لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

وبلاگ خصوصی انتشار نوشته ها و اشعار بانو
#لیلا_طیبی (رها)

بایگانی
آخرین مطالب

محمد عسکری ساج

يكشنبه, ۶ مرداد ۱۴۰۴، ۰۲:۴۳ ق.ظ

محمد عسکری ساج

آقای "محمد عسکری ساج"، شاعر ایرانی، زاده‌ی ۲۲ فروردین ماه ۱۳۶۴ خورشیدی، در کرمانشاه و اکنون ساکن تهران است.
 

 

محمد عسکری ساج

آقای "محمد عسکری ساج"، شاعر ایرانی، زاده‌ی ۲۲ فروردین ماه ۱۳۶۴ خورشیدی، در کرمانشاه و اکنون ساکن تهران است.
وی مهندسی کامپیوتر نرم افزار خوانده و اکنون کارشناسی ارشد هوش مصنوعی دارد.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ دستاورد‌های ادبی و هنری:
- نامزد جایزه کتاب سال خبرنگاران ، ۱۳۹۴
- برنده جایزه شعر خاوران ، ۱۳۹۵
- برنده جایزه کتاب سال هافز ، ۱۳۹۶
- برنده جایزه شعر نیاوران ، ۱۳۹۶
- برنده نشان ملی نیما یوشیج ، ۱۳۹۶
- نامزد جایزه کتاب سال خبرنگاران ، ۱۳۹۶
- نامزد جایزه شعر فجر ، ۱۳۹۶
- نامزد جایزه شعر فجر ، ۱۳۹۷
- تقدیر شده‌ی جایزه شعر بهاران ، ۱۳۹۶
- برنده جایزه شعر بهاران ، ۱۳۹۷
- برنده جایزه ملی شعر بوشهر ، ۱۳۹۸
- برنده جایزه‌ ملی شعر دانشجویی ، ۱۳۹۹
- برنده جایزه شعر ققنوس ، ۱۳۹۹
- نامزد جایزه ملی شعر مشهد (نشان ملی اخوان ثالث) ، ۱۴۰۰
و...

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

◇ کتاب‌شناسی:
- مجموعه شعر مزارع پنبه‌ی شیلی ، (چاپ سوم) ، انتشارات فصل پنجم
- مجموعه شعر نقشه‌ی فرار ، (چاپ سوم) ، انتشارات فصل پنجم
- مجموعه شعر مشترک رودخانه‌ای در آفریقا ، ۱۳۹۵
- مجموعه شعر fuir la solitude, l'Harmattan, Paris, France ، گزیده‌ی اشعاری از مجموعه شعر مزارع پنبه‌ی شیلی و نقشه‌ی فرار به زبان فرانسه توسط دکتر نجمه موسوی (اما پیمبری) استاد دانشگاه سوربون فرانسه
- مجموعه شعر نگریستن (در دست چاپ)
- مجموعه شعر مشترک آنتولوژی شعر دهه‌ی هفتاد (شاعران برجسته‌ی دهه‌ی نود)
- ترجمه‌ی مجموعه شعر مزارع پنبه‌ی شیلی و نقشه‌ی فرار، توسط غسان حمدان به زبان عربی (در دست ترجمه)
و...
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
هر آسانسوری که گیر می‌کند
عطر زنی را
در خودش حبس کرده است!

(۲)
دهانش روشن بود
و اگر می‌گفت: «کلاغ»
کبوتری از دهانش بیرون می‌آمد!

(۳)
[گذشته]
کارگرانی در من مشغول کارند
که گذشته را حفر می‌کنند
و هر بار
دست‌هایم را بیرون می‌کشند
از میان موهایت
موهایت را بیرون می‌کشند
از شیار دست‌هایم

و مگر شیارهای کف دست
غیر از این است
که تو رودخانه‌های زیادی بوده‌ای
که از من گذشته‌ای؟!

این کارگر که آواز می‌خواند
به دهانم رسیده است
این کارگر که گریه می‌کند
دستش را بر قلبم گذاشته
این کارگر
که ایستاده است بر نعش خودش، منم
و آن کارگر که می رود، تو

و آن کارگر که می‌رود
و آن کارگر که می‌رود
و آن کارگر که می‌رود
و آن کارگر
که هرچه می‌رود، نرفته است!.

(۴)
[کوه]
باغ میوه
اجتماع درختانی‌ست
که به خودفروشی رسیده‌اند
و آن تک درخت
که بر کوهی روئیده است
هنوز نمی‌داند چرا تنهاست؟!

(۵)
[سایه]
به میوه دادن ادامه داد
سایه‌ی درختی
که سال‌ها پیش
قطعه قطعه شده بود با تبر

به زمین نشست و
مسافرهایش پیاده شدند
سایه‌ی هواپیمایی
که سقوط کرده بود در دریا

مردی که شلیک می‌کرد به سایه‌اش
کشته شدو
سایه‌اش به زندان افتاد

چه چیزی از زندگی
در مرگ هست
که به تمام شدن این فیلم
امیدوارم می‌کند ؟!

فیلم تمام می‌شود
بازیگر اما به نقش‌اش ادامه می‌دهد
و
آن‌که فندکش را می‌چکاند در پمپ بنزین
آن‌که دستبرد می‌زند به بانک
آن‌که با روزنامه ای بر چهره تعقیب‌ات می‌کند
آن‌که می‌گوید از جنگ برگشته و معشوقه‌اش هستی
بی‌آن که نامش را بدانی
آن که با شاخه گلی به دیدارت می‌آید
بی‌آن‌که نامت را بداند
تنها بازیگری‌ست
که به نقش‌اش ادامه داده است

مرگ
سایه‌ی زندگی‌ست
و من که سال‌هاست از مرگم می‌گذرد
در کافه‌های خلوت
در روز‌های آفتابی
در خیابان‌های شلوغ
به نقش‌ام ادامه داده‌ام

شاید روزی
بی‌آن‌که نامت را بدانم
با هم از خیابانی گذشته‌ایم
و بی‌آن‌که بدانیم
سایه‌هایمان
همدیگر را در آغوش کشیده باشند...

(۶)
[آلزایمر]
به فراموشی بیشتری نیاز دارد
درختی
که می‌سوزد در شومینه
ماهی‌ئی
که خورده می‌شود بر میز شام
و پیراهن ابریشمی
که زنم پوشیده است

زنم
که با پوشیدن هر پیراهن
چیزهای بیشتری به یاد می‌آورد
پیراهنی که برای اولین بار
در آن بوسیده شده
پیراهنی که در آن گریسته است

پیراهن آبی‌اش
که هر بار می‌پوشد
از دهانش صدای دریا می‌آید
پیراهن شب‌اش
که هر ساعت از روز بپوشد
شب می‌شود
و هر ساعت از شب
اتاق را روشن می‌کند

من اما گوزنی هستم
که پوستم را پوشیده‌ام
پوستم پیراهن من است
پوستم
زنی زیبا را گرم نگه می‌دارد
مردی تنها را گرم می‌کند
آن‌قدر گرم
که به کافه می‌روند
قهوه می‌خورند
گرم حرف می‌شوند
آن‌قدر گرم
که به خانه می‌روند
زن پالتوی پوستش را بیرون می‌آورد
مرد کت چرمش را
رها می‌کند در گوشه‌ی اتاق
پوستم
با پوستم همه چیز را می‌بینم

گوزنی که پیراهنم را پوشیده
از لیوانم چای می‌خورد
و در تختم می‌خوابد
از خواب پریده است
می‌آید روبرویم می‌ایستد
روبروی من
که سرم بر دیوار اتاق است
می‌گوید: به فراموشی بیشتری نیاز دارم
خواب می دیدم جای مان عوض شده است!

عوض می‌شویم با مرگ
آن‌قدر که کسی از زندگی
به یادمان نمی‌آورد

به فراموشی بیشتری نیاز دارم
پارکی در شهری مرزی‌ام
که قبل از این میدان مین بوده است
می‌ترسم
هر کس را در آغوش بکشم
هزاران تکه شود!

(۷)
هیچ حیوانی
با استخوانی شکسته
زیاد نمی‌تواند دوام بیاورد
و هیچ انسانی
با قلبی که شکسته است!

(۸)
بیا
و خونم را به گردن بگیر
ناگهان و بی مقدمه
مانند درختی که باد از ریشه کنده باشد!

(۹)
آب چرا
سایه‌ی پرنده‌ای
که بر روخانه افتاده را
با خود نمی‌برد
سایه‌ی کدام‌مان پرسید
سایه‌ی کدام‌مان در فکر فرو رفت
کدام سایه
برای نفس کشیدن
به سایه‌ی دیگر
تنفس دهان به دهان می‌داد
سایه‌ی سیگار کدام از ما داشت در آب می‌سوخت؟
ما مشتی سوال بودیم
که با سایه‌های‌مان
آب را نگه داشته بودیم
آتش را نگه داشته بودیم
تا این‌بار
آتش باشد
که آب را خاموش می‌کند!

(۱۰)
آن‌ها
که از ارتفاع یک پل
لبه‌ی یک جرثقیل
و بلندی یک آسمانخراش می‌پرند
به اندازه‌ی تنهایی شان
بالا رفته‌اند!

(۱۱)
مثل پیامبری که قانع می‌شود
با ایمان آوردن یک نفر
یک تار از موهایت کافی‌ست!
 

(۱۲)
دیدم
هر کس می‌آید
می‌ایستد به گشتن دنبال چیزی
دست می‌کشد بر من
پنجره‌ای
دری را باز می‌گذارد و
می‌رود
دیدم
آمدی
پنجره‌ها و
تمام درها را بستی
ندیدم
رفتی
یا هنوز در من دنبال چیزی می‌گردی
اما
دست کسی را احساس می‌کنم…

 
(۱۳)
در هر اتاقی که به تو فکر می‌کنم
باران می‌بارد
و هر بار که نامت را فریاد می‌زنم
پرنده‌ای خودش را به پنجره می‌کوبد
سوزن در انبار کاه است
چتر
میان جسد این همه پرنده!

(۱۴)
من
نیمی دریا بودم، نیمی خورشید
با نیمی از خودم
می‌خواستم نیم دیگر را خاموش کنم
اندوه بزرگی‌ست
آتش نشانی که در دریا غرق شده است
سوخته باشد! 

(۱۵)
شاید روزی
بی‌آنکه نامت را بدانم
با هم از خیابانی گذشته‌ایم
و بی‌آنکه بدانیم
سایه‌هایمان
همدیگر را در آغوش کشیده باشند.

(۱۶)
نگذار اتفاق بیفتد؛
پسرم با دوچرخه‌اش بازی کند
دخترم زیبایی‌اش را در آئینه ببیند
زنم با موهای خیس در تخت دراز بکشد
پنجره‌ی دیروز باز باشد
سیگار بکشم
و به تو فکر کنم...

(۱۷)
شرط بسته بودی
زندگی
زندگی تمام می‌شود
زمین چیزی را که بالا آورده است
دوباره می‌جَوَد

اسب پیری بودم در تلویزیون
که هر چه می‌دوید
به سمت دیگرش نمی‌رسید

شرط بسته بودم
که مرگ
مرگ مرگ است
زمین چیزی را که بلعیده
دوباره بالا می‌آورد

زمین خوردن یک اسب
زمین خوردن یک اسب است
بمیرد یا زندگی کند یا بمیرد.

(۱۸)
زنانی که از سالن زیبایی بیرون می‌آیند
مردهایی که از باشگاه زیبایی اندام
چه چیزی به خودشان اضافه کرده اند؟

این سوال دری‌ست که به دیواری باز می‌شود
و این آدم
که حرفی از آن نگفته‌ام
کارش ساختن در است

دری را ساخته که به رفتن
به آمدن هیچ‌‌کس عادت نمی‌کند
می‌داند چه کسی چندبار آمده
چند بار برگشته است
چه کسی تنها یک‌بار آمده‌ و
یک‌بار رفته است
می‌داند چه کسی نیامده
چه کسی هیچ‌وقت نیامده است
و در دانستن اینکه کسی هست که هیچوقت نیامده
ماهیگیری‌ست که قلابش را تمام عمر
در لیوانی آب انداخته باشد
و بی آنکه بداند، انتظار بِکشد
دانستن
دانستن همین چیزهاست
که لولای دری را فرسوده می‌کند!

زن
زنی که مدام در آئینه جنگیده است
یک‌روز شکست خواهد خورد
و آن‌همه مهمات بر میز آرایش
در اشک هایش نم خواهد کشید
مرد
مردها اما قصه‌ی دیگری دارند
مردها به آئینه
مردها به جنگ فکر نمی‌کنند
جنگ است که به آنها فکر می‌کند
جنگ است که برای‌شان مهمات می‌آورد
جنگ است که آرایش‌شان می‌کند
جنگ است که آریش‌شان را پاک می‌کند
جنگ است که برای‌شان گریه می‌کند

آن‌ها کشتگان
آن‌ها جنازه های زیبایی بودند
جنازهایی در آرایشگاه
جنازه‌هایی در باشگاه
که می‌خواستند با انداختن نور چراغ قوه‌ای بر آسمان
شب را روشن کنند
بی آنکه بدانند
شغل شب تاریکی‌ست

شب
شب که در دیگری داشت
که غیر از من
و آن‌که پیراهن سیاهی بر تن داشت
جای دستگیره اش را نمی‌دانست

شب
که کارش تاریکی بود
و حقوق ماهیانه اش را
از جیب پیراهن سیاهم برمی‌داشت

شب
که بازی خودم با خودم بود
از پشت سر می‌آمدم
دست روی چشم هایم می‌گذاشتم‌ و
از خودم نام خودم را می‌پرسیدم.

(۱۹)
هر کوچه‌ای که عطرت را داشت بستند
هر کتابی که نامت را سوزاندند
هر رنگی که به تو می‌آمد تبعید شد
و زن‌ها
رد پایت را جارو زدند

تقصیر هیچ‌کس نبود
تو داشتی مردها را منقرض می‌کردی!

(۲۰)
ابرها
قطارهای آسمانند
که دریا را جابجا می‌کنند

آینه‌ای ایستاده است میان چیزها
و هر چیزی
قرینه‌ی چیز دیگری‌ست
آینه‌ای نه آنچنان دقیق
نه آنچنان صاف
که گاهی شکسته است
و تصاویر در آینه‌های شکسته
شکسته است

قطار تابوت‌ها
سربازان را به خانه می‌برد
به آغوش همسران و مادران
پدران، دختران و پسران کوچک
تنها پسران کوچک
پسران بزرگ با همان قطار به خانه بر‌ می‌گردند!

قطار مورچه‌ها
ملخی را به خانه می‌برد
ملخی نیمه جان که تنها دست و پا می‌زند
مثل ملخ هواپیمایی در حال سقوط
که تنها تقلا می‌کند
می‌چرخد و نمی‌چرخد
نمی‌چرخد و می‌چرخد
نمی‌چرخد، اصلا نمی‌چرخد

اسلحه‌ای ایستاده است میان چیزها
و هر چیزی
میان مرگ و زندگی
به زندگی فکر می‌کند
به اینکه نیمه جان
مجروح، بی داشتن دست و پایی حتی
از مهلکه بگریزد

قطار گلوله
آسمان شب را روشن کرده است
گلوله هایی که از سمت زندگی
به سمت دیگر زندگی
جابجا می‌شوند

بگو
حرف بزن راننده ی قطار
خلبانی که چتر نجاتش را باز کرده است
خلبانی که بین زمین و آسمان گلوله می‌خورد
و میان قطاری از ابر میمیرد
نقطه‌ی دقیق مردنش کجاست؟

(۲۱)
مثل کسی
که چند چاقو دارد
و هر روز یکی را تیز می‌کند

مثل سگی
که برای گذر از گرمای ظهر تابستان
میان سایه ی چند درخت
یکی را دید می‌زند

مثل زنی
که انتخاب می‌کند
امشب کدام گرگ در تختخوابش زوزه بکشد

غیر از بو کشیدن رد خون تو
اگر چند گزینه ی دیگر داشتم
شاید!

اما نه برای کسی که پریده است
کسی که می‌دانسته
چتر نجات باز نمی‌شود
و باز پریده است!

(۲۲)
تمامِ این سال‌ها
می‌خواستم به شما بگویم
بالا رفتن از کوه
چیزی به شما اضافه نمی‌کند
چیزی به کوه اضافه می‌کند

پایین آمدن از کوه
چیزی از کوه کم نمی‌کند
چیزی از شما کم می‌کند

سنگ زدن به کوه
چیزی از شما کم نمی‌کند
چیزی به شما اضافه نمی‌کند
چیزی از کوه کم می‌کند
چیزی به کوه اضافه می‌کند

و شما تمامِ این سال‌ها
بالا رفتید
پایین آمدید
سنگ زدید!

(۲۳)
از مزارع پنبه ی شیلی
تا کارخانه شماره ۱۷ شانگهای
و زیر چرخ خیاطی زنی ترک
پیراهنی بودم
که به تو فکر می کردم...
 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
#شبکه_خبری_رها_نیوز
#انجمن_شعر_و_ادب_رها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
@Newsnetworkraha
Telegram.me/Sajpoem
Telegram.me/Sajpoem1
Instagram.com/Mohammad_askari_saj
https://t.me/Adabiat_Maaser_IRAN
https://mohammadsaj.blogfa.com
www.m-bibak.blogfa.com
و...

  • لیلا طیبی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی