لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

شعر و ادب و هنر و...

لیلایی

وبلاگ خصوصی انتشار نوشته ها و اشعار بانو
#لیلا_طیبی (رها)

بایگانی
۰۲
دی

بانو "مریم نوابی‌نژاد"، شاعر، نویسنده‌ و خبرنگار ایرانی، فارغ التحصیل کارشناسی ارشد جامعه‌شناسی از دانشگاه علامه است، که سابقه‌ی فعالیت در حوزه‌های اجتماعی را دارد. 

 

مریم نوابی‌نژاد


بانو "مریم نوابی‌نژاد"، شاعر، نویسنده‌ و خبرنگار ایرانی، فارغ التحصیل کارشناسی ارشد جامعه‌شناسی از دانشگاه علامه است، که سابقه‌ی فعالیت در حوزه‌های اجتماعی را دارد. 
وی سوژه‌یاب برنامه‌ی "ماه عسل" بود، و اکنون با شبکه نسیم، به عنوان خبرنگار اجتماعی کار می‌کند. 


┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄


◇ کتاب‌شناسی:
- جهان از یک نفر به بعد 
- یک جنگل مداد حرف داشتم اگر...
و...


─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─


◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
خیال تو
همان چراغی‌ست
که قبل از سفر
روشن می‌گذارم
تا دیگران نفهمند
کسی در خانه نیست.


(۲)
یک جنگل مداد
حرف داشتم اگر
سوخته کبریت تو
امانم می‌داد.


(۳)
آنقدر که دنیا را ریاضی می‌بینی
محاسبه بلد نیستم
بگو چقدر می‌ارزد
شکوفه‌ای که رو به تنهایی این اتاق
تبسم کرده؟
چقدر ضرب و تقسیم لازم است
تا بشود شر فاصله‌ها را
از روی زمین کم کرد؟
بگو هر صد کیلومتر چقدر می‌سوزاند
پرنده‌ای که
راه لانه‌اش را گم کرده؟


(۴)
نمی‌ترسم از جنگ
یا زلزله‌ای که تهران را
در یک شب سیاه می‌بلعد!
نمی‌ترسم از احتمال برخورد شهاب سنگ
با زمینی که از یک لحظه به بعد
روی مدار مقرر نمی‌چرخد
نمی‌ترسم از تمام شدن توی خواب
یا آخرین لبخندم روی دیوار.
می‌ترسم این شعر آخری باشد که می‌نویسم!
گوشی را بردار...


(۵)
به اندازه چراهای بی‌شماری
که از خودم پرسیده‌ام
به اندازه سیب‌هایی
که نچیده پیش پای من افتاد
به اندازه خواب‌هایی
که ناخواسته دیده‌ام
به جرم بوسیدن یک "تــــو"
در شعری کوتاه
به خاطر رقص پیراهنم در باد
چقدر گناهکارم!
نزدیک‌تر بیا
تا بهشتی شوم
و از این همه حساب و کتاب
دست بردارم.


(۶)
[سر بزنگاه]
من با تو هیچ مرز مشترکی ندارم
جز همین سیم خارداری که
حتا تن رویا را زخم می‌کند
جز همین هوا
که هیچ پرنده‌ای را به رسمیت نمی‌شناسد
جز همین صدایی که
به آن طرف دیوار هم نمی‌رسد
جز خدایی که
سر بزنگاه اخم می‌کند!


(۷)
تصمیم گرفته‌ام
هر چه تو را
به یاد من بیندازد
دور بریزم
فقط یکی بگوید
با چای اول صبح
با سیگار آخر شب
با خلوت بعد از ظهر خیابان
با خانه‌های پلاک چهل و چهار
با نیمه‌ی تابستان
با آخر بهار
با اولین برف
با درخت غرق شکوفه
با باران
با باران
با باران
چه کنم؟


(۸)
فراموش کردن،
توهم سرباز خسته‌ای است
که خیال می‌کند،
چون جای زخمی روی بدنش نیست؛
سالم از جنگ به خانه برگشته است...


(۹)
[تنهایی]
می‌شود تنهایی بچگی کرد
تنهایی بزرگ شد
تنهایی زندگی کرد
تنهایی مُرد

ولی قهوه‌ی غروب‌های دلگیر جمعه را
که نمی‌شود
تنهایی خورد.


(۱۰)
[اگر از تمام دنیا سهم من نباشی]
دموکراتم
وقتی در کافه‌ی کوچکی
رو به روی هم نشسته باشیم.

لیبرالم
حتی وقتی شک ندارم
داری برای به دام انداختنم دانه می‌پاشی.

سکولارم
وقتی از بودنت مطمئن نیستم.

به چپ می‌زنم
اگر راستش را نگفته باشی.

طالبانم
اگر از تمام دنیا سهم من نباشی.

 


گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی


┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄


سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.sadeamaghashang.blogfa.com
www.radepayeshaar.blogsky.com
www.khiyalekham.blogfa.com
www.blogeram.blogfa.com
www.cofe-sher.blog.ir
www.namnak.com
www.iranketab.ir
و...

  • لیلا طیبی
۰۲
دی

بانو "رباب علی‌پور"، شاعر خراسانی، زاده‌ی ۱۲ خرداد ماه ۱۳۶۳ خورشیدی، در اسفراین است.

 

رباب علی‌پور


بانو "رباب علی‌پور"، شاعر خراسانی، زاده‌ی ۱۲ خرداد ماه ۱۳۶۳ خورشیدی، در اسفراین است.
ایشان تحصیلاتش را تا مقطع کارشناسی ارشد رشته‌ی مهندسی معماری در تهران گذرانده و اکنون به عنوان مدرس در دانشگاه اشراق (غیر انتفاعی) و دانشگاه آزاد بجنورد مشغول به تدریس هستند.


─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─


◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
برف به بهمن می‌آید
          و تو به برف
بهمن همیشه با تو می‌آید
کولاک خاطره‌هایی که سپید مانده‌اند!.


(۲)
یلدا که می‌آید
تمام پسرهای شهر عاشق شده‌اند
و با خیابان‌ها
پرسه‌های برگ‌ها را
زمستان را زمزمه می‌کنند
و دختران پشت توری پنجره‌ها
برای نو عروس سال کل می‌کشند
تا بهار
که مشت‌اش را وا کند.


(۳)
از درخت پایین آمدم 
و آدمت شدم!
حالا تو پای چشم اهلی‌ام
             سیب می‌کاری!!!
   
                        
(۴)
تقدیر مشقش را اشتباه نوشته است
           مزرعه، پرنده کم دارد
           و
           من که اینجا ایستاده‌ام با دو دست باز
           آغوشت را!
 
                      
(۵)
همین که پنجره باز می‌شود 
    و خیال تو، پرت می‌شود توی آغوشم
همین که عطر چای بهارنارنج
      حواسم را به
     ظهر دم کرده‌ی کوچه‌های آشتی 
     و لمس شانه‌های تو می‌برد
همین که کاغذ و قلم
     نامم را کنارت می‌نشاند
     با آنکه کیلومترها دوری...
برای من
      همین‌ها کافی‌ست...!


(۶)
ترس در خانه،
ترس از آشپزخانه،
...من غریبانه یک زنم
و هر روز کنار غذایی که از حوصله دیگ سر نمی‌رود
در کسالتی تلخ نشخوار می‌کنم
            خاطرات زهرماری که به زور غورتشان دادم
گمانم ایستاده‌ام
رو در روی کاشی‌هایی که بی‌شمار دل‌مرده‌اند
و دختری در درونم پشت این آروغ‌های سیاه،
                             تند تند ناخن‌هایم را می‌جود...!


(۷)
خطم را عوض کرده‌ام
        نامت حالا آنقدر زیبا نوشته می‌شود
        که تمام شماره‌ها رد داده می‌شوند
خطم را عوض کرده‌ام!


(۸)
کفش‌هایت را که می‌بینم
تمام نیروهای عالم
در پاهایم جمع می‌شوند!.


(۹)
به پایین که نگاه می‌کنی
                      من در اوجم
سرت را بالا نگیر
                 پرهایم آزادند!


(۱۰)
بابا را دوست دارم
با آنکه پوتین‌های جنگ به پایش می‌آمد
وقتی من سه سال داشتم
بابا را دوست دارم
که مرد انقلاب است 
و به انقلاب نرفته است
و کتاب‌ها را حتی پشت ویترین نخوانده است
من
در اتوبوس‌های تندرو
آزادی را تخته گاز می‌روم
لبخند می‌زنم
لبخند می‌زنم
و میدان دورم می‌زند
با آنکه آزادی است!

او را دوست دارم
حتا با امضای رضایت نامه‌ای
که تند آزادی‌ام را زیر بگیرد

میدان دورم می‌زند
پیاده می‌شوم با حجمی کتاب
و شانه‌هایی خسته
متورم از واژه‌ها
تا دانشگاه
باید به فکر پوشش
واژه‌ها و فکرهایم باشم
مقنعه کمی جلو...

به انقلاب رسیده‌ام...
     
                                    
(۱۱)
دستانم
به زبان دیگری،
دکمه‌های پیراهنت را به خط گرفته است
و تو
             مدام به لب‌هایم وصله می‌زنی!


(۱۲)
با من غریبه‌اند
تمام کوچه‌های بن‌بست و
جاده‌هایی که به رنج زنانگی خو کرده‌اند
باور کن
بستر تمام حوادث ساختگی دنیایم
از روزنامه‌هایی‌ست
   که هر روز صبح کنار میز صبحانه...
              مثل من به بیرون از خانه نمی‌بری!.
    

                                         
گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی


┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄


سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://alipour342.blogfa.com
و...

 

  • لیلا طیبی
۰۱
دی

خانم "افسانه ضیایی جویباری"، شاعر، نویسنده و پژوهشگر مازنی، متخلص به "افسون"، زاده‌ی ۳۰ شهریور ماه ۱۳۶۰ خورشیدی، در بابل و در حال حاضر ساکن جویبار است.

 

افسانه ضیایی جویباری

خانم "افسانه ضیایی جویباری"، شاعر، نویسنده و پژوهشگر مازنی، متخلص به "افسون"، زاده‌ی ۳۰ شهریور ماه ۱۳۶۰ خورشیدی، در بابل و در حال حاضر ساکن جویبار است.
ایشان عضو فعال چندین انجمن ادبی‌ست، و طی مدت فعالیت‌های ادبی‌اش، چند کتاب مستقل چاپ و منتشر کرده و اشعارش در ده‌ها کتاب و روزنامه و مجله به ثبت رسیده است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر تبری:
(۱)
مه دلوَر پاپِلی یه رنگِ رنگه
وِنِسّه دِل، همیشک تنگِ تنگه
خِده مخمل، درسّی ماه واری
وِنه چش چش نَئو، هَنتا پلنگه
◇ برگردان به فارسی:
دلبرم مانند پروانه، رنگین است.
دلم برایش همیشه تنگ است.
درست مخمل و مانند ماه است.
چشمانش مانند پلنگ است.

(۲)
بمردی بی‌قراری مسِّ بشتی
شه چشِّه یادگاری مسِّ بشتی
ته که بوردی ونوشه، سبز نهیِّه
بهار، زردی و زاری مسٌِ بشتی
◇ برگردان به فارسی:
تو رفتی بی‌قرار شدم برایت
نگاهت برایم یادگاری ماند
با رفتنت گل ونوشه هم جوانه نزد
فصل بهار رنگ پریدگی برایم ماند
 

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
دور از تو هستم اما، درد آشنای خویشم
از تو برم شکایت، نزد خدای خویشم
بنما نظر به جان و بر قلب بی‌قرارم
در جستجوی مهرت سر در هوای خویشم
بر دفتری نوشتم نام تو را که بی‌تو
شعری پر از ملال و صاحب عزای خویشم
در آسمان تاریک روح و ستاره‌ای تو
دور از تو سوت و کورم؛ دردی برای خویشم
قدری نظر کن آخر، تا پر دهم غمم را
من با تو تا همیشه گرم نوای خویشم
از بس گرفته یادت هوش و حواسم از سر
گم کرده‌ام ردیف و در شعرهای خویشم

(۲)
دلم غرق نگاهت شد ببین با من چه‌ها کردی
رُبودی عقل و هوش از سر، مرا آخر فنا کردی
دلم لرزید در سینه؛ زمانی که تو را دیدم
وجودم را به لطف عشقِ خود؛ غرقِ صفا کردی
به من بال پریدن دادی و پرواز کرد این دل
تو مفهوم خوشی‌ها را به قلب من هجا کردی
چنان غرقِ تمّنایت شدم، پر زد دلم سویت
چه خوش قلب مرا از ماتم دنیا جدا کردی
درون خلوت تنهایی‌ام بودم که با احساس
مرا با عشق از عمق وجود خود صدا کردی
عقیق نرگس چشمت، ربود از من دل و جان را
تو با گرمای احساست مرا بد مبتلا کردی

(۳)
ای که درجان منی اما دلت با دیگری‌ست
قصه‌ی عشق من و تو قصه‌ی دیو و پری‌ست
کار چشمان شکارت صید صیادان بوَد
از همان روز نخستین در پی اغواگری‌ست
با نگاه و با اشاره صد سخن گفتی به من
چشم تو استاد اینگونه زبان زرگری‌ست
من در اعماق نگاهت جستجوها می‌کنم
در صدف‌های دو چشمت جای صدها گوهری‌ست
مردن من با ندیدن‌های تو کامل شود
چون برایم این ندیدن حکم تیر آخری‌ست.

(۴)
چه دردناک است
زیر پوست اعتمادم
بی‌غیرتی تو
تزریق می‌شود
به یاد داری
زمانی که نارنج‌های احساسم را
پیوند زدم
به تنه درختی
در حیاط خلوتی که
شاخه‌های درخت همسایه
از رفتار تبر
غیبت می‌کردند
و کلاغان بی‌سر و پا
خبر چینی می‌کردند
شاخه‌های جوان هم از ترس
لکنت می‌گرفتند و
حق سکوت می‌دادند
شاید درد من و درختان یکی است
خنجر از پشت می‌زنند
نارفیقانی که
سفره‌ها پهن می‌کردند برای دل
اما دریغ از یک لقمه عشق.



 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
@af_soon.1980
و...
 

  • لیلا طیبی
۰۱
دی

ماهنامه ادبی رها منتشر شد


جدیدترین شماره‌ی ماهنامه‌ی ادبی، هنری و فرهنگی رها، با بررسی پرونده‌ی ادبی شادروان "وریا مظهر"، شاعر کردستانی، منتشر و در دسترس عموم قرار گرفت.

شماره‌ی نهم از دوره‌ی جدید، انتشار ماهنامه‌ی ادبی رها، در ۹۳ صفحه، با سردبیری "زانا کوردستانی"، منتشر شد.

ماهنامه‌ی ادبی رها، با رویکرد انتشار آثار ادبی و هنری و فرهنگی، هنرمندان ایران و جهان در سه بخش ثابت شعر ایران، پرونده‌ی ادبی و شعر جهان و بخش‌های متغییر اخبار، نقد، روانشناسی، داستان و بخش کتاب، معرفی نویسنده، فیلم و... هر ماه به صورت برخط و رایگان منتشر می‌شود.

◇ در بخش روانشناسی، سی ویژگی افراد ضعیف، به قلم دکتر "محمود سریع‌القلم"، عضو هیأت علمی دانشکده‌ی علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی را می‌خوانیم.

◇ در بخش معرفی نویسنده، گذری بر زندگی و آثار خانم "شهرزاد لولاچی" نویسنده‌ی تهرانی، داشته شده است.

◇ در بخش شعر ایران، شعرهایی از، بانوان و آقایان: سجاد حقیقی - فاطمه صابری‌نیا - علی‌عسکر غنچه - شمس لنگرودی - نادر نیک‌نژاد - بهروز قزلباش - نرگس الیکایی - دریا لیروایی - حمید تیموری‌فرد - ایرج عبادی - صوفیا آهنکوب - قاسم بغلانی - حسن سهولی - زلیخا احمدی - منصور ململی - حمیدرضا اکبری (شروه) - خالد بایزیدی (دلیر) - حمیدرضا شکارسری - بیژن نجدی - رسول یونان - جابر محیط - نیما غلامرضایی - حامد صمیمی - ضیاء‌الدین خالقی - زانا کوردستانی - سامان ساردویی - خدایار آزادی - لیلا طیبی - نادر ابراهیمی - هوشنگ رئوف - رضا کاظمی و مجید کعب گنجانده شده است.

◇ در بخش کتاب ماه، به معرفی و بررسی و خوانشی بر کتاب "سفرنامه‌ی آدرین دوپره"، نوشته‌ی "نجاتی عبدالله" با ترجمه‌ی "امیر حقیقی" پرداخته شده است.

◇ در بخش داستان این شماره از ماهنامه‌ی ادبی رها، با دو داستان کوتاه از استاد "هوشنگ جودکی" به نام‌های "وقتی که باران آمد" و "بلیط شماره‌ی ۲۷۶" گنجانده شده است.

◇ در بخش شعر جهان این شماره، شعرهایی از: روناک آلتون - ژئو بوگزا - احمد مطر - زهرا زاهدی - احمد جان عثمان - کادیر آیدمیر - میخائیل لرمانتف - انو نو کوماچی - اجه تملکوران و اورهان ولی را می‌خوانیم.

◇ پایان بخش این شماره از ماهنامه‌ی ادبی رها، نقدی‌ست از استاد "رضا اسماعیلی" بر کتاب "سوگنامه‌ی باد" مجموعه شعری از خانم "فاطمه بیرانوند" با عنوان ملاقات با زبان در هیئتی جدید.

برای تهیه و دریافت فایل pdf رایگان ماهنامه‌ی ادبی رها، می‌توانید به آدرس‌های زیر مراجعه فرمایید:

https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://mikhanehkolop3.blogfa.com
https://rahafallahi.blogfa.com
https://lilatayebi.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi

  • لیلا طیبی
۳۰
آذر

آقای "مسعود فلاحت‌منش بیجارکنی" شاعر گیلانی و عضو انجمن ادبی دکتر معین آستانه اشرفیه، زاده‌ی نخستین روز از مهر ماه  سال ۱۳۴۷ خورشیدی، در شهر رشت است.

 

مسعود فلاحت‌منش

آقای "مسعود فلاحت‌منش بیجارکنی" شاعر گیلانی و عضو انجمن ادبی دکتر معین آستانه اشرفیه، زاده‌ی نخستین روز از مهر ماه  سال ۱۳۴۷ خورشیدی، در شهر رشت است.
وی دارای مدرک تحصیلی لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه پیام نور مرکز منجیل است.
اشعار از وی در کتاب "بهارانه ۳" به همت آقای "بهروز مرادی"، در سال ۱۴۰۳ خورشیدی، چاپ و منتشر شده است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─
 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[شب یلدا]
آرام و خرامان در پیچ و خم کوچه‌ها
یلدا کنار سفره رنگین میوه‌ها
خوش عیش می‌کنند به تمامی شیوه‌ها
پدر، مادر، بچه‌ها
انار دانه دانه
قاچ قاچ هندوانه
سیب، کیوی، نارنگی
میوه از هر رنگی
خوردن آجیل و شیرینی و حلوا
چاشنی صحبت در این شب روا
نمی‌زند صاحب خانه دندان قروچه
ماهی فراوان در حوضچه
بابا عینک زده فال حافظ می‌گیرد بی‌بهانه:
صحبت حکام ظلمت شب یلداست
نور ز خورشید جوی که بر آید
«شام یلدا رسید، کوته سخن حافظ»
تا که قبول افتد و که در نظر آید.

(۲)
از ادب به دور است حجم تنهایی من
ز روی نحس، خیانت به هزار کینه می‌دهم
من هزاران بار مجروح شدم به تن و جان
سخن اگر به درازا کشید چون زمینه می‌دهم
من اسیر زلف یاری اگر شدم با فریب
رسم عاشقی را بنوشم منی که آه به سینه می‌دهم
برو بختک فقر اگر به خواب دل تنگت آمد
من باز عشق و دلبری با یک سفینه می‌دهم
نپرس که این همه بداهه‌گویی چیست رفیق
من ندانسته شعر به نثر اضافی دیرینه می‌دهم
من نگویم که از ادب پر  نور است دلم آه
من هزاران حرف بی‌وزن به قافیه‌ی بدیهه می‌دهم.

(۳)
ساعت  به وقت دیروز
کمربند حیات، گریبان عاشقی را می‌درد
و درد
و درد  از هجوم بیهوده‌ی واژه‌ها تکیه‌گاه می‌سازد.
یادم  آید در زاویه‌های اتاق آبرو خستگی را در حجم وسیع معنا می‌کرد
و طاقچه‌ای از ابهام سرنوشت نامعلوم
و سکوت شرمنده‌ی حضور
و نا‌اهلان و  و نا‌آگاهان سرمست غرور به تلخی سخن می‌گفتند
ساعت به وقت دیروز
مرد چشم بسته اندیشه‌های تنهایی را رسوایی می‌دانست.
و لحظه‌ها درگذر
و عابرها محبت را بی‌گناهی در پای دار می‌دانستند.
و جلاد
و جلاد با آوازی خوش آهنگ جفا را زمزمه می‌کرد.
در انتها‌ی خماری سکوت
در انتها‌ی خماری سکوت، آرزوی آرامش، شاگرد دانشگاه شور و اشتیاق است.
زخم زبان
زخم زبان نوازش قلم را به سخره می‌گرفت
و ایده‌ی نو
بهشت و جهنم را مکان می‌دانست
ساعت به وقت... خدا را تمنا می‌کرد
و سمت خدا تردیدی نیست
نام خدا بر لب
اشتیاق حرفی برای شنیدن.

(۴)
رو به غروب
خواب تلخ جان گرفته
«فراتر ازآینه
غبار لبخند،
شوق اندوه مرا به وسعت پرچین بی‌وسعت،
آرامش می‌دهد.»
کو قطره‌ی وهم، در راز تلخ شب
ز پس پرده‌ی ابهام، زخمی بر دل،
شکست راز دانی می‌کند.
شورم
شیرینم
تلخ
هر چه هستم
دیر زمانی زخم بر دلم پا بر جاست
«و در بیراهه‌های تنهایی
دویدم
فهمیدم
حرف‌ها، در آهستکی خواب، چرب زبانی می‌کند..»
قصه‌ها ساز می‌کنم
نغمه‌ها رنگ می‌بازند
لب‌ها می‌لرزند در افسردگی قدم‌های قلم،
یا که تلخی خواب.
زنگار فکرم را چاره کن، چاره‌ای ناب
نمی‌دانم سیلاب بیداری مرا به کجا می‌برد
ای شاهد خطا در لحظه‌های تاریکی و بهت،
غبار زمزمه‌های مرا به افق نگاهت سپردم.
نمی‌دانم
نمی‌دانم، شاید
شاید
خط خطی کردن کاغذ، شعرم، خیابانی می‌کند.
هر چند این قلم هم رسواست
این قلم
کبوتران حرم را بیابانی می‌کند.


 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://www.shereiran.ir/site/page/39?userid=1850
https://www.pinterest.com
@mswdflhtmnsh
@mflahtmnshs
و...

  • لیلا طیبی
۲۹
آذر

بانو "آنوشا نیک‌سرشت"، شاعر و عضو تحریریه‌ی مجله‌ی ادبی وزن دنیا، زاده‌ی ۱۳ مرداد ماه ۱۳۷۴ خورشیدی، در رشت است.

 

آنوشا نیک‌سرشت

بانو "آنوشا نیک‌سرشت"، شاعر و عضو تحریریه‌ی مجله‌ی ادبی وزن دنیا، زاده‌ی ۱۳ مرداد ماه ۱۳۷۴ خورشیدی، در رشت است.
وی دارای مدرک فوق‌لیسانس زبان‌شناسی است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[فاقد‌ استحکام لازم!]
بگویمت از میان دیوار
که ابر دمید به تمام خیابان‌‌ها و خاکی‌ها
و صراحتِ سقف‌ها
و کلاغ‌ها
و کوچه‌خلوت‌های اتاق
با ذکاوتی به‌غایت ترسان
- که تو در کارِ تکلفی که خیره‌ام نمی‌شوی-
پراکنده شدی
 گربه‌ای به گربه‌ای خزید
از یاد برد استخوان‌بندیِ کاغذی‌اش را
و زمستانش را
که تابیده بر جنبش دیوار و نمی‌بینمت
از میان دیوار
بگویمت همین که محو می‌شوی به شیشه‌های آجرنما
مساحتی از ماهوت، ماهوت، ماهوت
 وَ گزنه، گزنه
وَ میخک
تا لایه‌لایه بریزم به زمستانِ سُستِ بعد از این
شرّه کنم از کمین‌گاه زانو
ور می‌آید کاغذِ دیواری‌.

 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://vaznedonya.ir
و...

  • لیلا طیبی
۲۸
آذر

آقای "محمدرضا عالی پیام"، شاعر و طنزپرداز ایرانی، متخلص به "هالو". زاده‌ی ۲۰ خرداد ۱۳۳۶ خورشیدی. در تهران، است.

 

محمدرضا عالی‌پیام

آقای "محمدرضا عالی پیام"، شاعر و طنزپرداز ایرانی، متخلص به "هالو". زاده‌ی ۲۰ خرداد ۱۳۳۶ خورشیدی. در تهران، است.
او همچنین روزنامه‌نگار، عضو سابق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تا سال ۱۳۶۸، کارمند سابق وزارت خارجه، بازیگر، فیلم‌ساز و کارگردان و تهیه‌کننده، معترض، زندانی سیاسی، وبلاگ‌نویس، عضو کانون فیلمنامه‌نویسان سینمای ایران و مدیر مسئول مؤسسه تبلیغاتی دایره مینا، بوده است.
وی پس از انقلاب اسلامی، از خبرنگاری روزنامه‌ی جمهوری اسلامی در زمانی‌که سردبیرش "میرحسین موسوی" بود، به میز مونتاژ سپاه در صدا و سیما و در نهایت به مسئولیت میز افغانستان در وزارت امور خارجه می‌رسد.
ایشان عضو کانون فیلمنامه نویسان سینمای ایران، عضو شورای مرکزی و دبیر انجمن تهیه‌کنندگان مستقل سینمای ایران، انجمن صنفی شرکت‌های تبلیغاتی و عضو دایمی آکادمی داوری خانه سینما، عضو چند انجمن ادبی هنری تهران مدیر عامل مؤسسه مینا فیلم و با حفظ سمت، مدیر مسئول مؤسسه تبلیغاتی دایره مینا است. 
کتاب "افاضات هالو" مجموعه اشعار طنز سیاسی او را در بر دارد.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

 

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[دختر آبی]
دختر آبی آسمانی شد
بشنو از راز دختر آبی
بلبلی زیر گوش گل می‌خواند
رمز اعجاز دختر آبی
ناله‌ی پر شرار مرغ سحر
شد هم آواز دختر آبی
زهره با چنگ آسمانی خود
ساز بر ساز دختر آبی
شهرزاد هزار و یک شب هم
قصه پرداز دختر آبی
قصه‌ای تازه دارد از مرگ
زندگی‌ساز دختر آبی
گرچه آبی ست، بال او سرخ است
بال پرواز دختر آبی
دفتر ظلم پاره از سُمّ
اسب تکتاز دختر آبی
برجک جهل را فرو انداخت
موشک انداز دختر آبی
بس خجالت به مردها داده
روح لجباز دختر آبی
از شب تیره‌روز می‌زاید
آن سحر رفت، صبح می‌آید.

(۲)
[گربه و زاهد]
ای خردمند عاقل و دانا
قصه‌ای نغز و تازه بر خوانا
گربه‌ای لاغر و مفنگی و خرد
رفت بهر شکار موشانا
از قضا راه به سوی مطبخ برد
مطبخ زاهدی مسلمانا
دید آن جا به آشپزخانه
نعمت ایزدی فراوانا
یک طرف مرغ و ماهی و تیهو
یک طرف شامی و فسنجانا
ته دیگی خورشت قیمه پلو
توی تابه کباب بریانا
در تعجب ز مطبخ زاهد
آن ز دنیای دون گریزانا
آن چه گفت از بهشت با مردم
کرده در کنج خانه انبانا
زاهد ار سیر شد کند تفسیر
سوره‌ی مائده به قرآنا
الغرض گربه‌ی گرسنه شکم
تیز بنمود چنگ و دندانا
خیز برداشت سوی بوقلمون
شیرجه روی مرغ بریانا
                    ***
بعد از آن صبح و عصر و شام و سحر
رفت آن جا که به سان مهمانا
زاهد از دست گربه در تشویش
گربه در حق او دعا خوانا
تا که طاقت ز دست زاهد شد
چاره‌ای کرد نامسلمانا
مکر اندیشه کرد و دام نهاد
گربه در دام زهد زندانا
التماسید و لابه آغازید
کای مسلمان زاهد دانا
به عبایت قسم که گه خورده ام
گر غذای تو خورده‌ام جانا
زاهد از حال او به رحم آمد
چون که دیدش پریش و گریانا
گفت این بار از تو می‌گذرم
شرط آن که روی ز تهرانا
گر ببینم تو را دگر باره
شوی از زندگی پشیمانا
می‌نمایم حلال و می‌خورمت
به خداوند حی سبحانا
گربه این قول باورش آمد
لرزه افتاد بر تن و جانا
رفت بیرون ز خانه‌ی زاهد
خیس و آلوده کرده تنبانا
                    ***
در رهش گربه‌ای جهان دیده
پیر و فرزانه و سخندانا
پیش آمد ز راه دلجویی
کی فدای تو هم سر و جانا
چیست این حالت پریشانی؟
تو سلاله بری ز شیرانا
بچه‌ی گربه راز افشا کرد
قصه از ابتدا به پایانا
گفت: ترسم که بیندم زاهد
در پس کوچه یا خیابانا
پس حلالم نموده میل کند
همچو مرغی به سیخ بریانا
گربه‌ی پیر گفت: فرزندم
از چه ترسانی و هراسانا
دل قوی دار و خاطر آسوده
بی‌خودی گشته‌ای پریشانا
که حرام است گربه تا به ابد
بهر شیخ و عوام و خاصانا
هر کسی غیر از این به تو گفته
بوده فردی جهول و نادانا
یا که مستی نموده گه خورده
گه فراوان خورد مستانا
گربه‌ی مضطرب بسی خندید
زین سخن شاد گشت و خندانا
فارغ از هر بلا سوی مطبخ
پشت پا زد به عهد و پیمانا
دلش آسوده خاطر از زاهد
عهد با او به طاق نسیانا
***
بشنو از زاهد خدانشناس
زیر پا له نمود وجدانا
تله‌ای ساخت از نخ تسبیح
دام گستر چو عنکبوتانا
از همان دام‌ها که می‌بافید
هر زمان از برای خلقانا
تا شبی تار و تیره چون دل شیخ
گربه زنجیر شد به زندانا
زاهد از شدت غضبناکی
نعره‌ای زد چو شیر غرانا
گفت با لحن دلخراش و مهیب
گوش از نعره‌اش خراشانا
که: نگفتم مگر نیا این جا
گر بیایی شوی پشیمانا
من نگفتم حلال می‌کنمت
بعد از آن می‌کشم به دندانا
گربه خمیازه‌ای کشید و بگفت
که: تو هستی ز خالی بندانا
من حلال و حرام می‌دانم
حکم شرعی همیشه یکسانا
شد حرام خدا، حرام ابد
تا ابد هر زمان و دورانا
حاضرم با تو بحث فقه کنم
این من و این تو، گوی و میدانا
زاهد این گفته‌اش گران آمد
گفت: ای فسقلی نادانا
تو به من شرع می‌آموزی؟
گربه‌ی مردنی، مفنگانا
                    ***
بعد از آنش درون گونی کرد
سر گونی طناب پیچانا
رفت بیرون ز شهر و آبادی
راه کج کرد در بیابانا
یک دو روزی پیاده ره پیمود
گاه ورزیده، گاه لنگانا
عاقبت خسته و گرسنه فتاد
جان به لب، لب رسیده بر جانا
در کیسه گشود و با گربه
این چنین گفت زاهد دانا
اینک این ما و دشت لم یزرع
نه غذا و نه آب و نه نانا
دل به مرگ از کجا رسد مددی
کو خوراکی برای انسانا
حالی از بهر سد جوع حقیر
تو حلالی چو شیر پستانا
شد ضروری اباحه‌ی محظور
حکم حلیت اکل میتانا
فمن اضطر مخمصه برخواند
لاجناح علیه گویانا
پاره‌ی سنگ را اجاقی کرد
آتش از بوته‌ی مغیلانا
برکشیدش به سیخ و کرد کباب
سر و دستان و سینه و رانا
خورد و آروغی از برایش زد
بعد از آنش خلال دندانا
                    ***
این حدیث از برای آن گفتم
تا کنم حجت خود اعلانا
که بترسید و فاصله گیرید
ز ابلهان دورو دو رنگانا
آن که با میل دل کند تفسیر
آیه‌های خدا به قرآنا
بلکه عبرت شود به گوش کسان
از زن و مرد و خرد و پیرانا
قصه واگو نموده بنویسد
شخص هالو درون دیوانا.

(۳)
[ریاضیات]
باشد از بی‌بند و باری زنان
بی‌حجابی، لخت و عوری، دلبری
گفتم: ای شیخ اجل، صد آفرین
بر چنین کشف ثقیل الباوری
مانده‌ام انگشت بر لب از کجا
کرده‌ای این کشف، خیلی محشری
این چنین کشف هوا پلتیک را
ثبت باید کرد، ثبت محضری
تازه فهمیدم شقیقه با گوزن
ربط دارد در بلاد کافری
"تخم کفتر" خورده‌ای ای ناقلا
کاین چنین افکار را می‌پروری؟
من گمانم وحی بر تو می‌شود
مرگ من... جان قلی... پیغمبری؟
پس اگر نه این همه اسرار را
از کجای خویش در می‌آوری؟
من شنیده بودم این حرف ظریف:
هر کجا جنگ است در هر کشوری
پای یک زن در میان باشد، ولی
نه امور جوی و بالا سری
پس اگر این است ای شیخ بزرگ
بهتر از هر کس خودت مستحضری
خشکسالی در بلاد مسلمین
از گناه چادر است و روسری
رودها خشک و درختان زرد رو
مُرد گاو مش حسن از لاغری
تا ببارد برف و باران از هوا
در هوای سرد ماه آذری
امر کن زن‌ها کمی شل‌تر کنند
روسری را این وری یا آن وری
تا مگر باران ببارد بر زمین
محض ابروی زری، خال پری
بعد از آن درویش کن چشم خودت
یا نگاهش کن به چشم خواهری
تا که دیدی سیل جاری شد، بگو
بس کنند آن عشوه و عشوه‌گری
روی خود محکم بگیرند آن چنان
کاسمان وا‌ماند از سیل آوری
گر چه با این حرف‌ها شیخ کبیر
آبروی شیخ‌ها را می‌بری
لیک ممنونم برای طنز ما
دمبدم مضمون نو می‌پروری
حال می‌فهمم چرا اشعار من
هر کجا دارد هزاران مشتری
شیخ اگر کفر است آن چه گفته‌ام
کفر ما‌ها را تو در می‌آوری
خر تصور کرده‌ای این قوم را
یا که خود "بل نسبت" خرها، خری؟
گر شود سوراخ سقف آسمان
این چنین باید بگیری پنچری؟
بنده می‌پنداشتم هالو منم
تو که از هر هالویی هالوتری.
 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی
 

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.matris2012.blogfa.com/post/35
www.bayram.arzublog.com/post/74090
www.roznamehds.blogfa.com/post/6/
https://t.me/s/mrhaLLo
@MohammadReza Alee Payam
@halloo_gram
@Mrhalloo
و...

  • لیلا طیبی
۱۵
آذر

خانم "منیره پرورش"، شاعر و نویسنده تهرانی، زاده‌ی روز ۱۳ دی‌ماه ۱۳۴۰ خورشیدی، در نارمک است.

 

منیره پرورش

خانم "منیره پرورش"، شاعر و نویسنده تهرانی، زاده‌ی روز ۱۳ دی‌ماه ۱۳۴۰ خورشیدی، در نارمک است.
ایشان دوره‌ی ابتدایی را در  دبستان خورشید و دوره‌ی متوسطه را در دبیرستان ادیب پیشاوری طی کرد. 
در سال ۱۳۶۰ خورشیدی، دوره‌ی دبیرستان را به پایان رساند و تحصیلات دانشگاه را به دلایلی نیمه کاره رها کرد.
وی از نوجوانی به سرودن شعر پرداخت و از ۲۲ سالگی بسیاری از شعرهایش در نشریات ادبی چون آدینه، دنیای سخن، نافه، عصر پنجشنبه، وزن دنیا و چند سایت و صفحه‌ی ادبی در فضای مجازی منتشر شد.
سپس به تشویق زنده‌یاد "محمد حقوقی"، شعرهایش را جمع‌آوری کرد و نخستین مجموعه شعرش را با عنوان "من، تو مقصر ویرگول است"، در سال ۱۳۸۰ خورشیدی، چاپ و منتشر کرد.

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

◇ کتاب‌شناسی:
- من، تو مقصر ویرگول است 
- چتری برای خاک
- فقط همین نیست
- هی! تو یک هجا بیشتر نبودی من بیدارت کردم 
- در ناگهان زخم
- من از حالا شروع شدم
- رابطه‌ی برگ‌ها گاهی به هم می‌خورد
- گوش چپ من منشور دیگری است
و...

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
خاطرات می‌دانند
بلدم زمین را
با طبیعت پر گل
آواز نان
رقص موج
با کمی از گرمای سال پیش
دلتنگ همه چیز هستم
شعر
صلح
کتاب‌هام
لباس‌هام
مرا از کسی نپرس!
در هر کلمه
در هر سکوت
ستاره‌ای‌ست
زیر یاس‌های خیس
فرسنگ‌ها راه را می‌نویسم
شعر امضای من است.

(۲)
[پلان]
من گچی رنگم
با مژه‌هایی آبی
رنگ چشمانم عاریه مثل گردنبندم
بند بند، بند بدنم
به بازو بند شده‌ای بند بعد
بعد می‌آیم به خودم
و میم بریده از من
مادگی را می‌کشد زیر درخت
صورت ماه شکسته است   ما
ما دایره در دایره در
در صدای در صدای چکش در
در معنا می‌شود
رد انگشتانم در دیزهای فا     لا    می
تا پله‌های بی‌زاویه
تا آب بی‌هیجان
با تمام حواس و هنوز دایره‌های رقص
                                                 بپر
                                                   تا.  

(۳)
شب را روی سرت بگذار و مرا
که افقم را عوض کرده‌ام
افقم را مثل خونم عوض کرده‌ام
توی خودم پیچیده‌ام
با پی نوشت خود
رگ می‌زنم
آرام
زیر مرگ می‌زنم
من به انفجار شبیه‌ترم
آرام‌تر از ترس
که زیر دندانم می‌لرزد
حواسم را پرت کرده‌ام
روی پدال‌های زیر پام
تابلوهای بی‌احتیاط به عصب‌هام
پیام داده‌اند
درد در هوای آلوده عادی‌تر است
یکی مرا ادامه دهد
می‌روم به گل‌هام آب بدهم
مرگ در هوای آلوده عادی‌تر است.

(۴)
[Internet]
مثل آنها که در تاریکی به اجزای فیل دست کشیدند
برای بچه تعریف کنید:
صدای موذن زاده‌ی اردبیلی
بغل دستی‌ام
آن یکی
خواب اجباری
سربازی‌ام
بچه خوشحال از من پیدا شده
می‌رود بر اینترنت تعریفی صد در صد درست
فیل روی صفحه درست
هر کس موافق است دستی درست کند
می‌رود بالا
کلاس روی تخته درست، قد بکشد.

(۵)
[خیابان]
خیابانی هستم
که دست دارد در دست آدم
مثل آدم می‌رود جنگ
فتح می‌شود (فتوح آدم گسترده است)
از جنگ که برگردد
قسمتی از نوستالژی من 
عکسش را می‌گیرد
می گذارد اینستاگرام
بعضی از اجزایش را بی‌پلاک دفن می‌کند
بسیاری از شب‌ها برایش شمعی روشن نخواهد کرد
جایی از تنم گورهای دسته‌جمعی 
روزهایی سر در‌می‌آورد
بعد از سالی به سال بعد می‌رویم 
به سال‌های قبل از کودتا 
از شاهنامه رد می‌شویم
از سیاوش رد می‌شویم
از توپخانه
از پلاسکو
از سر رد می‌شویم
شاید از روزگار آدم هم رد شویم
رؤیاهامان را رنگ کنیم  بگذاریم خشک شوند
بعد دوباره کشته‌شویم
برگردیم
 با سربازان ناپلئون دفن شویم زیر برف
توی کوره بسوزیم
یا به بغل‌دستی سرماخورده‌ی توی کلاس
انار بدهیم
با کلمات جدید جمله بسازیم
خیابان بسازیم
بسازیم 
بسازیم
بسازیم
و پا‌به‌پای هم راه برویم

(۶)
ما یک نویسنده دو شاعر بودیم
پشت در بسته‌ی کافه نادری
نشستیم بر پله
تا شدگی شب
تو چشم‌هایت سوخت
رسول سیگارش
من دلم
بی‌بهانه بی‌هم
برگشتیم به کلمات
تا تو چشم‌هایت بسوزد
رسول سیگارش
من دلم

(۷)
تمام خطوط صورتش را می‌توانم ببینم
هم‌رنگ ملافه‌های خانه‌ی ماست
روزها راه می‌رود و من
به چشم‌هایش نگاه نمی‌کنم
امروز را به فردا می‌اندازد و من
به چشم‌هایش نگاه نمی‌کنم
موهایش می‌ریزد روی صورتش 
چنان سردش می‌شود
که پنجره‌ها می‌کوبند به هم
سوت می‌زند و لبخندی دارد بر لب‌هاش مرگ
دیوانه‌وار فریاد می‌زند و من
به چشم‌هایش نگاه نمی‌کنم
کسانی که به پوستش دست زده‌اند 
به خیلی سرد رسیده‌اند
من اما خودم را پنهان کردم لای ملافه‌ها
امروز را به فردا می‌اندازد و من
به چشم‌هایش نگاه نمی‌کنم

(۸)
دهانم رفت
از استخوانم بر نمی‌آیم
نسیم شور دریا برایم بیاور
میان عطر خون مانده‌ام
شب درو می‌کند
روز
حیاط کوچک خانه ما
هنوز پناهنده می‌پذیرد.

(۹)
آتش بکشم به جان
به جان بخرم مرگ را
زن شده است موهایم
شانه می‌خورد
هوا می‌خورد
پنجره می‌گرید
به تکرار پوست تنم را بکن
بخوابان در شعر
تا شکستن تاریکی
صدای تنهایی زن وزیده است
به صراحت بربریت در جهان
و سرود‌ای ایران در باد

(۱۰)
‌ای تن
خدایی شو
با آواز باستانی
در کندن زخم
زندگی را در بال پروانه و غنچه‌ها
از تیغه شعرم بگیر
در شکستگی گلو
بدون صدای گرفته و دلتنگی
رویای بی‌بالم به ساحل می‌رسد؟

(۱۱)
بعد غریبگی را گریه کردیم
استخوان‌های ما اما مهربان بود
زود جوش خورد به بخش‌هایی از زندگی
خندیدیم
و حالمان را خوب نشان دادیم
اما شکست می‌آمد به ابعاد ما
در هم زمستان را دیدیم
پرنده‌ای که آواز را خواب دید
از روی سیم پرید و قصه شد.

(۱۲)
شمع‌ها خاموش
در به روی صبح باز
به ما می‌سپارد باد
آواز خود را
قدم به خیابان می‌گذارد
روسری‌ها را با خود می‌برد
دور هم نشسته
به خواب می‌رویم
از صدای زنگ در بیدار می‌شویم
از آزادی می‌نویسیم
و خورشید بر صفحه ما می‌درخشد.

(۱۳)
باران در دستش
روی لبانش لبخند مرگ
زندگی می‌گرید هنوز
در حسرت دم و بازدمش

(۱۴)
شب که بشکند
روز آغاز می‌شود
واژگان شعر
شفاف می‌بارند
در نقاشی، سرود
خط زیباترین نهاد بشر
مضراب، پرده را می‌لرزاند
مردم آواز می‌خوانند
و آزادی
تاریخ سترگی ست
که کودکان به ما خواهند آموخت
تا به اندوه دخترانمان پایان دهیم.
 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
http://leilasadeghi.com/others-works/others-poem/616-parvaresh
https://www.radiozamaneh.com/847661
https://www.iranketab.ir/profile/16950
@Golamrezanasrollahi
و...

  • لیلا طیبی
۱۵
آذر

خانم "زهرا زاهدی“، شاعر، نویسنده و فعال فرهنگی افغانستانی از قوم هزاره، زاده‌ی سال ۱۳۶۰ خورشیدی، در ولسوالی ورس در بامیان افغانستان است.

 

زهرا زاهدی

خانم "زهرا زاهدی“، شاعر، نویسنده و فعال فرهنگی افغانستانی از قوم هزاره، زاده‌ی سال ۱۳۶۰ خورشیدی، در ولسوالی ورس در بامیان افغانستان است.
او همانند بسیاری از مهاجران افغانستانی، بیشتر سال‌های عمرش را در ایران گذرانده، زمانی که یک ساله بوده‌ است، پدر و مادرش در ایران پناهنده شده و ساکن شهر قم می‌شوند.
وی تحصیلات خود را تا پایان دوران متوسطه در این شهر طی کرد و فعالیت‌های هنری، ادبی و فرهنگی خود را نیز در همین شهر آغاز کرد. بعد از آن مقیم تهران شد و در دانشگاه الزهرای تهران در رشته‌ی زبان ادبیات فارسی مشغول به تحصیل گشت.
وی فعالیت‌های ادبی و فرهنگی‌اش را همزمان با انتشار نشریه‌ی ضمیمه‌ی هفته‌نامه‌ی وحدت در ایران، آغاز کرد، و تاکنون با نهاد‌های مختلف فرهنگی همکاری داشته، که برخی از آنها به شرح زیر است:
- هیئت تحریریهٔ بانوان در نشریهٔ افق
- همکاری با ضمیمهٔ نشریهٔ تفاهم
- مسئول بخش شعر و ادبیات مجلهٔ فجر امید
- همکاری با ارگان نشریاتی یکی از احزاب سیاسی افغانستان
- همکاری با کمیسیون زنان حزب وحدت
- عضو هیئت رهبری «کانون ادبی کلمه» در قم
- عضو هیئت رهبری «خانهٔ ادبیات افغانستان»
و...

از وی یک مجموعه شعر به نام "زمین برای من تنگ" است، در سال ۲۰۱۴ میلادی، از سوی انتشارات عرفان در تهران منتشر شده‌ است.
او جزء شاعران برگزیده‌ی چهارمین دور جشنواره‌ی ادبی قند پارسی (۲۰۰۶، تهران) و شایسته‌ی تقدیر جایزه‌ی صلح سیمرغ بنیاد آرمانشهر (۲۰۱۲، کابل) است.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ جوایز و افتخارات:
- تقدیر در پنجمین جشنواره ادبی قند پارسی در بخش ویژه ادبیات پایداری (تهران، ۱۳۸۸)
- برگزیده دوم شعر در جشنواره بین‌المللی شعر طوبی سال ۱۳۹۰
- نفر اول برگزیده شعر سپید در ششمین جشنواره قند پارسی در سال ۱۳۹۰
- تقدیر شده در جشنواره شعر صلح در هرات
- تقدیر شده در همایش بین‌المللی افغانستان و زبان و ادب فارسی دری در دانشگاه آزاد اسلامی واحد ورامین سال ۱۳۸۱
- تقدیر شده در برنامه ادبی «بلخ تا شیراز» در دانشگاه قم
- برگزیده بخش شعر در جشنواره رویش ویژه دانشجویان
- برگزیدهٔ چهارمین دوره جشنوارۀ ادبی قند پارسی (۲۰۰۶، تهران)
- شایستهٔ تقدیر جایزۀ صلح سیمرغ بنیاد آرمانشهر (۲۰۱۲، کابل)
و...

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
می‌کوشم به یاد بیاورم تو را
چون گرمای آخر بهار.
چون خوشه سنگین از گندم
در مزرعه کنار جاده.
یادت سنگین‌
چون اناری که از شاخه فرو می‌افتد
چون
خداحافظی با چشم‌هایت
بر زینه‌های بهار.

پنهان می‌کنم دوست داشتنت را
چون ماهی سرخی در قلبم.
نمی‌توانم بگویم دوستت دارم، یار یگانه‌ام!
نمی‌توانم بگویم
گرسنگی چه می‌کند با لبخندهامان
آوارگی چه می‌کند با قلب‌هامان
با حنجره‌ای که نباید سخن بگوید
که شنود می‌شود گرمای نفس‌هامان
و صدای لرزان ما
در این سوی خط.

رد تو اما
در کتابخانه
در پیاله چای
در پیراهن خیس عرق
در صدای دمبوره
در انگشت‌هایم

یادت در جانم
چون کشمش تر شده در شراب
روشن است.

تو را پنهان کرده‌ام
چون بیماری لاعلاجی در خونم.
دوستت دارم
و باید سکوت کنم
با جنگلی آتش گرفته در سینه‌ام.

بگذار زخم‌های تو را ببوسم از دور
بگذار دوستت بدارم
در نهان‌گاه سینه‌ام
چون گناهی تازه در مسجد شهر.
چون آخرین کلمات پیش از مرگ.

جهان به کام ما نیست
تو در آن سو
دلتنگی‌ات را می‌شماری
به زبان بیگانه سخن می‌گویی
و خواب می‌بینی:
صلح است و کابل؛ رنگین
صلح است و مزار؛ سرخ
صلح است و کوه روشن از صدای دمبوره‌ات.

من این‌جا
در سرزمینِ «پارسی شکر است»
تلخ می‌شوم از اندوه
و چشم‌هایم را
زنده نگاه می‌دارم برای دیدنت.
یار!
یار!
یار!
پنهان می‌کنم دوست داشتنت را
چون ماهی سرخی در قلبم

بگذار صدای تو را بنوشم از دور
چون کشمش تر شده در شراب.

(۲)
تبم را اندازه نگیر دکتر!
نه شنیدن صدایش از آن سوی خط
نه دیدنش در صفحات اینترنت
نه ماشین زمان که مرا به گذشته برگرداند
نه قالیچه سلیمان
که بر ابرها سفر کنم...
هیچ کدام حالم را بهتر نخواهد کرد
تبم را اندازه نگیر دکتر!
اگر می‌توانی نسخه‌ای بپیچ
که فاصله را درمان کند.

(۳)
تو، زخمی ِ من
من، زخمی ِ تو
آخ از این زخم‌های سر درگم
تکلیف چاقو هنوز روشن نیست...

(۴)
من اعتراف می‌کنم؛ آری جهنمم!
نه! من بهشت گمشده در خواب آدمم
نه! اعتراف می‌کنم امشب بدون تو
حوای تلخ  گم شده دنبال آدمم
حتا برای شستن چشمان خشک خود
دریایی از غزل بنویسم اگر، کمم
شاید شبیه دختر آواره‌ام و یا
دیوار ِ لک شده از گریه نمم 
شاید شبیه نان کپک خورده یا نمک
من برکت ِ همیشگی سفره­‌ی غمم
شاید که زندگی شده‌ای! زندگی؟! که من
بی‌تو برای خودکشی خود مصمم
پروا ندارم این که چرا و چگونه‌ای؟
آخر، نه من خدا، نه فرشته، که آدمم
من برکت همیشگی سفره­‌ی غمم
من اعتراف می‌کنم آری جهنمم.
 

(۵)
بوی سیب
بوی انگور تازه
          در هوا جاری است.
بوی پاییز
اشتیاق گرم شدن در سپیده­‌های کرخت.
همه چیز جای خودش است:
                             مرگ
                             تولد
                             عروسی
                             عزا
                             انتحار
                            حتی ترک­‌های ریز، بر پوست انار
همه چیز به موقع:

                     به بار نشستن باغ‌های گردو
                     چیدن درختان بادام
                     دویدن دست­‌های زخم و زیلی بر شاخه­‌ها
                     آبیاری دشت­‌های سبزی
                     حتی کارگران چشم  بادامی در مزارع پنبه...
همه چیز سر ساعت معین:
                                پخت نان
                               صف شیر
                              روزنامه­‌های صبح و عصر
                              کلاس­‌های درس
                              حتی بمب­‌ها به وقت رهایی...

تو کجایی اما؟
بوی تو چرا نیست در خانه؟
مثل ملافه­‌ای که کنار رفته باشد
خیالت را دوباره می­‌کشم روی صورتم
در گرمایش به خواب می­‌روم
                                         تا طلوع.

(۶)
شنیدم
درگیری آغاز شده است
در سه نقطه شهر.
قلبم چون قطره‌ای سرخ از انگشتانم می­‌چکد
تلفن خط نمی­‌دهد
و فکر کردن به دیگ­‌های نذر
چیزی از دلواپسی­‌ام کم نمی­‌کند.
امروز کجای کابل قدم می­‌زنی خواهرکم!
تلفن خط نمی‌دهد!
امروز شنیدن صدای تو:
                            دلنشین­‌تر از اذان ظهر
                             نرم­تر از حریر سفید
                             بی­‌رحم­­‌تر از بمب­‌های انتحاری.
قلبم چون قطره‌ای سرخ  از انگشتانم می­‌چکد
تلفن چرا خط نمی­‌دهد خواهرکم...

(۷)
تروریست جوان!
صبح به خیر!
و صبح 
تقسیم می‌شود
نیمی در گریبان من
نیمی در پیراهن تو.
من به باغ می‌زنم
در گریبانم
صبح، سفید است و آفتابی.
مرمی‌ها را که می‌شماری
صبح دودآلود بر می‌زند از پیرهنت
فصل میوه چینی است
دانه
  دانه
     به خاک می‌غلطانی انارها را...
 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄

سرچشمه‌ها
https://newsnetworkraha.blogfa.com
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
https://zahedi60.blogfa.com
https://kabulestan.com
https://mohajer.news
https://zahedi60.blogfa.com https://www.instagram.com/zahedi_zahr https://www.facebook.com/zahra.zahedi.7
https://t.me/zahediz
و...

  • لیلا طیبی
۱۴
آذر

زنده‌یاد "سید حسن اجتهادی"، شاعر ایرانی، زاده‌ی سوم دی‌ ماه ۱۳۲۵ خورشیدی، در خانواده‌ای اهل علم و ادب، در کازرون بود.

 

حسن اجتهادی

زنده‌یاد "سید حسن اجتهادی"، شاعر ایرانی، زاده‌ی سوم دی‌ ماه ۱۳۲۵ خورشیدی، در خانواده‌ای اهل علم و ادب، در کازرون بود.
وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در کازرون و شیراز و تحصیلات دانشگاهی را در رشته‌ی زبان و ادبیات فارسی به پایان رسانید.
اگرچه غزل‌های وی از شهرت بیشتری برخوردار است، اما او در بیشتر قالب‌ها شعر می‌سرود. قصیده، مثنوی، رباعی و دوبیتی از قالب‌های قدیم است که اجتهادی در آن‌ها طبع‌آزمایی کرده است. شعرهای نیمایی و بی‌وزن او نیز خواندنی و دارای نوآوری و استحکام ذهنی و زبانی است. 
مجموعه «غزل‌های جنوبی» تنها کتابی است که در سال ۱۳۸۱، از این شاعر پیشکسوت چاپ شده است. اما کتاب‌های «در جشن تغزل» (بیانیه‌های غزل‌ مدرن معاصر)، «اشکال و تصاویر» (شامل ابداعات و نوآوری‌هایی در شعر کلاسیک- ترکیب و تلفیق قوالب و اسالیب شعر سنتی و ایجاد فرم‌هایی تازه)، «ترانه‌های شبنم و گلبرگ» (دوبیتی‌ها و رباعی‌ها)، «انسان آفتاب و افق» (شعرهای آزاد و نیمایی و سپید)، رهگذر و پل‌های طولانی (قصیده‌ها و مثنوی‌ها)، «حقیقت پیروز می‌شود» (نمایشنامه)، «در شهر دیوارها» (فیلم‌نامه‌ها و چند نقد و مقاله در مورد سینما)، «اوزان غزلیات حافظ» (تقسیم‌بندی بحور غزل‌ها)، «تبسم و مهمیز» (نوشته‌ها، شعرها و قصه‌هایی به طنز) و... را آماده چاپ دارد.
فعالیت زنده‌یاد اجتهادی تنها در حوزه شعر خلاصه نمی‌شد، او علاوه بر پ‍‍ژوهش در متون ادبی گذشته و معاصر به نمایشنامه‌نویسی و فیلم‌نامه‌نویسی نیز اشتغال داشت. 
سرانجام این شاعر برجسته ایرانی، صبح روز سه‌شنبه ۸ خرداد ماه ۱۳۹۷ خورشیدی، بعد از ۱۲ روز بستری بودن در بیمارستان نمازی شیراز، در ۷۲ سالگی درگذشت.

─━⊰═•••❃❀❃•••═⊱━─

◇ نمونه‌ی شعر:
(۱)
[رقص دود]
اگرچه زندگیم بی‌سرود می‌گذرد
خوشم که قصّه‌ی ما هر چه بود می‌گذرد.
به تار و پودِ من اکنون شرنگِ بیزاری است
که لحظه لحظه به هر تار و پود می‌گذرد
تو می‌روی‌ و ز شاخ لبان ما دیگر
نسیم دلکش گفت و شنود می‌گذرد
خموش می‌گذرم بی‌خیال و بی‌اندوه
چو از کنار تو شادان حسود می‌گذرد
به رود خاطره‌های مدامِ بی‌فرجام
چو زورقم که شتابان ز رود می‌گذرد
فضای زندگیم دیگر از فریب تهی است
حدیث عشق تو چون رقص دود می‌گذرد.

(۲)
[نمای گندمزار]
ای سبک چون هوای گندمزار
بال زن در فضای گندمزار
ای دو دستت دو شاخه از گل یاس
ای دو چشمت نمای گندمزار
ای طلوع شکوه‌بار افق
در شب دیرپای گندمزار
روح عطر لطیف صحرائی
خفته در تنگنای گندمزار
نگهت خلوت کرانه‌ی رود
که گریزد ز پای گندمزار
سینه‌ات رشد خوشه‌های بهار
بر تن دلگشای گندمزار
خنده‌ات موج برکه‌های امید
و صدایت صدای گندمزار
تن مپوشان به جامه چیزی نیست
جز تن تو سزای گندمزار.

(۳)
[بی‌غم عشق تو]
خانه‌ی دل که در آن جلوه‌ی شامی نرسد
می‌شود شام اگر از تو پیامی نرسد
قله‌ی سرکش کوهی که دل‌انگیزی و دور
آن‌چنان دور که بر گرد تو گامی نرسد
جام اندام تو در هاله‌ی رؤیا غرق است
دست من شکوه کند گر که به جامی نرسد
می‌شتابم که بپویم ره پر پیچ وصال
در سر راه اگر سر زده دامی نرسد
شوق دیرین تماشای تو دارم با خویش
بی‌نگاه تو دل خسته به کامی نرسد
شامگاه غزلم را تو طلوع سحری
غزلم بی‌غم عشق تو به نامی‌ نرسد.

(۴)
دم که کم‌کم
نم، دف می‌ریزد از من
حالا جهان است
که بر مدار غزل می‌گردد
لب که لبالب
شب، تب می‌انگیزد از من
تن، طولی‌ دیگر دارد
ای وا؛ جادو؛
تغزل زانو ـ باز بازو ـ بانو!
عطر عفیف سبز.
بس دیگر بس
ای نا رس
دی این قفس ـ قبس
کجاست رؤیای سایه و خاکستر.

(۵)
دست‌های دریایی‌ات را
بر شانه‌های ساحلی من بگذار
پلک‌هایت را بگشا
هزار جزیره‌ی آبی را می‌بینی
برگرد آب و آفتاب
ای قامتت
گردونه‌ی سپید خیزاب
بر پلکان آب
مفهوم بَعد دریاست
حجاری تنت.
می‌بینی نسیم دریایی
چه خوب می‌خواند
صبح است
بر شانه‌های شن
زلف مجعد دریا
بانوی دریایی
چشمش سرود افق‌ها.
وقتی که از خلیج سحر می‌آیی
در جاده‌های آب و نور
ارابه‌های موج گریزان است
از سایه‌های سپیده
بانوی دریایی
پیوسته خرامان است.
بانوی دریایی؛
ای پیکرت پرواز پرنده‌ی آب
در قاب قوسی مهتاب
از عمقِ گور خاک
مرا دریاب.
 

گردآوری و نگارش:
#لیلا_طیبی

┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
 

سرچشمه‌ها
https://t.me/newsnetworkraha
https://t.me/mikhanehkolop3
https://t.me/leilatayebi1369
https://t.me/rahafallahi
www.kazeroonpoem.blogfa.com
و...

 

  • لیلا طیبی