لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

وبلاگ خصوصی انتشار نوشته ها و اشعار بانو
#لیلا_طیبی (رها)

بایگانی
آخرین مطالب
۱۳
مهر

هاجر مهدی حسینی


هاجر مهدی حسینی در سال ۱۳۵۲ در شهرستان میناب به دنیا آمد. پدرش از مداحان و ذاکران امام حسین(ع) بود و در همین راستا شعرها و نوحه‌هایی مذهبی می‌سرود.  
تحصیلات خود را تا متوسطه در زادگاهش گذراند و برای تحصیل در رشته‌ی علوم اجتماعی وارد تربیت معلم فاطمه‌الزهرا(س) بندرعباس شد و اکنون دبیر ادبیات دبیرستان‌های بندرعباس است.
او یکی از اعضای انجمن غزل هرمزگان و یکی از کسانی است که انجمن "دوشنبه‌ها" را همراه با چند تن از هم‌اندیشانش بنا نهاد. 
آثار او در کتاب ها و مجلات محلی و کشوری به چاپ رسیده است. تاثیرپذیری او از بهمنی در غزل خاصه غزلهای تغزلی و عاشقانه به خوبی مشخص است.
او دارای مقام‌هایی در جشنواره‌ها و کنگره‌های شعر است. از جمله: 
- مقام دوم جشنواره خلیج فارس هندیجان در سال ۱۳۸۹.
- مقام دوم جشنواره‌های حوزه هنری در بندرعباس.
- مقام دوم شعر دفاع مقدس.
- برگزیده شعر فجر استانی. 
- و ...
نخستین مجموعه شعر هاجر مهدی‌حسینی با عنوان «عکسی شبیه من خبر روزنامه‌هاست» از سوی انتشارات فصل پنجم منتشر شد. این کتاب شامل تعدادی از غزل‌ به همراه چند رباعی و دوبیتی است که طی بازه زمانی ۱۰ سال گذشته سروده شده‌اند.

▪︎نمونه شعر:
(۱)
ای حواشی مرا تنها تو راز
ای دو چشم شاعرت مهمان‌نواز
واژه‌ها را می‌کند هم‌بازی‌ات 
چشم‌های مست از خود راضی‌ات
واژه‌هایت حرف حرف آبادی‌اند 
چشم‌هایت شعر مادرزادی‌اند 
ای تلاش سال‌های رنج من 
ای مسیر نقشه‌های گنج من 
دزد دریایی شبی در خواب شد 
نقشه یک عمر او بر آب شد 
ای نفس‌هایت حلال زندگی 
تا تو هستی خوش به حال زندگی 
زندگی من تویی، مرگم تویی 
دفتر عمر چهل برگم تویی 
گونه‌هایم خاک باران خورده‌اند 
شعرهایم روی دستم زده‌اند 
من نمی‌گویم سزایم این نبود
تهمت عشق شما سنگین نبود.


(۲)
کوچت، به درد و داغ نشاند اهل خانه را
سرتا سر مثلث خاورمیانه را
جز محض استقامت و فرماندهی نزاد
مادر، ستون آن بدن چار شانه را
دشمن اگر که از تو، هراسی به دل نداشت 
موشک نمی‌گرفت به سویت نشانه را
از سر گرفت با برکات شهادتت 
ملت دوباره رابطه دوستانه را
وقتش شده که منتقمان زیر و رو کنند 
کاخ سیاه توطئه، آن دیو خانه را
تا رجعتی دوباره به همراه منجی‌ات 
پاهات جا گذاشت زمین و زمانه را
افسانه چیست؟! مادر میهن نزاده جز 
اسطوره‌های واقعی جاودانه را
سردار جبهه‌های مداوم سفر بخیر 
گرچه بنا نبود چنین‌... آشیانه را...

 
(۳)
با خشت‌های مانده به جایت دلم خوش است 
ای سرزمین به آب و هوایت دلم خوش است 
همواره با سراب، مرا جذب کرده‌ای
آری فقط به وسوسه‌هایت دلم خوش است 
ای شادمانه‌ای که به پایان نمی‌رسی 
حتی به روزهای عزایت دلم خوش است 
مگذار تا که لال بمانم صدا بزن
به ناگهان موج صدایت دلم خوش است 
هر بار کشته‌ای و مرا زنده کرده‌ای
پیغمبرم به معجزه‌هایت، دلم خوش است.


گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)

  • لیلا طیبی
۰۸
مهر

عباس آزادی


عباس آزادی فرزند یدالله متخلص به "آزاد میبدی" شاعر و نویسنده‌ی ایرانی زاده‌ی ۸ شهریور ماه ۱۳۴۸ خورشیدی در عباس آباد میبد استان یزد است. او از فعالان سیاسی، فرهنگی، هنری و مذهبی میبد است.
سرودن را از دوره ی راهنمایی شروع نمود. با آشنایی با زنده‌یاد استاد "میرزا حسین زارع ده‌آبادی" متخلص به "شفیق میبدی" دریچه‌های نو در شعر و ادبیات به رویش گشوده شد. تخلص "آزاد میبدی" را استاد شفیق بر او نهاد.
آزاد میبدی چندی به‌عنوان دبیر انجمن شعر و ادب شهرستان میبد فعالیت نمود و در سال ۱۳۸۴ خورشیدی، انجمن شعر و ادب آیت‌الله موسس میبدی را تاسیس کرد.
او در قالب‌های کلاسیک، نیمایی و سپید و..‌ طبع آزمایی نموده و به موففقیت هایی دست یافته است؛ اما بیشتر متمایل به سرودن غزل است.
آزاد میبدی همچنین، فیلم‌های (شعرا و موسیقی دانان میبد) و همچنین (بزم عاشقان) را تهیه‌گنندگی و کارگردانی نموده است.

▪︎کتاب‌شناسی:
- دلم می‌خواست گریه کند. - به همراهی علیرضا زارع میبدی - نشر آرتا کاوا اردکان. ۱۳۹۱.
- تذکره‌ی شعرای میبد. - نشر آرتا کاوا اردکان. ۱۳۹۳.
- قریه‌های عاشقی.
- عشق و عاشقی شعرای ایران.
- گلچین اشعار آزاد میبدی.

▪︎نمونه شعر:
(۱)
آرزوی وصل 

اول طریقِ دلبری آغاز می‌کنی 
آخر برایِ بوسه چنین ناز می‌کنی 
محبوبِ من! ببین که چه با حال و روز من 
با این نگاه خانه برانداز می‌کنی 
پروانه را بپرس که در آتشِ فراق
در آرزویِ وصل که پرواز می‌کنی؟
پیچیده حکمتی است مرا از میانِ خلق 
تشریفِ حُسن بر قدِ ناساز می‌کنی 
"آزادیا" طریقِ محبّت گُزیده‌ای
جان را فدای دلبرِ طناز می‌کنی 
می‌آئی از قبیله‌ی خوبان و خلق را
مفتون آن وجود پر از ناز می‌کنی.


                 (۲)
ای عشق 

مرا حالِ دگر دادی تو ای عشق 
عجب عشقی به سر دادی تو ای عشق 
ز پا افتاده بودم سخت ناکام 
سعادت را ثمر دادی تو ای عشق 
توان و تابِ من کردی مُضاعف 
مرا از غم گذر دادی تو ای عشق 
من و عشق و جنون و راز و مستی 
تو عقلم را هَدر دادی تو ای عشق 
جهان بی عشق مفهومی ندارد
چه جانانه خبر دادی تو ای عشق 
غمین بودم و دل سرد و گرفتار
وجودم را شرر دادی تو ای عشق 
عطا کردی به من طبعِ روان را
به "آزاد" چشمِ تَر دادی تو ای عشق.


                             (۳)
آرزوی وصل 

رفتی و گذشت شادمانی 
بی‌روی تو نیست زندگانی 
ازحور و پری کسی است برتر 
محبوبِ دلم تو آنچنانی 
آن قامتِ دلفریب و رعنا 
زد راهِ من و خلقِ جهانی 
با آن لبِ دلربای جادو
تو فتنه راهِ لا مکانی 
ای غنچه‌ی ناز پرور دهر 
حالِ دلِ عاشقان چه دانی؟
چشمی که تو را ندیده بهتر 
زان دیده که بیندت زمانی 
محصول دعا و اشک و آهم 
در راهِ تو رفت رایگانی 
آتش به وجودِ من فکندی 
زین بیش جفا نمی‌توانی 
شادم که در آرزوی وصلت 
طی شد همه نامه پ‌ی جوانی 
"آزادی" و بوسه بر جمالت 
هیهات، زهی خیالِ فانی.


   (۴)
چشم همگان روشن 

خوش به حالِ انسان
آسمان آرام است 
در زمین همهمه‌ای است 
گویی از مظهر عشق خواهد آمد خورشید 
زندگی منتظر است 
و کسی پشت افق می‌خواند 
زندگی پر شده از احساس 
وقت شادی شده است 
اینک این مژده‌ی وصل، واصل شد 
رسید خاتم 
هفدهم ربیع 
خوش به حال انسان
چشم همگان روشن.
  
  
(۵)
تاریخ خون

وقتی غروب
غم‌زده از راه می‌رسد
دریایی از ملال
در سینه‌ی گرفته‌ی من موج می‌زند 
تنهاتر از خدا
هم سوگ پنجره
روان سرخ حادثه را گریه می‌کنم 
روزان سنگ‌ها و تلاءلو شیشه‌ها 
خورشید، خورشید 
دیری است 
در میان شفق لانه کرده است 
می‌بینم آشکار
چشمان روزگار
منظومه‌ای شناور در خون آفتاب
در عالم خیال
گویی مرا به خلوت تاریخ خوانده‌اند 
اینجا 
میان بستر خون آرمیده‌ست 
آرام و پاک
جان زمان
جان زمین 
جان جهان
حسین.


گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)

  • لیلا طیبی
۰۶
مهر

خدایار آزادی


استادخدایار آزادی نویسنده و شاعر لرستانی زاده‌ی یکم فروردین ماه ۱۳۳۷ در شهرستان دورود که فوق لیسانس زبان و ادبیات فارسی دارد و در داستان و نمایشنامه‌نویسی فعالیتی دیرینه دارد. 
پایان نامه کار شناسی ارشد ایشان با عنوان نقد رمان « بهشت برای گونگادین نیست از منظر ادبیات داستانی » تهیه شده که در قالب کتاب منتشر خواهد شد.

▪︎کتاب‌شناسی:
- مجموعه شعر "برایم کمی از شکفتن بگو" - ۱۳۸۳.
- مجموعه داستان کوتاه "سرباز ها" - ۱۳۸۶.
- پنجره نگاه - ۱۳۸۶.
- جمهوری هراس - ۱۳۹۴.
- مجموعه شعر نو "خواب مترسک‌ها" - ۱۳۹۵.
- "آقا و خانم پرتقالی" مجموعه داستان کوتاه طنز - ۱۳۹۸.
همچنین دو کتاب مشترک به نام های "طوقی" و "یال"، آثار برگزیدگان جشنواره ادبیات داستانی کشوری به اهتمام زنده یاد امیر حسین فردی و مجید قیصری را نیز در کارنامه ادبی خود دارد.
گفتنی است؛ چهارمین اثر این شاعر و نویسنده به نام: "جمهوری هراس" به عنوان دوسالانه کتاب سال لرستان در اردیبهشت ۱۳۹۶ از طریق اداره ارشاد استان لرستان معرفی شد. همچنین این کتاب در جشنواره بین‌المللی ایثار و شهادت تهران با عنوان "سرخ نگاران "سال ۱۳۹۸ حائز مقام گردید.

▪︎نمونه شعر:
(۱)
معلم

فقط بال تو پروازش بلند است 
طلوع سبز آوازش بلند است 
کسی را دوست می‌دارم که در عشق 
سرانجامش چو آغازش بلند است.

(۲)
بلوط‌ها 

بلوط‌ها از کبریت می‌ترسند.
از دست‌های سفالی ما 
از چشمانی پر از رگ و خون!
باران سال‌ها، راهش را گم کرده است.
برگ‌های تشنه 
با ابروانی پر پشت 
با ابرهای خیالی تمنا، مکاشفه می‌کنند 
چشم‌های‌شان را
سال قبل از دست داده‌اند.
بلوط‌ها با عصاهای سوخته از ما دور می‌شوند.
تپه‌های سیاه خاکستر را به کوه می‌بخشیم.
بدون اینکه  
چشمه آبی در کنارشان بگذاریم.
دل روشن ما 
با کدام صبح آشناست؟
با کدام قله‌ی مهربان؟
بلوط‌ها از مقابل ما می‌گریزند.
رودخانه بر خود می‌لرزد.
لُرها بلوط‌ها را دوست ندارند!
زاگرس به آغوش خدا پناه می‌برد...

(۳)
غریب 

نمی‌خواهند 
یک جرعه آب بنوشی 
یک تکه نان برداری 
حتی یک لحظه 
بر سکوی خانه‌ام بنشینی 
ایستاده‌ام به شماتت چشم‌ها و دست‌ها...
دل اما به غربت تو دادم
گفتم شاید خدا
دوباره به ما نگاه کند 
این شهر تو را نمی‌شناسد 
حتی نمی‌گذارند 
غزلی برایت بخوانم!
لحظه‌ها دارند تاریک می‌شوند 
می‌ترسم نیزه‌ها از راه برسند.
چند خوشه از شعرهایم را
در خورجینت می‌گذارم
پروانه‌ها راه را
به تو نشان خواهند داد.

(۴)
در خیابان واژه‌ها 

اتم را که شکافتند 
من به دنیا آمدم.
هیچ پرنده‌ای
از فلاخنم 
در امان نبود.
هیروشیما را که نواختند!
عاشق دختری شدم
که رد پایش هنوز
در شعرهایم سبز می‌شود.
وقتی شعر را آفریدند 
داشتم 
در خیابان واژه‌ها 
قدم می‌زدم.

(۵)
شعر

گرگدن از راه می‌رسد 
می‌غرّد.
مشتی شعر جلویش می‌ریزم
دستم را می‌بوسد.
حالا می‌توانم 
به سادگی او را تقطیع کنم.

(۶)
کارت

تو کارتت را گم می‌کنی 
می‌جنگی 
تا سهمیه‌ات هدر نرود.
من سال‌هاست 
دلم را گم کرده‌ام
منتظرم گرگی مهربان
آن را برایم پس بیاورد!.

(۷)
بهشت 

بهشت از آن پرندگان زخمی است 
به حواصیل‌های پیر بگویید:
در برکه‌های زمین 
دلخوش کنند!.

(۸)
وطن 

قلبی سبز 
دستی سفید 
و پیراهنی سرخ
این است وطنم.


▪︎نمونه داستان:

ماهی‌ها 
ماهی‌های قرمز، مرتب سرشان را به خاطر به دست آوردن اکسیژن بیش‌تر، بالا می‌آوردند و حباب‌ها را با دهان خود می‌ترکاندند. سراسر حیاط از تشت‌ها و دبه‌های ماهی پر شده بود. کاسبی ایام نوروز است و من هر سال ده‌ها هزار ماهی را در دبه‌های مختلف در حیاط می‌چینم تا آن‌ها را بین مغازه‌ها تقسیم کنم.
چند روز دیگر حال و هوای شهر را عوض می‌شود و ماهی‌های قرمز زیبا در آکواریوم‌ها در پیاده‌رو خیابان، آمدن بهار را نوید می‌دهند و توجه مردم را به خود جلب می‌کنند از این طریق ماهی‌های کوچک روانه‌ی خانه‌ها می‌شوند.
هر دبه تقریبا حالت یک شهر را دارد. دبه‌ی دیگر شهر دیگر، آن‌ها به صورت شهر و کشور و حتی قاره‌ها به وسعت یک دبه‌ی بیست لیتری تقسیم شده‌اند.
ماهی‌ها رها شده در آب و بی‌خبر از دبه‌های دیگر، با مرزهایی از جنس دیوارهای پلاستیکی!.
هزاران چشم ریز به من نگاه می‌کنند با دهان‌های کوچک‌شان منتظر غذا هستند. با معصومیتی عجیب به من زل می‌زنند.
هر چند از زیبایی آن‌ها لذت می‌برم اما ته دلم اندوهی تلخ می‌نشیند. به خوبی می‌دانم این موجودات کوچک عمر بسیار کوتاهی دارند. ما آدم‌ها به خاطر جشن نوروز میلیون‌ها ماهی قرمز را از بین می‌بریم. مادر به سختی از میان دبه‌ها می‌گذرد. نزدیک است دبه‌ای را واژگون کند و ماهی‌ها به سرعت برق وارد راه آب فاضلاب شوند. سریع دبه را چسبیدم و گفتم: «حواست کجاست مامو؟»
از بچگی عادت کرده بودم او را مامو صدا کنم.
همان طور که به دایی خالو و به عمو، عامو می‌گفتم.
مادر با دلخوری گفت: «شگون نداره! این همه ماهی زبون بسته را توی این سرما بزاری تو حیاط»
خندیدم و گفتم: «چطوره برا همشون گرمکن بخرم...؟»
اخم مادر حرفم را برید. نزدیک در به او گفتم: «می‌بینی؟
شده‌ام خدای ماهی‌ها!»
مادر دستش را به دندان گرفت و استغفراله گویان از حیاط بیرون رفت. یک دفعه به ذهنم رسیده بود. خدای ماهی‌ها!، بد چیزی نیست. لوله‌ی آب را روی دبه‌ها باز کردم. مقداری غذا برایشان ریختم. شلنگ هوا را به نوبت گذاشتم توی دبه‌ها تا خیال ماهی‌ها از ادامه‌ی زندگی راحت‌تر شود. از شدت خستگی روی صندلی نشستم.
ده دوازده روز باید صبر می‌کردم تا بازار آماده‌ی خرید ماهی‌ها شود. احساس بزرگی و غرور کردم. خدای این همه موجود، اگر به آن‌ها غذا نمی‌رساندم به زودی تلف می‌شدند.
به خدا فکر کردم که با چه نظم و ترتیبی، رزق همه‌ی موجودات را برای آن‌ها فراهم می‌کند.
البته من همین کار را می‌کردم به آن‌ها غذا و هوا می‌رساندم. زندگی آن‌ها دست من بود. لابد از من ممنون هستند و مرا ستایش می‌کنند. منتهی من زبان آن‌ها را بلد نیستم.
چند روز دیگر حیاط به مرور از دبه‌ها خالی می‌شود و ماهی‌ها در ظرف‌های شیشه‌ای سر سفره‌های هفت‌سین قرار می‌گیرند.
و شادی را به خانه‌های مردم می‌برند و خانه‌ها پذیرای ماهی‌ها می‌شوند و نوروز با وجود آنها رنگ شادی به خود می‌گیرد.
می‌دانستم که اکثر ماهی‌ها سرنوشت خوبی ندارند. کمی احساس گناه کردم. خدای ماهی‌ها مجبور است به خاطر منافع شخصی‌اش مخلوقات خود را بفروشد. خدای نیازمندی که محتاج کاسبی بود... اما خالق هستی چنین کاری را با مخلوقات خود انجام نمی‌دهد. البته من هم ماهی‌ها را دوست دارم ولی چه کنم، گرفتارم و محتاج درآمد. وقتی سایه‌ام روی یکی از دبه‌ها افتاد، یکی از ماهی‌ها سرش را از آب بیرون آورد و گفت: «بالاخره می‌خوای با ما چکار کنی؟»
گفتم: «دارم به شما خدمت می‌کنم.»
ماهی گفت: «بزار راحت باشیم از این آب به اون آب، از این ظرف به اون ظرف!. پاک زندگی مارو به هم زدی.»
ماهی را از دبه بیرون آوردم. آن را مقابل صورتم گرفتم
ماهی دهانش را مرتب باز و بسته می‌کرد. به صورتش
فوت کردم. ماهی جیغ بلندی کشید. 
گفتم: « فضولی موقوف! من تصمیم می‌گیرم که چه کار کنم. هر بلایی که بخوام می‌تونم سر شما بیارم. شما بنده‌اید و من خدای شما هستم.»
ماهی بغض کرد و گفت: «قربونت برم چه خدای بدبخت و مهربونی!»
بدبخت و مهربون!. عجب حرفی زد این موجود خونسرد!. با هم جور در نمی‌آیند. حتما ماهی در به کار بردن این جمله اشتباه کرده بود... مادر لیوان چای را گذاشته بود نزدیکم.
نم بارانی فضا را مطبوع کرده بود. فضا روز به روز بهاری می‌شد. سه چهار روزی طول کشید تا ماهی‌ها به فروش رفتند. بعد از آن دبه‌های خالی را در انبار چیدم تا سال دیگر و نوروزی دیگر... به شدت خسته بودم. خدای ماهی‌ها کارش را به خوبی انجام داده بود. می‌رفت به دخل و خرج و حساب و کتابش رسیدگی کند و به فکر کار جدیدی باشد.


گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)

  • لیلا طیبی
۰۵
مهر

محمد حسن حسامی محولاتی

دکتر محمد حسن قاضی حسامی محولاتی فرزند محمد علی، با نام‌های مستعار ح.محولاتی، قلقلکچی خراسانی، قلقل، بچه دهات و حسامی، زاده‌ی ساعت هفت صبح روز هفتم مهر ماه ١٣٠٧ در روستای عبدل‌آباد محولات از توابع تربت حیدریه، در خانواده‌ای روحانی به دنیا آمد.
پدرش عباس‌قلی، قاضی محولات بود و او را در کودکی به مکتب‌خانه سپرد و پس از چند سال تحصیل علوم قدیمه، در تربت حیدریه به مدارس جدید پای نهاد.
پس از دریافت دیپلم ادبی و دو سال تحصیل در حوزه علمیه و انتشار شعر طنزی که سبب اخراجش از آن‌جا شد!، به استخدام سازمان اوقاف مشهد درآمد و همکاری‌اش را با مجله «معارف اسلامی» آغاز کرد.
در سال ١٣٣٢ با عفت مظفری ازدواج کرد و بعدها صاحب ۴ فرزند پسر شد.
از سال ١٣٣١ نیز با روزنامه خراسان به مدیریت محمدصادق طهرانیان همکاری داشت و به نظم و نثر، اشعار و مقالات فکاهی-انتقادی‌اش را درباره دستگاه حکومتی در دو ستون «فکاهی و شوخی» و «خنده» می‌نوشت و به اصطلاح آنها را قلقلک می‌داد.
سروده بود: 
«روان عبیدم که این روزها/ به جسم حسامی حلولیده‌ام».
او در این روزنامه، دوئل‌های شعری بسیاری با دیگر طنزنویسان روزنامه، یعنی خسرو شاهانی (بچه خراسون) و سید رحمت‌اله وظیفه‌دان (سرو) انجام می‌داد.
گزیده‌ای از این طنزها و فکاهه‌ها، در کتاب مستطاب فکاهی قلقلک (١٣۴٢) منتشر و حسامی محولاتی کم کم به سبب شهرت و سخنوری‌اش، از مشهد عازم تهران شد و ضمن داشتن نمایندگی روزنامه خراسان در تهران، به جمع اصحاب «توفیق» راه یافت. سنت اخوانیه سرایی حسامی محولاتی با دوستان خارج از روزنامه و ادبا نیز برقرار بود. نظیر دوئل های طنزش با حسن خواجه نوری (چراغ موشی گنابادی) یا آنچه برای ابراهیم صهبا سروده بود.
جز روزنامه خراسان و توفیق، حسامی محولاتی برای مجله بانوان نیز نثر طنز می‌نوشت، اما بعد از انقلاب با نشریاتی چون هوشیار، یاقوت، فکاهیون و بالاخص گل آقا همکاری داشت.
حضور موثر در انجمن‌های ادبی نظیر انجمن ادبی کمال، انجمن دکتر حسابی، انجمن سخنوران ایران، … و هم‌نشینی‌های تحریریه گل آقا، از دیگر فعالیت‌های او در دهه هفتاد و هشتاد بود.
کتاب "رنگین کمان طنز" مشتمل بر اشعار طنز و قطعات نثر فکاهی و چند بحر طویل وی، با مقدمه استاد باستانی پاریزی، توسط نشر خرّم، منتشر شده است.
سرانجام این شاعر نام‌آشنا که حدود دو هفته در اغما به سر می‌برد و در منزل شخصی‌اش در تهران بستری بود، صبح چهارشنبه ٢٨ خرداد ١٣٩٣ در ٨٦ سالگی چشم از جهان فرو بست و پیکرش روز یکشنبه ۱ تیرماه ۹۳ در زادگاهش روستای عبدل‌آباد شهرستان مه‌ولات به خاک سپرده شد.

▪︎نمونه شعر:
(۱)
از آن شادم که در دل کینه از کس 
به قدر یک سر سوزن ندارم
کسی از من غباری در دل خویش 
اگر دارد بداند من ندارم!.

(۲)
ای بزرگان تازه ایران
که امیر و وزیر و خان باشید 
بهر اصلاح کارها قدری
بهترک از گذشتگان باشید 
حرف کمتر زنید با مردم
مثل افراد بی‌زبان باشید 
گفته بی‌عمل ضرر دارد
در پی دفع این زیان باشید 
بهر حفظ مقام خود که شده است 
با همه خلق مهربان باشید 
مهربانی کنید با مردم
تا همه عمر در امان باشید 
در بهار مقام بی‌بنیاد
فکر بی‌برگی خزان باشید 
قدری اندر عمل به نفع عموم
آنچه خواهند آن چنان باشید 
وقت سیری خدا نکرده مباد
بی‌خبر از گرسنگان باشید 
گرچه خیلی بزرگ و ناترسید 
باز با یاد کوچکان باشید 
آنچه خواهند خلق از همه‌تان
همه‌تان یک به یک همان باشید 
جز صلاح وطن نیندیشید 
تا همه وقت حکمران باشید 
خدمت خلق را وظیفه کنید 
مردمانی وظیفه‌دان باشید 
چون کمی این و آن گران شده است 
اندکی فکر این و آن باشید 
خدمتی چون کنید با مردم
همه خوشحال و شادمان باشید 
عصبانی ز حرف حق نشوید 
گر وزیر و امیر و خان باشید 
ورنه در پیش ملت و میهن 
همه‌تان مثل دیگران باشید 
تخته گردد یقین درِ همه‌تان
گر به بازار ما دکان باشید!.

(۳)
نشد که نشد
آن‌که چون قد طویلش در جهان پیدا نشد 
خواستم گیرم سبیلش، نردبان پیدا نشد
خواستم تا رایگانی جان دهم در راه او
شهر را گشتم ولی جان رایگان پیدا نشد 
روز روشن، پیش جمعی، هستی ما را زندند
دزد حاضر بود اما پاسبان پیدا نشد 
روبه و میمون در جنگل بود خیلی، ولی 
بین صد میمون گَر، یک تارزان پیدا نشد 
در زمین رهزن بود، در آسمان طیاره‌ دزد
جای امنی در زمین و آسمان پیدا نشد 
خواستم تا با زبان یک عده را رسوا کنم 
تا دهد یاری مرا یک هم‌زبان پیدا نشد 
در پی حق و حقیقت هر چه گشتم تا به حال
جز فریب و جز دکان و جز چاخان پیدا نشد 
هر کجا رفتم حسامی بذله‌گویی مثل من 
شاعری را کو بود طبعی روان پیدا نشد.

(۴)
خواهرزاده‌ی خدا!!
نوجوانی به کدخدا در ده
گفت امشب به من پناهی ده
کدخدا گفت: کیستی پسر؟
نیستی اهل این دیار مگر؟
گفت من فوق انبیا هستم 
پسر خواهر خدا هستم 
کدخدا بی‌معطلی با جِد 
برد او را به جانب مسجد 
گفت پیدا نشد اگر جاییت 
هست این خانه، خانه‌ی داییت.

(۵)
یک روز به بنده گفت شیخی متلک 
کای ریش تراش کافر بی‌مسلک 
با ریش تراشیده و با آن کراوات
جایت به جهنّم است؛ گفتم: به درک.

(۶)
ملولیده
من از وضع حاضر ملولیده‌ام
اگر چه خود آن را قبولیده‌ام
خودم گیج و منگم، ندانم که من 
فروعیده‌ام یا اصولیده‌ام
کنم صبر تا وضع بهتر شود
که تا کس نگوید عجولیده‌ام
از آن ساکتم تا نگوید کسی 
که مخلص زیادی فضولیده‌ام
دخالت نکردم به کاری که باز
نگویند بی‌جا دخولیده‌ام
نه دنبال زورم نه دنبال پول
نه زوریده‌ام من نه پولیده‌ام
اگر بود پولی به جیبم بدان
که قرضیده‌ام یا نزولیده‌ام
مگیر ای جوان خرده بر طنز من 
که مخلص در این ره کهولیده‌ام
من آن طنز گویم که در راه طنز
بزرگیده‌ام، بلکه غولیده‌ام
روان "عُبیدم" که این روزها 
به جسم" حسامی" حلولیده‌ام
گذشته‌ست بسیار سختی به من 
که من با تحمل سهولیده‌ام
ستم‌ها از این‌ها کشیدم بسی 
که از ذکر آنها خجولیده‌ام
از آن بیم دارم کیه بینم شبی 
طنابییده‌ام یا گلولییده‌ام
خلاصه از این وضع و این بلبشو 
ملولیده‌ام من، ملولیده‌ام.


گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)


منابع 
- روزنامه اعتماد، شماره ۴۰۱۷، نوشته‌ی عمادالدین قرشی.
https://shirintanz.ir 
http://bahmansabaghzade2.blogfa.com 
https://khosravisahlabadi.com 

  • لیلا طیبی
۰۴
مهر

#هاشور ۵۳


پاییز از راه بیاید،
دلتنگی‌ست،
که از دل و جان می‌ریزد!
 

 #لیلا_طیبی (رها)

  • لیلا طیبی
۰۳
مهر

#هاشور ۵۲

 وَ ماهی؛
به قلاب پناه برد
از-
    هجوم ِتنهائی!
 

 #لیلا_طیبی (رها)

  • لیلا طیبی
۰۳
مهر

محمد شیدا

محمد شیدا  با نام هنری «شیدای دزفولی» شاعر و معلم صاحب نام خوزستانی، موسس و مسئول انجمن شعر شیدا که دارای آثار متعددی در زمینه مدیحه و مناقب است؛ زاده‌ی نهم مرداد ماه سال ۱۳۱۷ بود.
او تا مقطع دیپلم در دزفول (دبیرستان پهلوی) درس خواند و سپس فوق دیپلم و لیسانس ادبیات فارسی را از دانشگاه چمران اهواز گرفت. در همین ایام به شکل مکاتبه‌ای در انجمن شاعران صائب تهران عضو شد.
وی در دوران جنگ مسئول انجمن ادبی شاعران متعهد خوزستان (زیر نظر اداره کل ارشاد خوزستان) شد و در سال ۱۳۷۳ انجمن ادبی شیدا را ثبت نمود.
وی علت علاقه خود به شعر را گرایش درونی به شعر و خواندن رباعیات عمر خیام در کلاس پنجم دبستان، عنوان کرده بود.
شیدای دزفولی از سال ۱۳۴۸ به چاپ آثار شعری خود در مجموعه‌ها و نشریات گوناگون اهتمام ورزید.
سرانجام در دومین روز از اسفند ماه ۱۳۹۵ در اهواز درگذشت.

▪︎کتاب‌شناسی:
- شعله شیرین/ (مجموعه شعر) انتشارات آذروش تهران سال ۱۳۷۱
- فریادی در سکوت / دو جلدی (مجموعه شعر) آذروش تهران سال ۱۳۷۲
- شقایق / دو جلدی (مجموعه شعر) آذروش تهران ۱۳۷۴
- منظومه سجده خونین در مورد نهج‌البلاغه / دو جلدی/ انتشارات آل ایوب (اسلامیه قم) ۱۳۷۷
- آناهیتا / دو جلدی (مجموعه شعر) انتشارات آل ایوب اسلامیه قم.
- لحظه‌های آبی با سهراب (شعرهایی به تضمین و استقبال آثار سهراب سپهری).
- راهیان فردا (مجموعه نثر و قطعه ادبی).
- آشنای ناشناس (مجموعه شعر) نشر کردگار - ۱۳۸۹
        

▪︎نمونه شعر:
(۱)
رویش خورشید 
ما اگر لبیک را پیوسته تمکین کرده‌ایم 
سرفرازی بین، حدیث عشق، تکوین کرده‌ایم 
قصه‌ی شور و شکفتن، قصه‌ی تردید نیست 
رویش خورشید را مبنای تخمین کرده‌ایم 
رهگذار کوچه‌ی کور حقارت را بگو 
ما به همت، توسن ابعاد را زین کرده‌ایم 
نغمه‌ی نای «انالحقی» حضوری از خداست  
با اذان عشق، حد دار، چندین کرده‌ایم 
سر «شیرین» است تلخی، در طریق عاشقی 
«بیستون» داند چرا ما فکر شیرین کرده‌ایم 
شور دریا می‌تواند ناخدا آرد به شور
زین سبب بر موج موج سینه، تسکین کرده‌ایم 
ما عقاب عرصه‌ی عشقیم با خون طلب 
دارمجنونی به سودای تو رنگین کرده‌ایم 
حد خفاشان شب را، باور خورشید نیست 
ما غرور سرخ در چشم فلک بین کرده‌ایم 
ز آسمان دیده‌ها، بارد اگر تسبیح اشک 
شمع‌سان، ما دامن دل، اختر آذین کرده‌ایم 
خاک میدان را به تشریف شهادت‌های خویش 
با جنون جاری جان، رشک پروین کرده‌ایم 
ما زلال شبنم شوریم تا کو‌ی سحر 
شب نخواب بوده، گر خشتی ببالین کرده‌ایم 
جز طریق دوست «شیدا» در طریق ما مجوی
شیوه‌ی شیدا شدن، اینگونه تعیین کرده‌ایم.

(۲)
ای من تو می‌دانی دگر طاقت ندارم
بیهوده گاهی لحظه‌ها را می‌شمارم
دیری‌ست تا در زندگی هر روز، هر شب 
اینجا و آنجا راه غربت می‌سپارم 
چون کودکی‌ها در میان کوچه‌ی عمر 
دیگر خودم را از خودم جا می‌گذارم
از ابتدای کوچه تا تنهایی پیر 
راهی نمی‌ماند به مرز انتظارم
طبق چه یاسایی چرا آن‌هم فقط من 
حق فرار از مسلخ (بودن) ندارم؟
(شیدا) اگر خواهی نشانم، مشکلی نیست 
من آشنای ناشناس این دیارم. 

(۳)
دلم چون پنجره هر جا مکان داشت 
دو چشمی خسته سوی بیکران داشت 
خداوندا تو دانی این زمینی 
چرا در سینه راز آسمان داشت.

(۴)
اگرچه با تو گاهی در تماسم 
تماسم هست طرحی از قیاسم 
ولی با این همه پیوند - دانم 
برایت آشنایِ ناشناسم 

(۵)
به جای آنکه بر حالم بکوشد 
عجب رنگی است بر من می‌خروشد 
بیا بنگر که هر کس زور دارد
به (شیدا) هیزم تر می‌فروشد.


گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (رها)


منابع
- از حنجره‌ی کارون، مجموعه شعر دفاع مقدس شاعران استان خوزستان، به کوشش بهمن ساکی‌.
- صفحه‌ی رسمی اینستاگرام انجمن ادبی شیدای اهواز.
http://honarmandekhoozestan.blogfa.com/post/19
http://www.shaer.ir
https://khouzestan.iqna.ir/fa/news/3576329

  • لیلا طیبی
۰۲
مهر

دلم پُر است!
کاکتوس گلدانم!
نه نوازش می‌شوم،
     نه پناهم می‌شود آغوشی...
 

 

#لیلا_طیبی (رها)

  • لیلا طیبی
۰۲
مهر

احمد نوری‌زاده


احمد نوری‌زاده، شاعر، مترجم و ارمنی‌شناس ایرانی زاده‌ی آبان ماه ۱۳۳۰ خورشیدی در کردمحله‌ی بندرانزلی بود. پدر او کارگر آتش‌نشانی شیلات در بندرانزلی عهده‌دار یک خانواده پرجمعیت بود.
او بنیانگذار ارمنی‌شناسی فارسی در ایران بود. همچنین نوری‌زاده تنها شاعر غیرارمنی جهان بود که به زبان ارمنی نیز شعر می‌سرود. در ارمنستان، از او به عنوان «فرزند پارسی‌گوی ملت ارمنی» یاد می‌شود و «جایزه سپاس» را از انجمن نویسندگان ارمنستان دریافت کرد.
به گزارش خبرگزاری مهر، بخش‌هایی از منظومه "ماسیس، کوه نیست" در کتاب‌های درسی مقطع دوم راهنمایی مدارس ارمنی تدریس می‌شود.
نوری‌‌زاده در گفت‌وگویی در سال ۱۳۸۷ گفته بود سرگرم نوشتن رمان سه جلدی به نام "در گذرگاه رنج" است که نیم قرن زندگیش همراه با خاطرات و خطرات تاریخی در قالب داستانی است.
وی که در اواخر عمر در گل یاس یکی از ساختمان‌های آسایشگاه کهریزک مخصوص بیماران ام‌اس، تحت مراقبت‌های پزشکی و اجتماعی بود. در صبح روز دوشنبه اول شهریور ۱۴۰۰ در سن ۶۹ سالگی درگذشت.

▪︎جوایز:
- جایزهٔ جهانی فرهنگی گارپیس پاپازیان از کشور اتریش، ۲۰۰۰ میلادی.
- جایزهٔ عالیترین نشان فرهنگی جمهوری ارمنستان به نام مدال موسس خورناتسی (ارمنی: ՀՀ «Մովսես Խորենացի» մեդալ‎) از روبرت کوچاریان، رئیس‌جمهور ارمنستان، ۲۰۰۱ میلادی.
- مدرک پروفسوری افتخاری از دانشگاه ایروان، ۲۰۰۱ میلادی.
- جایزه بزرگ انجمن نویسندگان ارمنستان، گانتِق (ارمنی: ՀԳՄ «Կանթեղ» մրցանակ‎)، ۲۰۰۵ میلادی.
- نشان طلایی فرهنگی جمهوری ارمنستان، از طرف وزیر فرهنگ این جمهوری، به پاس فعالیت‌های فرهنگی دامنه‌دار و چشمگیر، مهر ۱۳۹۰ (۲۶ سپتامبر ۲۰۱۱ م).

▪︎کتاب‌شناسی:
■ تالیفی:
- تاریخ و فرهنگ ارمنستان: پژوهشی بر تاریخ و فرهنگ کشور ارمنستان.
- سلام بر شما ارمنی‌ها: مجموعه شعرهای ارمنی.
- در شب تنهایی و رؤیاها: مجموعه شعرهای ارمنی.
-رازقی‌ها بگذار عطر بفشانند: مجموعه شعرهای فارسی.
- در شب تنهایی و زمستان جهان: مجموعه شعرهای فارسی.

■ ترجمه:
- باغ سیب.
- باران.
- بیست داستان کوتاه و بلند از ۱۵ نویسنده‌ی نامدار ارمنی.
- پاییز در پرواز اثر واراند کورکچیان.
- پتر اول اثر «آلکسی تولستوی.
- صد سال شعر ارمنی: نمونه‌های شعر بیش از هفتاد شاعر ارمنی (۱۳۶۹ انتشارات چشمه، با پیشگفتار ۱۴۸ صفحه‌ای درباره تاریخ و فرهنگ ارمنی).
- تسولاک یک داستان بلند نوشته آکسل باکونتس.
- بیست و شش کمیسر یا کمون باکو از هراچیا کوچار.
- سرودهای سرخ مجموعه اشعاری از یقیشه چارنتس.
-آی وطن! آی وطن! مجموعه اشعار و قصه‌هایی از هوهانس تومانیان.
- عاشقانه‌های آبی مجموعه شعر واهاگن داوتیان.
- آمالیا رمان نوشته‌ی ناردوس.

▪︎نمونه شعر:
(۱)
کجایت بجویم که در کوچه‌های جوانی رها گشته‌ای
از آن کوچه‌ها 
اینک آشفته جانی به جا مانده است 
رها در پی خواب آبی 
جهان را به پا در نوشتیم تلخ 
کجا خواب آبی؟
سرابی است سهم آنچه ما جسته‌ایم 
کنونت رها می‌کنم 
توسن خواب‌های خیال آشنا 
بتاز اندر آن کوچه‌هایی که 
گم شد بهاری جوان
مگر در خیالش بیاییم پژمرده جان.


گردآوری و نگارش:
#سعید_فلاحی (زانا کوردستانی)

 
منابع
- ویکی‌پدیا فارسی.
- بی‌بی‌سی فارسی.
www.gisoom.com/book/1239604
https://www.google.com/amp/s/www.mehrnews.com/amp/581207/
@ibnaibna 
@afarineshdastan

  • لیلا طیبی
۲۷
شهریور

#هاشور ۰۹


برگرد و
منِ از دست رفته را
برگردان...
 

#فاطمه_عسگرپور

  • لیلا طیبی