لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

وبلاگ خصوصی انتشار نوشته ها و اشعار بانو
#لیلا_طیبی (رها)

بایگانی

افسانه ضیایی جویباری

يكشنبه, ۱ دی ۱۴۰۴، ۰۳:۰۹ ق.ظ

خانم "افسانه ضیایی جویباری"، شاعر، نویسنده و پژوهشگر مازنی، متخلص به "افسون"، زاده‌ی ۳۰ شهریور ماه ۱۳۶۰ خورشیدی، در بابل و در حال حاضر ساکن جویبار است.

 

افسانه ضیایی جویباری

خانم "افسانه ضیایی جویباری"، شاعر، نویسنده و پژوهشگر مازنی، متخلص به "افسون"، زاده‌ی ۳۰ شهریور ماه ۱۳۶۰ خورشیدی، در بابل و در حال حاضر ساکن جویبار است.
ایشان عضو فعال چندین انجمن ادبی‌ست، و طی مدت فعالیت‌های ادبی‌اش، چند کتاب مستقل چاپ و منتشر کرده و اشعارش در ده‌ها کتاب و روزنامه و مجله به ثبت رسیده است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر تبری:
(۱)
مه دلوَر پاپِلی یه رنگِ رنگه
وِنِسّه دِل، همیشک تنگِ تنگه
خِده مخمل، درسّی ماه واری
وِنه چش چش نَئو، هَنتا پلنگه
◇ برگردان به فارسی:
دلبرم مانند پروانه، رنگین است.
دلم برایش همیشه تنگ است.
درست مخمل و مانند ماه است.
چشمانش مانند پلنگ است.

(۲)
بمردی بی‌قراری مسِّ بشتی
شه چشِّه یادگاری مسِّ بشتی
ته که بوردی ونوشه، سبز نهیِّه
بهار، زردی و زاری مسٌِ بشتی
◇ برگردان به فارسی:
تو رفتی بی‌قرار شدم برایت
نگاهت برایم یادگاری ماند
با رفتنت گل ونوشه هم جوانه نزد
فصل بهار رنگ پریدگی برایم ماند
 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
دور از تو هستم اما، درد آشنای خویشم
از تو برم شکایت، نزد خدای خویشم
بنما نظر به جان و بر قلب بی‌قرارم
در جستجوی مهرت سر در هوای خویشم
بر دفتری نوشتم نام تو را که بی‌تو
شعری پر از ملال و صاحب عزای خویشم
در آسمان تاریک روح و ستاره‌ای تو
دور از تو سوت و کورم؛ دردی برای خویشم
قدری نظر کن آخر، تا پر دهم غمم را
من با تو تا همیشه گرم نوای خویشم
از بس گرفته یادت هوش و حواسم از سر
گم کرده‌ام ردیف و در شعرهای خویشم

(۲)
دلم غرق نگاهت شد ببین با من چه‌ها کردی
رُبودی عقل و هوش از سر، مرا آخر فنا کردی
دلم لرزید در سینه؛ زمانی که تو را دیدم
وجودم را به لطف عشقِ خود؛ غرقِ صفا کردی
به من بال پریدن دادی و پرواز کرد این دل
تو مفهوم خوشی‌ها را به قلب من هجا کردی
چنان غرقِ تمّنایت شدم، پر زد دلم سویت
چه خوش قلب مرا از ماتم دنیا جدا کردی
درون خلوت تنهایی‌ام بودم که با احساس
مرا با عشق از عمق وجود خود صدا کردی
عقیق نرگس چشمت، ربود از من دل و جان را
تو با گرمای احساست مرا بد مبتلا کردی

(۳)
ای که درجان منی اما دلت با دیگری‌ست
قصه‌ی عشق من و تو قصه‌ی دیو و پری‌ست
کار چشمان شکارت صید صیادان بوَد
از همان روز نخستین در پی اغواگری‌ست
با نگاه و با اشاره صد سخن گفتی به من
چشم تو استاد اینگونه زبان زرگری‌ست
من در اعماق نگاهت جستجوها می‌کنم
در صدف‌های دو چشمت جای صدها گوهری‌ست
مردن من با ندیدن‌های تو کامل شود
چون برایم این ندیدن حکم تیر آخری‌ست.

(۴)
چه دردناک است
زیر پوست اعتمادم
بی‌غیرتی تو
تزریق می‌شود
به یاد داری
زمانی که نارنج‌های احساسم را
پیوند زدم
به تنه درختی
در حیاط خلوتی که
شاخه‌های درخت همسایه
از رفتار تبر
غیبت می‌کردند
و کلاغان بی‌سر و پا
خبر چینی می‌کردند
شاخه‌های جوان هم از ترس
لکنت می‌گرفتند و
حق سکوت می‌دادند
شاید درد من و درختان یکی است
خنجر از پشت می‌زنند
نارفیقانی که
سفره‌ها پهن می‌کردند برای دل
اما دریغ از یک لقمه عشق.



 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
@af_soon.1980
و...
 

  • لیلا طیبی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی