مریم الله دادیان
خانم "مریم اللهدادیان" شاعر ایرانیست، که در دو حیطهی شعر کلاسیک و شعر نو قلمفرسایی میکند.
مریم اللهدادیان
خانم "مریم اللهدادیان" شاعر ایرانیست، که در دو حیطهی شعر کلاسیک و شعر نو قلمفرسایی میکند.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
◇ نمونهی شعر:
(۱)
نیا به خانهـی من بعد از این، که جای تو نیست
ندارمت به تمامی و دل برای تو نیست
به پشت پنجرهام جیکجیک مستان است
به پشت پرده شنیدم، صدا صدای تو نیست
به کوچههای پر از خاطرات برگشتم
چه کردهای؟ و کجایی؟ که رد پای تو نیست
چنار لخت خیابان و برف و چتری خیس
و من هوای تو را؟ نه! هوا هوای تو نیست
دلم گرفت به آواز دورهگردی پیر
خدای آن دگران، گوئیا خدای تو نیست.
(۲)
من بلاگردان تو، مشکلگشای هیچ کس
با وجودت دل نباشد در هوای هیچ کس
سخت دلتنگم، نصیحت میکند مادر مرا
هیچ تاثیری ندارد گفتههای هیچ کس
مرغ بال و پر شکسته روی ایوان توام
من برای تو شکستم نه برای هیچ کس
بیتو احساس غریبی میکنم در خانهام
نیستم غیر از تو دیگر آشنای هیچ کس
کاش هرگز زندگی، یادم نمیداد عاشقی
هیچ کس چون من مبادا مبتلای هیچ کس.
(۳)
گفتی به من که میشود امشب گناه کرد
یا مثل روزهای قدیم اشتباه کرد
یک استکان فراغت و رقصی شبانه را...
با عشق میشود که مرا سر به راه کرد
گفتم که ماه مینگرد پرده را بکش
باید که چشم پنجرهها را سیاه کرد
هر بار توبه کردم و هر بار هم دلم
مشتاقتر که میشود آری گناه کرد.
(۴)
آسمان دل من ابری و طوفانی شد
چشم من پشت در و پنجره بارانی شد
گوشهی خلوت خاموش خودم میمانم
فصل، فصل غم من فصل غزلخوانی شد
تا به خود آیم و با عشق دهم دست وفاق
دستهای دل من سرد و زمستانی شد
چشم دارم به تو و گرمی دستان خدا
گر چه دیدم نفست باعث ویرانی شد.
(۵)
در آستانهی طوفان پناه میخواهم
برای رد شدن از جاده راه میخواهم
کنار وسعت دلتنگیات کمی جا هست؟
برای شعر شدن تکیهگاه میخواهم
بگو به ابر ببارد به روی خسته دلان
برای مزرعهی دل گیاه میخواهم
تو آدمی و من از جنس پاک حوایم
به فصل سبز غزلها، گناه میخواهم.
(۶)
دیشب دل من عاشق و رسوای که بودی!؟
تا بانگ اذان، محو تماشای که بودی!؟
پیراهن گلدار بهاران به تنم بود
پاییز شدی در پی سودای که بودی!؟
عمری در این سینه زدند و نگشودم
با دامنی از درد پذیرای که بودی!؟
من سوختنت را نشنیدم ولی از دور
دیدم که شکستی به تمنای که بودی!؟
غیر از من تنها که برایت نگرانم
در خاطر که، عشق که، رویای که بودی!؟
(۷)
در اضطراب هر ضربان دوست دارمش
از پشت شیشه با هیجان دوست دارمش
از چشمهای مشکی وحشی پرست او
دیوانهام که با دل و جان دوست دارمش
از کوچهها صدای خزان میرسد به گوش
بیش از نوای حزن «بنان» دوست دارمش
چون شعرهای سعدی شیراز، ساده است
چون چشمههای آب روان دوست دارمش
تا دید میروم دم در با اشارهای...
از آن زمان که گفت: بمان، دوست دارمش.
(۸)
دیوار بود پشت سر و روبروی ما
شب میرسید ما سر باور نداشتیم
بس ضربه، روزگار به ناحق به ما زده
چون کودکی یتیم که مادر نداشتیم...
(۹)
خواب بود
رویای رسیدن به سفیدیها
که میدیدیم
من خورشید را
گوشهی دفترم
نقاشی کردم
تا دخترم
ایمان بیاورد
به روشناییها.
(۱۰)
اندوهت را
در زمین کاشتهای
خاک اناری شده است
کبوتران
ردیف ردیف
روی شاخههای لخت
سرهایشان را
لابهلای بالهای بیتابشان
پنهان میکنند
لطفن
در سینهات
مخفیگاهی بسازی
تا
شبها
دنیا
آرام بخوابـد.
(۱۱)
چند نگاه
فاصله بود
تا دستان خورشید
تو اما
ابرهای آلوده را
پشت پنجرهی انتظار
نظارهگر بودی و
شکوفههای اناری را
به دست بادهای انتظار سپردی
(۱۲)
تاب بیاور
پشت دیوارهای سیمانی
نان
بوی ناب گندمزارهایی را میدهد
که با نوازش بیدریغ خورشید قد کشیدهاند
تاب بیاور
که من
هر شب
به کودکانم
مشق انتظار میدهم
و هر صبح
خانه
معطر به بوی باران است.
(۱۳)
تا ماه
با پرندگان
پرواز میکنی بیمن
کنار دلتنگیهای پنجره میایستم
فردا
باز از آغوش من
متولد میشوی
یاغیتر
چون اسبی رها در دشت.
(۱۴)
سرم گیج میرود
هوای سبز
لابهلای ستونهای سیمانی
گم شده است
خورشید
رسالتش را
نیمه کاره رها کرده
به ابرها سپرده
و بادهایی
که هروله کنان میبارند
تا سیاهیهای خیابانها را
پاک کنند
من
به این جا کوچانده شدم
نه برای پرواز
برای دویدن
برای نرسیدن.
(۱۵)
دستان خورشید
سایههای سنگی را
از سرم دور کرده است
ریشههایم را
تا دریاها
تاب دادهام
میدانستم
پرندگان
به دیدارم میآیند.
(۱۶)
از چنگال پاییز میگریزم
زمستان
دست میکشد بر سرم
زمان بوسهی مرگ
در آغوش قفس
روسریام را به بهار برسان.
(۱۷)
انتظارت
مهربانی ابرهای فروردین است
برای باغچه
و زیبایی شکوفههای انار است
روی پیراهن دخترم
که انتظار را
شعر میبیند در نگاه من.
(۱۸)
...
مرا چه کار
به خوابهای سیاه سرزمینهای دور
من
دلخوشم
به آسمان ابری خاورمیانهام
خاورمیانه سیاهم
که چون
بیوه زنی جوان است
بیوه زنی جوان.
(۱۹)
جنگها که تمام شود
بر میگردم
تا از دل آوارها
استخوان استخوان
خاطرات سبز را
جدا کنم
و در دل زمین مرده بکارم
فرزندانم باید
به فردا برسند
به درختان همیشه سبز.
(۲۰)
وقتی ماه
از شیب ملایم غروب
به پنجرهی خستهام سرک میکشد
من
با تمام سلولهای خاکستری مغزم
روی شانههای مفلوک زمین
واژه
واژه
میبارم
شاید
ماه
در گوش خدا
دردها را هجّی کند.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
سرچشمهها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
@Maryamallahdadian
و...
- ۰۴/۰۷/۱۲