میترا داودی نیا
استاد بانو "میترا داودینیا"، شاعر، ترانهسرا و نویسندهی خوزستانی، زادهی زمستان ۱۳۴۸ خورشیدی، در اهواز است.
میترا داودینیا، شاعر ناشی
استاد بانو "میترا داودینیا"، شاعر، ترانهسرا و نویسندهی خوزستانی، زادهی زمستان ۱۳۴۸ خورشیدی، در اهواز است.
ایشان که تا مقطع دیپلم درس خوانده، از کودکی شعر میسراید؛ و از سال ۱۳۷۷ عضو رسمی انجمن شیدای اهواز شد و از سالهای بعد عضو رسمی تمام انجمنهای شعر اهواز گشتند.
او بیشتر کار کلاسیک مخصوصا غزل و چهارپاره کار میکند و در چند کتاب مشترک با شاعران دیگر، شعرهایش چاپ و منتشر شده است.
وی که پدیدآورندهی کتاب "ابریترین احساس من" است، در همایشها و جشنوارههای مختلفی کسب عنوان و اعتبار کرده است.
مسئولیت صفحهی ادبی نشریهی اطلسیها بر عهدهی ایشان است.
◇ نمونهی شعر:
(۱)
[شاعر ناشی]
ای راوی منظومهی دل، شاعر ناشی
شعری نسرودی که دلم را نخراشی
چشمان اساطیری تو چشمهی جادوست
ای کاش به اندازهی یک جرعه نباشی
لبخند تو کانون زمین لرزهی عشق است
هر دم شدم از زلزلههایت متلاشی
این جذبهی چشمان تو مهتاب شبانهست
بد نیست به شبهای تنم نور بپاشی
پروندهی اخلالگریهام پر از توست
هر چند که میترسم از اینگونه حواشی
بیخانهترین آدم محدودهی عشقی
مردانه اگر قید دلم را زده باشی.
(۲)
عریانم و در خلوت خود، راز ندارم
در خلوت خود، حاشیه پرداز ندارم
میخواستم آکنده شوم از غزل، اما
یک واژهی رنگین غزلساز ندارم
گفتم که تو را معجزهی عشق بنامم
دیدم که توانایی اعجاز ندارم
دستی که نوازشگر احساس تو باشد
حسی که کند بغض تو را باز، ندارم
دلدادگیات را به صدایم، نده، ای دوست
من حنجرهای در خور آواز ندارم
بیهوده مدر پیلهی پروانگیام را
عمریست که من میل به پرواز ندارم
مرداد دلم شرجی و اسفند غباریست
چون آینهای جز شب اهواز ندارم.
(۳)
تا جاذبهی چشم تو مانند کمند است
این ساده دل عاشق من نیز به بند است
برهم زدهای خواب سراسیمهی شب را
ای ماه دو چشمان تو دلگرم کنندهست
یادآوری حادثهی اخم تو زیباست
لبخند تو شیرین! شکرین! بقچهی قند است
تو آینهی چشم پریهای زمینی
روحت که پریزادهی دائم گلهمند است
تو راز گل سرخ غزلهای بهاری
پاییز نگاهت به خدا عین گزند است
دلچسبترین معجزهی قرن جنونی
عاشق شدهای؟؟؟ بخت من این بار بلند است!!!
(۴)
پلک بگشا عزیزجان من
به جهانم خوش آمدی «ای جان»
پا بروی دو چشم من بگذار
جان فدایت عروسک «مرجان»
عشق یعنی صدای خندهی تو
عشق یعنی نگاه تو جانان
عشق یعنی نفس نفس با تو
بوسه بر روی ماه تو، جانان
تو نبودی غزل جهنم بود
واژهها بیدلیل میمردند
کلماتم شبیه ساعت درد
روی غم، ساده، چرخ میخوردند
به جهانم بهار نازل شد
عالمی ناز نوبرانه گرفت
آمدی واژههام رنگی شد
زندگی رنگ عاشقانه گرفت
خندهات را به باد هم نسپر
باد هم انقلاب خواهد کرد
کودتای نگاه زیبایت
یک جهان را مجاب خواهد کرد
خندهات مثل دانهی تسبیح
بر نگاهم سوار خواهد شد
تار و پودم شبیه دست دعا
به نگاهت دچار خواهد شد
من به چشمت دخیل میبندم
اشکهایم چه وقت نشناسند
لابهلای هزار توی بهشت
چشمهایم سفیر احساسند
جان فدایت، عزیز، جانانم!
من تو را روح عشق میدانم
دوستت دارم ای الههی عشق
تا ابد شاعر تو میمانم...
(۵)
تو در آیین زمان جنس وضوی سحری
نفس اعجاز غریبانهی نسلی دگری
روح هنگامهی جاری به تن واژهی خیس
نرمی مخمل باران به ردای بشری
حس پروانگیام تا به کجا محو تو شد
که پریگونه در آغوش زمان در سفری
با تو از عطر دعا چشم تری یافتهام
که از ادراک همه آینهها سادهتری
تو در این دایره ناگاهترین حادثهای
شاید از بغض سراسیمهی من بیخبری
آخرین عابر محدودهی هستی پس کی؟
عصر آدینه از این کوچهی ما میگذری؟
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
سرچشمهها
www.abritarin-ehsas.blogfa.com
www.abritarin-ehsas.blogfa.com
www.irafta.com
@mitra.davoodinia
و...
- ۰۳/۱۱/۰۲