داستان کوتاه
شنبه, ۲۵ خرداد ۱۴۰۴، ۰۲:۴۰ ق.ظ
داستان کوتاه بلند شو خوابآلو!
توی رختخواب گرم و نرمش خوابیده بود. گاه و بیگاه این طرف و آن طرف وول میخورد و به بدنش کش و قوس میداد.
احساس میکرد که جای خوابش کوچک و تنگ شده است، شاید هم بدنش بزرگتر شده باشد.
یکی صدایش زد.
دوست نداشت از توی جایخوابش بیرون بیاید.
- بلند شو خوابآلو! وقتشه بیرون بزنی!
تکانی به خودش داد و با اعتراض گفت: اَه! حالا چه وقت بیرون اومدنه؟!
- اتفاقن همین حالا وقتشه! زود باش! بجنب!
- لطفن بزار چند روز دیگه بخوابم! الان هیچ حال ندارم.
- حال ندارم چیه؟! بلند شو! یاالله!
- خب لااقل یه روز دیگه!
- تو بگو یه ساعت! اصلن راه نداره! پا شو...
خورشید خانم آنقدر گفت و گفت و اصرار کرد، که کرم ابریشم از پیلهاش بیرون زد.
او دیگر کرم نبود، پروانهای زیبا و رنگین شده بود.
بالهایش را گشود و به پرواز در آمد.
#لیلا_طیبی
- ۰۴/۰۳/۲۵