غمگین قدم بر میدارم،
سربازی خسته از جنگم...
سرنوشتِ من این ست:
چه عقب برگردم،
یا پیش بروم،
...
--گلوله بارانم!
#لیلا_طیبی(رها)
غمگین قدم بر میدارم،
سربازی خسته از جنگم...
سرنوشتِ من این ست:
چه عقب برگردم،
یا پیش بروم،
...
--گلوله بارانم!
#لیلا_طیبی(رها)
#هاشور ۴۰
حوضچهای شد،
-چشمانم!
پُر از ماهیوُ اشک!!!
وقتی فهمیدم،
دیگر نمیبینم
-چشمانت را
#لیلا_طیبی (رها)
محمد حسن اسدپوریان
محمد حسن اسدپوریان، زادهی سال ۱۳۱۹ در شهرستان بروجرد بود. تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم در این شهرستان گذراند. علاقه و استعداد او در امر اندوختههای موسیقی از سال سوم دبیرستان او را وا داشت که با تهیه یک دستگاه ویولن در محضر آقای حریری یکی از نوازندگان آن زمان بروجرد به یادگیری این ساز بپردازد و در این راستا کتاب اول و دوم استاد خالقی را نزد این استاد آموخت و سپس ردیفهای استاد صبا را به اتمام رسانید.
او در سال ۱۳۴۳ از طرف آموزش و پرورش بروجرد به هنرهای زیبای کشور معرفی و پس از طی یک دوره موفق به اخذ مجوز صلاحیت تدریس سرود در مدارس نائل آمد که در طی مراحل این دوره از محضر اساتید بزرگی چون آقایان مصطفی کمال پورتراب، حسن راد و فرهاد فخرالدینی بهرهمند گردید.
▪︎فعالیتهای هنری:
- دبیر موسیقی در آموزش و پرورش.
- راهاندازی آموزشگاه موسیقی صبا (فعال تا سال ۱۳۹۶) و تشکیل گروه صبا. (اولین فعالیت گروهی وی با سایر هنرمندان).
- شرکت و اجرای ترانه در برنامه شما و رادیو صبح جمعه.
- فعالیت با مراکز صدا و سیمای استانهای لرستان، همدان و اصفهان از سال ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۸.
- منتخب نخست آهنگسازی در پنجمین جشنواره صدا و سیمای مراکز استانها در سال ۱۳۷۶.
- رئیس انجمن موسیقی بروجرد و تدریس در مجتمع فرهنگی هنری دکتر عبدالحسین زرینکوب از سال ۱۳۷۸ تا ۱۳۸۹.
▪︎کتابشناسی:
- آموزش مقدماتی کمانچه (کتاب اول)
- خودآموز کمانچه و ویولون (کتاب دوم)
ایشان در سال ۱۳۸۸ از طرف وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی موفق به دریافت گواهینامهی درجهی ۲ هنری
در رشتهی آهنگسازی گردید.
سرانجام استاد اسدپوریان در تاریخ ششم تیر ماه ۱۴۰۰ پس از یک دوره بیماری در ۷۹ سالگی، بدرود حیات گفت.
گردآوری اینترنتی و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
منابع
- کتاب آموزش مقدماتی کمانچه، محمد حسن اسدپوریان.
- کتاب مشاهیر و مفاخر بروجرد، احمد معطری.
https://t.me/farhangbrj
http://mashahireborujerd56.blogfa.com/post/9
#هاشور ۳۹
دوستت دارم را
از چشمهایم بخوان!
♡
زبانم،،،
سالهاست بند آمده!
#لیلا_طیبی (رها)
مظاهر شهامت
مظاهر شهامت نویسنده، شاعر، مترجم و منتقد ادبی، متولد سال ۱۳۴۵ در روستایی از توابع شهر رضی از استان اردبیل است. از او تاکنون هفت دفتر شعر، سه مجموعه داستان کوتاه و ۶ عنوان رمان به چاپ رسیده است.
او فعالیتاش را از اواسط دهۀ ۱۳۵۰ با نشر آثارش در نشریات و روزنامههای کیهان، مجله رستاخیز، شنبه سرخ، تکاپو، کلک، آزما، همشهری ویژه تهران، گوهران، نافه، کارنامه، شرق، اعتماد، ایران، اعتماد ملی، آینده نو، کارگزاران و نشریات محلی آذربایجان چون آوای اردبیل، پیام اردبیل، فضل، شور، اردبیل فردا، آوای مردم، سایان ـ مهر، مرغ سحر، عصر آزادی، آدینه، مهد آزادی، صدای عدالت، بهار آذربایجان، نوید آذربایجان و... آغاز کرده و تاکنون ادامه داده. شهامت عضو کانون نویسندگان ایران و در دو زبان فارسی و ترکی قلم میزند.
▪︎کتابشناسی:
- نخستین اشعار (مجموعه شعر- نشر آرست، ۱۳۷۰).
- از مه و ماهستان فقط خوابهای من (مجموعه داستان- نشر داستانسرا، ۱۳۸۲).
- از کنج چندم دایره (مجموعه شعر- نشر بوتیمار، ۱۳۸۵).
- آدمیان که در (رمان- نشر فرهنگ ایلیا، ۱۳۸۴).
- ویرگولهای آبی زمین (رمان- نشر مینا، ۱۳۸۶).
- جمهوری برزخ (مجموعه شعر- انتشارات شانی، ۱۳۹۶). - دری به دایرههای گچ (مجموعه شعر- نشر هشت، ۱۳۹۶).
- مجموعه داستان «دلی دامال و به عبارت دیگر».
- رمان «آیین دندان گراز».
- اصلا هم ناگهان نبود (۱۶ داستان کوتاه)، نشر سیب سرخ، ۱۳۹۷.
- میدیدی؛ نمیخندیدی؟ (۱۴ داستان)، نشر هشت، ۱۳۹۸.
تعدادی از آثارش به زبانهای سوئدی، آلمانی، عربی، ترکی، انگلیسی و کوردی ترجمه شدهاند. دعوت شدن به شعرخوانی در خانه شعر برلین در سال ۱۳۹۵ یکی از فعالیتهای او بهشمار میآید. چندین مجموعه شعر، داستان کوتاه و رمان نیز آماده چاپ دارد.
▪︎نمونه شعر:
(۱)
از مه آمد
به مه برگشت
در خاطرم ماند اما
به سینما رفتیم
فیلم دیدیم و
هورا کشیدم
در پشت میز خطابه انجمن شعر
وقتی گفتم من خدا را دیدم
با دهانم پوزخند زد
از مردم خشمگین کتک خوردم
با من به خانه برگشت
و روی کاغذ با دست من نوشت:
مه اگر برود
سنگی میماند سیاه
ماه بر آن میتابد
و گوزنی که شاخ میکشد
حتما نمیداند
ریشههایی خیس
مرگی را میرویاند.
(۲)
اشاره نافرمان بود
که پرستو
از شاخه زیتون افتاد
جیغ میشود کودک
جیغ در ترکه ابر
به گاهی که چشم سالها
در لاله سیاهی میرود…
سفر
طعم تلخ روزهای حرام شدگی
در گوشه یک سنگ
در گوشه کوچه
در گوشه برگی نانوشتگیها…
تاب بازی
تاب بازی بیهوده است
تاب بازی با طناب سرخ ستاره
با سرخ ستاره
اشاره نافرمان بود
و جیغ شده بود پرستو
زیتون
مفهوم سفر نبود.
(۳)
گفت!
نگفت!
گفت!
نگفت!
تنها من میشنیدم آن سکوت غریب را
من
و درختی که دهانی تاریک
در آن سوخته بود.
(۴)
مرگ
تنها
وزش ذراتی است
که برگ درخت را
هر جا که باشد
به رقصیدن وادار میکند
گاهی
صورتم را در معرض آن قرار میدهم
و میاندیشم
باید برای یک زن خوب
از ارتفاع پیچک
پروانهای بچینم.
(۵)
صدای مرا نخواهی شنید
صدای واژهها را
صدای نوشتن
کاغذ
تکان زبان
لب…
همی واژهها در تو
با هم به صدا در آمده است
سمکوب اسبان وحشی
رهیده از حصار تاریخ
دوری کن از چشمهای عمیق
اسبی که در نقاشی رام میشود
رد میگذارد بر برف
اما شیهه نمیکشد!.
(۶)
گذاشتم
دو تیله شعر
در حفرههای خالیِ چشمانش
و شاخهای گل سرخ
در میان انگشتان سردش
زنده شد
و راه افتاد در طولانیترین روز ابدیت
مردی که
با عشقی کبود مرده بود.
(۷)
سینهی خدا را لیسیده است
زبانی که
از کوههای پیراهن تو
گذشته بود
جملاتی عاصی هستم
پای لبت که گوشه میشود
و مردانگیام
از پاییزی روانی لذت میبرد
از زخم زبان
که موج میزند در هوا
خط میزند دیوارها و پوست درختان را هم!
برگ برگ باد هم که شده باشی
آدمها کوه میشوند سر همین خیابان و
خیره نگاهت میکنند
من اما
هرگاه که فکر کنم
دست در دست تکه ابری سفید میرقصم در جایی دور
و دخترکان شعرم را
به توفانهای سرگردان شوهر میدهم
بگذریم!
نیچهترین تنهاییام خوابزده است
و همیشه
از تصویر کهنهی یک دریای دور
خیس میشوم.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
منابع اینترنتی
http://wikijoo.ir
https://www.pana.ir/news/925318
http://jenzaar.com/2019/04/17
http://m-bibak.blogfa.com
http://www.aghalliat.com
#هاشور ۳۷
آن قدر پُشتِ پایت اشک ریختهام؛
که درمن،
باغ های افسردگی ریشه دواندهاند.
***
مرا دریاب!
#لیلا_طیبی (رها)
میجنگم با تنهایی
پشت خاکریز پر از مین دنیایم
بیتو،
هر گوشهای،
پا میگذارم
صدای مهیبی دارد
انفجار تنهاییام...
#لیلا_طیبی (رها)
#کتاب_چشم_های_تو
عمران صلاحی
عمران صلاحی شاعر، نویسنده، مترجم و طنزپرداز، زادهی ۱۰ اسفند ۱۳۲۵ در امیریهی تهران از پدری اردبیلی و مادری مهاجر که از باکو به سمنان و سپس به تهران مهاجرت کرده بودند، به دنیا آمد. خود او در کتاب «تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران، عمران صلاحی» نشر ثالث صفحه ۱۸ دربارهٔ تاریخ تولدش میگوید: «من در سال ۱۳۲۵ در تهران متولد شدهام. در محلهی امیریهی مختاری. البته آن طور که شناسنامهام میگوید باید این اتفاق غیرمنتظره و کمی هم عجیب در اول اسفند اتفاق افتاده باشد. اما خالهی بزرگم میگفت ۱۰ تیرماه متولد شدهام.»
او تحصیلات ابتدایی را در شهرهای قم، تهران، و تبریز به پایان رسانید. نخستین شعرش در مجله اطلاعات کودکان به سال ۱۳۴۰ به چاپ رسید.
وی نوشتن را از مجله توفیق و به دنبال آشنایی با پرویز شاپور در سال ۱۳۴۵ آغاز کرد. سپس به سراغ پژوهش در حوزه طنز رفت و در سال ۱۳۴۹ کتاب طنزآوران امروز ایران را با همکاری بیژن اسدیپور منتشر کرد که مجموعهای از طنزهای معاصر بود. او شعر جدی هم میسرود و نخستین شعر او در قالب نیمایی در مجله خوشه به سردبیری احمد شاملو در سال ۱۳۴۷ منتشر شد.
وی با مجله گلآقا با نامهای مستعار ابوقراضه، بلاتکلیف، کمال تعجب، زرشک، تمشک، ابوطیاره، حلبی، آب حوضی، زنبور، بچهی جوادیه، مراد محبی، جواد مخفی، راقم این سطور و... و نشریه بخارا همکاری داشت.
صلاحی سپس در سال ۱۳۵۲ به استخدام رادیو درآمد و تا سال ۱۳۷۵ که بازنشسته شد به این همکاری ادامه داد. او همچنین سالها همکار شورای عالی ویرایش سازمان صدا و سیما بود.
عمده شهرت صلاحی در سالهایی بود که برای مجلات روشنفکری آدینه، دنیای سخن و کارنامه به طور مرتب مطالبی با عنوان ثابت حالا حکایت ماست مینوشت و از همان زمان بر اساس این نوشتهها، آقای حکایتی لقب گرفت و بعدها توسط انتشارات مروارید به چاپ رسید. از او آثاری به زبان ترکی آذربایجانی نیز در دست است.
صلاحی در سال ۱۳۵۳ با هایده وهابزاده ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو فرزند به نامهای یاشار و بهاره است.
در سال ۱۳۹۸، کتاب «حوا خودش بهشت است» که به زندگی، شعر و طنز عمران صلاحی میپردازد توسط داوود ملکزاده نگارش شده و از سوی انتشارات آرادمان و انتشارات بلم منتشر شده است.
عمران صلاحی ساعت ۴ عصر ۱۱ مهر ماه سال ۱۳۸۵ با احساس درد در قفسه سینه راهی بیمارستان کسری شد و از آنجا به بیمارستان توس منتقل شد و در بخش سیسییو بستری شد. همان شب پزشکان از بهبود وضعیت وی قطع امید کردند و سحرگاه در ۶۰ سالگی، از دنیا رفت.
▪︎کتابشناسی:
- طنزآوران امروز ایران با همکاری بیژن اسدیپور - ۱۳۴۹
- گریه در آب (۱۳۵۳)
- قطاری در مه (۱۳۵۵)
- ایستگاه بین راه (۱۳۵۶)
- هفدهم (۱۳۵۸)
- پنجره دن داش گلیر (۱۳۶۱، به زبان ترکی آذربایجانی)
- رویاهای مرد نیلوفری (۱۳۷۰)
- شاید باور نکنید (۱۳۷۴، چاپ سوئد)
- یک لب و هزار خنده (۱۳۷۷)
- حالا حکایت ماست (۱۳۷۷)
- گزینه اشعار (۱۳۷۸)
- آی نسیم سحری (۱۳۷۹)
- ناگاه یک نگاه (۱۳۷۹)
- ملا نصرالدین (۱۳۷۹)
- از گلستان من ببر ورقی (۱۳۷۹)
- باران پنهان (۱۳۷۹)
- هزار و یک آینه (۱۳۸۰)
- آینا کیمی (به زبان ترکی آذربایجانی، ۱۳۸۰)
- تفریحات سالم.
- طنز سعدی در گلستان و بوستان.
- زبانبستهها (منتخبی از قصههای حیوانات به نظم)
- عملیات عمرانی.
- خنده سازان و خنده پردازان.
- موسیقی عطر گل سرخ.
- مرا بنام کوچکم صدا کن.
- کمال تعجب.
- پشت دریچه جهان.
- عطر بیدار زمین.
- آن سوی نقطهچین.
- سه مرد در قایق (ترجمه)
▪︎نمونه شعر:
(۱)
مست میخواهم تو را، من مست میخواهم تو را
از قدح سرشارتر، در دست میخواهم تو را
با حریفان روشن و با دوست ابرآلودهای
آسمانا! آبی و یکدست میخواهم تو را
مثل آن شبنم که نورانی شد و پر پر زنان
رفت و با خورشید پیوست، میخواهم تو را
مثل آن پیچک که در طوفان جنگلهای زرد
خویش را بر شاخ سبزی بست، میخواهم تو را
مثل آن چشمه که با اندیشهی دریا شدن
ناگهان از خاک بیرون جست میخواهم تو را
نیستم قانع به این دیدارهای بیش و کم
قصه را کوتاه کنم، دربست میخواهم تو را.
(۲)
بگذار شبی زلف درازت گیرم
صد بوسه از آن سینهی بازت گیرم
نوشابه گازدار خواهد دل من
بگذار لبت بوسم و گازت گیرم!.
(۳)
دل شکفته مرا به نام عشق
عشق را به نام درد
مرا به نام کوچکم
صدا بزن!.
(۴)
به زمین و زمان بدهکاریم
هم به این، هم به آن بدهکاریم
به رضا قهوهچی که ریزد چای
دو عدد استکان بدهکاریم
به علی ساربان که معروف است
شتر کاروان بدهکاریم
شاخی از شاخهای دیو سفید
به یل سیستان بدهکاریم
مثل فرخلقا که دارد خال
به امیرارسلان بدهکاریم
نیست ما را ستاره ای، ای دوست
که به هفت آسمان بدهکاریم
مبلغی هم به بانک کارگران
شعبه طالقان بدهکاریم
این دوتا دیگ را و قالی را
به فلان و فلان بدهکاریم
دو عدد برگ خشک و خالی هم
ما به فصل خزان بدهکاریم
هم به تبریز و مشهد و اهواز
هم قم و اصفهان بدهکاریم!
به مجلات هفتگی، چندین
مطلب و داستان بدهکاریم
قلک بچهها به یغما رفت
ما به این کودکان بدهکاریم
مبلغی هم کرایه خانه به این
موجر بدزبان بدهکاریم.
▪︎نمونه طنز:
(۱)
«در زمان رضاشاه روی کلمه «کارگر» حساسیت فراوان بود. دستور داده بودند در کتابها و نشریات، به جای «کارگر» بنویسند «عمله». نویسندهای داستان عاشقانهای نوشته بود و در جایی آورده بود: «آه من در دل او کارگر واقع نشد.» وقتی داستانش چاپ شد، دید آن عبارت به این صورت درآمده است: «آه من در دل او عمله واقع نشد!»»
(۲)
«محمد قاضی به دلیل عمل حنجره با دستگاهی صحبت میکرد که خودش اسمش را گذاشته بود «لسانک»، مثل عینک و سمعک. روزی میخواست به جایی تلفن بزند، شمارهای را اشتباه گرفت. خانمی از آن سوی خط وقتی صدای قاضی را با آن دستگاه شنید، پرسید: «آقا، شما غازی؟» قاضی گفت: «من قاضی هستم اما نه آن غازی که شما فکر می کنید.» حیف که آن خانم ظرافت حرف قاضی را درنیافت.»
(۳)
«از پرویز شاپور پرسیدند: «نفت را با طای دستهدار مینویسند یا تای دو نقطه؟» گفت: با طای دستهدار، برای این که اگر آتش گرفت، آدم بتواند دستهاش را بگیرد و از پنجره پرت کند بیرون.»
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)
منابع
- باژن، کیوان (۱۳۹۰). تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران، عمران صلاحی. ثالث. صص. ۱۸.
- جوادی، حسن. (۱۳۸۲). تاریخ طنز در ادبیات فارسی. تهران: کاروان.
http://www.daftaretanz.com
www.isna.ir/amp/99070907399
@amirnormohamadi1976