حسن 
صفای صبح نباشد بدین جمال و نمود 
زمانه گر بگذارد مرا دمی، دانم 
که با چکامه نکوتر ازین چکامه سرود 
دریغ می ندهد یک نفس مجال مرا 
بلا و محنت گیتی، خیال بود و نبود 
مرا ز دامن البرز باز می‌طلبد 
هوای دلکش "دربند" و کوهسار دورود
کنون که می‌نتوانم ز بار محنت ری
ره دیار تو ای قبله گاه جان پیمود 
به پیک آه دهم نامه و همی گویم
الا دیار عزیز من ای دورود، درود.


(۲)
شکسته بال چو از آشیان خویش پریدم 
درون شعله فتادم، به خون لاله تپیدم 
ز چشم پنجره‌ها بود خون حادثه جاری 
که از فراز تو ای شهر شب گرفته پریدم
حریق بود؟ ندانم و یا تهاجم طوفان.


(۳)
تو بهار گل افشان، من گیاه پاییزی 
تو همه دل آرایی، من همه دل آزاری 
رهگذار این  وادی، یادگار من خواند 
این غزل چو بنویسم، بر جبین تو باری.


(۴)
منم تنها درخت این بیابان 
تن لرزان به دست باد و باران 
هزاران آرزوی سبز در دل 
به امید گل و باغ  بهاران.


(۵)
مهربان من!
گوش کن صدای تلخ شیون مرا 
من،
پلی شکسته پیش پای این قبیله‌ی مهاجرم 
کز هجوم رهزنان 
سوخت هر چه دارشان، ندارشان 
کشت گاه زرد وخیمه‌ی سیاه، 
عشق سبز شان، 
مادیان ابلق نجیب، 
اسب‌شان، تفنگشان، سوارشان،
یاد و یادگارشان! 
ای ز من نهفته روی 
در کدام بیشه‌ی غریب!؟


گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)

  • لیلا طیبی
۲۷
خرداد

هاشور در هاشور ۷۸


هیچ چیز ﺑﻪ ﺣﺠﻢ تنهایی‌ایم ﺍﺿﺎﻓﻪ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻮﺩ!
هیچ چیز،
    --جز موهای سپید،
و روزهای کسل کننده‌ی پیش‌رو
و وعده‌ای مرگی،
      که وعده‌ای‌ست،
                      --ناگریز!


#لیلا_طیبی (رها)
#کتاب_اعجاز_عشق

  • لیلا طیبی