شارون اولدز
خانم "شارون اولدز" (به انگلیسی: Sharon Olds)، با نام "شارون استوارت کاب"، شاعر آمریکایی، زادهی ۱۹ نوامبر ۱۹۴۲میلادی، در سانفرانسیسکو است.
خانم "شارون اولدز" (به انگلیسی: Sharon Olds)، با نام "شارون استوارت کاب"، شاعر آمریکایی، زادهی ۱۹ نوامبر ۱۹۴۲میلادی، در سانفرانسیسکو است.
وی برندهی جوایزی همچون جایزهی پولیتزر برای شعر، جایزه تی.اس الیوت، جایزهی حلقه منتقدان کتاب ملی، کمک هزینهی گوگنهایم و جایزهی دستاورد ادبی «والاس استیونز» را از آکادمی شاعران آمریکا، شده است.
◇ کتابشناسی:
مردگان و زندگان (۱۹۸۳) - سلول زرین (۱۹۸۷) - نشانهای از زحل (۱۹۹۱) - پدر (۱۹۹۲) - سرچشمه (۱۹۹۹) - خیز گوزن و...
◇ نمونهی شعر:
(۱)
[دل نگرانی برای غریق]
ناگهان هیچکس نمیدانست کجایی
لباس سیاه شنای تو مثل علفهای دریا،
سر تراشیدهات، صاف مثل سر فک.
کسی مراقب بچههاست.
میآیم
تا لبهی آب،
حوله را
مثل شال زن بیوه میاندازم دور شانههایم.
هیچ کدام از شناگران آنی نیستند که باید.
بعضی بسیار کوتاه، بعضی سنگین، بعضی با صورت سه تیغه،
بالا میآیند،
آب
از روی شانههایشان پایین میریزد.
سنگهای کنار ساحل به سر آدمی میمانند
مارماهیها به پیراهنهای سیاه،
و من نمیتوانم پیدایت کنم.
شکمم میپیچد
انگار بخواهم آب شور بالا بیاورم،
وقتی
از بالای شنها میآید به سمت من
مردی که بسیار به تو میماند،
با ریشی درهم و روییده مثل علفها بر ماسههای ساحل،
با لباس شنای سیاهی شبیه صدفی خیس روی تناش.
نزدیک که می آید، میشود تو
یا بسیار شبیه تو.
وقتی کسی را از دست میدهی آن که باز میگردد
دیگر هرگز همانی نمیشود که بود.
----------
* مترجم: آزاده کامیار
(۲)
[مادر نو]
یک هفته پس از تولد کودکمان
مرا کنج اتاق مهمان گیر آوردی
و با هم در تخت فرو رفتیم.
تو مرا بوسیدی و بوسیدی، گره شل و سوزان شیر
در نوک پستان من باز شد،
پیراهنم خیس شد.
تمام این هفته بوی شیر میدادم
شیر تازه، ترش.
قلبم تند تند میزد:
میانم را چون پیراهنی دریده بود از هم تاج سر کودک،
بریده شدم بودم با چاقویی و دوخته شده بودم از نو،
بخیهها پوست تنم را میکشیدند
اولین بار که میشکنی نمیدانی
دوباره خوب خواهی شد، بهتر از قبل حتا.
دراز کشیده بودم در میان ترس و خون و شیر
و تو مرا بوسیدی و بوسیدی، لبهایت داغ بود و برجسته
مثل لبهای پسرکی نوجوان، آلت تو خشک و بزرگ،
تمام تو مهربان و نرم، بر من آویختی
بر آشیانه بخیهها،
بر شکافها و چاکها، با صبوری کسی که
جانوری زخمی را در میان جنگل یافته و با او مانده، تنها رهایش نکرده
تا وقتی دوباره کامل شود، تا وقتی که دوباره بتواند بدود.
----------
* مترجم: آزاده کامیار
(۳)
[شاید هم بدتان نیاید]
همچون دیگر دوقلوهای همسان، بهتر است بگویم
که در رسیدگی و برآمدشان از هم جدا میشوند
یکی شتابناک بر ابروان چروک میاندازد
و بر ذهن و زیرکی خویش می فشارد
دیگری در میان خالدانههای خود
در رؤیای شکارگری فلکی ترانه میخواند.
زمانی زاده شدند که سیزده ساله بودم.
به تدریج برآمدند تا میانهی صدر.
اکنون چهل بهار بالغ را با سخاوت پشت سر گذاشتهاند.
درونشانم و - به شکلی در زیرشان- با خود حملشان میکنم،
سالهای زیادی بدون آنها زیستم.
نمیتوانم بگویم که خودشان هستم،
اگرچه احساسشان به تقریب از آن من است،
بدانگونه و دانزمان که دیگری را دوست بدارم.
در نگاه من، هدیههایی [زیبایند]
که باید به دیگرانشان بدهم.
پسرانی را که گفته میشد ستایشگر مقولهی هستی خویشاند،
و برایشان میمردند، فراموش نکردهام،
و نیز مردان جوانی را که دوستشان داشتند -
انگار که خود بخواهم عاشقم شوند.
سراسر سال در پی شوهر جدا شدهام فریاد کشیدند
چون سیرنهای خوی کردهی صخرههای ساحلی [یونان به عصر خدایان]
برایش فریادها کشیدند و ترانهها خوانند،
باور نمیکنند که ترکشان کرده است،
در قاموسشان چنین نگنجیده؛
بدانها قول داده شده،
یعنی که رسماً قسم یاد کردهاند.
حالا، بیوههایم، دوقلوهایم را، گاهی، دمی
در دست میگیرم- آنها را که زمانی
هدیهای بودند مرا و سپس ما را -
چون کودکانی تشنهی انگیزش هیجان
که فراوان نیز مکیده میشدند.
و حالا دوباره همان فصل است،
و همان هفته که او ترکشان کرد، بینجوایی
دوباره در گوششان که: "منتظرم میمانید؟
همین جا تا سال دیگر؟ نه! به خدا میسپارمتان،
وداعتان میکنم برای همیشه،
و برای هیچ-ی به طول باقی عمر.
اما آنها زبان نمیفهمند، همچنان منتظرند.
خدای من، اینها کر و لالاند
حتی نمیدانند که میرایند –
شیرین است، حدس میزنم،
زیستن و دوباره زیستن
با موجوداتی که خبر از مرگ ندارند،
با موجوداتی که رنج را در نمییابند.
---------
* مترجم: فریبرز فرشیم
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
سرچشمهها
www.banvit.blogsky.com
www.sharonolds.net
www.poets.ir
www.isna.ir
و...
- ۰۳/۱۱/۰۳