لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

وبلاگ خصوصی انتشار نوشته ها و اشعار بانو
#لیلا_طیبی (رها)

بایگانی
آخرین مطالب

سهیلا سبزه کار

دوشنبه, ۱۵ مهر ۱۴۰۴، ۰۶:۱۸ ق.ظ

خانم "سهیلا سبزه‌کار"، شاعر و نویسنده‌ی ایرانی، خالق کتاب "این بار..."، مجموعه شعی که توسط انتشارات گیوا چاپ و منتشر شده است.

 

سهیلا سبزه‌کار


خانم "سهیلا سبزه‌کار"، شاعر و نویسنده‌ی ایرانی، خالق کتاب "این بار..."، مجموعه شعی که توسط انتشارات گیوا چاپ و منتشر شده است.
ایشان عضو هیات تحریریه‌ی نشریه‌ی دریاکنار و از اعضای انجمن ادبی ققنوس نیز هستند.


─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─


◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
از تو می‌گریزم
به خیابان‌های کِش آمده‌ی شب
که به روز نمی‌رسند
تکاپویی بی‌حاصل
در چهار راهی که علائمش را
باد با خود برده است
پشت چراغی که سبز نمی‌شود
تنهایی‌ام را 
در پیاده‌روهای خوابیده‌ی شهر
پنهان می‌کنم
میان عابران شب زده 
راه می‌روم
راه می‌روم
باید با دست‌هایم 
گریه‌ها را سد کنم
پیش از آن که
چراغ‌ها سبز شوند
خیابان‌های کِش آمده‌ی شب را
به روز برسانم.


(۲)
در تلاطم لحظه‌های تردید شبانه
که صبح را 
در بستر خواب رها می‌کند
دیواره‌های سترگ اندیشه‌ام را
تا بی‌نهایت از تو 
ادامه می‌دهم
آن‌جا که واقعیت تنها می‌شود
من به تکثیر
استعاره‌ای از تو می‌نشینم.
 

(۳)
وقت رفتن
حرفی نزن
بگذار تصویر تو را نقاشی کنم
هیچ چیزی نباید از قلم بیفتد
حتی گرمی لب‌هایت
یا آن تار موی مست سپید روی شقیقه‌ات
که عاشقانه می‌رقصد
وقت رفتن
بگذار آخرین نقاشی چشمانم
تو باشی.
 

(۴)
بیرون می‌آورم
پیراهن چهار خانه‌ای را
که درد در هر خانه‌اش لانه کرده است
دیگر لباس‌هایم هم
به تنم زار می‌زنند
با جا لباسی یکی به دو می‌کنم
هر چه لباس آویزان کرده‌ام،
حتی پاپوش‌هایی که برایم دوخته‌اند را
پشت در خانه می‌گذارم
باید خیابانی که
سر در مغازه‌هایش نوشته‌اند:
"لطفا با لبخند وارد شوید"
را پیدا کنم!


(۵)
خیس شده‌ام 
زیر بارانی
که بر سرم نمی‌بارد
بیا 
چتر چشم‌های بارانی‌ام باش.


(۶)
سر به هوا شده‌اند 
واژه‌هایم
تو را که می‌بینند
دست و پایشان را 
گم می‌کنند
حالا با چشمانم
برایت شعر می‌گویم
کافی‌ست نگاهم کنی.


(۷)
این‌جا،
هر روز پاییز است
و زمین 
در انتظار بوسه‌های باران
تشنه مانده است
این‌جا فصل‌ها در برزخی از زمان
هر روز تکرار می‌شوند
و درختان به امید رهایی
می‌بارند و می‌بارند
این‌جا کسی است
که هر روز
پاییز را 
به انتظار قدم‌هایت 
بهاری می‌کند


(۸)
از پشت پرچین‌های باغ
آن‌جا که درختان
در پیچ و تاب برگ‌هایشان
جشن گرفته‌اند؛
بوی پاییز می‌آید
بوی باران
بوی عشق
بوی تو 
از پشت پرچین‌های باغ


(۹)
تو را در گوشه‌ای از خیالم،
به دور از همه نگه داشته‌ام
می‌دانی؛
اینجا تنها جایی است 
که می‌توانم تو را
همیشه داشته باشم!


(۱۰)
بوسیدمت همان طور گرم
مثل آن ظهر داغ تابستان
در هیاهوی پیچک‌های باغ
اما‌؛
لب‌های روی عکست 
طعم تو را نداشت!


(۱۱)
در دورترین فاصله‌ها 
تنهایی محض لحظه‌های بی‌تو را
به آغوش کشیده‌ام
آن‌جا که،
زمان و فاصله‌ها یکی می‌شوند
تا حضورت همیشگی باشد
در دورترین جغرافیای زمین،
من به تو رسیده‌ام‌.


(۱۲)
دست‌هایم،
بهانه‌گیر شده‌اند
روزها می‌خوابند
و شب‌ها قدم می‌زنند
دست‌هایم،
بی‌تو
روز و شب را گم کرده‌اند.


(۱۳)
طبل‌ها از صدا افتاده‌اند
دیگر کسی در عزای خود نمی‌کوبد
ناقوس‌ها خاموش،
سکوت تنها بازمانده‌ای است 
که بر فراز آشیان‌ها می‌خواند 
آخرین آواز زندگی را.


(۱۴)
پنجره باز خواهد شد
و بهار،
روی گونه‌هایم 
گُل‌های صورتی خواهد کاشت
شکوفه‌های پیراهنم،
در باد خواهند رقصید
و دستانت،
آه دستانت
روی موهایم
به شکوفه خواهند نشست؛
اگر تو بیایی...


(۱۵)
دروغ‌گوهای ماهری هستند؛
عکس‌ها
هیچ کس نمی‌داند 
چرا 
گریه‌هایشان را،
لبخند می‌زنند!


(۱۶)
در انزوای شعرهایم،
سکوت گریه کرد
حالا از لابه‌لای نوشته‌هایم
هر روز
باران می‌بارد!


(۱۷)
تصویرها؛
در آینه قهر کرده‌اند
نه راه می‌روند
نه حرفی می‌زنند
حتی نگاه هم نمی‌کنند
باید،
یکی بیاید
ما را با هم آشتی دهد!


(۱۸)
گاهی میانِ واژه‌های شعری نانوشته؛
گاهی میانِ کتاب‌ها،
زنی پرسه می‌زند
گاهی راویِ داستانِ زنی خسته،
گاهی دخترکی که آرزوهایش را می‌فروشد!
در من زنی؛
گاهی می‌خندد
گاهی می‌گرید
گاهی میانِ زندگی؛
پرسه می‌زند!


(۱۹)
شب هم‌چنان ادامه داشت
واژه‌های سپیدم را 
بر کاغذهای سیاهی نوشتم،
شاید سپیده از راه برسد!


(۲۰)
بعد از تو؛
جهان یخ زد
عقربه‌ها از حرکت ایستادند
و من سرگردان،
در انجماد لحظه‌ها
به انتهای زندگی رسیدم!


(۲۱)
چه فرقی می‌کند
خواب باشم یا بیدار
روز باشد یا شب
وقتی با هجوم یادت
افکارم را به اغتشاش می‌کشی
و درونم 
از شاخه‌های این انقلاب
به بار نمی‌نشیند
چه فرقی می‌کند
دور باشی یا نزدیک
وقتی حضورت 
در من بیداد می‌کند.


(۲۲)
از آخرین شاخه‌ی خشکیده‌ام
شکوفه‌ای می‌روید
که ترنم زندگی را؛
زمزمه می‌کند
و باد گلبرگ‌هایش را
می‌رقصاند
و هوا لبریز از،
عطرش می‌شود
از آخرین شاخه‌ی خشکیده‌ام...


(۲۳)
به زندگی؛
سلامی دوباره خواهم داد
به دشت‌های سوخته در باران!
به خورشید نهان در ابر
به کوه‌های در غُل و زنجیر
به عشق‌های مُرده در سینه
به زندگی!
سلامی دوباره خواهم داد.


(۲۴)
در من زنی است؛
که دیگر
زیر باران قدم نمی‌زند
موهایش را
با دست خیال نمی‌بافد
و چشم به راه‌ آینه‌ای نیست
در من
زنی؛
دیگر نیست!!


(۲۵)
حالا که رفته‌ای
برگ‌های پاییزی،
رد پایت را گُم کرده‌اند
تنها،
در خیابان‌های شهر
گام‌هایم 
تو را صدا می‌زنند
کجا رفته‌ای
که صدای پاهایم را نمی‌شنوی؟


(۲۶)
امیدی
به رهایی نیست
من
در عمق نگاه تو
غرق شده‌ام.


(۲۷)
گفته بودم؛
این بار اگر به ساحل بروم
خستگی‌ها و دلتنگی‌هایم را
در دریا غرق خواهم کرد
اما؛
دریا، موج‌هایش را به صخره‌ها کوبید
آسمان از پرواز پرندگان تاریک شد
ابرها باریدند
و ساحل در سکوت فریادهایم گریست.


(۲۸)
آن هنگام
که چشمان خواب را
روی من می‌گشایی
و دستانت
در حلقه‌ی نازکِ موی من
راه می‌افتد
وقتی که نفس‌های‌مان
شماره‌ها را کم می‌کنند
در رویارویی شب‌هایی
که به صبح نمی‌رسانیم
در آخرین آغوش سپیده دم
صدایت می‌کنم.


(۲۹)
فقط
باران می‌دانست
چگونه گذشته‌ام
که ردی بر دیروز نمانده است
در تلاقی موج کوب
پاره‌های ابری
آرام
آرام
بستر نازائی‌مان را می‌زدود
فقط
باران
می‌دانست.


(۳۰)
همان روزی
که ساعت دیواری خوابید
می‌دانستم تعبیر خواهد شد
چه فرقی می‌کرد
کدام‌پایت را زودتر برداری
روبرویم که ایستادی
حتی دروغ نگاهت را
باور نکردم
تو رفتی
و ساعت دیواری
هرگز حرفی نزد.


(۳۱)
من،
گریه‌های مردی را دیده‌ام
که بعد از رفتن معشوقه‌اش
بند نمی‌آمد
و گریه‌های زنی را
که بعد از جدایی تمام نمی‌شد
خودم را در آینه‌ای دیده‌ام
که هر روز
قسمتی از مرا گُم می‌کرد
کجای جهان جا مانده‌ایم
که هیچ کسی به کسی نمی‌رسد.


(۳۲)
در حریر پیراهنی
که شکوفه‌هایش
به بلوغ رسیده‌اند
عطر دست‌هایت را
پنهان کرده‌ام
در عمق تار و پودها
با تو هم آغوشی را
به عصیان می‌کشانم
عبور هیچ نسیمی
هوای تو را
از من دور نمی‌کند.


(۳۳)
تو را در بهاری
که باران از شکوفه‌هایش سرریز می‌شود
یا تابستانی
که داغی تنت را
در حنجره ی سکوت می‌سوزاند
تو را برای پاییز
که قدم‌هایِ‌مان را
در خیابان گُم می‌کند
یا در آغوش سرد زمستان…
می‌خواهمت
ای غایب تمام فصل‌ها.


(۳۴)
برای فراموش کردنت
هر کاری کرده‌ام
حالا هنرمندی‌ام،
که کارهایش به نام
”عشق ابدی”
معروف شده‌اند.


(۳۵)
آخرین زلزله
روی دیوار پرت شده‌ی اتاق
زیر شیشه‌ی محبوس از فرط کهنه‌گی و بی‌رنگی
در زوایای گُم شده‌ی یک قرن
آن‌جا
در پس قاب‌های مانده تا همیشه
لبخندهایِ‌مان را جا گذاشته بودیم
آخرین نقشِ خاک خورده‌ی هزاران تاریخ
آخرین سکوت هزاران فریاد
آخرین نقشِ یک دیوار.

 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی

 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://m-bibak.blogfa.com
https://paytakhtesher.ir
https://daryaaknar.ir
و...

 

  • لیلا طیبی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی