محمد عسکری ساج
آقای "محمد عسکری ساج"، شاعر ایرانی، زادهی ۲۲ فروردین ماه ۱۳۶۴ خورشیدی، در کرمانشاه و اکنون ساکن تهران است.
محمد عسکری ساج
آقای "محمد عسکری ساج"، شاعر ایرانی، زادهی ۲۲ فروردین ماه ۱۳۶۴ خورشیدی، در کرمانشاه و اکنون ساکن تهران است.
وی مهندسی کامپیوتر نرم افزار خوانده و اکنون کارشناسی ارشد هوش مصنوعی دارد.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
◇ دستاوردهای ادبی و هنری:
- نامزد جایزه کتاب سال خبرنگاران ، ۱۳۹۴
- برنده جایزه شعر خاوران ، ۱۳۹۵
- برنده جایزه کتاب سال هافز ، ۱۳۹۶
- برنده جایزه شعر نیاوران ، ۱۳۹۶
- برنده نشان ملی نیما یوشیج ، ۱۳۹۶
- نامزد جایزه کتاب سال خبرنگاران ، ۱۳۹۶
- نامزد جایزه شعر فجر ، ۱۳۹۶
- نامزد جایزه شعر فجر ، ۱۳۹۷
- تقدیر شدهی جایزه شعر بهاران ، ۱۳۹۶
- برنده جایزه شعر بهاران ، ۱۳۹۷
- برنده جایزه ملی شعر بوشهر ، ۱۳۹۸
- برنده جایزه ملی شعر دانشجویی ، ۱۳۹۹
- برنده جایزه شعر ققنوس ، ۱۳۹۹
- نامزد جایزه ملی شعر مشهد (نشان ملی اخوان ثالث) ، ۱۴۰۰
و...
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
◇ کتابشناسی:
- مجموعه شعر مزارع پنبهی شیلی ، (چاپ سوم) ، انتشارات فصل پنجم
- مجموعه شعر نقشهی فرار ، (چاپ سوم) ، انتشارات فصل پنجم
- مجموعه شعر مشترک رودخانهای در آفریقا ، ۱۳۹۵
- مجموعه شعر fuir la solitude, l'Harmattan, Paris, France ، گزیدهی اشعاری از مجموعه شعر مزارع پنبهی شیلی و نقشهی فرار به زبان فرانسه توسط دکتر نجمه موسوی (اما پیمبری) استاد دانشگاه سوربون فرانسه
- مجموعه شعر نگریستن (در دست چاپ)
- مجموعه شعر مشترک آنتولوژی شعر دههی هفتاد (شاعران برجستهی دههی نود)
- ترجمهی مجموعه شعر مزارع پنبهی شیلی و نقشهی فرار، توسط غسان حمدان به زبان عربی (در دست ترجمه)
و...
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
◇ نمونهی شعر:
(۱)
هر آسانسوری که گیر میکند
عطر زنی را
در خودش حبس کرده است!
(۲)
دهانش روشن بود
و اگر میگفت: «کلاغ»
کبوتری از دهانش بیرون میآمد!
(۳)
[گذشته]
کارگرانی در من مشغول کارند
که گذشته را حفر میکنند
و هر بار
دستهایم را بیرون میکشند
از میان موهایت
موهایت را بیرون میکشند
از شیار دستهایم
و مگر شیارهای کف دست
غیر از این است
که تو رودخانههای زیادی بودهای
که از من گذشتهای؟!
این کارگر که آواز میخواند
به دهانم رسیده است
این کارگر که گریه میکند
دستش را بر قلبم گذاشته
این کارگر
که ایستاده است بر نعش خودش، منم
و آن کارگر که می رود، تو
و آن کارگر که میرود
و آن کارگر که میرود
و آن کارگر که میرود
و آن کارگر
که هرچه میرود، نرفته است!.
(۴)
[کوه]
باغ میوه
اجتماع درختانیست
که به خودفروشی رسیدهاند
و آن تک درخت
که بر کوهی روئیده است
هنوز نمیداند چرا تنهاست؟!
(۵)
[سایه]
به میوه دادن ادامه داد
سایهی درختی
که سالها پیش
قطعه قطعه شده بود با تبر
به زمین نشست و
مسافرهایش پیاده شدند
سایهی هواپیمایی
که سقوط کرده بود در دریا
مردی که شلیک میکرد به سایهاش
کشته شدو
سایهاش به زندان افتاد
چه چیزی از زندگی
در مرگ هست
که به تمام شدن این فیلم
امیدوارم میکند ؟!
فیلم تمام میشود
بازیگر اما به نقشاش ادامه میدهد
و
آنکه فندکش را میچکاند در پمپ بنزین
آنکه دستبرد میزند به بانک
آنکه با روزنامه ای بر چهره تعقیبات میکند
آنکه میگوید از جنگ برگشته و معشوقهاش هستی
بیآن که نامش را بدانی
آن که با شاخه گلی به دیدارت میآید
بیآنکه نامت را بداند
تنها بازیگریست
که به نقشاش ادامه داده است
مرگ
سایهی زندگیست
و من که سالهاست از مرگم میگذرد
در کافههای خلوت
در روزهای آفتابی
در خیابانهای شلوغ
به نقشام ادامه دادهام
شاید روزی
بیآنکه نامت را بدانم
با هم از خیابانی گذشتهایم
و بیآنکه بدانیم
سایههایمان
همدیگر را در آغوش کشیده باشند...
(۶)
[آلزایمر]
به فراموشی بیشتری نیاز دارد
درختی
که میسوزد در شومینه
ماهیئی
که خورده میشود بر میز شام
و پیراهن ابریشمی
که زنم پوشیده است
زنم
که با پوشیدن هر پیراهن
چیزهای بیشتری به یاد میآورد
پیراهنی که برای اولین بار
در آن بوسیده شده
پیراهنی که در آن گریسته است
پیراهن آبیاش
که هر بار میپوشد
از دهانش صدای دریا میآید
پیراهن شباش
که هر ساعت از روز بپوشد
شب میشود
و هر ساعت از شب
اتاق را روشن میکند
من اما گوزنی هستم
که پوستم را پوشیدهام
پوستم پیراهن من است
پوستم
زنی زیبا را گرم نگه میدارد
مردی تنها را گرم میکند
آنقدر گرم
که به کافه میروند
قهوه میخورند
گرم حرف میشوند
آنقدر گرم
که به خانه میروند
زن پالتوی پوستش را بیرون میآورد
مرد کت چرمش را
رها میکند در گوشهی اتاق
پوستم
با پوستم همه چیز را میبینم
گوزنی که پیراهنم را پوشیده
از لیوانم چای میخورد
و در تختم میخوابد
از خواب پریده است
میآید روبرویم میایستد
روبروی من
که سرم بر دیوار اتاق است
میگوید: به فراموشی بیشتری نیاز دارم
خواب می دیدم جای مان عوض شده است!
عوض میشویم با مرگ
آنقدر که کسی از زندگی
به یادمان نمیآورد
به فراموشی بیشتری نیاز دارم
پارکی در شهری مرزیام
که قبل از این میدان مین بوده است
میترسم
هر کس را در آغوش بکشم
هزاران تکه شود!
(۷)
هیچ حیوانی
با استخوانی شکسته
زیاد نمیتواند دوام بیاورد
و هیچ انسانی
با قلبی که شکسته است!
(۸)
بیا
و خونم را به گردن بگیر
ناگهان و بی مقدمه
مانند درختی که باد از ریشه کنده باشد!
(۹)
آب چرا
سایهی پرندهای
که بر روخانه افتاده را
با خود نمیبرد
سایهی کداممان پرسید
سایهی کداممان در فکر فرو رفت
کدام سایه
برای نفس کشیدن
به سایهی دیگر
تنفس دهان به دهان میداد
سایهی سیگار کدام از ما داشت در آب میسوخت؟
ما مشتی سوال بودیم
که با سایههایمان
آب را نگه داشته بودیم
آتش را نگه داشته بودیم
تا اینبار
آتش باشد
که آب را خاموش میکند!
(۱۰)
آنها
که از ارتفاع یک پل
لبهی یک جرثقیل
و بلندی یک آسمانخراش میپرند
به اندازهی تنهایی شان
بالا رفتهاند!
(۱۱)
مثل پیامبری که قانع میشود
با ایمان آوردن یک نفر
یک تار از موهایت کافیست!
(۱۲)
دیدم
هر کس میآید
میایستد به گشتن دنبال چیزی
دست میکشد بر من
پنجرهای
دری را باز میگذارد و
میرود
دیدم
آمدی
پنجرهها و
تمام درها را بستی
ندیدم
رفتی
یا هنوز در من دنبال چیزی میگردی
اما
دست کسی را احساس میکنم…
(۱۳)
در هر اتاقی که به تو فکر میکنم
باران میبارد
و هر بار که نامت را فریاد میزنم
پرندهای خودش را به پنجره میکوبد
سوزن در انبار کاه است
چتر
میان جسد این همه پرنده!
(۱۴)
من
نیمی دریا بودم، نیمی خورشید
با نیمی از خودم
میخواستم نیم دیگر را خاموش کنم
اندوه بزرگیست
آتش نشانی که در دریا غرق شده است
سوخته باشد!
(۱۵)
شاید روزی
بیآنکه نامت را بدانم
با هم از خیابانی گذشتهایم
و بیآنکه بدانیم
سایههایمان
همدیگر را در آغوش کشیده باشند.
(۱۶)
نگذار اتفاق بیفتد؛
پسرم با دوچرخهاش بازی کند
دخترم زیباییاش را در آئینه ببیند
زنم با موهای خیس در تخت دراز بکشد
پنجرهی دیروز باز باشد
سیگار بکشم
و به تو فکر کنم...
(۱۷)
شرط بسته بودی
زندگی
زندگی تمام میشود
زمین چیزی را که بالا آورده است
دوباره میجَوَد
اسب پیری بودم در تلویزیون
که هر چه میدوید
به سمت دیگرش نمیرسید
شرط بسته بودم
که مرگ
مرگ مرگ است
زمین چیزی را که بلعیده
دوباره بالا میآورد
زمین خوردن یک اسب
زمین خوردن یک اسب است
بمیرد یا زندگی کند یا بمیرد.
(۱۸)
زنانی که از سالن زیبایی بیرون میآیند
مردهایی که از باشگاه زیبایی اندام
چه چیزی به خودشان اضافه کرده اند؟
این سوال دریست که به دیواری باز میشود
و این آدم
که حرفی از آن نگفتهام
کارش ساختن در است
دری را ساخته که به رفتن
به آمدن هیچکس عادت نمیکند
میداند چه کسی چندبار آمده
چند بار برگشته است
چه کسی تنها یکبار آمده و
یکبار رفته است
میداند چه کسی نیامده
چه کسی هیچوقت نیامده است
و در دانستن اینکه کسی هست که هیچوقت نیامده
ماهیگیریست که قلابش را تمام عمر
در لیوانی آب انداخته باشد
و بی آنکه بداند، انتظار بِکشد
دانستن
دانستن همین چیزهاست
که لولای دری را فرسوده میکند!
زن
زنی که مدام در آئینه جنگیده است
یکروز شکست خواهد خورد
و آنهمه مهمات بر میز آرایش
در اشک هایش نم خواهد کشید
مرد
مردها اما قصهی دیگری دارند
مردها به آئینه
مردها به جنگ فکر نمیکنند
جنگ است که به آنها فکر میکند
جنگ است که برایشان مهمات میآورد
جنگ است که آرایششان میکند
جنگ است که آریششان را پاک میکند
جنگ است که برایشان گریه میکند
آنها کشتگان
آنها جنازه های زیبایی بودند
جنازهایی در آرایشگاه
جنازههایی در باشگاه
که میخواستند با انداختن نور چراغ قوهای بر آسمان
شب را روشن کنند
بی آنکه بدانند
شغل شب تاریکیست
شب
شب که در دیگری داشت
که غیر از من
و آنکه پیراهن سیاهی بر تن داشت
جای دستگیره اش را نمیدانست
شب
که کارش تاریکی بود
و حقوق ماهیانه اش را
از جیب پیراهن سیاهم برمیداشت
شب
که بازی خودم با خودم بود
از پشت سر میآمدم
دست روی چشم هایم میگذاشتم و
از خودم نام خودم را میپرسیدم.
(۱۹)
هر کوچهای که عطرت را داشت بستند
هر کتابی که نامت را سوزاندند
هر رنگی که به تو میآمد تبعید شد
و زنها
رد پایت را جارو زدند
تقصیر هیچکس نبود
تو داشتی مردها را منقرض میکردی!
(۲۰)
ابرها
قطارهای آسمانند
که دریا را جابجا میکنند
آینهای ایستاده است میان چیزها
و هر چیزی
قرینهی چیز دیگریست
آینهای نه آنچنان دقیق
نه آنچنان صاف
که گاهی شکسته است
و تصاویر در آینههای شکسته
شکسته است
قطار تابوتها
سربازان را به خانه میبرد
به آغوش همسران و مادران
پدران، دختران و پسران کوچک
تنها پسران کوچک
پسران بزرگ با همان قطار به خانه بر میگردند!
قطار مورچهها
ملخی را به خانه میبرد
ملخی نیمه جان که تنها دست و پا میزند
مثل ملخ هواپیمایی در حال سقوط
که تنها تقلا میکند
میچرخد و نمیچرخد
نمیچرخد و میچرخد
نمیچرخد، اصلا نمیچرخد
اسلحهای ایستاده است میان چیزها
و هر چیزی
میان مرگ و زندگی
به زندگی فکر میکند
به اینکه نیمه جان
مجروح، بی داشتن دست و پایی حتی
از مهلکه بگریزد
قطار گلوله
آسمان شب را روشن کرده است
گلوله هایی که از سمت زندگی
به سمت دیگر زندگی
جابجا میشوند
بگو
حرف بزن راننده ی قطار
خلبانی که چتر نجاتش را باز کرده است
خلبانی که بین زمین و آسمان گلوله میخورد
و میان قطاری از ابر میمیرد
نقطهی دقیق مردنش کجاست؟
(۲۱)
مثل کسی
که چند چاقو دارد
و هر روز یکی را تیز میکند
مثل سگی
که برای گذر از گرمای ظهر تابستان
میان سایه ی چند درخت
یکی را دید میزند
مثل زنی
که انتخاب میکند
امشب کدام گرگ در تختخوابش زوزه بکشد
غیر از بو کشیدن رد خون تو
اگر چند گزینه ی دیگر داشتم
شاید!
اما نه برای کسی که پریده است
کسی که میدانسته
چتر نجات باز نمیشود
و باز پریده است!
(۲۲)
تمامِ این سالها
میخواستم به شما بگویم
بالا رفتن از کوه
چیزی به شما اضافه نمیکند
چیزی به کوه اضافه میکند
پایین آمدن از کوه
چیزی از کوه کم نمیکند
چیزی از شما کم میکند
سنگ زدن به کوه
چیزی از شما کم نمیکند
چیزی به شما اضافه نمیکند
چیزی از کوه کم میکند
چیزی به کوه اضافه میکند
و شما تمامِ این سالها
بالا رفتید
پایین آمدید
سنگ زدید!
(۲۳)
از مزارع پنبه ی شیلی
تا کارخانه شماره ۱۷ شانگهای
و زیر چرخ خیاطی زنی ترک
پیراهنی بودم
که به تو فکر می کردم...
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
سرچشمهها
#شبکه_خبری_رها_نیوز
#انجمن_شعر_و_ادب_رها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
@Newsnetworkraha
Telegram.me/Sajpoem
Telegram.me/Sajpoem1
Instagram.com/Mohammad_askari_saj
https://t.me/Adabiat_Maaser_IRAN
https://mohammadsaj.blogfa.com
www.m-bibak.blogfa.com
و...
سرکار خانم "کبوتر ارشدی" شاعر خوزستانی، زادهی سال ۱۳۴۸ خورشیدی، در امیدیه، و اکنون ساکن تهران است.
کبوتر ارشدی
سرکار خانم "کبوتر ارشدی" شاعر خوزستانی، زادهی سال ۱۳۴۸ خورشیدی، در امیدیه، و اکنون ساکن تهران است.
از وی چند مجموعه شعر منتشر شده است از جمله: «از من چقدر شبیه تو» و «بیا به دمشق سفر کنیم».
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
◇ نمونهی شعر:
(۱)
از کلماتم وقت افتادن بر خاک عبور میکرد
احتمالن نشانی از بازوبند هیچ کس نداشت
ساده / با شلواری از کتان کهنه
و ردی از خون که در طول هزارههای متمادی
میکشیده است تا امروز
رقم میخورد روی ورقهای تقویم
و ساده / تنها، هیچ نشانهای نداشت
نه قرمز، نه تیکخورده، نه عنوانش با فونتی درشت
از مرزهای تن گذشته بود فلزی سرد
سردی از فلز بر ورقهای تقویم
گفتی معجزه چیزیست که شکل زندگی را
از غایت تقدیر جدا کند
به روز دیگری موکول کند
در جهاتی با شرایع تازه
باید هزینه شود بر نقصان تا شکلی از جهانی تازه
شریک شدن در حادثه
خون میخواهد با دندههایی که بر رد شکستهاش
درد زوزه میکشد
و بر رد قلب، انجماد لخته
یا بر جمجمه مغاکی گشوده
در جمجمهات چه میگذشت وقتی فریاد میزدی
با دستی که نه بیرقی بر کف، نه سلاح
نه حتا مشتی گرهکرده بودی
بوی بنزین پیچیده بود
و خواب از سر شهر چون گدازههای محتوم
پریده بود
ما جنازههای تو را تکثیر شده یافتیم
از ابتدای تهاجم تا انتهای روز
تنها دویده بودیم
با بوی خاک که میکشید تا امروز
و گفتی روزی برای تن دادن به آخر مرگ
باید زندگی را به تمامی کرد
زندگی کرد
در شکلی از به تمامی چیزیست که زندگی نمیکنند
نکردند / و مرگ از اندازه به رد شد
تا جنازهها را تحویل دهند، خوابهای دیگری میبینیم
مثل مغاکی که بر جمجمهات گشوده
چشمهای بیداران است گشوده بر تاریکی این روزها
کمانه کن / و دوباره از مشرق با شعاعی که تابیده بر جوانی اندامهای پرکارت
ورق بزن تقویم هزار و سیصد و چند پاره را
هنوز تو را ها را به خاک نسپردهایم
و شمعی بر اول قبور رفتگان این کوچهها
نیفروختهایم
از هیچ مردهای یادی نکردهایم
چرا که نام رفتگان ما بر میگردد
بر مغاک جمجمهها همچون کبوتری تشنه سجعی
بیمحابا میخواند
ای کاش مرده بودم
تا زندگی را به تمامی
یا مردهای کنار زندگان بودم تا از یاد نبرم
سبکسر شدهام
و خاکی / و این لباسها اندازهی تنم نیست
برهنه میشوم
و بر کبوتری بر مغاکی از جمجمهات بوسه میزنم
مرا با خودت ببر
هیاهویی در من است، صوری که رستاخیز کند
این لحظهها اصلن تراژدی نبود
در اصل نوعی درام ظالمانه بود
با سلاح و سیاستی که از جوانبی معلوم
تنها کشتگان ما
و فریادهای ما
و صدای رفتگان ماست که آرای دیگری دارند.
(۲)
[ادامهی قیچی]
...
ادامهی قیچی بود موهایم
لبههای دو تیغ بر گردن
نه دو بال سیاه روی مزرعهی زرد
سیاه بود، در سیاهی تاریک
ادامهی خون بر دو تیغهی باریک
یعنی گیاه که در خزگی آب میبردش
دلهرهای از عبور خیابان بر تن
و رد سفید پیاده
وقتی خطوطی برهنه میبودیم
اعترافات تُورنُسل نشان میداد
که مسمومیت نگاتیو است
و ارتفاعات سازهها خبر میداد
کسی سقوط نکرده
نفت به اعصاب کارگری
بندرها را بخیه میزد
و نرمی انگشتم به سیبک گلوت
انزجار هوای آلوده
اَزُت، مازُت، نیترات
درشتمولکولیهای ولرم
پیشِ درشتیِ چشمهای تخلیه
و رانهای دباکبر از تهاجم ساچمه
از شلیک
از کنار بالههای قیچی
خاک باز میگرداند بدنها را
به روبهرو
از دور مردگان به ما میآیند
ما که زندگی دوره میکنیم هر شب.
(۳)
اجماع رسانهها جریانی اصلی دارد
که مطرب از کوچه زیر پای دختر گرده افشانی کند
دستش را به دستاری ببندد
که هی باز شود
که هی بخواهد برگردد ولایت
سیمانِ پای برهنه را
پوست کشیده را
ساق لرزیده را
نازک مثل قلم آهو بر تختهی قصابی
پرسیدم شب کجایی
گازی زد به تک تک و کلماتی
نفهمیدم
داد زد دستار پیچ پیچ
و دور شدند دو تکه از سایههای بیشمار
در نگارههای بلوچی
روی کاغذهای گلاسه و تکثیر سرسام
روی پیج بومگردیها
پرسیده بودی چراغ های قرمز را که نشانه میرود
و زبانم مو در آورده بود لای دندانهایم
سبز شده بود و گره خورده بود به سقی سیاه
جوش نزن
عیدی، ساقی کوچه بغلی
دشتی میخواند امسال.
(۴)
هر از گاه منورالفکری
مردمکهایم را گشاد کرده است
علائم حیاتی، دیگر
ضربانی زیر پوستم نیست
بزن
شماره میافتد
کشتههای شهریور بیست
فراری مردادهای سی تا کنون
تسخیرها، تکبیرها
ها، ها، ها
دلم هوای پارینه سنگی
هوای تیشه
کوه
اوه
من شهید مردهام
جاهایم روی ثقلِ زمین کو.
(۵)
از جعدهای باقیماندهات
اگر بگذرم
به ایدههای مرده میرسم
برای تاب یک یک این تارها
دار دل انگیز
میشود صندلی را زیر پایم بزنی
از رگ شکسته رهام کنی
شوخی ندارم
وقتی میگویم کلماتم پر پر
و رویاها
چاله تازه گورستانم شدهاند
تو را به جان جعدهایت که دلم را شوخ میکنی
به آخر این خواب
نوزادی عطا کن
نه مثل مسیح
و صورتش که برای سیلی
شبیه سیاهی چشمی
که دورش از همان جعدها
بوی تنش کمی بیشباهت نباشد
به این همه تو
و با اندازه کوتاه سیگار
دود نشود
تاج خارم را پرت میکنم
برای دختری
که دم بختهاش کمی شور میزند هنوز!.
(۶)
این تفنگها
گلویشان گیر کرده پیش شلیکهای تو
کوچههای تهران باروت نم کشیده
بیا کنار من
پادگانها سکوت ما را
نشانه رفتهاند امروز
(۷)
میخواهم شال مردانهای ببافم
چه رنگی خوب است
شاید هم لیلای تیره دوست نداری
روی نینوای پوستم دست بکش
چیزی بگو
وگرنه وبالت گردنت میتابد
گیسی که پیچ میبافم
یا
روشن نیست
شب را تاب آورده که روی پرچین
صدا بسپرد به صبح
شبیه صورت تو.
(۸)
در گلویم گرفته بود
با صداهای دیگر
پراکنده از بیرون
غبار کلمات از کرانه شنیدارم
چیزی بین فهم و کرختی
لنگ میزد خون از قلب به غشاء خاکستری
کند مکدر گیج
خلاصهای از حرفها
جویده بر زبان، سینهخیز
گل برگ بیچاره در ظرفی از عسل
همیشه این چای
آن شراب نخستین است
گربههای خیابان
و باد
که درها را پشت سر میبندد
در کوچه با من وزید
از کنار بوسهای بر کرانهها و تو.
(۹)
بیش از هزار و چندی دوام آورده
بغداد
شهری که خون بالا میآورد
نمیمیرد
و خواب از سرش پریده
شلیک پیدا میکنم از بلندیهایی که نیست
فرانکشتاین راه میرود و تکهپارههای تنم را جمع میکند
تکه تکههای تو را به من چسبانده
و ترس در جوارح بیشماری میموید
از چشمهای من تا زبان او
خون، دهان به دهان میچرخد
میکشد
مای بیگانهتر را تنی میکند
شهر از تراوش عسل میریزد روی گیسویم
بیخ گوش امیران یله دادهام
پســتانم در دهان نوزاد عقربها
ننوهای تابستانی پر از سربازان ضد حمله است
از حمل هر چیزی عاجزم
و مورچگان، تنهاییام را میبرند کنارههای کارائیب
قصههایم از دهانم افتاده و سر فرمانده روی بازویم
با سلاح سرد و گرمی چشیده
اسیران راه میروند
منتظرند معجزهای مثل زنبق از پر شال زنی سطرهای داوودی بخواند
خنده، صدای بلندیست
گریه گاهی میگیرد گاهی شیون
زن، مادر است
سرباز، خسته
مردهها چیزی شبیه خودشان
زمین ترومای تجاوز دارد
فکرم مثل مغز مرغابی منتظر شلیک خوشباشیست
دستهای ما از هم لیز میخورد
تن کیست که از لاشهام جدا مانده
خبرنگار بلوند ناراحتی ابراز میکند
و جذابیت جنسیاش
برجسته میشود روی ال سی دی
دوربینها مدام تکرارش میکنند
هیچ کس نام مردگان را نمیداند
مهم این است جریحهدار شویم
گاهی هم ناله
جنگ شوخی کشداری شده
که همه چیز را مقطوع میکند
لای نسوجی که بخیه میخورد
روی جوخه مورچههای سرخ، بومی آمریکا
لابهلای گویندگان خبرهای سراسری، ساعات مقرری
همخونیم، از تن هم جاری میشویم
چیزی در انسداد عروقمان شکل گرفته
از جنس ما که بر ما فرمان میراند
آتش
رگبار
به مردگان بیشتری نیاز دارد اتحادیه اروپا
خاور بزرگی، دور یا نزدیک جادهها سیم بگسلش بریده
درههای هندوکش را درگیر کرده
زاگرس را کنارههای سنجار
دختران ایزدی در شنگال
جغرافیایی در پیش است شهرزاد
با چشمان شب زده
تو را دوست دارم و تنت را و جلوههای ویژهای که روی پردهها از تو دیدهام
دستم به دامنی که آلوده است نمیرسد
نمیرسی
باید این بحران را به رسمیت بشناسم
تصویرت را چال کنم
قسم به تو
که نیاز بیشتری داری
به من و قلم...
(۱۰)
گریهاش گرفته زمین
حتا پرنده دودی
انحنای زمان خم شده در اقصا، میلرزد خط استوا
و سیاست، مذکر بیقوارهاب وبال گردن ما
از تاریخ خون
از سطرهای شفاهی جنون
تو بگو
من آزادیخواه ولگردی میشوم دور دنیا.
(۱۱)
من هم میتوانست همین زنی باشد که لاشه
کنار ساحل لبنان و مدیترانه و هر جا
همین زنی که به نام زندگی مردهاش پیدا
خیالت راحت، اینطوری گم میشدم برای آزادی، میشد؟
به نام آرامش
برای نان صبح و سقف خوابیدن
خندیدن توی پیادهروهایت که داعش ندارد
خنجری که سرش به رسمی دیرینه کج است، ندارد
که از حلقوم نسلها کشیدهاند بیرون تا فرو کنند مدام، ندارد
فرو فروتر
تا آن جا که جا دارد
من هم میتوانست همین مردگانی باشد که دریا داده به خشکی
تنهای تنهایی که احتمالا رویاشان زیادی میکرده
و توی سرشان خبرها بوده
مثل سر من، مثل دل من
دست بردار از نقش این قایق که نمیرسد
مثل نجات به غریقم دست بده
من به ساحل میرسم
مرده یا زنده
تنم، روی دستهای تو خاک میشوم
(۱۲)
از توقف بیوقفه کلمات میریزم
توی خوابهای خودم غریبهام
و این پارههای پرت و پلا
کاش خیالی همراهیام میکرد
تا سراشیبی گوری بر هلال ماه
تا پرت شدن توی سیاهچالهها
با زوزه ابدیت
از روزنههایی که نام دانشمندی بر آنها نیست
زیر زبان سکته قرص میگذارند
لهجهاش برای همین لنگ میزند
باید بگذاریم کمی در جا بایستد قلب ساده
خسته میدود، تنگ میشود
و عروقش از سر تنهایی تپق میزند زیر گلو
بهتر است کپرنیک درمانده را دور بزنم
و چرخش مدارها را به نام تو ثبت کنم
ثانیهها پشت سرم میدوند
گفتهاند یک بار برای همیشه زندگی میکنیم
تداخل دایرهها مماسهامان را رویایی میکند
از میدان جاذبهات جا نمیزنم.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
سرچشمهها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.vaznedonya.ir
www.hoozoor.com
@Adabiyat_Moaser_IRAN
@kaboutar_arshadii
@kaboutar.arshadi
@Astrakancafe
و...
بانو "اکرم م.جعفری"، فرزند "غلامحسین"، متخلص به "آوام"، شاعر و گویندهی لرستانی، زادهی سال ۱۳۴۵ خورشیدی، در خیابان سعدی شهر بروجرد است.
اکرم م.جعفری
بانو "اکرم م.جعفری"، فرزند "غلامحسین"، متخلص به "آوام"، شاعر
و گویندهی لرستانی، زادهی سال ۱۳۴۵ خورشیدی، در خیابان سعدی شهر بروجرد است.
ایشان تحصیلات ابتدایی را در دبستان ادب و متوسطه را در دبیرستان خیابان خرم بهپایان رسانید.
وی از سال ۱۳۹۶ به سرودن شعر پرداخت و در زمینهی شعر سپید و گاهی شعر کلاسیک فعالیت دارد.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
◇ نمونهی شعر:
(۱)
روز بیدار شد و چشم ِ فلک بیقرار شد
سهم من امروز هم، در غبار شد
ابر پوشید سرتاسر ِ شهر را
زمین امروز هم، خارج از مدار شد
کوچ میکنم از نامهربانان روزی
بودنم در این شهر بیاعتبار شد
چشمان به راه خشک و راه بیانتها
گرچه نسیب م از نگاه ، انتظار شد
شاید رسد، فاصلهها به یک وجب
مادرم میگفت: کفشهایت دوباره سوار شد
تمکین غم میکنم در نگاه ِ روزگار
تقدیر ِ غم در تن ِ نیمه جان احتضار شد
کجاست "آوام" تن به چه تقدیر میدهد
گرچه جبر است، دل آتش به اختیار شد.
(۲)
شب بود و انهدام ِ روز
سوز بود و سکوت ِ ساز
قیل و قال ِ خاکستر ِ زیر آتش
میبُرد
پریسکهها تا قهقرا
ماندم
در انتهای راه
خاکستری شد ماه
حتا...
خدا، خدا.
(۳)
شعر نمیشود
کاغذ ِ سپید
خوشهچینی میکند
واژههای سرگردان را
غُلغُل میکند
در دیگ ِ افکار
واژههای نارس...
(۴)
کمی سپید میشوم
مرا ببخش
میان ِ گلایه
کمی سرخ میشوم
زیر اشک آسمان
بدون چتر
بار بر پیکر خسته مینهم
بوی نا گرفتهاند
دردهای کهنه
چشمهای خسته
رنگ خواب گرفتهاند.
(۵)
جا گذاشتم
کفشهایم را
در پای روزگار
پاورچین؛ پاورچین
دور میشوم
از نگاه ِ روزگار.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
سرچشمهها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.shereno.com
@Ahmadmoattari
و...
ماهنامه ادبی رها منتشر شد
جدیدترین شمارهی ماهنامهی ادبی، هنری و فرهنگی رها، با بررسی پروندهی ادبی استاد "حیاتقلی فرخمنش"، شاعر و هنرمند خوزستانی، منتشر و در دسترس عموم قرار گرفت.
شمارهی چهارم از دورهی جدید، انتشار ماهنامهی ادبی رها، در ۱۳۷ صفحه، با سردبیری "زانا کوردستانی"، منتشر شد.
ماهنامهی ادبی رها، با رویکرد انتشار آثار ادبی و هنری و فرهنگی، هنرمندان ایران و جهان در سه بخش ثابت شعر ایران، پروندهی ادبی و شعر جهان و بخشهای متغییر اخبار، نقد، داستان و بخش کتاب، فیلم و... هر ماه به صورت برخط و رایگان منتشر میشود.
در بخش شعر ایران این شماره، شعرهایی از: آرش پورعلیزاده، امید صباغنو، جعفر درویشیان، رحیم عبدوس، اشکان پناهی، آتفه چهارمحالیان، رضا بابالمراد، سولماز نصرآبادی، نوشین نوری، شهناز صمدی، شاهد سنقری، نصرتالله مسعودی، گویا فیروزکوهی، هستی جعفری، حمیدرضا شکارسری، مریم گمار، اکبر اکسیر، منوچهر آتشی، ماشااله عبدالمالکی، سهراب شهیدثالث، حیاتقلی فرخمنش، مهدی ناصری، منصور دولتی، نسترن خزائی، امین نبهانآبادی خسرجی، مهدی رضازاده، سیامک بهرامپرور، طاهره خنیا، ایمان آرمانفر، مهدی اخوان لنگرودی، رویا الفتی، منصور خورشیدی، رها فلاحی، لیلا طیبی، سیروس نوذری، زبیده حسینی، سپیده رشنو، افسانه واقعی، فخرالدین احمدی سوادکوهی، کوروش کرمپور، شهرام شیدایی، و زانا کوردستانی را میخوانیم.
در بخش شعر جهان نیز، شعرهایی از: ایلهان سامی چومک، خایمه سابینس، غسان کنفانی، دلسوز محمد، ازرا پاوند، جمال ثریا، الماس مصطفی، بوریس پاسترناگ، خوزه آنخل بالنته، یانیس ریتسوس، پری خیلانی، حنا عثمانی، اکتای رفعت، برایتن برایتن باخ، سعدی یوسف و شاذیه عشرتی گنجانده شده است.
لینک دانلود مستقیم:
https://uupload.ir/view/ماهنامه_رها_شماره_۴_تیر_ماه_۱۴۰۴_we1x.pdf/
و یا:
<a href="https://uupload.ir/view/ماهنامه_رها_شماره_۴_تیر_ماه_۱۴۰۴_we1x.pdf/" target="_blank"><img src="https://s6.uupload.ir/css/images/udl6.png" border="0" alt="دانلود فایل با لینک مستقیم" /></a>
#شبکه_خبری_رهانیوز
#رها_نیوز
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha