لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

وبلاگ خصوصی انتشار نوشته ها و اشعار بانو
#لیلا_طیبی (رها)

بایگانی
آخرین مطالب

فیروزه برازجانی

شنبه, ۲۷ مهر ۱۴۰۴، ۰۳:۱۷ ق.ظ

بانو "فیروزه برازجانی" متخلص به "باران"، شاعر ایرانی، زاده‌ی ۲۰ بهمن ماه ۱۳۴۷ خورشیدی، در شهر شیراز است.

 

 

فیروزه برازجانی


بانو "فیروزه برازجانی" متخلص به "باران"، شاعر ایرانی، زاده‌ی ۲۰ بهمن ماه ۱۳۴۷ خورشیدی، در شهر شیراز است.
وی کارشناس مامایی‌ست و نخستین اشعارش در سال ۱۳۶۷ خورشیدی، در روزنامه‌های «خبر جنوب»، «نیم نگاه»، «عصر پنجشنبه» و ویژه‌نامه‌های عصر پنجشنبه مربوط به «روزنامه‌ی عصر» و همچنین بخش ادبی روزنامه‌ی «خبر» چاپ شد. 
همچنین شعرهایی از او در کتاب «آنتولوژی شعر زنان شیراز (کتاب سحر دفتر اول)» در سال ۱۳۹۵ خورشیدی، به چاپ رسیده است. 
سال ۲۰۱۶ میلادی، در شهر پاریس، مقاله‌ای پژوهشی پیرامون اشعار فیروزه برازجانی در چهارمین کنفرانس بین‌المللی پژوهش‌های نوین در علوم انسانی با عنوان: «تحلیل جامعه‌شناختی احساسات» ارائه و چاپ شده است.
کتاب «بر من درخت بکش» مجموعه‌ای از اشعار اوست، که در ۱۵۴ صفحه و با شمارگان ۱۰۰۰ نسخه با قیمت پشت جلد ۳۰۰۰۰ تومان، توسط نشر آوای سخن به بازار کتاب عرضه شده است.


─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─


◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
بر من درخت بکش
آمیخته با انحنای زنانه‌ام
تا خاک را نفس بکشم
در سبزینه‌ای
                 جنون بزایم
و عقوبت براق چشم‌هات را
                              ریشه
سرزده‌ی آسمانم
و بی بال‌های کهن
خورشید می‌نوشم
تا پیچک مکرر شب
                      قصه بپاشد
        بر خواب‌های ندیده‌ام
تا گوشه‌های خاک
تنها یک تبر
یک دست
یک بیل
هفت قدم.


(۲)
خالی‌ام 
راه می‌روم 
با زخمی در صورت می‌خندم
حرف می‌زنم
و دو حفره‌ی تهی
انعکاس جهان است در من 
که می‌پیچدم 
و به راه‌های زیادی پرتم می‌کند
در زمان‌های متوقف‌شده 
خالی‌ام 
هر صدایی پرم می‌کند 
هر نگاهی لبریز 
و لابه‌لای لب‌ها و چشم‌ها 
تاب می‌خورم 
تاب می‌خورم
تاب
دست‌هایی می‌آیند 
پاهایی لرزان روبه‌رویم گیج می‌روند 
دهان‌هایی تکان می‌خورند 
و حروف به هیئت باد پیچیده است
می‌خواهم گوشی بزرگ شوم 
اما 
عریانی زمین، مرا بر خود کشیده است 
حالا ریسه‌هایم 
روی بلندترین صخره چنگ زده‌اند 
و فکر می‌کنم 
برای پریدن 
از چند هیچ دیگر عبور خواهم کرد


(۳)
بر شانه‌هایم جنگلی حمل می‌کنم
که می‌ترسم از درزهای پیراهنم بیرون بزند
و اندوهی که در شقاوت وحشی‌اش پنهان است
سیاه‌رویی‌ام را سرخ برتابد
تو فقط بره آهویی در چشم‌هایم می‌بینی
من چنگال‌های فرورفته در سینه‌اش
و انبوه خون مرده
خورشید را در دایره‌ی کبودش محو می‌کند
دکمه‌های پیراهنم را باز می‌کنم
و جسد‌های ناشناس
از درختان آویزان فرو می‌ریزند.


(۴)
چشم‌هایم زبان منند
دو پلک: شانه‌هایم بال رقصانند
چشمک: پنجره را باز کن 
تا نفس روی غبارها بخزد
زل:  چرا باران نمی‌شوی که کهنه نشوم؟ 
چشم پِنگان: از این‌همه صدا که درونم را می‌خراشد
 راهی به کوچه نیست؟
 چشم‌غره:  تمام من خونی‌ست 
                                      پاشیده روی شیشه 

سکوت‌پیچانم کرده‌اند 
در مستطیلی 
به ارتفاع آبان 
به طول خرداد
 به عرض آذر 
و نماز 
در قامت شیطان استوار است
اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِهٰذِهِ الْمَیتَةِ
خاک تمام من است 
و چشم‌های بسته 
روی خیابان‌ها خط می‌کشد 
روی سلول‌‌ها 
روی لباس‌های لرزان بند 

نیمی صورت بر خاک 
نیمی به سیلی آسمان دلخوش 
چهل روز ریشه می‌زنم 
تا روی سیاه سنگ
 چشم بریزد 
               چشم
 و از مردمک‌های پیله 
                         پروانه به آسمان چنگ 
کشیده می‌شوم
تا روی لغزان ماه
 و لب 
فرو می‌ریزم از سکوت 
که نفرین انسان کلمه است


(۵)
می‌پیچم در خودم
استخوان‌هایم را بالا می‌آورم
از جمجمه‌ام شب‌بو بیرون زده است
شب می‌کِشدم در خویش
روی شهر کشیده می‌شوم
ترک‌ها را می‌پوشانم
زمان می‌ایستد
آنقدر کوتاه که مردنت را نبینم
آنقدر بلند تا بتوانم 
آسمان را در چشم‌هایت رها کنم. 


(۶)
کوچه‌ی سی‌و‌هفتم که شهید شد، مادر نداشت
کسی پلاک آویخته‌اش را قایم نکرد
بهت خاک‌خورده‌اش
روی تمام درها چرخید
لای پنجره‌های نیمه‌باز تلو خورد
و از ضرب‌در شیشه‌های قدی
قرمز
قرمز
آژیر پاشید
روی شانه‌هایش
نه بال بود
نه ستاره
از برج‌های نپریده
تا چروکیدگی شب
روی قامتش وصله تاب می‌خورد
نه بهمن‌زاد بود
نه چشم‌هایش را با خرداد گیرانده بود
بی صدای فصل‌ها
روزها را خط کشیده بود
دو چشم بزرگ
که از هیچ دری عبور نمی‌کنند
و بلد بود چطور مردن را از روی صورتش پس بزند


(۷)
هر روز
تا منتها الیهِ راجعون
با ریشه‌ای بهشت-‌زده
که از دست‌های تبر بالا می‌رود،

آویخته‌ام‌!
چشمه‌ای‌/ پریده از گلوی زمین
سرفه‌ای
بریده-هنجارهای شکسته،

ریخته از چشم آسمان،
تا وادیِ ستاره‌پرستان
                              دویده‌ام
و رویِ هرزگی زمین
تنیده سرپوش هزار شقایق را/ از عصب
بر شانه‌های شیطان،
تا هر روز 
از صوتی زاده شَوَم
که بوی تازگی را
در دالانی نمور
فریاد می‌کشد...
روبه‌روی خودم ایستاده‌ام‌!
شلیکِ پاره‌کاغذی
                         در دست،
تا خم شوم 
                بر سایه‌ام
و گردیِ بیجانی 
که اضطرابِ کلمات را
دور می‌زند...


(۸)
روى ساعت یازده شب مرد‌ه‌اى 
و از تمام بلندگوها پخش مى‌شوى 
چشم‌هایم را روى هر‌چه هست مى‌لغزانم 
مى‌چلانمش 
قطره 
قطره 
توى سینک 
به شکل دو‌دست بالا مى‌آیى 
پرده‌هاى راه‌راه 
به نخ‌کشى خیابان‌ها مشغولند 
خیابان‌هاى جیغ از خیس 
خیس از خون 
و آفتابى که از غرب مى‌تابد، 
پشت و‌رو مى‌کند 
خیابان‌هاى آویزانى، که قرار نیست نامگذارى شوند
دو دست کسى را مى‌کشد بیرون 
و در امتداد منسجم بوق
لابه‌لاى چراغ‌هاى گردان، خودش را توى ساعت یازده گم مى‌کند.

 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی


┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄


سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://www.vaznedonya.ir
https://www.isna.ir
https://www.ibna.ir
https://www.ilna.ir
@parnianbairami2
و...

  • لیلا طیبی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی