معصومه داوودآبادی
خانم "معصومه داوودآبادی"، شاعر اهل استان مرکزی، زادهی سال ۱۳۵۵ خورشیدی، در اراک است.
معصومه داوودآبادی
خانم "معصومه داوودآبادی"، شاعر اهل استان مرکزی، زادهی سال ۱۳۵۵ خورشیدی، در اراک است.
ایشان که همسر آقای "محسن میرزایی"، شاعر الیگودرزی است، تحصیلاتش را تا سطح کاردانی رشتهی حقوق خواند است.
وی فعالیت ادبیاش را از سال ۱۳۷۵ و در بخش شعر کلاسیک آغاز کرد، و تا سال ۱۳۸۲ بر غزل متمرکز بود. از آن زمان تاکنون نیز به نوشتن شعر سپید پرداخته است.
او علاوه بر مسئولیت هشت سالهی مدیریت جلسات «انجمن ادبی شعر جوان اراک»، دو مجموعه شعر سپید هم منتشر کرده است. یکی با نام «بگذار بیگذرنامه زندگی کنم» توسط انتشارات بوتیمار، که در سال ۱۳۹۳، و در دور اول جایزهی ادبی شاملو برگزیده شد، و کتاب دوم او با نام «ای عبارت دیوانه» از سوی انتشارات آثار برتر، در سال ۱۳۹۸ منتشر گردید و حائز مقام نخست جشنوارهی ملی شعر جم شد.
◇ نمونهی شعر:
(۱)
و خون دو روزهای
که از پشتبام سرازیر شد
و آنقدر بالا آمد
که نمیدانستم پله یعنی چه
خاک تشنهای بودم
با پوستی قرمز
و تکانهای شدید قلبم
مال مسکنها نیست
مال چشمهای تو نیست
مال مسکن هاست
دیوارها برای تو
میتوانی با لوازمالتحریرت
آنقدر رنگشان کنی
که اصلاً سر در نیاورم
چقدر برهنهام
همانا چاقو رحمان است و رحیم
و پیراهنهای چهارخانه
و جادهها
آه که این قلوب منکسر
هرگز در جعبه جا نمیگیرند
که از تبار کفشها
فقط من ماندهام
و رودی
که میگویند خواننده است
بلدم پوستم را پاره کنم
و مثل روسپیها
خانههای زیادی را بلدم
بلدم از ریشه در بیاورم
آغوشی را که دیگر مال من نیست
و گلدان شکستهای باشم
من از انفجار تازهای بر میگردم
صورتم را نگاه کن.
(۲)
پناه بردم به رنگ سفید
و فراموشت کردم
از کاغذها گذشتم
راه افتادم میان الفبا
و رودخانهای شدم
که میتوانست شبانهروز
خونریزی کند
و پوستم از درهای بسته عبور کرد
و پوستم مادر شد
به دنیا آورد
و به روز متمایل شد
ای روز!
ای تپندهی میان خون
چکمههایت را بپوش
و نفت را
از لولههای آبادان پس بگیر
و بگو به مین
که این روزها
از یقههای زخمی برادرانم تنهاترم
یا الیهراجعون!
جنازهها به قیر چسبیدهاند و
نمیتوانند برگردند
جنازهها تشنهاند
بگو ماهی بفرستند
ناخن بکش به ارکانم
و با من زیر برف
قدم بزن
قدم بزن که فراموشت کنم ای ماه!
ای عبارت دیوانه
بیا
به خیابان بیا
صدا را ببند
و پدر را که با پرندهها رفته است
به نقاط سینهخیزم برگردان.
(۳)
با همین خون
که راه افتادهام میان خیابان
لگد بزن جنین مردهی من
و از استمرار درختها
پیشگیری کن
لگد بزن
درختها ایستادهاند
میبینند و کاری نمیکنند
ای اتفاق بدن
و جابهجایی درها و پنجرهها
و بریدن موی دختران کُرد
ای احتمال قطعی نفس
جان تاریکی دارم
که به هیچ انضمامی نیست
دارم از شقیقهای شیشهای حرف میزنم
و سنگ
که پهلوی راستم است
قسم به سنگ
که هیچ رودخانهای روان نباشد
مگر به شستوشوی مردۀ پرندگان
قسم به پرندگان
که ستون مهرههای مناند
و پیش میآیند برای تیرباران
و آشیانههایم را تکهتکه میکنند
شنا میکنم میان خون
تو خانه میسازی از اجساد
و گلهای داوودی به زمین میافتند
زمین خورده بودم و
تیر میخوردم از پشت سر
که پشت سر
خدا بود
با سپاه بینهایتش
و فرمان ایست میداد
و من به روبهرویم قسم میخوردم
به ایها الذین آمنوا
که خدا فرشتگان کوچکش را
به مناطق جنگی نمیفرستد
برخاستم
خط ریشت را به خاطر آوردم
و گردنهای زخمیام را فرا خواندم
که خاک را ادامه دهند
قسم به خاک
که میان اتاقها مینشیند
و سکوت میکند.
از ریشه در بیاور این خیابان را
که اسبها
میدانها را محاصره کردهاند
و از طلوع خورشید
جلوگیری میکنند
من طاغیام
یک زن
که هرگز از روان مذکرت
کمک نخواست
و انگشت سبابهاش را
گذاشت برای روز مبادا
میخوابم از ترس
هوا به جانم میریزد
و یادم نمیآید که روز
ادامهی کدام زبان است
که اینگونه سرخ
به خانه میآید
منظرهات را پاک میکنم
ای خدای توانگر
و روح ملتم را به گواهی میگیرم
ملت شهیدم
که قبل از اختراع دهانت
نمیدانست گلو یعنی چه
از صورتم چیزی نپرس
و بدان که کبودی
همانا به زبان فارسی است
و ارسال خون به کوچهها
از عوارض انتشار توست
افق به خاک نشسته است و
برادرانم مردهاند
من آنها را با دندان
به دیوار مینویسم
و دستهای بستهام را
فقط تو نمیتوانی بازکنی.
(۴)
خدای آتشفشانها!
با این روپوش خاکستری تنهایم نگذار
اتاق را بو کن
ببین چگونه مرا تو کشیده است
با زبانی که تو برایش آفریدهای
و از من فقط خون زنانهای
پشت شیشهی پنجرهها
راه میرود
بو بکش ای متعال!
و انتقامم را از این آبی بد رنگ بگیر
همین خیره به دیواری که هر روز
از نقاشیهایت بیرون میزند
و انگشتان قطع شدهاش
از لای در پیداست
کجا گم شده بودی
وقتی که کمرگاهم کمک میخواست
و هرچه میچرخیدم
پاهایم به رقص نمیآمد
چنگ میزدم
و گودی چشمانم بالغ میشد
از ضخامت دیوار
پشت سر ملافه است
و صدایی که خونریزی کرده بود
قلبی که رطوبت کشیده
دری که چارتاق باز میشود به گریه
به مدرسهای که کم کم
هفت ساله است
و برف ای خداوند!
که از پلهها پایینم انداخت
میان آن صبح تیر باران
و این که خم شده تا خیابان را خط کشی کند
پیشانی سوراخ من است
ناخن کشید روی عکسها
گذاشت سردم شود
و از من که تمام نقاطم گردنه است
گذشت.
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
سرچشمهها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.poempersian.ir
www.vaznedonya.ir
www.aghalliat.com
www.7sobh.com
و...
- ۰۴/۰۲/۲۲