محچد ورزیده
استاد "محمد ورزیده" متخلص به "رایان" شاعر ایرانی زادهی نخستین روز سال ۱۳۳۵ خورشیدی در شیراز است.
استاد "محمد ورزیده" متخلص به "رایان" شاعر ایرانی زادهی نخستین روز سال ۱۳۳۵ خورشیدی در شیراز است.
ایشان تا ششم قدیم تحصیل کردهاند و سرودن را ذاتی و خودجوش فرا گرفته است؛ و در کنار سرایش شعر به دکلمهی آنها هم میپردازد.
◇ ︎نمونهی شعر:
(۱)
اگه اون گرمای دستت مال من بود چی میشد
اگه اون چشمای مستت مال من بود چی میشد
شب یلدا میگرفتم فالی از خواجه راز
اگه اسمت هدیه تو فال من بود چی میشد
دیوونه، میکنه چشمات آدمو با یک نگاه
اگه اون چشمای تو دنبال من بود چی میشد
اونیکه همیشه تو رویاهای قشنگته، اون
اگه اون بخت طلا مثال من بود چی میشد
اونی که حسن و جمالش تو رو عاشق میکنه
اگه اون هنر توی جمال من بود چی میشد
بیت بیت غزلم شده سوال بیجواب
اگه یه جوابی به سوال من بود چی میشد
چه خیالای قشنگی تو سرم دور میزنه
اگه تو دنیای واقعی خیال من بود چی میشد.
(۲)
حکایتیست نگاهت، خودت نمیدانی
شراره میکشد و میدهد پریشانی
هوای هرچه ز دل میبرد بجز دیدن
اگر چه نیم نگاهی اگرچه پنهانی
نبرده هیچ نگاهی دلم به یک غمزه
بجز نگاه پر شرر تو، نگاه شیطانی
پر از پیام و پر از دعوت است در نگهم
پر از صلابت و شرم و، پر ز عریانی
هر آن نگاه که کردم به دیده مستت
تو گوئیا که شدم دعوت به مهمانی
چه جارها که دیدم، ندیدهام چون تو
کسی کند به نگاهش چنین چراغانی
قصیده گر بسرایم ز جلوه چشمت
نشایدم برسانم به بخش پایانی
کجا قصیده دهد جای وسعت دریا؟
نصیب میشود آخر فقط پشیمانی
چه بهتر آنکه نگویم ز وسعت دریا
خصوص همچو نگاهی غریب و طوفانی.
(۳)
طبع شعریست مرا گرچه ز سرگشتگیست
گاه چون راه فرار از غم و دلمردگیست
میبرد روح مرا همره خود تا افلاک
روح که روی زمین مظهر آوارگیست
پرنیان میشوم انگار سبکتر ز خیال
تجربه میشود آن حال که دلدادگیست
عشق بییار جفاکار تو گوئی دارم
رخوتی نیست به تن سرخوشی و تازگیست
خلق چون میشود از جانب حق شعر خوشی
روح پرواز کنان مظهر پروانگیست
جسم میماند و من میروم از بند زمین
گرچه این حال همان حالت دیوانگیست
گرچه فرزانه نشد هر که دو خط شعر سرود
بیگمان گام نخستین، به فرزانگیست
آنکه یکبار چو من گشته مسافر به حریم
خوب داند سفر عشق، به این سادگیست.
(۴)
من یک جهان رازم ولی بخشی ز من را دیدهای
من یک گلستانم تو یک تک شاخه از من چیدهای
پنهان شدی پیدا شدم مجنون شدی شیدا شدم
ما اول راهیم و تو پرونده را پیچیدهای
با یک طلوع بیغروب از من چه دیدی بیخبر
در باورت بنشسته که دنیای من را دیدهای
چشم بصیرت باز کن بشنو کلامم با دلت
چون غنچهام نشکفتهام ناگفتهام نشنیدهای
اما من از بازوی تو وزن تو را سنجیدهام
خشم تو میگوید به من چون کودکی ترسیدهای
هرگاه رویت پشت شد هر دم کلامت مشت شد
کو عشق کو مهر و وفا؟ گاهی ز خود پرسیدهای
خواندم سرود عشق را چون بلبلان در گوش تو
جای ترنم دم به دم در گوش من غریدهای
غران چو یک شیر ژیان سنگر گرفتی پشت آن
گاهی چو من تنها شدی؟ شب تا سحر نالیدهای؟
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
سرچشمهها
- مصاحبه نگارنده با شاعر.
https://www.instagram.com/mohamad.varzideh_rayan/
و...
- ۰۳/۱۱/۰۹