هما میرافشار
استاد بانو "هما میرافشار"، شاعر و ترانهسرای ایرانی ساکن در لس آنجلس، کالیفرنیای آمریکا، زادهی ۴ اسفند ۱۳۲۵ خورشیدی، در تهران است.
هما میرافشار
استاد بانو "هما میرافشار"، شاعر و ترانهسرای ایرانی ساکن در لس آنجلس، کالیفرنیای آمریکا، زادهی ۴ اسفند ۱۳۲۵ خورشیدی، در تهران است.
ایشان سرودن شعر را از کودکی و دورهی دبستان آغاز کرد.
او در جوانی با آقای "علی میرافشار"، آشنا شده و ازدواج میکند و بعد از آن نام خانوادگی خود را "میرافشار" میخواند. حاصل این ازدواج دو فرزند، یک پسر به نام کیوان (کوین) و یک دختر به نام کتایون شد. وی از طریق این ازدواج با "حمیرا" خوانندهی ایرانی نسبت خانوادگی پیدا میکند. "حمیرا" دختر عموی "علی میرافشار" است. این پیوند، دوستی نزدیک بین هما و حمیرا را فراهم میآورد که به گفتهی خود او جرقهی ایجاد بسیاری از ترانهها و همکاریهای این دو با هم شد.
ایشان در سال ۱۹۶۲ میلادی، از دانشگاه موسیقی فارغالتحصیل شد، و در سال ۲۰۰۵، برندهی Persian Golden Lioness Awards از آکادمی موسیقی شد.
از معروفترین ترانههای او میتوان به «پنجرهها» با صدای شهره و شهرام صولتی، «توبه» با صدای شهره صولتی، «صبحت بخیر عزیزم» و «عزیز هم قسم» با صدای معین، «مینای دل» و «افسانهٔ هستی» با صدای هایده، «شما» با صدای ابی، «دل من» با صدای داریوش، «لعبت» با صدای شاهرخ، «دوسِت دارم» با صدای داوود بهبودی، «همزبونم باش» با صدای حمیرا و «دل کوچولو» با صدای مهستی اشاره کرد.
شعر « گلپونههای وحشی دشت امیدم» با صدای ایرج بسطامی و اکبر گلپا از دیگر سرودههای معروف هما میرافشار است.
ایشان طی سالهای فعالیت ادبی خود، کتابهای «گلپونهها» و «آلالهها» و «گلپونهها ۲» و «۳۲۵۲ بیوگرافی» را منتشر کرده است.
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
◇ نمونهی شعر:
(۱)
بیتو طوفان زدهی دشت جنونم
صید افتاده به دریاچه خونم
تو چسان میگذری غافل از اندوه درونم؟
بیمن از کوچه گذر کردی و رفتی
بیمن از شهر سفر کردی و رفتی
قطرهای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی، نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
چون در خانه ببستم دگر از پای نشستَم
گوییا زلزله آمد، گوییا خانه فرو ریخت سر من
بیتو من در همهی شهر غریبم
بیتو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی
بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوایی
تو همه بود و نبودی تو همه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من که ز کویت نگریزم
گر بمیرم ز غم دل به تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدایی، نتوانم، نتوانم
بیتو من زنده نمانم.
(۲)
ماه باید یک شبی مهمونی کنه
پیشتون مهتابو قربونی کنه
آخه چشمای قشنگت میتونه
که بگیره شبو زندونی کنه
بذارین خورشید صورت شما
ابری خونه مو آفتابی کنه
چشمای روشنتون دوباره باز
شب تاریکمو مهتابی کنه
روز باید تو آینهی صورتتون
چشماشو به روی دنیا وا کنه
وقتی که خورشید خانوم میاد بیرون
خودشو تو چشمتون پیدا کنه
نازنینم نازنینم
وای اگه خورشید عشق
توی چشمای شما غروب کنه.
(۳)
چه سود گر بگویمت
که شام تا سحر نخفتهام
و یا اگر دمی به خواب رفتهام
تو را به خواب دیدهام
چه سود گر بگویمت
که بیتو با خیال تو
به می پناه بردهام
و نقش آن دو چشم قصهگو
به جام پر شراب دیدهام
چه سود گر بگویمت
که دوریت
چو شعلههای تند تب
به خرمن وجود من
شرارههای درد میزند
و من درون آن زبانهها
بنای این دل رمیده را
ز بن خراب دیدهام
چه سود گر بگویمت
که بیتو کیستم و چیستم
که بحر پر خروش من تویی
و ساحل صبور و بیفغان منم
و من درون موجهای سرکشت
تمام هستی و وجود خویش را
چو یک حباب دیده هم
چه سود گر بگویمت
که من ز دوری تو هر نفس
چو شمع آب میشوم
و اشکهای گرم من
به دامن شب سیاه میچکد
و من میان قطرههای چون بلور آن
محبت تو را چو نقش سرد آرزو
بروی آب دیدهام
چه سود گر بگویمت
تو را به خواب دیدهام
و یا که نقش روی تو
به جام پر شراب دیدهام
تو یک خیال دور بیش نیستی
و دست من به دامنت نمیرسد
تو غافلی و من تمام میشوم
و دیدگان پر ز راز من
هزار بار گفته با دلم
که من سراب دیدهام
که...
من سراب دیدهام.
(۴)
مهرورزان زمانهای کهن
هرگز از خویش نگفتند سخن
که در آنجا که تویی
بر نیاید دگر آواز از من
ما هم این رسم کهن را بسپاریم به یاد
هر چه میل دل اوست
بپذیریم به جان
و آنچه جز میل دل اوست
بسپاریم به باد
آه باز، دل سرگشته من
یاد آن قصه شیرین افتاد
بیستون بود و تماشای دو دست
آزمون بود و تماشای دو عشق
در زمانی که چو کبک
خنده میزد شیرین، تیشه میزد فرهاد
نتوان گفت به جانبازی فرهاد افسوس
نتوان کرد ز بیدردی شیرین فریاد
کار شیرین به جان شور بر انگیختن است
عشق در جان کسی ریختن است
کار فرهاد بر آوردن میل دل اوست
خواه با شاه در افتادن و گستاخ شدن
خواه با کوه در آویختن است
پس رمز شیرینی این قصه کجاست؟
که نه تنها شیرین بینهایت زیباست
آنکه آموخت به ما رسم محبت میخواست
جان چراغان کنی از عشق کسی
به امیدش ببری رنج بسی
تب و تابی بودش هر نفسی
به وصالی برسی یا نرسی
سینه بیعشق مباد.
(۵)
من کیم؟ آن شکسته، رفته ز یاد
تکدرختی که برگ و بارش نیست
پای در گل، اسیر طوفانها
ورقی پاره از کتاب زمان
قصهای ناتمام و تلخ آغاز
اشک سردی چکیده بر سر خاک
نغمههایی شکسته در دل ساز
تو که بودی؟ همه بهار، بهار
در نگاهت شراب هستی سوز
از کجا آمدی؟ که چشم تو شد
در شب قلب من، طلیعهی روز
در رگت خون زندگی جاری
تنت از شوق و آرزو لبریز
تو طلوع و من آن غروب سیاه
تو سراپا شکوفه، من پاییز
راستی را شنیده بودی هیچ
شوره زاری که گل در آن روید؟
یا ز شبهای تیره، آخر ماه
دلی افسرده، روشنی جوید؟
تو که بودی؟ که شوره زاره دلم _
با تو سرشار برف و باران شد
کاسه خشک چشمهایم باز
تازه شد، رشگ چشمهساران شد
سبز گشتم، زنو جوانه زدم...
با تو گل کردم و بهار شدم
هر رگم جوی خون هستی شد
پر شدم، پر ز انتظار شدم
وای بر من، چرا ندانستم
به وفای گل اعتباری نیست
شاخهای را نچیده میبینم
در کفم غیر نیش خاری نیست
راستی را چنان نسیم سحر
تو گذشتی چه ساده زانچه که بود
من بجا مانده یکه و تنها...
میگریزم دگر ز بود و نبود
بیمن آری تو خفتهای آرام
گر چه من لحظهای نیاسودم
چه کنم رسم عاشقی اینست
چشم من کور، عاشقت بودم
بعد از این میگریزم از هستی
به جهان نیز دل نمیبندم...
ای همه شادمانیم از تو
بیتو هرگز دگر نمیخندم
آه اینک تو ای رطیل سیاه
وقت رفتن کنار خانه بمان
تا ببینی چگونه میمیرم
لحظهای هم باین بهانه بمان
صبر کن، صبر کن ز باغ دلم
گل شادی بچین و بعد برو
ایکه زهر تو سوخت جانم را...
مردنم را ببین و بعد برو.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
سرچشمهها
- شبکه خبری رها نیوز
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
@homa_mirafshar
www.nabpatogh.blogfa.com/category/15
www.iranketab.ir/profile/25681
www.abbasrajabi.com
و...
- ۰۴/۰۶/۲۶