فرخنده بهرامی
استاد بانو "فرخنده بهرامی"، شاعر، نویسنده، بازیگر سینما و تلویزیون لرستانی، زادهی سال ۱۳۳۷ خورشیدی، در خرمآباد است.
فرخنده بهرامی
استاد بانو "فرخنده بهرامی"، شاعر، نویسنده، بازیگر سینما و تلویزیون لرستانی، زادهی سال ۱۳۳۷ خورشیدی، در خرمآباد است.
از ایشان تاکنون چند مجموعه شعر از جمله: "جاده را نشناختم وقتی تو فاصله شدی"، و "از ثانیهثانیه مردن ناخوشم"، چاپ و منتشر شده است.
همچنین ایشان، در آثاری همچون فیلم سینمایی «خونبس»، و فیلم سینمایی «آخرین تکسوار» ایفای نقش داشته است.
لازم به ذکر است، ایشان همسر استاد "نصرتالله مسعودی" شاعر شناخته شدهی لرستانی است.
◇ نمونهی شعر:
(۱)
در سرزمین من
مرگ به مرخصی نمیرود
در سر زمین من خراب آباد
بهشت موعود است.
تکثیر مرگ را میبینی؟!
پاهای مردگان
خواب را و یران میکنند.
شب تب کرده است
به گریه امان نمیدهد
خود را در شبهای بیوصلت
به دار میآویزد.
زیستن را نزیستی
در لالایی شبانه.
معصومیت پریشان چشمانت را
چه کسی به یغما برد
که بدینگونه
سکوت زنگ میزند
و ترا از خیالهای بیخیالی میرهاند
زنگ سکوت است وُ
ستاره روشن چشمانت
که تا بهاری دیگر
پروانهها را رصد میکنند.
(۲)
در من بسیارند صداها
که میخراشند رنگهای گلبهی تن را.
از این دیوار بی حرمت چه مانده
تا خود را حلق آویز کند
و رنگ هفت آسمان را
به خون بکشاند.
چه مانده در من
که بدینسان میخوراندم
و بر تصو یر شکستهی آینه
زخم میزند.
چه مانده در من
باز شوید ای فوارههای خاموش در چشمها
ببارید با آهنگ هزارهی دوم
بر این تن بیجان
میخواهم در آبهای راکت
پاهایم را برقصانم.
(۳)
دیشب
جاده کور بود
و این ویرانه را نیافتی.
بودن را
چگونه زیستی که باور نداری
کنار تهِماندهی این پنجره
زنی سراغات را
از مهتاب میگیرد.
(۴)
آینه در آینه
دنیا به صدای فوارههایی گوش میدهد
که بدتر خاک
بر من آوار میشوند.
چه پیشانیِ ترک خوردهای دارم!
(۵)
وقتی آمدم
تمام فصلها رفته بودند
و نسیم
بیفصلی زمزمه میکرد که:
به گاهِ گل نیامدی بانو!
(۶)
بازیِ بیتردید پنجرهام
وقتی در آوازِ آشنای غریب
تن رها میکند.
تمامِ بینهایتِ آغاژینام
وقتی که نام فاصله نبود.
هر کجا نغمهایست میرویم!
دهانِ آفتابام پُر
بر شنواییِ شیارها.
سرود آبام
در پایکوبی گل وُ گیاه.
آبی آسمانام
سر نهاده بر بال کبوتر.
ضربان قلبام وقتی سرشار
از شعر میتپد.
میخواهم به خود برسم؛
پر کشیده در لحظههایم شاعر!
شعری بخوان
یا ترانهات را
در شادی وُ اندوهِ آن صدا بپچان!
(۷)
آیینهای پریشان
گوش میدهد
به ترنم ِ فوارهای
که بر جان آوار میشود
و دم به دم
چشمانم
ترک بر میدارند.
(۸)
زندگی کودکیست بازیگوش
که با ناخن
صدایم را میخراشد.
چه دلتنگم از این همه دلتنگی!
گیجی چگونه مرا
جویده است که
دارم جهان را بالا میآورم.
(۹)
پدر!
دیشب مردگان
از کوه بالا میرفتند.
گامهای شنیشان
بر خطوطِ چهرهام نفس میکشید.
به سایه بان گورِ همسایه میاندیشم
که چشماناش به انتظارِ فاتحهای
باز مانده است وُ
خدایان آن سوی قبرها
چه بیاعتنا خمیازه میکشند!
(۱۰)
آب و آینه در دستم
آب چرخید وُ من
سایه شدم
آینه فریاد زده وُ
من شکستم!
(۱۱)
پیراهن پاره پارهام را
پرت کردم وُ
چشمانم را بستم وُ
خود را به موجها سپردم.
اکنون در ساحلِ طوفانیِ سیمره
زنی با چشمان باز
خواب میبیند
که ماهیان برایش
ترانه میخوانند!.
(۱۲)
دست به پیشانیست ماه
دمادم
دمغ تر میشود ستاره
زهره با دهانی بیصدا
گیسو میکند اما
زمین همچنان بیخیالتر
مفتون ِگردش دامن ِخویشست
در چشم مات شاعر اما
چیزی شبیه ِدریغ
سر ریز کرده است
من با این دریغ
که خط نوشت چینهای پیشانیست میمویم.
شاعر، کی زخم چالههای دریغ
دست از دلت بر میدارد، نمیدانم!
(۱۳)
دیشب مردگان
از کوه بالا میرفتند
گامهای شنیشان
بر خطوط چهرهام
نقش میکشید
به سایهبان گور همسایه میاندیشم
که چشمانش به انتظار
فاتحهای باز مانده است
و خدایان
آنسوی قبرها
چه بیاعتنا خمیازه میکشند
مرگ است وُ مرگ
ساعت، ساعت، سا عت
خاک، خاک، خاک
و صدای نفسهای گور کنی که
هر لحظه تندتر میشود.
(۱۴)
در آغوش برگهای پاییز
با لبخند و اشک
دفنم کنید.
(۱۵)
اینگونه مردن
باب دلم نیست
قهوهای آماده کن!
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
- ۰۴/۰۴/۲۰