لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

وبلاگ خصوصی انتشار نوشته ها و اشعار بانو
#لیلا_طیبی (رها)

بایگانی
آخرین مطالب
۰۷
مرداد

مریم سیدافقهی

خانم "مریم سیدافقهی"، شاعر خوزستانی، زاده‌ی سال ۱۳۵۸ خورشیدی، در آبادان و اکنون ساکن هرمزگان است.
 

 

مریم سیدافقهی

خانم "مریم سیدافقهی"، شاعر خوزستانی، زاده‌ی سال ۱۳۵۸ خورشیدی، در آبادان و اکنون ساکن هرمزگان است.
ایشان لیسانس علوم تربیتی و فوق‌لیسانس زبان و ادبیات فارسی دارد و در حال حاضر مشغول تدریس است.
کتاب «ترانه‌ای در منقار پرنده گیر کرده است» مجموعه‌ای از سروده‌های اوست، که توسط انتشارات سومیتا بندرعباس منتشر شده است.
کتاب داستان «آخرین زمستان»، مجموعه شعر «هنوز خیلی جوانم»، مجموعه شعر «کوچه‌های شهدا» و مجموعه داستان کودک و نوجوان «وضعیت سفید» از دیگر آثار نشر یافته او محسوب می‌شوند.
 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
دافعه‌ی دست
جغرافیای برهوت!
گم بودم در شوره‌زار
کوهی آه
می‌سُرید خار از دامنم
و سرانجام، بی‌راه‌های میانجی!
سکوت، حلقه‌ی زرین بر انگشت‌های خَم
بیرون‌ مانده ریشه‌های اجابت
از صبوریِ اندام؛
مسیرهایِ اصلی‌اند بوها
دانه‌ی فلفلی
به جنبش انداخته سایه‌ی روشن
باد از هراس
فرو می‌‌ریزد باران
و بهار بهار
وظیفه‌ی تو
تمام است!
من که از انهدامِ سنگ
بغل گرفته بودم زخمی بنفش را
فصولِ پدیدار
از حیرتم می‌شکفتند
سبب نبود
شکلی از دویدنِ اسب
در لکه‌های پوستی
سرعت سقوط ماه
از آسمان
کُندیِ محسوسی داشت
دلالت فاصله آینه‌ای است هم‌اکنون
نگو تو از مجاورت من می‌آیی!
منِ آشپزخانه
منِ تعلیم دهنده
منِ رونده
پاشیده شده خواب
بر بستر تمدن؛
دو گیس من مهیاست
و تاب میخورد سرِ تو!
افعیِ سرخی  کم‌طاقت
گره‌‌ بر گره‌های بی‌شمار
زده‌است قیچی
و حکمِ جاری به گوش‌های پهناور بیابان
نجواست:
بباف فلسفه‌ات را
سرسری‌تر از قصه
دو ستاره از چشمم
بدوز به ویرانی
بگو چه داری مگر
از دردسر تازه
در سبد اعتراف و خرید روزانه،
شایسته‌ی نامی که گل کنم دوباره از پیراهن سبز!
گناهِ تازه‌ی من
رشد کرده است
وحشی‌تر از رایحه‌ی (هَلپه)
و دشت در قُرُق ِ تلخی‌هاست
آمده از سر
بیرون
محال در لذایذِ (شاید که زندگی همین باشد)
نیشخند،
بر بیهوده‌ترین سوگواری
ناگهان‌ می‌افتاد بیرون از رِیل
تمامی اعداد و عقربه
روان قدم می‌گذاشتند در خونم
هلاهلِ کژدم
آن‌چه که بی‌ضربان، واژه می‌شد
تا
شب، -هیزم تَر –
بسوزد
انگار
در معالجه‌ی وقت
درد،
برهنه نشد
انگیزه‌ی تمام گیاهان
ثمر نبود
که با ریشه‌های هواییِ آزاد
در آب‌های شور
زیست می‌کردند
بوی تند لاک‌های خالی از پُشت
در سکونِ جلبک‌ها
می‌چرخید
و پنجه‌ی آواز، ماه را بدرقه می‌کرد
صید از تکرار نمی‌افتاد
افتادیم از هم‌سُرایی
یکی‌یکی
به کاسبرگِ گلی
یا
کیسه‌ی نرم‌تنی
و نگهداری از باران
چه چشم‌های منزهی می‌خواست!.

(۲)
سر داده بودم 
در مخالفتِ باد
آواز ده عاطفه‌ی جاری‌
شکفته
در خونِ گیاهی مرغوب
که ذکاوت صبح را 
می‌دوشیدند
استوار بود‌م اکنون
رونده در هراس‌های مجاور 
به بوی کبودی پراکنده
و لحن جهان غریبی
نیفتاده بود 
هنوز از حدقه‌ی آرامشم
-به ترجمان تازه درآمدند 
معانی محدود-
ببوس انسان را
دخیل بر ممکنِ یکباره!
مصافِ هر دم تازه
به وسوسه 
طلوع بال و برگ را 
‌آغاز خواهد کرد 
دست که به شیهه می‌برم
یک دشت 
گندم بریان
می‌پاشی
به لالی علف
و معابر مغبون شهری
میزبان کبوتران آزادی ست
اکنون
چیست نامم
که افتاده از بلندی آسمان‌خراش 
در دهان موش و ماهی و آدم
پاکیزه‌ است هنوز!؟

(۳)
ما
چه می‌دانستیم
که کسی سایههایمان را
اجاره کرده است
تا بهای دیدن خورشید را
بگیرد؟
ما چه می‌فهمیدیم
که درد
آمیزش فلسفه است و کلمه
و گل
گل
تنها پاسخ تناسخ است
به تنازع بقا
...
عطرِ رقصان
در اندوه و دود
گیج می‌شود
کاش
راه بازگشت را
باران
نشُسته باشد.

(۴)
از من چه فایده اگر
درخت گل ندهد
که رخ داده‌ام به باد
و می‌چرخد
هزار عطر فریبنده
در کاسه‌ی چشمم
به غوغای لایزالی قصه
دست برده سکوتِ آدم
نگو که عقوبت آینه
جدال ساده‌ای ست با حاشیه‌های منبّت
و خامیِ هر تصویر
سوت ممتدی که می‌پیچد در دِماغ
بی‌محابا اگر می‌رسیدی به متروی نزدیک
چه تهران‌ها
که از دهانم نمی‌افتاد!
اما راه
معوج و باریک
در امتداد سانحه
گل کاشت
تا تنفس کند
لفظ خاطره
در تقابل و تشویش
راست است
که هراس من، کم می‌نویسد از جنگ
و نشخوار می‌کند بسیار
انگار
در تلالؤ بی‌عاری
تکیه داده قاصدکی
به شانهٔ صلح
می‌رود به هرکجا
و پیغام پیغام
مزین از تضارب آرای بکر
شکل تازه می‌گیرد
محوطهی اندوهگین دهان / که خبرساز
باز می‌شود به گرسنگی
مجادله‌ی تازه‌ای نیست
نداشتنِ امکان
از سمتِ درستکار ِ پنجره
آغاز می‌شود
و ادامه‌ی قحطی
بی‌قاب و منظره است
در ریشه‌های شب.
 

گردآودی و نگارش:
#لیلا_طیبی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://t.me/Adabiyat_Moaser_IRAN
www.dastaneshiraz.com
www.mahgereftegi.com
www.vaznedonya.ir
www.honaronline.ir
www.cherouu.ir
و...

  • لیلا طیبی
۰۷
مرداد

  • لیلا طیبی
۰۶
مرداد

محمد عسکری ساج

آقای "محمد عسکری ساج"، شاعر ایرانی، زاده‌ی ۲۲ فروردین ماه ۱۳۶۴ خورشیدی، در کرمانشاه و اکنون ساکن تهران است.
 

 

محمد عسکری ساج

آقای "محمد عسکری ساج"، شاعر ایرانی، زاده‌ی ۲۲ فروردین ماه ۱۳۶۴ خورشیدی، در کرمانشاه و اکنون ساکن تهران است.
وی مهندسی کامپیوتر نرم افزار خوانده و اکنون کارشناسی ارشد هوش مصنوعی دارد.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ دستاورد‌های ادبی و هنری:
- نامزد جایزه کتاب سال خبرنگاران ، ۱۳۹۴
- برنده جایزه شعر خاوران ، ۱۳۹۵
- برنده جایزه کتاب سال هافز ، ۱۳۹۶
- برنده جایزه شعر نیاوران ، ۱۳۹۶
- برنده نشان ملی نیما یوشیج ، ۱۳۹۶
- نامزد جایزه کتاب سال خبرنگاران ، ۱۳۹۶
- نامزد جایزه شعر فجر ، ۱۳۹۶
- نامزد جایزه شعر فجر ، ۱۳۹۷
- تقدیر شده‌ی جایزه شعر بهاران ، ۱۳۹۶
- برنده جایزه شعر بهاران ، ۱۳۹۷
- برنده جایزه ملی شعر بوشهر ، ۱۳۹۸
- برنده جایزه‌ ملی شعر دانشجویی ، ۱۳۹۹
- برنده جایزه شعر ققنوس ، ۱۳۹۹
- نامزد جایزه ملی شعر مشهد (نشان ملی اخوان ثالث) ، ۱۴۰۰
و...

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

◇ کتاب‌شناسی:
- مجموعه شعر مزارع پنبه‌ی شیلی ، (چاپ سوم) ، انتشارات فصل پنجم
- مجموعه شعر نقشه‌ی فرار ، (چاپ سوم) ، انتشارات فصل پنجم
- مجموعه شعر مشترک رودخانه‌ای در آفریقا ، ۱۳۹۵
- مجموعه شعر fuir la solitude, l'Harmattan, Paris, France ، گزیده‌ی اشعاری از مجموعه شعر مزارع پنبه‌ی شیلی و نقشه‌ی فرار به زبان فرانسه توسط دکتر نجمه موسوی (اما پیمبری) استاد دانشگاه سوربون فرانسه
- مجموعه شعر نگریستن (در دست چاپ)
- مجموعه شعر مشترک آنتولوژی شعر دهه‌ی هفتاد (شاعران برجسته‌ی دهه‌ی نود)
- ترجمه‌ی مجموعه شعر مزارع پنبه‌ی شیلی و نقشه‌ی فرار، توسط غسان حمدان به زبان عربی (در دست ترجمه)
و...
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
هر آسانسوری که گیر می‌کند
عطر زنی را
در خودش حبس کرده است!

(۲)
دهانش روشن بود
و اگر می‌گفت: «کلاغ»
کبوتری از دهانش بیرون می‌آمد!

(۳)
[گذشته]
کارگرانی در من مشغول کارند
که گذشته را حفر می‌کنند
و هر بار
دست‌هایم را بیرون می‌کشند
از میان موهایت
موهایت را بیرون می‌کشند
از شیار دست‌هایم

و مگر شیارهای کف دست
غیر از این است
که تو رودخانه‌های زیادی بوده‌ای
که از من گذشته‌ای؟!

این کارگر که آواز می‌خواند
به دهانم رسیده است
این کارگر که گریه می‌کند
دستش را بر قلبم گذاشته
این کارگر
که ایستاده است بر نعش خودش، منم
و آن کارگر که می رود، تو

و آن کارگر که می‌رود
و آن کارگر که می‌رود
و آن کارگر که می‌رود
و آن کارگر
که هرچه می‌رود، نرفته است!.

(۴)
[کوه]
باغ میوه
اجتماع درختانی‌ست
که به خودفروشی رسیده‌اند
و آن تک درخت
که بر کوهی روئیده است
هنوز نمی‌داند چرا تنهاست؟!

(۵)
[سایه]
به میوه دادن ادامه داد
سایه‌ی درختی
که سال‌ها پیش
قطعه قطعه شده بود با تبر

به زمین نشست و
مسافرهایش پیاده شدند
سایه‌ی هواپیمایی
که سقوط کرده بود در دریا

مردی که شلیک می‌کرد به سایه‌اش
کشته شدو
سایه‌اش به زندان افتاد

چه چیزی از زندگی
در مرگ هست
که به تمام شدن این فیلم
امیدوارم می‌کند ؟!

فیلم تمام می‌شود
بازیگر اما به نقش‌اش ادامه می‌دهد
و
آن‌که فندکش را می‌چکاند در پمپ بنزین
آن‌که دستبرد می‌زند به بانک
آن‌که با روزنامه ای بر چهره تعقیب‌ات می‌کند
آن‌که می‌گوید از جنگ برگشته و معشوقه‌اش هستی
بی‌آن که نامش را بدانی
آن که با شاخه گلی به دیدارت می‌آید
بی‌آن‌که نامت را بداند
تنها بازیگری‌ست
که به نقش‌اش ادامه داده است

مرگ
سایه‌ی زندگی‌ست
و من که سال‌هاست از مرگم می‌گذرد
در کافه‌های خلوت
در روز‌های آفتابی
در خیابان‌های شلوغ
به نقش‌ام ادامه داده‌ام

شاید روزی
بی‌آن‌که نامت را بدانم
با هم از خیابانی گذشته‌ایم
و بی‌آن‌که بدانیم
سایه‌هایمان
همدیگر را در آغوش کشیده باشند...

(۶)
[آلزایمر]
به فراموشی بیشتری نیاز دارد
درختی
که می‌سوزد در شومینه
ماهی‌ئی
که خورده می‌شود بر میز شام
و پیراهن ابریشمی
که زنم پوشیده است

زنم
که با پوشیدن هر پیراهن
چیزهای بیشتری به یاد می‌آورد
پیراهنی که برای اولین بار
در آن بوسیده شده
پیراهنی که در آن گریسته است

پیراهن آبی‌اش
که هر بار می‌پوشد
از دهانش صدای دریا می‌آید
پیراهن شب‌اش
که هر ساعت از روز بپوشد
شب می‌شود
و هر ساعت از شب
اتاق را روشن می‌کند

من اما گوزنی هستم
که پوستم را پوشیده‌ام
پوستم پیراهن من است
پوستم
زنی زیبا را گرم نگه می‌دارد
مردی تنها را گرم می‌کند
آن‌قدر گرم
که به کافه می‌روند
قهوه می‌خورند
گرم حرف می‌شوند
آن‌قدر گرم
که به خانه می‌روند
زن پالتوی پوستش را بیرون می‌آورد
مرد کت چرمش را
رها می‌کند در گوشه‌ی اتاق
پوستم
با پوستم همه چیز را می‌بینم

گوزنی که پیراهنم را پوشیده
از لیوانم چای می‌خورد
و در تختم می‌خوابد
از خواب پریده است
می‌آید روبرویم می‌ایستد
روبروی من
که سرم بر دیوار اتاق است
می‌گوید: به فراموشی بیشتری نیاز دارم
خواب می دیدم جای مان عوض شده است!

عوض می‌شویم با مرگ
آن‌قدر که کسی از زندگی
به یادمان نمی‌آورد

به فراموشی بیشتری نیاز دارم
پارکی در شهری مرزی‌ام
که قبل از این میدان مین بوده است
می‌ترسم
هر کس را در آغوش بکشم
هزاران تکه شود!

(۷)
هیچ حیوانی
با استخوانی شکسته
زیاد نمی‌تواند دوام بیاورد
و هیچ انسانی
با قلبی که شکسته است!

(۸)
بیا
و خونم را به گردن بگیر
ناگهان و بی مقدمه
مانند درختی که باد از ریشه کنده باشد!

(۹)
آب چرا
سایه‌ی پرنده‌ای
که بر روخانه افتاده را
با خود نمی‌برد
سایه‌ی کدام‌مان پرسید
سایه‌ی کدام‌مان در فکر فرو رفت
کدام سایه
برای نفس کشیدن
به سایه‌ی دیگر
تنفس دهان به دهان می‌داد
سایه‌ی سیگار کدام از ما داشت در آب می‌سوخت؟
ما مشتی سوال بودیم
که با سایه‌های‌مان
آب را نگه داشته بودیم
آتش را نگه داشته بودیم
تا این‌بار
آتش باشد
که آب را خاموش می‌کند!

(۱۰)
آن‌ها
که از ارتفاع یک پل
لبه‌ی یک جرثقیل
و بلندی یک آسمانخراش می‌پرند
به اندازه‌ی تنهایی شان
بالا رفته‌اند!

(۱۱)
مثل پیامبری که قانع می‌شود
با ایمان آوردن یک نفر
یک تار از موهایت کافی‌ست!
 

(۱۲)
دیدم
هر کس می‌آید
می‌ایستد به گشتن دنبال چیزی
دست می‌کشد بر من
پنجره‌ای
دری را باز می‌گذارد و
می‌رود
دیدم
آمدی
پنجره‌ها و
تمام درها را بستی
ندیدم
رفتی
یا هنوز در من دنبال چیزی می‌گردی
اما
دست کسی را احساس می‌کنم…

 
(۱۳)
در هر اتاقی که به تو فکر می‌کنم
باران می‌بارد
و هر بار که نامت را فریاد می‌زنم
پرنده‌ای خودش را به پنجره می‌کوبد
سوزن در انبار کاه است
چتر
میان جسد این همه پرنده!

(۱۴)
من
نیمی دریا بودم، نیمی خورشید
با نیمی از خودم
می‌خواستم نیم دیگر را خاموش کنم
اندوه بزرگی‌ست
آتش نشانی که در دریا غرق شده است
سوخته باشد! 

(۱۵)
شاید روزی
بی‌آنکه نامت را بدانم
با هم از خیابانی گذشته‌ایم
و بی‌آنکه بدانیم
سایه‌هایمان
همدیگر را در آغوش کشیده باشند.

(۱۶)
نگذار اتفاق بیفتد؛
پسرم با دوچرخه‌اش بازی کند
دخترم زیبایی‌اش را در آئینه ببیند
زنم با موهای خیس در تخت دراز بکشد
پنجره‌ی دیروز باز باشد
سیگار بکشم
و به تو فکر کنم...

(۱۷)
شرط بسته بودی
زندگی
زندگی تمام می‌شود
زمین چیزی را که بالا آورده است
دوباره می‌جَوَد

اسب پیری بودم در تلویزیون
که هر چه می‌دوید
به سمت دیگرش نمی‌رسید

شرط بسته بودم
که مرگ
مرگ مرگ است
زمین چیزی را که بلعیده
دوباره بالا می‌آورد

زمین خوردن یک اسب
زمین خوردن یک اسب است
بمیرد یا زندگی کند یا بمیرد.

(۱۸)
زنانی که از سالن زیبایی بیرون می‌آیند
مردهایی که از باشگاه زیبایی اندام
چه چیزی به خودشان اضافه کرده اند؟

این سوال دری‌ست که به دیواری باز می‌شود
و این آدم
که حرفی از آن نگفته‌ام
کارش ساختن در است

دری را ساخته که به رفتن
به آمدن هیچ‌‌کس عادت نمی‌کند
می‌داند چه کسی چندبار آمده
چند بار برگشته است
چه کسی تنها یک‌بار آمده‌ و
یک‌بار رفته است
می‌داند چه کسی نیامده
چه کسی هیچ‌وقت نیامده است
و در دانستن اینکه کسی هست که هیچوقت نیامده
ماهیگیری‌ست که قلابش را تمام عمر
در لیوانی آب انداخته باشد
و بی آنکه بداند، انتظار بِکشد
دانستن
دانستن همین چیزهاست
که لولای دری را فرسوده می‌کند!

زن
زنی که مدام در آئینه جنگیده است
یک‌روز شکست خواهد خورد
و آن‌همه مهمات بر میز آرایش
در اشک هایش نم خواهد کشید
مرد
مردها اما قصه‌ی دیگری دارند
مردها به آئینه
مردها به جنگ فکر نمی‌کنند
جنگ است که به آنها فکر می‌کند
جنگ است که برای‌شان مهمات می‌آورد
جنگ است که آرایش‌شان می‌کند
جنگ است که آریش‌شان را پاک می‌کند
جنگ است که برای‌شان گریه می‌کند

آن‌ها کشتگان
آن‌ها جنازه های زیبایی بودند
جنازهایی در آرایشگاه
جنازه‌هایی در باشگاه
که می‌خواستند با انداختن نور چراغ قوه‌ای بر آسمان
شب را روشن کنند
بی آنکه بدانند
شغل شب تاریکی‌ست

شب
شب که در دیگری داشت
که غیر از من
و آن‌که پیراهن سیاهی بر تن داشت
جای دستگیره اش را نمی‌دانست

شب
که کارش تاریکی بود
و حقوق ماهیانه اش را
از جیب پیراهن سیاهم برمی‌داشت

شب
که بازی خودم با خودم بود
از پشت سر می‌آمدم
دست روی چشم هایم می‌گذاشتم‌ و
از خودم نام خودم را می‌پرسیدم.

(۱۹)
هر کوچه‌ای که عطرت را داشت بستند
هر کتابی که نامت را سوزاندند
هر رنگی که به تو می‌آمد تبعید شد
و زن‌ها
رد پایت را جارو زدند

تقصیر هیچ‌کس نبود
تو داشتی مردها را منقرض می‌کردی!

(۲۰)
ابرها
قطارهای آسمانند
که دریا را جابجا می‌کنند

آینه‌ای ایستاده است میان چیزها
و هر چیزی
قرینه‌ی چیز دیگری‌ست
آینه‌ای نه آنچنان دقیق
نه آنچنان صاف
که گاهی شکسته است
و تصاویر در آینه‌های شکسته
شکسته است

قطار تابوت‌ها
سربازان را به خانه می‌برد
به آغوش همسران و مادران
پدران، دختران و پسران کوچک
تنها پسران کوچک
پسران بزرگ با همان قطار به خانه بر‌ می‌گردند!

قطار مورچه‌ها
ملخی را به خانه می‌برد
ملخی نیمه جان که تنها دست و پا می‌زند
مثل ملخ هواپیمایی در حال سقوط
که تنها تقلا می‌کند
می‌چرخد و نمی‌چرخد
نمی‌چرخد و می‌چرخد
نمی‌چرخد، اصلا نمی‌چرخد

اسلحه‌ای ایستاده است میان چیزها
و هر چیزی
میان مرگ و زندگی
به زندگی فکر می‌کند
به اینکه نیمه جان
مجروح، بی داشتن دست و پایی حتی
از مهلکه بگریزد

قطار گلوله
آسمان شب را روشن کرده است
گلوله هایی که از سمت زندگی
به سمت دیگر زندگی
جابجا می‌شوند

بگو
حرف بزن راننده ی قطار
خلبانی که چتر نجاتش را باز کرده است
خلبانی که بین زمین و آسمان گلوله می‌خورد
و میان قطاری از ابر میمیرد
نقطه‌ی دقیق مردنش کجاست؟

(۲۱)
مثل کسی
که چند چاقو دارد
و هر روز یکی را تیز می‌کند

مثل سگی
که برای گذر از گرمای ظهر تابستان
میان سایه ی چند درخت
یکی را دید می‌زند

مثل زنی
که انتخاب می‌کند
امشب کدام گرگ در تختخوابش زوزه بکشد

غیر از بو کشیدن رد خون تو
اگر چند گزینه ی دیگر داشتم
شاید!

اما نه برای کسی که پریده است
کسی که می‌دانسته
چتر نجات باز نمی‌شود
و باز پریده است!

(۲۲)
تمامِ این سال‌ها
می‌خواستم به شما بگویم
بالا رفتن از کوه
چیزی به شما اضافه نمی‌کند
چیزی به کوه اضافه می‌کند

پایین آمدن از کوه
چیزی از کوه کم نمی‌کند
چیزی از شما کم می‌کند

سنگ زدن به کوه
چیزی از شما کم نمی‌کند
چیزی به شما اضافه نمی‌کند
چیزی از کوه کم می‌کند
چیزی به کوه اضافه می‌کند

و شما تمامِ این سال‌ها
بالا رفتید
پایین آمدید
سنگ زدید!

(۲۳)
از مزارع پنبه ی شیلی
تا کارخانه شماره ۱۷ شانگهای
و زیر چرخ خیاطی زنی ترک
پیراهنی بودم
که به تو فکر می کردم...
 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
#شبکه_خبری_رها_نیوز
#انجمن_شعر_و_ادب_رها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
@Newsnetworkraha
Telegram.me/Sajpoem
Telegram.me/Sajpoem1
Instagram.com/Mohammad_askari_saj
https://t.me/Adabiat_Maaser_IRAN
https://mohammadsaj.blogfa.com
www.m-bibak.blogfa.com
و...

  • لیلا طیبی
۰۵
مرداد

سرکار خانم "کبوتر ارشدی" شاعر خوزستانی، زاده‌ی سال ۱۳۴۸ خورشیدی، در امیدیه، و اکنون ساکن تهران است.

 

کبوتر ارشدی

سرکار خانم "کبوتر ارشدی" شاعر خوزستانی، زاده‌ی سال ۱۳۴۸ خورشیدی، در امیدیه، و اکنون ساکن تهران است.
از وی چند مجموعه شعر منتشر شده است از جمله: «از من چقدر شبیه تو» و «بیا به دمشق سفر کنیم».
 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
از کلماتم وقت افتادن بر خاک عبور می‌کرد
احتمالن نشانی از بازوبند هیچ کس نداشت
ساده / با شلواری از کتان کهنه
و ردی از خون که در طول هزاره‌های متمادی
می‌کشیده است تا امروز
رقم می‌خورد روی ورق‌های تقویم
و ساده / تنها، هیچ نشانه‌ای نداشت
نه قرمز، نه تیک‌خورده، نه عنوانش با فونتی درشت 
از مرزهای تن گذشته بود فلزی سرد
سردی از فلز بر ورق‌های تقویم
گفتی معجزه چیزی‌ست که شکل زندگی را 
از غایت تقدیر جدا کند
به روز دیگری موکول کند
در جهاتی با شرایع تازه
باید هزینه شود بر نقصان تا شکلی از جهانی تازه
شریک شدن در حادثه
خون می‌خواهد با دنده‌هایی که بر رد شکسته‌اش
درد زوزه می‌کشد
و بر رد قلب، انجماد لخته
یا بر جمجمه مغاکی گشوده
در جمجمه‌ات چه می‌گذشت وقتی فریاد می‌زدی 
با دستی که نه بیرقی بر کف، نه سلاح
نه حتا مشتی گره‌کرده بودی
بوی بنزین پیچیده بود  
و خواب از سر شهر چون گدازه‌های محتوم
پریده بود
ما جنازه‌های تو را تکثیر شده یافتیم
از ابتدای تهاجم تا انتهای روز
تنها دویده بودیم
با بوی خاک که می‌کشید تا امروز
و گفتی روزی برای تن‌ دادن به آخر مرگ
باید زندگی را به تمامی کرد
زندگی کرد
در شکلی از به‌ تمامی چیزی‌ست که زندگی نمی‌کنند
نکردند / و مرگ از اندازه به رد شد
تا جنازه‌ها را تحویل دهند، خواب‌های دیگری می‌بینیم
مثل مغاکی که بر جمجمه‌ات گشوده 
چشم‌های بیداران است گشوده بر تاریکی این روزها
کمانه کن / و دوباره از مشرق با شعاعی که تابیده بر جوانی اندام‌های پرکارت
ورق بزن تقویم هزار و سیصد و چند‌ پاره را
هنوز تو را ها را به خاک نسپرده‌ایم
و شمعی بر اول قبور رفتگان این کوچه‌ها 
نیفروخته‌ایم
از هیچ مرده‌ای یادی نکرده‌ایم
چرا که نام رفتگان ما بر می‌گردد 
بر مغاک جمجمه‌ها همچون کبوتری تشنه سجعی
بی‌محابا می‌خواند
ای کاش مرده بودم
تا زندگی را به تمامی 
یا مرده‌ای کنار زندگان بودم تا از یاد نبرم
سبک‌سر شده‌ام
و خاکی / و این لباس‌ها اندازه‌ی تنم نیست
برهنه می‌شوم
و بر کبوتری بر مغاکی از جمجمه‌ات بوسه می‌زنم
مرا با خودت ببر
هیاهویی در من است، صوری که رستاخیز کند
این لحظه‌ها اصلن تراژدی نبود
در اصل نوعی درام ظالمانه بود
با سلاح و سیاستی که از جوانبی معلوم
تنها کشتگان ما 
و فریادهای ما
و صدای رفتگان ماست که آرای دیگری دارند.
 

(۲)
[ادامه‌ی قیچی]
...
ادامه‌ی قیچی بود موهایم
لبه‌های دو تیغ بر گردن
نه دو بال سیاه روی مزرعه‌ی زرد
سیاه بود، در سیاهی تاریک
ادامه‌ی خون بر دو تیغه‌ی باریک
یعنی گیاه که در خز‌گی آب می‌بردش
دلهره‌ای از عبور خیابان بر تن
و رد سفید پیاده
وقتی خطوطی برهنه می‌بودیم

اعترافات تُورنُسل نشان می‌داد
که مسمومیت نگاتیو است
و ارتفاعات سازه‌ها خبر می‌داد
کسی سقوط نکرده
نفت به اعصاب کارگری
بندرها را بخیه می‌زد
و نرمی انگشتم به سیبک گلوت
انزجار هوای آلوده
اَزُت، مازُت، نیترات
درشت‌مولکولی‌های ولرم
پیشِ درشتیِ چشم‌های تخلیه
و ران‌های دب‌اکبر از تهاجم ساچمه
از شلیک
از کنار باله‌های قیچی

خاک باز می‌گرداند بدن‌ها را
به روبه‌رو
از دور مردگان به ما می‌آیند
ما که زندگی دوره می‌کنیم هر شب.
 

(۳)
اجماع رسانه‌ها جریانی اصلی دارد
که مطرب از کوچه زیر پای دختر گرده افشانی کند
دستش را به دستاری ببندد
که هی باز  شود
که هی بخواهد برگردد ولایت
سیمانِ پای برهنه را    
پوست کشیده را
ساق لرزیده را
نازک مثل قلم آهو بر تخته‌ی قصابی
پرسیدم شب کجایی
گازی زد به تک تک و کلماتی
نفهمیدم
داد زد دستار پیچ پیچ
و دور شدند دو تکه از سایه‌های بی‌شمار
در نگاره‌های بلوچی
روی کاغذهای گلاسه و تکثیر سرسام
روی پیج بوم‌گردی‌ها
پرسیده بودی چراغ های قرمز را که نشانه می‌رود
و زبانم مو در آورده بود لای دندان‌هایم
سبز شده بود و گره خورده بود به سقی سیاه
جوش نزن
عیدی، ساقی کوچه بغلی
دشتی می‌خواند امسال.
 

(۴)
هر از گاه منورالفکری
مردمک‌هایم را گشاد کرده است
علائم حیاتی، دیگر
ضربانی زیر پوستم نیست
بزن
شماره می‌افتد
کشته‌های شهریور بیست
فراری مردادهای سی تا کنون
تسخیرها، تکبیرها
ها، ها، ها
دلم هوای پارینه سنگی
هوای تیشه
کوه
اوه
من شهید مرده‌ام
جاهایم روی ثقلِ زمین کو.
 

(۵)
از جعدهای باقیمانده‌ات
اگر بگذرم
به ایده‌های مرده می‌رسم
برای تاب یک یک این تارها
دار دل انگیز
می‌شود صندلی را زیر پایم بزنی
از رگ شکسته رهام کنی
شوخی ندارم
وقتی می‌گویم کلماتم پر پر
و رویاها
چاله تازه گورستانم شده‌اند
تو را به جان جعدهایت که دلم را شوخ می‌کنی
به آخر این خواب
نوزادی عطا کن
نه مثل مسیح
و صورتش که برای سیلی
شبیه سیاهی چشمی
که دورش از همان جعدها
بوی تنش کمی بی‌شباهت نباشد
به این همه تو
و با اندازه کوتاه سیگار
دود نشود
تاج خارم را پرت می‌کنم
برای دختری
که دم بخت‌هاش کمی شور می‌زند هنوز!.
 

(۶)
این تفنگ‌ها
گلویشان گیر کرده پیش شلیک‌های تو
کوچه‌های تهران باروت نم کشیده
بیا کنار من
پادگان‌ها سکوت ما را
نشانه رفته‌اند امروز
 

(۷)
می‌خواهم شال مردانه‌ای ببافم
چه رنگی خوب است
شاید هم لیلای تیره دوست نداری
روی نینوای پوستم دست بکش
چیزی بگو
وگرنه وبالت گردنت می‌تابد
گیسی که پیچ می‌بافم
یا
روشن نیست
شب را تاب آورده که روی پرچین
صدا بسپرد به صبح
شبیه صورت تو.
 

(۸)
در گلویم گرفته بود
با صداهای دیگر
پراکنده از بیرون
غبار کلمات از کرانه شنیدارم
چیزی بین فهم و کرختی
لنگ می‌زد خون از قلب به غشاء خاکستری
کند مکدر گیج
خلاصه‌ای از حرف‌ها
جویده بر زبان، سینه‌خیز
گل برگ بیچاره در ظرفی از عسل
همیشه این چای
آن شراب نخستین است
گربه‌های خیابان
و باد
که درها را پشت سر می‌بندد
در کوچه با من وزید
از کنار بوسه‌ای بر کرانه‌ها و تو.
 

(۹)
بیش از هزار و چندی دوام آورده
بغداد
شهری که خون بالا می‌آورد
نمی‌میرد
و خواب از سرش پریده
شلیک پیدا می‌کنم از بلندی‌هایی که نیست
فرانکشتاین راه می‌رود و تکه‌پاره‌های تنم را جمع می‌کند
تکه تکه‌های تو را به من چسبانده
و ترس در جوارح بی‌شماری می‌موید
از چشم‌های من تا زبان او
خون، دهان به دهان می‌چرخد
می‌کشد
مای بیگانه‌تر را تنی می‌کند
شهر از تراوش عسل می‌ریزد روی گیسویم
بیخ گوش امیران یله داده‌ام
پســتانم در دهان نوزاد عقرب‌ها
ننوهای تابستانی پر از سربازان ضد حمله است
از حمل هر چیزی عاجزم
و مورچگان، تنهایی‌ام را می‌برند کناره‌های کارائیب
قصه‌هایم از دهانم افتاده و سر فرمانده روی بازویم
با سلاح سرد و گرمی چشیده
اسیران راه می‌روند
منتظرند معجزه‌ای مثل زنبق از پر شال زنی سطرهای داوودی بخواند
خنده، صدای بلندی‌ست
گریه گاهی می‌گیرد گاهی شیون
زن، مادر است
سرباز، خسته
مرده‌ها چیزی شبیه خودشان
زمین ترومای تجاوز دارد
فکرم مثل مغز مرغابی منتظر شلیک خوشباشی‌ست
دست‌های ما از هم لیز می‌خورد
تن کیست که از لاشه‌ام جدا مانده
خبرنگار بلوند ناراحتی ابراز می‌کند
و جذابیت جنسی‌اش
برجسته می‌شود روی ال سی دی
دوربین‌ها مدام تکرارش می‌کنند
هیچ کس نام مردگان را نمی‌داند
مهم این است جریحه‌دار شویم
گاهی هم ناله
جنگ شوخی کشداری شده
که همه چیز را مقطوع می‌کند
لای نسوجی که بخیه می‌خورد
روی جوخه مورچه‌های سرخ، بومی آمریکا
لابه‌لای گویندگان خبرهای سراسری، ساعات مقرری
هم‌خونیم، از تن هم جاری می‌شویم
چیزی در انسداد عروق‌مان شکل گرفته
از جنس ما  که بر ما فرمان می‌راند
آتش
رگبار
به مردگان بیشتری نیاز دارد اتحادیه اروپا
خاور بزرگی، دور یا نزدیک جاده‌ها سیم بگسلش بریده
دره‌های هندوکش را درگیر کرده
زاگرس را کناره‌های سنجار
دختران ایزدی در شنگال
جغرافیایی در پیش است شهرزاد
با چشمان شب زده
تو را دوست دارم و تنت را و جلوه‌های ویژه‌ای که روی پرده‌ها از تو دیده‌ام
دستم به دامنی که آلوده است نمی‌رسد
نمی‌رسی
باید این بحران را به رسمیت بشناسم
تصویرت را چال کنم
قسم به تو
که نیاز بیشتری داری
به من و قلم...                     
 

(۱۰)
گریه‌اش گرفته زمین
حتا پرنده دودی
انحنای زمان خم شده در اقصا، می‌لرزد خط استوا
و سیاست، مذکر بی‌قواره‌اب وبال گردن ما
از تاریخ خون
از سطرهای شفاهی جنون
تو بگو
من آزادیخواه ولگردی می‌شوم دور دنیا.
 

(۱۱)
من هم می‌توانست همین زنی باشد که لاشه
کنار ساحل لبنان و مدیترانه و هر جا
همین زنی که به نام زندگی مرده‌اش پیدا
خیالت راحت، اینطوری گم می‌شدم برای آزادی، می‌شد؟
به نام آرامش
برای نان صبح و سقف خوابیدن
خندیدن توی پیاده‌روهایت که داعش ندارد
خنجری که سرش به رسمی دیرینه کج است، ندارد
که از حلقوم نسل‌ها کشیده‌اند بیرون تا فرو کنند مدام، ندارد
فرو فروتر
تا آن جا که جا دارد
من هم می‌توانست همین مردگانی باشد که دریا داده به خشکی
تن‌های تنهایی که احتمالا رویاشان زیادی می‌کرده
و توی سرشان خبرها بوده
مثل سر من، مثل دل من
دست بردار از نقش این قایق که نمی‌رسد
مثل نجات به غریقم دست بده
من به ساحل می‌رسم
مرده یا زنده
تنم، روی دست‌های تو خاک می‌شوم
 

(۱۲)
از توقف بی‌وقفه کلمات می‌ریزم
توی خواب‌های خودم غریبه‌ام
و این پاره‌های پرت و پلا
کاش خیالی همراهی‌ام می‌کرد
تا سراشیبی گوری بر هلال ماه
تا پرت شدن توی سیاه‌چاله‌ها
با زوزه ابدیت
از روزنه‌هایی که نام دانشمندی بر آن‌ها نیست

زیر زبان سکته قرص می‌گذارند
لهجه‌اش برای همین لنگ می‌زند
باید بگذاریم کمی در جا بایستد قلب ساده
خسته می‌دود، تنگ می‌شود
و عروقش از سر تنهایی تپق می‌زند زیر گلو

بهتر است کپرنیک درمانده را دور بزنم
و چرخش مدارها را به نام تو ثبت کنم
ثانیه‌ها پشت سرم می‌دوند
گفته‌اند یک بار برای همیشه زندگی می‌کنیم
تداخل دایره‌ها مماس‌هامان را رویایی می‌کند
از میدان جاذبه‌ات جا نمی‌زنم.
 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.vaznedonya.ir
www.hoozoor.com
@Adabiyat_Moaser_IRAN
@kaboutar_arshadii
@kaboutar.arshadi
@Astrakancafe
و...
 

  • لیلا طیبی
۰۴
مرداد

بانو "اکرم م.جعفری"، فرزند "غلامحسین"، متخلص به "آوام"، شاعر و گوینده‌ی لرستانی، زاده‌ی سال ۱۳۴۵ خورشیدی، در خیابان سعدی شهر بروجرد است. 

 

 

اکرم م.جعفری

بانو "اکرم م.جعفری"، فرزند "غلامحسین"، متخلص به "آوام"، شاعر
و گوینده‌ی لرستانی، زاده‌ی سال ۱۳۴۵ خورشیدی، در خیابان سعدی شهر بروجرد است. 
ایشان تحصیلات ابتدایی را در دبستان ادب و متوسطه را در دبیرستان خیابان خرم به‌پایان رسانید.
وی از سال ۱۳۹۶ به سرودن شعر پرداخت و در زمینه‌ی شعر سپید و گاهی شعر کلاسیک فعالیت دارد.

 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
روز بیدار شد و چشم ِ فلک بی‌قرار شد
سهم من امروز هم، در غبار شد
ابر پوشید سرتاسر ِ شهر را
زمین امروز هم، خارج از مدار شد
کوچ می‌کنم از نامهربانان روزی
بودنم در این شهر بی‌اعتبار شد
چشمان به راه خشک و راه بی‌انتها
گرچه نسیب م از نگاه ، انتظار شد
شاید رسد، فاصله‌ها به یک وجب
مادرم می‌گفت: کفش‌هایت دوباره سوار شد
تمکین غم می‌کنم در نگاه ِ روزگار
تقدیر ِ غم در تن ِ نیمه جان احتضار شد
کجاست "آوام" تن به چه تقدیر می‌دهد
گرچه جبر است، دل آتش به اختیار شد.

(۲)
شب بود و انهدام ِ روز
سوز بود و سکوت ِ ساز
قیل و قال ِ خاکستر ِ زیر آتش
می‌بُرد
پریسکه‌ها تا قهقرا
ماندم
در انتهای راه
خاکستری شد ماه
حتا...
خدا، خدا.

(۳)
شعر نمی‌شود
کاغذ ِ سپید
خوشه‌چینی می‌کند
واژه‌های سرگردان را
غُل‌غُل می‌کند
در دیگ ِ افکار
واژه‌های نارس...

(۴)
کمی سپید می‌شوم
مرا ببخش
میان ِ گلایه
کمی سرخ می‌شوم

زیر اشک آسمان
بدون چتر
بار بر پیکر خسته می‌نهم

بوی نا گرفته‌اند
دردهای کهنه
چشم‌های خسته
رنگ خواب گرفته‌اند.

(۵)
جا گذاشتم
کفش‌هایم را
در پای روزگار
پاورچین؛ پاورچین
دور می‌شوم
از نگاه ِ روزگار.
 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.shereno.com
@Ahmadmoattari
و...

  • لیلا طیبی
۰۲
مرداد

ماهنامه ادبی رها منتشر شد


جدیدترین شماره‌ی ماهنامه‌ی ادبی، هنری و فرهنگی رها، با بررسی پرونده‌ی ادبی استاد "حیاتقلی فرخ‌منش"، شاعر و هنرمند خوزستانی، منتشر و در دسترس عموم قرار گرفت.

شماره‌ی چهارم از دوره‌ی جدید، انتشار ماهنامه‌ی ادبی رها، در ۱۳۷ صفحه، با سردبیری "زانا کوردستانی"، منتشر شد.

ماهنامه‌ی ادبی رها، با رویکرد انتشار آثار ادبی و هنری و فرهنگی، هنرمندان ایران و جهان در سه بخش ثابت شعر ایران، پرونده‌ی ادبی و شعر جهان و بخش‌های متغییر اخبار، نقد، داستان و بخش کتاب، فیلم و... هر ماه به صورت برخط و رایگان منتشر می‌شود.

در بخش شعر ایران این شماره، شعرهایی از: آرش پورعلیزاده، امید صباغ‌نو، جعفر درویشیان، رحیم عبدوس، اشکان پناهی، آتفه چهارمحالیان، رضا باب‌المراد، سولماز نصرآبادی، نوشین نوری، شهناز صمدی، شاهد سنقری، نصرت‌الله مسعودی، گویا فیروزکوهی، هستی جعفری، حمیدرضا شکارسری، مریم گمار، اکبر اکسیر، منوچهر آتشی، ماشااله عبدالمالکی، سهراب شهیدثالث، حیاتقلی فرخ‌منش، مهدی ناصری، منصور دولتی، نسترن خزائی، امین نبهان‌آبادی خسرجی، مهدی رضازاده، سیامک بهرام‌پرور، طاهره خنیا، ایمان آرمان‌فر، مهدی اخوان لنگرودی، رویا الفتی، منصور خورشیدی، رها فلاحی، لیلا طیبی، سیروس نوذری، زبیده حسینی، سپیده رشنو، افسانه واقعی، فخرالدین احمدی سوادکوهی، کوروش کرمپور، شهرام شیدایی، و زانا کوردستانی را می‌خوانیم.

در بخش شعر جهان نیز، شعرهایی از: ایلهان سامی چومک، خایمه سابینس، غسان کنفانی، دلسوز محمد، ازرا پاوند، جمال ثریا، الماس مصطفی، بوریس پاسترناگ، خوزه آنخل بالنته، یانیس ریتسوس، پری خیلانی، حنا عثمانی، اکتای رفعت، برایتن برایتن باخ، سعدی یوسف و شاذیه عشرتی گنجانده شده است.


لینک دانلود مستقیم:
https://uupload.ir/view/ماهنامه_رها_شماره_۴_تیر_ماه_۱۴۰۴_we1x.pdf/


و یا:

<a href="https://uupload.ir/view/ماهنامه_رها_شماره_۴_تیر_ماه_۱۴۰۴_we1x.pdf/" target="_blank"><img src="https://s6.uupload.ir/css/images/udl6.png" border="0" alt="دانلود فایل با لینک مستقیم" /></a>


#شبکه_خبری_رهانیوز
#رها_نیوز

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄


https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha

  • لیلا طیبی
۲۷
تیر

بانو "محترم خسروی"، شاعر، نویسنده، پژوهشگر و عضو کانون اهل قلم ایران، زاده‌ی سال ۱۳۴۴ خورشیدی، در شهر کامیاران و اکنون ساکن سنندج است.

 

محترم خسروی

 

بانو "محترم خسروی"، شاعر، نویسنده، پژوهشگر و عضو کانون اهل قلم ایران، زاده‌ی سال ۱۳۴۴ خورشیدی، در شهر کامیاران و اکنون ساکن سنندج است.
ایشان دارای مدرک تحصیلی دکترای معادل در رشته‌ی علوم تربیتی کودک و نوجوان است و عضو شورای تحقیقات آموزش و پرورش استان کردستان و مجری چند طرح پژوهشی در سطح استانی و کشوری با موضوعاتی در خصوص حقوق کودک، پیامدهای طلاق بر دانش‌آموزان و بررسی میزان مطالعات دانش‌آموزان روستایی و مهندسی اصلاحات در آموزش و پرورش نیز می‌باشند.
خانم خسروی، سردبیر مجله‌ی باران و چند نشریه‌ی دیگر در استان کردستان بودە و حدود ۱۵ مقاله از ایشان در زمینه‌های تربیتی، روانشناسی، ادبی و فرهنگی در مجلات و روزنامه‌های معتبر استانی و کشوری به چاپ رسیده است.
همچنین ایشان دارای رتبه‌ی برتر در کنگره‌ها و همایش‌های استانی، همچون کنگره‌ی بزرگداشت مقام مستوره اردلانی و همایش زنان نام‌آور و شاخص غرب کشور و معلمان نمونه استانی و کشوری نیز هست.
این بانوی فرهیخته، عضو گروه تالیف کتب درسی در دوره‌ی پیش دبستانی و هم چنین نهصت سوادآموزی نیز می‌باشند.
ایشان دبیر انجمن ادبی ئادان سنندج و نفر نخست زنان نویسنده در استان کردستان در سال ۱۳۹۵ خورشیدی می‌باشند.
مدیریت مدارس در مقاطع مختلف تحصیلی و مُدرس دوره‌های تربیت معلم و آموزش خانواده در سال‌های مختلف در استان کردستان، از دیگر سوابق ایشان می‌باشد.
 

◇ کتاب‌شناسی:
- بزرگ شهروند کوچک، نشر کورش تهران، چاپ اول ۱۳۸۹ و نشر کانی کتیب سنندج، چاپ دوم ۱۳۹۴
- راز تازه مانیِ رویاها، شعر نو، نشر ژیار سنندج، ۱۳۹۵
- نفیر ناگفته‌ها، شعر نو، نشر ژیار سنندج، چاپ اول ۱۳۹۵، چاپ دوم  ۱۳۹۸
- بریا لە ئەشکەوت هەر ناتایمە دەر، شعر کوتاه کُردی، نشر آراس سنندج، ۱۳۹۶
- دیدن تا دیدن، روانشناسی پرورش بینش هنری در کودک و نوجوان، نشر کانی کتیب سنندج، ۱۳۹۶
- والدین توانمند، سّبک‌های فرزند پروری، نشر معلم سنندج، ۱۳۹۵
- با هه‌لگیره ته‌نیایی، شعر کردی
- همکار در گروه تالیف مجموعه ۶ جلدی کتاب آموزشی شکوفه‌ها در دوره‌ی پیش‌دبستان استان کردستان (نویسنده ۱۸ داستان)، چاپ متعدد در دهه‌ی ۸۰
- شعرهای بارون زده (کتاب شعر مشترک)
- برای تو می‌نویسم (کتاب شعر الکترونیکی)
و...
 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی

 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

 

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
@Motaharisenaplib
و...
 

  • لیلا طیبی
۲۵
تیر

مهربانو "شاذیه عشرتی"، فرزند "حاجی عبدالرازق"، شاعر و فعال فرهنگی افغان، زاده‌ی سال ۱۳۴۵ خورشیدی (۱۹۶۶ میلادی)، در دهکده­‌ی عشرت ولایت غزنی و اکنون در کشور دانمارک زندگی می­‌کند.

 

شاذیه عشرتی 


مهربانو "شاذیه عشرتی"، فرزند "حاجی عبدالرازق"، شاعر و فعال فرهنگی افغان، زاده‌ی سال ۱۳۴۵ خورشیدی (۱۹۶۶ میلادی)، در دهکده­‌ی عشرت ولایت غزنی و اکنون در کشور دانمارک زندگی می­‌کند.
او فارغ التحصیل صنف دوازده­‌هم لیسه جهان­‌ملکه ولایت غزنی بوده و تحصیلات عالی خود را در رشته‌ی پرستاری در کشور دانمارک به اتمام رسانده است.
وی، از سال ۲۰۱۸ میلادی، و به تشویق شادروان استاد "محمد اکبر سنا"  به سرودن شعر روی آورد و سروده­‌هایش بیش­تر در اوزان کلاسیک
مانند دوبیتی، رباعی، غزل و چهارپاره بوده و در بخش شعر سپید نیز طبع­ آزمایی نموده‌ است. 
تعدادی از اشعارش در مجلات "صور خیال"، "جریده مهاجر" و کتاب‌های "سپیدار" و جلد دوم "غزل­ گستران سبزمنش" چاپ و منتشر شده است.
همچنین ایشان کتابی با عنوان "جنگل هم ترانه می­‌خواند" شامل ۱۱۶ قطعه از اشعترش را چاپ و منتشر کرده است.

 


◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
عطر گلزار چمن پر پر پروانه چه شد 
رقص مرغان هوا دور و بر لانه چه شد 
زیب هر خانه ما بود وفا، ساغر عشق
سفره گرم و لب نان غریبانه چه شد
شهر ما خانه‌ی ما بود نه اغیار در آن
فرق خود را نتوانیم ز بیگانه، چه شد
قاتلان خود شده‌اند قاضى دیوان جزا
حاصل ظلم ستم اُلچک و زولانه چه شد
بوی خون می‌رسد از دامن گلخانه ما 
آن همه شور و شعف شوکت شاهانه چه شد
اجنبى در نظرم می‌رسد آن حاکم شهر
بازگو کابل من صاحب این خانه چه شد!؟

 

(۲)
از رنگ دل‌انگیز خزان محو خیالم
رقصیدن هر شاخه تماشای جنان است
ای سر به کف عشق، که در راه بهاران
این سوختن و ساختنت راحت جان است
پاییز نمادی است، وفا سر به گریبان 
یعنی که ز جانش شده جانی دگر آباد 
باید بنویسند به تقویم زمانش
گز خون خزان است، چمن مشعله و شاد
غمیازه چرا بر در امید کشیدن 
ما را که صبا گل به سری خار تماشاست
زان دامن چیندار گلستان محبت
دریای پُر از عطر چمنزار تماشاست
دستی که به ما پنجره عشق بکشاید
از پیکر احساس زمان دور کجا شد
از ساحل چشمی که بریزد نم حسرت
بر دامن رحمان خدا، کور کجا شد
هنگام خداحافظ و با گفتن پدرود
پاییز دگر رفت دو دستی به دعا شد
تا آمدنش چشم غزل بر سر راهش
شاید که خزان سال دگر نوبت ما شد.

 

(۳)
این روزها هوای تو است و خیال تو
آی آنکه بی‌خیال منی «خوش به حال تو»
ما را اگر نفس به غمی‌ می‌رسد چه باک
خوش بگذرد به هر نفسی ماه و سال تو
شاید نبود قسمت ما را نشاط عمر
گر بود، هر چه سهمیه‌ام بود مال تو
هر چند رفته رفته فراموش می‌شوم
کاری کند خدا که بی‌افتم به جال تو
خوش باورم چقدر به این گفته‌ها هنوز
در قهوه سر‌ براه شدن بود، فال تو
چیزی برای سبزی عمرم بکار نیست
ما سبز می‌شویم به شوق جمال تو
زیر و زبر شدم که بفهمم گناه خویش
عقلم بگفت: قد نکشیدم، حلال تو
احساس می‌کنم که دلم تنگ گشته‌ است
شاید که لال و گنگ نباشد سوال تو.

 

(۴)
از دیده شدی پنهان ای آزادی 
هستی تو به هم‌چون جان ای آزادی
خورشید جهان بی تو روشن نبود
تابنده‌تری، از آن ای آزادی

 

(۵)
چون شاخ گل ماه حمل می‌مانی
گل‌واژه‌ی هر بیت و غزل می‌مانی
تو سمبل آزادی عشقم گشتی
در کام دلم هم‌چو عسل می‌مانی

 

(۶)
با شام نفس‌های غمم در‌گیرم
در پای هوس‌های دلم زنجیرم
پرواز خیالم به سر بام تو است
ای یار بمان ورنه به یادت پیرم

 

(۷)
با آمدنت بوی بهاران آید 
در باغ خزانم، نم باران آید
قد می‌کشد عشق تو به دامان دلم
چون لاله که در دشت و بیابان آید

 

(۸)
در دفتر شعر من صدا پنهان است
از سوز دلم چشم قلم گریان است
بس کلک خیال غصه‌ها می‌بافد
هر واژه به گفتار تبم لرزان است.

 


گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی

 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

 

سرچشمه‌ها
- رباعی­‌گستران سبزمنش(زندگی­‌نامه و نمونه­ های رباعی شصت عضوِ با افتخار بنیاد جهانی سبزمنش) جلد اول / مؤلف: بسم الله شریفی
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://www.sabzmanesh.net/profilegrid_blogs
https://jameghor.com/author/sashrati/?id=6539
و...

 

 

  • لیلا طیبی
۲۴
تیر

خانم "افسانه واقعی"، شاعر اهل استان فارس، زاده‌ی روز یکشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۶۰ خورشیدی، در شیراز است.

 

افسانه واقعی

خانم "افسانه واقعی"، شاعر اهل استان فارس، زاده‌ی روز یکشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۶۰ خورشیدی، در شیراز است.

 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[بال عشق]
آمدی، گل در وجودم زاده شد
برگ برگِ خاطرم، افتاده شد
کوچ کردی مدتی از بزم عشق
باز قلبت، راهی این جاده شد
با تبسم، بوسه‌ها بر لب زدی
نبض و گرمای تنت سجاده شد
پیش چشمم باز هم، عاشق شدی
عشق در بطن دلت، آماده شد
من به خلوتگاه چشمت، ساکنم
این پیام از من به قلبت، داده شد
بی‌تو پوچم، ای نگاهت زندگی
روز و شب سمت نیازم، باده شد
ذره ذره، غرق گشتم در جنون
حالیا، دیوانگی هم، ساده شد
گشته زندانی وجودم در قفس
با تو اما، بال عشق آزاده شد
آفتاب مشرق و مغرب کنون
هر دو با هم، بر زمین قلاده شد
کورس عشقت تا نهایت می‌رود
راز دل از عشق تو، بگشاده شد.


(۲)
از صدای تیشه‌ی بی‌وقفه‌ی فرهاد، می‌ترسم…
از سکوتی مانده در منشور یک فریاد، می‌ترسم
طالعم خاموش و از رنگ و لعاب شاد، می‌ترسم
خانه‌ام در بیستونِ شهرِ شیرین است و هر لحظه
از صدای تیشه‌ی بی‌وقفه‌ی فرهاد، می‌ترسم
حجم سنگینی به روی سینه‌ام بی‌پرده می‌تازد
وسعتم گم می‌شود، در بُهتِ این ابعاد، می‌ترسم
حس بدخیمی از آشوبی سراسر گنگ و نامفهوم
خنجری بر سینه‌ام کوبیده، از بیداد، می‌ترسم
خاطرم آشفته و حالم پریشان، روزگارم تلخ
از نگاه نا نجیبِ تک تکِ افراد، می‌ترسم
آهوی طبعم رمیده، در میان گله‌ی گرگان
از کمین‌گاه و شکار و دام و هر صیاد، می‌ترسم
آب و آتش، تلخ و شیرین، گاه بودن یا نبودن
از هجوم سیل مجهولات، یا اضداد، می‌ترسم
شد به نامم این وجود سخت، در جسمی چکیده
با نگاهی منزجر، بر ثبت این اسناد، می‌ترسم
چرخش ماه و زمین و مهر، عمری را به سر برده
از هزار و سیصد و… این بازی اعداد، می‌ترسم.


(۳)
ناگهان فریاد زد بیگانه‌ای
عشق خاکستر کند، کاشانه‌ای
رخنه بر دل تا کند، غوغا شود
بعد مجنون می‌کند، فرزانه‌ای
آتش سوزان می‌افروزد به جان
اشک دائم می‌چکد، بر چانه‌ای
عشق یک خواب و خیال واهی است
مشتِ محکم، دردِ بیرحمانه‌ای
عشق با شمع و شبِ ما جور نیست
بت شده، بی‌شک به هر بتخانه‌ای
عشق تزویر و ریایی بیش نیست
چون حدیثِ تلخِ نامردانه‌ای
عشق در تفسیرِ خود، هیهات کرد
خاک شد در جسم هر، افسانه‌ای
چرخِ این دنیا بچرخد روز و شب
له شود احساس، بر دندانه‌ای
از تو دزدد زندگی، در یک کلام
این صنم سوزاند، هر بت‌خانه‌ای.


(۴)
دختری از جنس بارانم
زاده ی اوج زمستانم
خورده‌ام با برف و یخ پیوند
گیسوانم دسته‌ای چون ابر بارنده
ذره‌ای از سیل طغیانم
قامتی سرکش‌تر از طوفان
من تمام سادگی‌هایم همه
از باد و از آب است
در این دنیای پوشالی
به وقت غم مه آلودم
به وقت شادی و خنده
گهی آتش، گهی رودم
تنم را با تگرگ روزگاران
می‌کنم پنهان
به زیر بار بد خیم حوادث
می‌کنم عصیان
نه بر دل ترسی و ضعفی
مثال شیرِ غرّانم
منم پر جوش و بارانی
نی‌ام آرام، خروشانم
همیشه پر شرر از عشق
پر از احساس‌های ناب
شمیم و عطر بهمن ماه
همان دخت زمستانم
منم افسانه‌ی باران.


(۵)
مرا خاموش می‌خواهی
مرا بیهوش می‌خواهی
مرا همچون اسیری در پی آغوش می‌خواهی
گهرهای دلم را تک تک از شاخه جدا کردم
بریدم از همه دنیا
مرا اینگونه می‌خواهی؟
نمی‌خواهم دگر با تو اسیر و دربه‌در باشم
مرا محدود می‌خواهی
نمی‌خواهم دگر اینگونه بودن را
مرا با ضربه‌ی عشقت
چرا مخدوش می‌خواهی؟
شدی از دل کلافه می‌زنی سر بر در و دیوار
در این فکر پر از فریاد
مرا مغشوش می‌خواهی؟
گلایه از شب آشوب قلبت نیست ای عاشق
مرا یاری رسان رد شو
گذر کن از همه عشقت
شبیه کاغذی زردم
مرا منقوش می‌خواهی؟
شکستی بال پروازم که مهمان قفس باشم
در این عمر به سر رفته
مرا مدهوش می‌خواهی؟

 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی

 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

 

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.bargegolenaz.persianblog.ir 
www.bargegolenaz.loxtarin.com
www.ganjineadabiat.blogfa.com
www.shereno.com
و...

 

 

  • لیلا طیبی
۲۳
تیر

خانم "سپیده رشنو"، نویسنده و شاعر لرستانی، زاده‌ی ۲۹ مهر ماه ۱۳۷۳ خورشیدی، در خرم‌آباد است.

 

سپیده رشنو

خانم "سپیده رشنو"، نویسنده و شاعر لرستانی، زاده‌ی ۲۹ مهر ماه ۱۳۷۳ خورشیدی، در خرم‌آباد است.
او در فهرست ۱۰۰ زن تأثیرگذار سال ۲۰۲۳ میلادی، شبکه‌ی جهانی بی‌بی‌سی قرار گرفت.
وی دانشجوی مقطع کارشناسی دانشگاه الزهرا در رشته‌ی نقاشی بود، که اردیبهشت ۱۴۰۲ خورشیدی، از ادامه‌ی تحصیل محروم شد.
وی در تاریخ ۲۳ خرداد ۱۴۰۲ خورشیدی، در اینستاگرام، کتاب شعر منتشر شده‌اش را معرفی کرد. این کتاب با عنوان «درخت نام اوست» توسط انتشارات سرزمین اهورایی در سال ۱۴۰۱ منتشر شد. انتشارات سرزمین اهورایی مهر ۱۴۰۲ در اینستاگرام اعلام کرد که کتاب به چاپ هشتم رسیده است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[اسب]
ما زنان تیزپا، با ترانه‌هامان
از تمام شهرها، ظلم و بر کنیم
تازیانه‌ها را، از تمام تن‌ها
برکشیم و از جا، زخم و بر کنیم
بر تمام چوب‌ها، پارچه‌های جور را
شعله می‌کشیم و ترسو خط زنیم
اسب و سرکشیم ما، اسب و سرکشیم ما
اسب و سرکشیم ما، اسب و سرکشیم
کودکان‌مان را، برکمر بندیم و با
قصه‌ی رهایی، به خواب می‌بریم
گیسوان‌مان را، چون سیاهِ شب‌ها
سربلند و زیبا، شانه‌ می‌کنیم.
بر تمام دارها، با دو پای کوبان
رقص زندگی را، دوره می‌کنیم.  
اسب و سرکشیم ما، اسب و سر کشیم ما
اسب و سرکشیم ما، اسب و سرکشیم.

(۲)
[زنی بخار شد]
بر پوستِ خورشید نسوخته‌ بود آن دست
چُنان که از لمسِ تنش
بیچارگانِ سرانگشت نمی‌دانستند
در آبیِ آن رگ‌های گرم
خونِ هزار تابستان است
آغوشِ تَر بر او گذشت
مانده استخوان‌ها بر سفیدِ خاک،
بر ملحفه‌های سرد
خبر پیچیده در شهر
زنی بخار شد، زنی
سرانگشتانه بخار شد
 

(۳)
دهانِ گمشده بر پوست
زنی بود.
بر تنش،
بنفشه‌های کبود می‌کاشت
بر آن تن، که وطن بود.

(۴)
درخت هیئتی در سینه‌ی کوچک او بود
پرنده هر وقت که می‌خواست
تمامش را نفس می‌کشید
هزار دمِ بی بازدم
با هزار برگ در سینه
درخت به تنگنا نمی‌رسید.

(۵)
تمام خطوط درخت
برایش آغوش بود
پرنده دوست داشت
با تمام شاخه‌های خشک و کوچک جهان
هزار هزار لانه زیر پوستش داشته باشد.
 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://t.me/sepideh_rashnu
www.radiozamaneh.com
www.vaznedonya.ir
www.iranketab.ir
@Adabiyat_Moaser_IRAN
و...

  • لیلا طیبی