سعدی گل بیانی
آقای "سعدی گلبیانی"، شاعر، نویسنده، منتقد ادبی و مترجم مازندرانی، زادهی تیر ماه ۱۳۵۷ خورشیدی، در قائمشهر میباشد.
سعدی گلبیانی
آقای "سعدی گلبیانی"، شاعر، نویسنده، منتقد ادبی و مترجم مازندرانی، زادهی تیر ماه ۱۳۵۷ خورشیدی، در قائمشهر میباشد.
وی دانشآموختهی ادبیات انگلیسی است، و فعالیت حرفهایاش را در عرصهی شعر و نقد ادبی از کارگاه زندهیاد "منوچهر آتشی"، در موسسهی کارنامه و سپس با جلسات "حافظ موسوی" آغاز کرد. او همچنین از مؤسسین سایت وازنا بوده و در پانزده سال اخیر با مجلات و روزنامههای متعدد همکاری کرده است.
از او چند دفتر شعر منتشر شده است، از جمله:
- نی زن، جذامی و باد
- برگهای بیعشوهی ختمی
- مدارک جعلی
- به میچکا که روز و شبها پشت پنجرهام بود
و...
دفتر شعر «مدارک جعلی» جزو برگزیدگان نخستین دورهی جایزهی شعر شاملو در سال ۱۳۹۴ بود.
گلبیانی در ترجمهی شعر نیز دستی دارد و در این حوزه، کتاب «مرثیه برای پدرم و شعرهای دیگر» گزیدهی شعرهای "مارک استرند"، به ترجمهی او منتشر شده است. همچنین کتاب «گرسنگی کشیده» اثر "دان دلیلو" دیگر کتاب ترجمه شده از سوی اوست، که چاپ و منتشر شده است.
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
◇ نمونهی شعر:
(۱)
["آرامش روح سرآغاز آن نخستین سایهای است، که شامگاه میافکند" (غروب بتان، نیچه)]
ماه، ماه نارنجی
کمانش پوشال سقف را میسایید
از مهتابی خم شده بودی
چون شب بر بهار و پاشویهی حوض
از سایهروشن حیاط و لولای چوب
باد در بوتههای تمشک
لانهی شب را
سبز و سیاه میزد
ماه، ماه نارنجی
از دوخت لباست میتابید به چهرهی من
همه چیزم پارچهی تو میشد
دستهایت شکل دستهای من
شکل یک تعارف سپید
در آغوش کشیدنِ خلاء
چمبره زدن دور کمرگاهی مقدس
و پاهایت شبیه من بود
وقتی که راه میرفتی زیر نعل درگاه، زیر اشکوب
وقتی که الههی باستانی صندلیهایی
وقتی که دکمههایت را باز میکرد
در حوضهای یک معماری از دستشده محو شوی
وقتی که دکمههایت را میبست
و چشمهایت به خاطرهی چشمهایت بدل میشد
تنها به خاطر یک کلمه
تنها به خاطر رویایی واقعی
تنها به خاطر گلی که اعصار را معطر
تنها به خاطر برهوتِ پس از انسان
و خیال مفهومی انسانی که در بیابانی بینام
در اندام یک مقبرهی فرسوده چون بادی دردناک
میپیچید
تنها به خاطرِ زانوهای انسان
وقتی به خاک میافتاد
و در گوشهی چشماش نام انسانی دیگر میدرخشید
چنانکه ماه، ماه نارنجی
از میان ابرها
اشکال مقوایی شب را سپید میزد
و هستی که کبود بود هنوز
و اشیای زندگی که نامعلوم در نور آن ماه
ماه نارنجی
چون اقیانوسی سپید از بالای فاصله
ماه، ماه نارنجی
وقتی از پلکانی موهوم بالا میرفتی
وقتی که ساعتها کوله را پی فقدانی بینام میگشتی
از نردههای ایوان
همچنان
فارغ از فهم زیبایی
پایین را میپایید.
(۲)
انگشتهای روی میزت
روی میز نبوده است هرگز
و میان لباسها و تنت فاصلهی بزرگی است
عرصهای که ارابههای جنگها میگذرند
و منجیقهای آتش و خون درخشانش
تاریخ ریخته است
و میان چشمهای تو و گلهای مدور پیراهن
با رنگهای ناشناس ناقوساش
با زنگهای پوستاش برهنه
دور است
تو دور خواهی بود از میلههایت
(۳)
[تلویزیون]
هی تو که اژدها بر سکههای زر خیمه زدهای
شتران راهوار سر در آبخورها فرو کشیده بودند
آنگاه بود که جوان و به سرزمین رویا برویم
بلکه در برابر آن رانهای خوش تراش
که پرترهی زارعی در بادهای چشمش
نقش داشت
و انگشتانش بر نتهای نوایی سبز
برهنه میشدند
زانو زنیم
و قلب لرزان دیگری را
چنان ستایش کنیم
که آفتاب از چشمهای ما طلوع کند
و در مه بیرنگ پگاهان
خلخالهای رقصندهاش
به پرواز در آیند
و زندگی
در سجاوندی یاسهای شبنشین
بپیچد با الفبای نامحدود ذهن ما
هی تو که آن زن را حذف کردی
از تصویر نسل ما
تا در سکوت شکست به چای صبحانه خیره باشیم
در سکوت شکست
صورتهایمان در تهریش دانشگاه زبر شود
در سکوت شکست
دست بشوییم در توالتهای بین راه سلفچگان
انگار صورتهایی بیچهره از شیارهای خاکآلود
به هم برسیم
در سرعت بیوقار یک هستی دیجیتال
و با نام کوتاه نیزهای قدیم بر گرده
با صورتهای بیچهره
به پرسههای بیانجام شهر رویم
هی تو که کسان ما به غربت رفتند
و لوازم مربوط به حفظ خاطره را
در چمدانهایی با وزن محدود بردند
و اضافه بارشان
خطوط رنجبار چهره بود که جا ماند
و سندهای بلیغ یک دوران بود
هی تو با شبکههای مسخ شدهی تماشاگر
چرا چهرههای محبوب را حذف کردی
از امکان تصاویر ذهن ما؟
هی اژدها که سرعت از کمرگاه زورگوی تو
پخش میشد در طنین به هم خوردن سکههای طلا
و سرعت از انتقال آن احساس ستمگر
از فرستندههای تو
پخش میشد در اشیای کند پستوهای اجارهای
و سرعت تو هر روز باز صورت ما را چهره تهی میخواست
و چهرههای ما را از یاد
و یاد را بر میداشت از قلبهای ما
با دو تیزی غولآسا
میگذاشت روی چرخ قاپوق شکنجهگاهی نامرئی
ای اسطوره طحال ما را از چنگک اعصار بیاویز
ای اسطوره تلواسههای علفزار را بیامرز
ای اسطوره آن ماه را از خلال شاخههای ابر به یاد آر
ای اسطوره آواز قهرمانان را
و آغوش پذیرندهی شادیها را
چون زیر پیراهنی کهنهای بر چنگک به یاد آر
ای اسطوره اتاقهای ما چون تپههایی تا دامنهی گنبد کبود
ای اسطوره ستارهها را از شولای سوراخ شب بر ما بچکان
ای اسطوره اشباحیم ما
به درهای اتاقهایی تبدیل شدیم
بسته در طی تیزرهای تبلیغات
ما را بگشای از هم.
(۴)
او وقتهایی که برادر بود
همچون دودکشی بیمصرف در تابستان
در رویا فرو میرفت
او وقتهایی که پدر بود
شبیه لکلکی که آشیانه بسازد
دودکشها را از رویا بیرون میآورد
او وقتهایی که کارمند بود
با هیزمهای ذهن
برای دودکش تنها
کلبه میساخت
او وقتهایی که شوهر بود
ترق ترق صدای سوختن هیزمها
از شومینهی چشمهایش
به گوش میرسید
او وقتی که مرد
همهی لکلکهای جهان
همهی دودکشهای جهان را
ترک گفتند.
(۵)
هر شب
دستهایم را میشویم
از بند رختتان آویزان میکنم
من شاعرم مرده شوری که در خشتک زندگی داد و قال میکند
چشمهایم را در جیب میگذارم
راستی جیبهای پارهام
چه شرمندهی گنجشکها است
شما سر میزتان خرده نان ندارید خانم؟
نمکیها در کوچهاند
رویشان آب که بریزی
خیلی شیرین میشوند.
هر شب در پارک
مهرههای گردنم را باز میکنم
کلهام را کنار آشغالها میگذارم
دندان موش مسواک میزنم
چراغ ماه خاموش میکنم
در لحاف سنگ
خاک بر سر میکشم
من خواب پرهای گردن یک فنچم
پرنده بازی
که حبس قناری میکشد
جای سیگار پرگار
قفس باز دانهای چند خانم؟
خروسخوانها
رفتگران خاموش
عارفانه بر سرم دست میکشند.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
سرچشمهها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.adabi-sut.blogfa.com
www.shamlouaward.org
www.cherouu.ir
www.piadero.ir
@Adabiyat_Moaser_IRAN
و...
- ۰۴/۰۵/۲۶