لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

وبلاگ خصوصی انتشار نوشته ها و اشعار بانو
#لیلا_طیبی (رها)

بایگانی
آخرین مطالب

سپیده محسنی شاعر همدانی

سه شنبه, ۱ خرداد ۱۴۰۳، ۱۰:۴۷ ب.ظ

بانو "سپیده محسنی" (سپیدآ)، شاعر همدانی، متخلص به "س.م.نفس"، زاده‌ی سال ۱۳۵۹ خورشیدی در شهر همدان و اکنون ساکن عسلویه است. 

بانو "سپیده محسنی" (سپیدآ)، شاعر همدانی، متخلص به "س.م.نفس"، زاده‌ی سال ۱۳۵۹ خورشیدی در شهر همدان و اکنون ساکن عسلویه است. 


▪نمونه‌ی شعر:
(۱)
ابدیت، بین الی‌الابد دست‌هایت 
تا رستنگاهِ غصه‌های تنگ  
در تنگاتنگ گلو  
جمعه‌های ازلی بود 
و یک هفته از وفور خوشبختِ کوچه‌های تنت می‌گذشت  
که وادار کردی‌ام به گذار! 
به مشتاق در پیچاپیچ جاده‌های نارس 
و هق‌هق شانه‌های ناصبور
و ماشین، کال از دهان جاده افتاد. 
_تهران من را با تو ندید. 


(۲)
جمعه از دهان تقویم 
روز از ساعت هفتِ صبح 
و من از چشمان تو 
افتاد.
یک لایه بهت ضخیم و شورابه‌های اشک 
سهمی که برداشتم از خالی تو 
و یک هلال محو سرخ بر گوشه‌ی شال سبز به گاهِ
پاک کردن بوسه‌گاهم از گونه‌ات.
چه تنانه زن بودم در تنیدن
چه مردانه استوار بودی در بدرود.
آیا شنیده‌ای زنی حسادت کند به آچار؟
به تعمیرگاه؟ 
به ساعتی که هر روز هفت صبح ورود کسی را می‌بیند؟ 
ایستادم روبه‌روی تمام دوربین‌های مدار بسته‌ی جهان 
فریاد زدم با لبانی خاموش: «من همسری داشتم که سهم شما نبود!»...


(۳)
ما سی و چند ساله‌ایم 
و فرزندمان پنجاه سال دارد
در کوچه‌ها 
روسری از سرِ دخترهای نُه ساله می‌کِشد 
و توپ
به تخم چپ چشم‌های معلم می‌کوبد.
جنون بی‌اختیار را
از قزاق‌های قرمساقِ نژاد مادری
و از پدر
دنیای کوچک عمیق آرامش را
به میراث برده است.

- اینجای شعر ربطی به چشم‌های آستیگمات ندارد!
عینکم را وسط دفتر شعرت جا گذاشته است 
لیوانِ درِ ویسکی پلمپ 
که برای نوشیدنمان
به هیچ بالش یک نفره اشاره نکرد
بیا بنشین وسط سطر 
تا دورت لیمو بچیند 
بخندی
ردیف دندان‌های سفیدت
قافیه از چشم‌های سبز 
در زیر پوش رکابی سفید 
بدزدد
و من را شاعرِ "آفریقا" بخوانند.

- اینجای شعر ربطی به ته سیگارهای قرمز هم ندارد!
که از پله می‌افتند 
و مهمان مگس‌های ناخوانده می‌شود
بازوهای لخت زنی 
که همیشه می‌داند 
اتوبوس هم شکل عاشقانه‌ی پرواز است 
اگر فرودگاه
آغوش تو باشد.

  
 (۴)
باید راه دریا را ببندیم  
مثل دزدان دریایی 
بدزدمت 
و تو نقشه را از دیوار بکَنی 
در ساک دستی آبی رنگمان بگذاری
با هم به کویر بزنیم 
سالیست از شمال کوچ کرده‌ام
و دریای جنوب
خاکسترم را از کوزه‌های هگمتانه بیرون کشیده است 
سرت را به سرم بچسبان
سر به سر طعم نعنای تلخ از مغزم بپرد
دریا زده‌ام!
از کودتای گربه‌ها 
زیر آخرین درخت لیموی جهان بگو 
قهوه روی عرشه‌ی الوند 
مستم نمی‌کند.


(۵)
در آستانه‌ی در تمام کافه‌های دنیا 
یک میز چهار نفره
برای دو نفر رزرو می‌کنیم 
روبروی هم می‌نشینیم 
و ساعت‌ها 
از بحث‌های مهم سیاسی 
به شعر 
و از شعر 
به ایسم‌های مد روز می‌پریم 
لبخند می‌زنیم 
سیگار می‌کشیم 
و مثل آدم‌های روشنفکر 
قهوه‌مان را تلخ می‌نوشیم 
باید خیابان انقلاب
موهایت را ببرد
و جنگل‌های شمال
خواب من را
خلیج فارس
رد پای هر دوی ما را
شاید دزفول
نقطه‌ی صفر مرزی تنت باشد 
اما 
انتهای تمام کافه‌های جهان
یک میز دو نفره
هرگز برای ما 
خالی نخواهد شد.


(۶)
به تو نزدیک شده‌ام
بیا لب مرز
لب‌هاى هم را
از لابلاى سیم‌هاى خاردار
ببوسیم 
چقدر
شبیه دفترهاى شعر هم شده‌ایم 
کوتاه و مختصر:
تنها 
در جنوب
خورشید نامى مردانه است.


(۷)
ساعت پنج صبح 
شاخه‌ی نازکی 
از درخت لیمو چکید 
و ناخدایی 
که قرار بود
روی کشتی‌های دور
دریا را برقصاند 
شاخه را
بر خاک نشاند 
تنها 
کسی که در عطرهای لیموها 
پنج صبح می‌شود
از شاخه‌ی نازک
کشتی می‌سازد.


(۸)
- یک آفریقای بزرگ
می‌دود
زیر پوست خاورمیانه‌ام
با جنگلی پر از زرافه‌های وحشی 
در موهای قرمز وحشی‌ام
و پلنگ‌های سبزِ گستاخ
در حفره‌های صورت
و مارهای زهرآلود. 
این‌که مثل بادهای موسمی 
عاشق شویم 
نقشه‌ها را غلط می‌کند 
می‌خندی
شمالم خیس می‌خورَد
و غرب‌ام
تیر می‌کشد 
از سکوت‌های طولانی.
نگاه کن 
این‌جا منم که ایستاده‌ام
در دورترین مکان جغرافیایی به جنوب
روبه‌روترین زنِ ایستاده‌ی دنیا 
پشت میزهای خالی.
«ما 
از ساعت بزرگ بیگ بن 
آویزان بودیم 
تا خواب را
در گل‌های ریز نقاشی 
روی فنجان‌های قهوه‌ی روسی 
بیدار کنیم» 
با فالی که از پیش 
معین. 
_جایی که هیچ‌کس نپرسید 
زن میزِ روبه‌رو
معشوقه‌ی که بود؟


(۹)
مرد میز روبرو:
دمادَمِ پاییز 
سلما به کوه زد
تا 
با دسته ای از شقایق 
برگردد
پاهایش ورم می‌کرد
در صندلی اتوبوس 
مثل شکم دلفین‌ها 
که بالا می‌آمد 
- و حبیب
عاشقانه سیگار می‌کشید.

به این فکر کرد:
سال بعد 
با دختری به رنگ خرمای برشته 
و چشم‌هایی 
به طعم زیتون تلخ 
باز نخواهد گشت 
که "نام کوچک خلیج فارس" باشد 
کاسه کاسه 
شرجی را
روی لباسش عق می‌زد
ویار دریا داشت 
و با تمام زبان‌های زنده‌ی دنیا 
عاشق.

شقایق می‌دانست 
سلما به کوه زد
تا بدون دلفین‌ها 
برگردد.


(۱۰)
با هیچ کجای کره‌ی زمین 
نمی‌توانم مبارزه کنم 
وقتی قرار باشد 
بشکه‌های نفت 
به رختخوابت بریزد 
هر چند روی سفره‌ی گلدار مادر
نشسته باشی 
باز هم با غم‌انگیزترین حس‌های ششم زنانه 
نمی‌توانم پس بگیرمت 
کجای این اتفاقِ نیفتاده افتاده‌ام؟

- من 
- کتری برقی 
- چمدانی پر از لباس‌های نپوشیده
و دفتری از شعرهای ننوشته...

شب‌های بندر
سرد است 
من هرگز زن نبوده‌ام.!

 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (صحرا) 


 منابع 
@MardeMizeRooberoo
@SepiDa
www.sepidenafas92.blogfa.com
www.vaznedonya.ir

 

  • لیلا طیبی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی