لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

وبلاگ خصوصی انتشار نوشته ها و اشعار بانو
#لیلا_طیبی (رها)

بایگانی

هوشنگ ملکی شاعر کرجی

يكشنبه, ۴ شهریور ۱۴۰۳، ۰۲:۴۴ ق.ظ

آقای "هوشنگ ملکی" شاعر البرزی، زاده‌ی سال ۱۳۵۲ خورشیدی در کرج است.

 

آقای "هوشنگ ملکی" شاعر البرزی، زاده‌ی سال ۱۳۵۲ خورشیدی در کرج است.


◇ کتاب‌شناسی:
- شانه به سرهای ژولیده - ۱۳۸۲ - ثالث 
- مبدا تاریخ پرستوها - ۱۳۸۲ - ثالث 
- مکالمه‌ی سگ‌ها و شغال‌ها - ۱۳۷۸ - نشر الکترونیکی سپنج 
- روحی با انگشتر عقیق - ۱۳۹۴ - نشر الکترونیکی هومنه 
- نوشتن با سه انگشت زخم - ۱۳۹۴ - نشر الکترونیکی هومنه 
- من با لیوان یهودی‌ها آب خورده‌ام - ۱۳۹۴ - نشر الکترونیکی هومنه 
- مرتاض یک پا دارد - ۱۳۹۴ - نشر الکترونیکی هومنه 
- چاه - ۱۳۹۴ - نشر الکترونیکی هومنه 
- ماریا ماریاست - ۱۳۹۴ - نشر الکترونیکی هومنه 
- باله‌ی فارسی - ۱۳۹۴ - نشر الکترونیکی هومنه 
- آرشیو سفید - ۱۳۹۴ - نشر الکترونیکی هومنه 
- ریزوم - ۱۳۹۴ - نشر الکترونیکی هومنه 
- دومینو - ۱۳۹۴ - نشر الکترونیکی هومنه 
- کاسیت - ۱۳۹۵ - نشر الکترونیکی هومنه 
و...


◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[رادیکالیسم] 
و غازها همچنان غرق در غریزه‌ی سفید پرواز مثل هر سال از عرض کاغذ گذشتند 
و ما همچنان غرق در غریزه‌ی سیاه دشوار نوشتن 
ناتوان از گرفتن یک جذر ساده‌ی آبی از دست دزدان دریایی 
و خرچنگ‌ها و اختاپوس‌های پیر 
مردی که درون‌اش آسمان رشت است 
بیرون‌اش کلوت شهداد
و سی سال تمام دختری با رادیکال رنگی‌اش در او قدم و لبخند می‌زند 
شاعر نیست 
کشور دیوانه‌ای است که می‌نویسد 
کشوری با هفت اقلیم مریض 
کشوری که تکلیفش معلوم نیست 
روشن است 
مثل چشم گرک و گربه و روباه در سیاهی مطلق 
مشکل همچنان است 
همین همچنان مداوم بی ریشه‌ی بدخیم 
که دور جمله می‌پیچد 
که دور استخوان می‌پیچد 
که دور قانون می‌پیچد 
که دور مصدق می‌پیچد 
که دور مختاری می‌پیچد 
که دور صندوق رأی می‌پیچد 
که دور تسلسل می‌پیچد 
و مرد زیر بارش یک ریز پارادوکس 
بی‌تفاوت با رادیکال مشکی‌اش از دختر و از کنار دختر می‌گذرد 
همین دختری که سی سال آزگار در درون اش حدس می‌زند 
و غازها همچنان غرق در غریزه‌ی درست پرواز در طول تفکر ما بال می‌زنند 
و ما همچنان غرق در فلسفه‌ی سطح 
دچار وسوسه‌ی تیک زدن کنار گزینه‌ی درست 
دزدان ماهر دریایی 
خرچنگ‌ها 
اختاپوس‌ها 
یا ناخدای کور؟
میان طوفان تردید خودمان را بسپاریم به کدام گزینه‌ی غلط؟
بیا زیر چتر شکسته‌ی من 
من یک کشور بیمارم
اما نه آن‌قدر بیمار که از چتر شکسته‌ی گیسوی تو بنویسم 
از بی‌معنایی رفتار غازها می‌نویسم 
از رفتن و برگشتن در طول یک پاره خط 
شمال، جنوب
جنوب، شمال
از تن دادن به غریزه‌ب صاف
به غریزه‌ی رو که حسرت حدس را از آدم می‌گیرد
من یک کشور نیمه خشکم 
و در حسرت حدس یک زن نشسته‌ام 
زنی که می‌تواند بخندد 
نوازش کند 
زنی با سینه‌هایی سفت 
که شیرش کفاف کویر را می‌دهد 
زنی که مادر کوه و دریاست 
مادر چنار و نخل و راجی و افرا
زنی که چترش را باد برده است 
زنی که آهسته راه می‌رود
زنی که از حدس من زده باشد بیرون و شبیه تو نباشد 
شبیه او باشد که نخواهد آمد 
و غازها همچنان ابلهانه غرق در فکر رسیدن
و ما همچنان زیر رادیکال کال.


(۲)
[بورخس] 
رفته بود بالا تا بمیرد
من همین پایین مرده بودم
من که 
با لیوان یهودی‌ها آب خورده‌ام
او مرا با خودش برد بالا 
تا دو سطر آخرم را بخواند 
و کتاب نمی‌ترسید آن بالا 
گفتم که همین پایین مرده بودم
وقتی که آمده بودم گلویم را تازه کنم 
وقتی که آمده بودم دو سطر آخر خودم را بنویسم 
وقتی که کسی گفته بود «مرا بخوان» 
وقتی او رفته بود بالا تا بمیرد
وقتی که گفته بود کتاب‌ات را بده تا دو سطر آخرت را بخوانم 
و کتاب ترسیده بود
و اصلن کسی نمی‌داند آن شب چه کسی آب خورده
یا چه کسی آن دو سطر آخر را نوشته بود.


(۳)
من از خشکی فاصله گرفته‌ام
و مردی که به دنیای مرطوب متن خو گرفته است 
قیمت طلا و کاغذ 
و ترکیب کابینه‌ی ایران و مصر برایش مهم نیست 
مهم تویی و دلفین‌های بازیگوش 
-که روز به روز زیباتر می‌شوید-
و مردادی که در راه است 
که یک بار دیگر تو را و روشنک را به من می‌دهد 
و مرتضا را می‌گیرد...


(۴)
ماری جان!
یک روز صبح 
ایران ما هم از این خواب پریشان می‌پرد
ما هم بالای دماوند با دستکش‌های چرمی 
یخ می‌گذاریم روی تبخال خورشید.


(۵)
برای بیست ثانیه 
برای عبور از عرض فلسفه 
دست تو عصای سفید من بود
من این سال‌ها برای لمس یک کلمه‌ی سفید کنار این خیابان ایستاده بودم.


(۶)
سی و چند سال است که هوا طوفانی است 
و ما گروهی بادبادک‌هایمان را 
در زیرزمین خانه‌هایمان هوا می‌کنیم.


(۷)
پوستم را بکن 
من یک پرتقال ساده‌ام
یک پرتقال احمق 
که عاشق انگشت‌های بلند تو بودم
یک پرتقال جاکش 
که به پیامبری قرتی اعتماد کرد
در یک مهمانی مزخرف
عزیری که با یک قطعه‌ی کوتاه
کیف‌اش را پر کرد 
از انگشت‌های بلند و 
رفت به عرش آبی موسیقی.


(۸)
چه قدر شبیه آن دلفین ماده‌ای
که برای تحویل جنازه ‌ی جفت‌اش
هر شب 
زیر نور مشعل یکی از چاه‌های نفت شیون می‌کشد.


(۹)
هر وقت تصویر تو را می‌بینم 
از گوش و دماغ و دهانم جوهر می‌زند بیرون
با سرگیجه بلند می‌شوم و سماع می‌کنم 
با موسیقی آمبولانس‌ها 
در میان تدابیر شدید متن 
از گوش و دماغ و دهان تهران هم 
خون تو می‌زند بیرون
از گوش و دماغ و دهان دنیا 
از گوش و دماغ و دهان خدا هم.

 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی (صحرا)

 

سرچشمه‌ها  
https://www.facebook.com/houshang.maleki.1
Telegram.me/rhizome2
www.houshangmaleki.blogfa.com
www.aghalliat.com

 

  • لیلا طیبی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی