نگاهم که می کنی،
آیه آیه شعر نازل میشود.
گمانم،،،
روح الامین منی!
#لیلا_طیبی (رها)
#هاشور
نگاهم که می کنی،
آیه آیه شعر نازل میشود.
گمانم،،،
روح الامین منی!
#لیلا_طیبی (رها)
#هاشور
- بُتِ من:
از تو،،،
بتی ساختهام بزرگ و مقدس!
محال است بگذارم،
ابراهیمی در من،
مبعوث شود!
#لیلا_طیبی (رهـا)
#هاشور
ماک دیزدار
قله ی بلند شعر بوسنی
ماک (محمد علی) دیزدار متولد ۱۹۱۷ – وفات ۱۹۷۱ استولاتس شهری در جنوب کشور بوسنی و هرزگوین از قلههای ادبی معاصر این سرزمین و به باور عدهای بزرگترین شاعر بوسنیایی، است. شعر ماک دیزدار را به خاطر صلابت و اصالت با هیچ شاعر بوسنیایی نمیتوان قیاس کرد.
اولین مجموعهٔ شعرش، «شبهای ووپولیسکا» را در نوزده سالگی به چاپ سپرد، اما این کتاب در سانسور پلیسی یوگسلاوی (سابق) گرفتار شد و بههمین دلیل تا بیست سال بعد اثری از شعر او نبود. در ۱۹۵۴ سرانجام دومین کتاب شعرش را منتشر کرد و از آن به بعد نزدیک به ۱۰ کتاب شعر به خوانندگانش هدیه کرده، که مشهورترینش «خواب سنگی»، منتشر شده در ۱۹۶۶، است. عدالت، عشق و انسانیت جانبخش واژههای دیزدار است.
سبک شعری ماک دیزدار که در مجموعه اشعار او بویژه در کتاب سنگ خفته؛ بر منحصر به فرد بودن این شاعر، در نوع بیان و استفاده از ترکیبات و واژه ها و صور خیال حکایت دارد. شعر ماک دیزدار در فضای سانسور ادبی سوسیالیستی کمونیستی به پیچیدگی توانست راه خود را برای بیان تجربه و الهامات شاعرانه باز کند.
دیزدار شاعری آزاده بود. در جوانی و در جنگ جهانی دوم او و برادرش به جنبش پارتیزانی می پیوندند و حکومت فاشیستی کرواتها (اوستاشا) مادرش را به اردوگاه مرگ یسنوواتس میفرستد. دیزدار در زندگی خود رویهای مستقلی داشت. او بخاطر همین از کارهای دولتی یکی پس از دیگری اخراج میشود. در اواخر دهه ۵۰ در بحث بر سر اعطای جایزه به یک نویسنده مسلمان، شغل خود را از دست میدهد.
ماک دیزدار در سنگ خفته، مهمترین مجموعه شعریش به اوج بیان هنری خویش میرسد. او شعرش درباره بوسنی و هرزگوین و ساکنانش است. زیرکارانه درباره هویت بوسنی و رنجها و مرارتهایی که بر بوشنیاکها رفته، سخن میگوید. او الهام گرفته از سنگ قبرهای (استچی) که در بوسنی و هرزگوین، کرواسی، صربستان و مونتهنگرو است به عنوان سمبل بوسنی در شعرش بکار میبرد. این سنگ قبرهای حجیم با نوشته های حکاکی شده، روایتی از ساکنان کهن بوسنی است.
ماک دیزدار در زمان خود بخاطر شجاعت در بیان ادبی، درباره روایت شاعرانه تلخ از سرنوشت بوسنی مورد تعقیب دستگاه فرهنگی حزبی بود. او همچنین مورد حسادت سایر ادبای حکومتی بود. او در شانزدهم جولای ۱۹۷۱ به سن ۵۴ سالگی در اثر انزوا و فشارهای اجتماعی دیگر درگذشت.
نام ماک دیزدار در ایران با یدالله رؤیایی گره خورده است. نخستین بار، رؤیایی از دیدار با دیزدار در یکی از جشنوارههای شعری نوشت و شعرش را معرفی کرد. بار دیگر اما، انتشار کتاب «هفتاد سنگ قبر» رؤیایی بود که نام ماک دیزدار را به فضای شعری ما آورد. ماجرا تکرار اتفاقی بود که پس از انتشار مجموعهٔ «دریاییها»ی رؤیایی رخ داد. رضا براهنی در نقد این کتاب – که در «طلا در مس» تجدید چاپ شد – شعرهای دریاییِ آقای رؤیایی را چیزی شبیه به سرقت ادبی از شعرهای شاعر فرانسوی، سن ژون پرس دانسته بود. پس از انتشار «هفتاد سنگ قبر» نیز نقدی در مجلهٔ «جهان کتاب» به چاپ رسید که با مقابلهٔ شعرهای این کتاب با شعرهای ماک دیزدار، بار دیگر، رؤیایی در مکان متهم نشانده شد.
- نمونه اشعار:
(۱)
رودخانه کبود
کسی نمیداند او کجاست
کمی دربارهاش میدانیم و میدانیم
بالای بلندیها، بعد درهها
بعد هفت و بعد هشت
و کمی دورتر و بالاتر
بعد سروها و بعد دریاها
بعد صحرا بعد گیاهان
بعد صخرهها و بعد سنگها
بعد شک و بعد گمان
بعد نه بعد ده
آنجا زیر زمین
و اینجا زیر آسمان
و بازهم عمیقتر و بازهم قویتر
بعد سکوت و بعد تاریکی
جایی که خروسی نمیخواند
جایی که صدای شیپوری نمیآید
و دوباره بیچارهگی و دوباره دیوانگی
بعد ذهن و بعد فکر به خدا
یک رودخانه کبود هست
عریض و عمیق
به پهنای صد سال
و هزاران سال عمیق
درباره درازای آن فکر نکن
تاریکی و ظلمت آن بی پایان
یک رودخانه کبود هست
یک رودخانه کبود هست
و همه باید از آن بگذریم.
(۲)
یادداشتی برای سرزمین
روزی روزگاری مرد دانشمندی پرسید
آن چیست
کجا است
از کجا هست
به کجا است
بوسنی
بگو
مرد بی درنگ به سوال خردمند پاسخ داد
مرا ببخش زمانی سرزمینی نامش بوسنی بود
نحیف و لخت
سرد و گرسنه
و همچنین
مرا ببخش
مغرور
از
خواب طولانی
(۳)
راهها
ولی این همه نیست
تو عزم کردی من نباشم و به هر قیمتی
به سمت من میآیی با یورش
خندان و گریان
در مقابل ات
همه را پاکسازی
و نابود میکنی
تو عزم کردی من نباشم و به هر قیمتی
ولی نمیتوانی بیابی
راه واقعی را
تا من
...
چون
تو فقط راههای رفته را میشناسی
و هیچ راه دیگری را نه
و این راهها کوچک و بیراههاند
هر چند که برای تو
مغرور و قوی
سخت
و دراز
مینماید
...
تو تنها آن راههایی را میشناسی
که از چشمها
و
قلب عبور میکند
ولی این همه نیست
راههایی است مقابل ما گسترده
بدون ردی از کامیون
بدون صف قطار
بدون زمان
و بدون تاریخ مصرف
...
تو فکر میکنی راه تو به درون من
مطمئن و
آزموده
که از چپ
و راست تو
عبور میکند
...
خود را همواره برای آمدن به سویم فریب میدهی
با مسیری مشخص
از شمال یا جنوب
...
ولی این همه نیست
...
طاعون
چشمانت همواره
مرا را میجویند
زیر شاخهها باد زوزه میکشد
از ریشههای زمین جایی که تاریکی آن را فرا گرفته
...
و از بلندی بینهایت
ازونجا
فشار
بر سینه
میآورد
هر چه بیشتر
و هر چه ممکنتر
...
ولی این همه نیست
...
تو قانون تقاطع را نمیدانی
بین روشنایی
و
تاریکی
...
ولی این همه نیست
...
تو نمیدانی در زندگی تو
سختترین حقیقت
و جنگهای واقعی
در درون
تو جریان دارد
...
و تو نمیدانی که تو کمترین شر من هستی
در بین انبوهی
از بزرگترین
شرهای من
...
تو نمیدانی با چه کسی
طرفی
...
تو هیچ درباره نقشه راههای من نمیدانی
تو نمیدانی راه تو به من
همان راه من به تو نیست
...
تو چیزی درباره غنای من نمیدانی
از چشمان قوی تو پنهان است
تو نمیدانی
و نمیتوانی فکر کنی
که سرنوشت بیش از آن که
تو فکر کنی
برایم مقدر کرده
و داده
...
تو خواستی مرا به هر قیمتی نابود کنی
ولی هیچ جوری راه حقیقی
را تا من نمییابی
...
میفهمت
انسانی هستی در یک مکان و زمان
که در اکنون و اینجا زندگی میکند
و نمیداند ابدیت را
و فضای زمانی
که در آن هستم
...
من اینجا هستم
از دیروز دور
تا فردای دور
در فکر کردن به تو
...
ولی این همه نیست.
جمعآوری: لیلا طیبی (رها)
سلیمان لایق
شاعر سیاستمدار
سلیمان لایق، شاعر، نویسنده و یکی از بنیانگذاران حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود.
او در ۹ میزان/مهر ۱۳۰۹ خورشیدی در روستایی در ولایت پکتیا در جنوبشرق پادشاهی افغانستان زاده شد. او پسر «عبدالغنی» ملای قبیله خروتی (زیرمجموعه قبیلههای پشتون) بود. پدر لایق از خلیفههای عرفان صوفیگری نقشبندیه بود. در آن زمان رهبری این عرفان به دست خاندان مجددیها بود که در هند و افغانستان جایگاه بالای مذهبی داشت. بنابراین پدر سلیمان با این امید که روزی پسرش مرید و پیرو این خاندان شود (که هرگز نشد)، نام او را «غلاممجدد» نامید.
او در ۱۰ مرداد ۱۳۹۹ در سن ۹۰ سالگی در گذشت.
غرزی لایق، پسر سلیمان لایق در صفحه فیسبوکش نوشته است که پدرش در اثر جراحاتی که در حمله انتحاری سال گذشته برداشته بود، امروز جمعه اول عید قربان، ۱۰ اسد/مرداد فوت کرده است.
آقای لایق در سالهای حکومت حزب دمکراتیک در مقامهای کلیدی از جمله عضو هیات موسسان و دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان و پسان یکی از چهار معاون نجیب الله در حزب وطن نیز بوده است. او مدتی به عنوان وزیر اقوام و قبایل، ریاست اکادمی علوم افغانستان کار کرده بود. در سالهای اخیر زندگی در افغانستان بود و فعالیت سیاسی نداشت.
دست کم هفت دهه بود که سلیمان لایق شعر گفت و نوشت. شعر و شاعری او را می توان به سه دورۀ مشخص دسته بندی کرد:
- سلیمان لایق از آغاز شاعری تا کودتای ثور ۱۳۵۷ خورشیدی.
- سلیمان لایق از ۱۳۵۷ تا سقوط حکومت حزب دموکراتیک خلق( هشت ثور ۱۳۷۱)
- سلیمان لایق از سقوط حکومت حزب دموکراتیک خلق تا مرگ!
در یک بررسی زمانی در مییابیم که شعر سلیمان لایق از نخستین دوره تا مرگ بیشتر و بیشتر سیاسی و ایدیولوژیک شده است. چنان که در دهۀ شصت خورشیدی او نه تنها یک سیاسی سرای تمام عیار بود؛ بلکه سایۀ ایدیولوژی نیز بر سرزمین عواطف و تخیل شاعرانۀ او سایه می اندازد.
- نمونه شعر:
(۱)
عیدِ قربان شد و من لایق قربان نشدم
چه کنم درخور تقدیم دل و جان نشدم
نرسیدم به شفا خانهى آغوشِ کسى
رنجها بردم و مستوجب درمان نشدم
به موازات جنون رفتم و در وادی عشق
نالهپرداز شدم ، ناى نیستان نشدم
درخیال وهوسِ بوسۀ جانبخش کسى
آستانبوس شدم، محرم جانان نشدم
نشدم کشته و قربانىِ یک تیر نگاه
وین غمم کشت که درتیررسِ آن نشدم
گرچه صدمرتبه رفتم به مصاف ددودیو
چون سلیمانِ نبى حاکمِ دیوان نشدم
بارها کشتى من در طلبِ ساحلِ عشق
غرق دریا شد و در ساحل امکان نشدم
بال و پر هرچه گشودم نرسیدم به مراد
کِرمِ شبتاب شدم، مهرِ زرافشان نشدم
لایقا در یَمِ توفانی دنیای عجاب
بَردهى تن شدم و روحِ غزلخوان نشدم.
(۲)
بیا بیا که فضاگرد کاینات شویم
که آرزوی بزرگ است و این جهان تنگ است
سرم زمشت حوادث فرو نمیآید
سرمبارزه سرنیست، صخرۀ سنگ است
(۳)
صدای ناخدا پیچید در شب
که هان ای رهروان بیدار باشید
من از وضع فلک دانم که امشب
نبردی می رسد هشیار باشید
سرو دل در کف توفان گذارید
تن وجان قدرت پیکار باشید
که این امواج توفان زای آبی
سرودی می نوازد انقلابی
(۴)
دوست دارم این وطن را
دوست دارم سنگ او را کوه او را
دوست دارم قلب خود را، خانۀ اندوه او را
دوست دارم این وطن را
خاک او را
ابرهای مست و هیبت ناک او
رودهای یاغی و بی باک او را
بر فراز کوهساران آسمان پاک او را
دوست دارم این وطن را
(۵)
در نیمه شب ها، از کوهساری
آید صدایی
فریاد نایی
چون موج دریا
شاید جوانی، عاشق شبانی
از مهر رویی
وزبرق مویی
نالد شبانگاه
(۶)
ای شعلۀ حزین
ای عشق آتشین
ای درد واپسین
این شور تست یا که جنون سرشک ها
یا شعر من که می دهدم سوز جاودان
(۷)
همیدون، همین مرز مرز من است
همین طرز اندیشه طرز من است
اگر بند و زنجیر استمگران
بریزد مرا بارۀ استخوان
نگردم ز راهی که بگزیده ام
که بگزیده ام آن چه بگزیده ام
(۸)
ما نسل انقلاب، بی ترس و بی حجاب
راهی کشیده ایم، روشن تر از شهاب
راهی به آفتاب
راهی به انقلاب
آینده گان به پیش، بالنده گان به پیش
در راه افتخار، با کاروان به پیش
تا پای جان به پیش
تا جاودان به پیش
(۹)
افتاده بود وسلی جلاد خورده گی
در کنج نامرادی « اکسا» خویده گی
لب ها ززخم مشت ستمگرشگفته تر
چشمان کبود و بیره و دندان شکسته گی
زیر فشار و ضربت اشکنجه وعذاب
آنگشت خون چکان و سرانگشت خورده گی
بینی شکسته، ناصیه خندان ز زخم چوب
رخسارها شکسته وناخن کشیده گی
نالان ز درد گردن و غلتان میان خون
کالا دریده، موی سر و رو رسیده گی
زیر عذاب برق، ز آدم کشان پست
دشنام گونه گونه و نفرین شنیده گی
وان سوی تر شکنجه کشان وطن پرست
بعد از هزار سانحه و جور مرده گی
(۱۰)
برما گواه باش که سرباز صادقیم
از بیم مرگ و هیبت اعدام رسته گی
بر ما گواه باش که پیش «امینیان»
سرخم نکرده ایم به عنوان بنده گی
دادیم زندهگی و خریدیم آب رو
پاکیزه داشتیم ره و رسم زندهگی
جمعآوری:
لیلا طیبی (رهـا)